۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

آشتی با قدرت (2)


درس ما «آشتی با قدرت» است. در هفته‌ی گذشته دو معنا و دو خصیصه‌ی قدرت را مرور کردیم. گفتیم که یک معنای قدرت انرژی و نیرو است و یک معنایش توانایی عمل. در برنامه‌ی امروز می‌بینیم که انسان‌ها در برخورداری از این قدرت، چه به معنای انرژی و نیرو و چه به معنای توانایی عمل، در چه رده قرار دارند؛ یعنی رده‌بندی انسان‌های واقعی که در اطراف ما هستند، چگونه است.

شما می‌پذیرید که حالا بر اساس آماری که داده می‌شود، می‌گویند در جهان ما بیش از هفت و نیم میلیارد انسان زندگی می‌کنند. هفت و نیم میلیارد انسان همه از جنس مایند؛ مثل مایند. هر خصوصیتی را که به عنوان انسان برای خود قایل باشیم، بر این هفت و نیم میلیارد انسان تسری می‌یابد. یعنی هفت و نیم میلیارد انسان از همان خصوصیت‌هایی برخوردار اند که در خود داریم. اندام شان، فکر شان، حواس پنج‌گانه‌ی شان، و نحوه‌ی رابطه و تعلق شان با هر چیزی که در بیرون از خود شان است، درست مثل ماست. ما چیزی را برای خود به عنوان یک فرد از نوع انسان نسبت نمی‌دهیم که بر این هفت و نیم میلیارد انسان دیگر هم نسبت ندهیم.

پس هفت و نیم میلیارد انسان به طور بالسویه در خانواده‌ی انسانی و یا در این نوع انسانی با ما شریک اند و تمام این انسان‌ها، بدون استثنا، در جست‌وجوی قدرت اند. زیرا قدرت، چه به معنای انرژی و نیرو و چه به معنای توانایی عمل، آن خصوصیتی را دارد که جذاب (attractive, magnetic) و فریبنده (betrayal, deceptive) است. انسان‌ها تماماً در جست‌وجوی قدرت اند؛ زیرا قدرت برای همه‌ی انسان‌ها جذاب است. تنها فرد من نیست که بگویم قدرت جذاب است و من در جست‌وجوی قدرتم. هر انسان، در هر نقطه‌ای از جهان، قدرت را جذاب و دل‌کش و دل‌ربا و خواستنی می‌بیند و در جست‌وجوی قدرت است.

قدرت به معنای انرژی و نیرو در تمام ذرات هستی هست؛ اما قدرت به معنای توانایی عمل اختصاص به انسان دارد. در اینجا وقتی از عمل حرف می‌زنیم، عملی معطوف به شناخت و آگاهی و اراده و تصمیم را مد نظر داریم، نه هرگونه عملی که کار یا کنش یا رفتار را به طور مطلق در بر می‌گیرد. مثلاً کار شیر یا آهو و گرگ را در این رده شامل نمی‌سازیم. برعکس، ازعملی انسانی حرف می‌زنیم که معطوف به شناخت و آگاهی و اراده و تصمیم است. انسان، قدرت را به هر دو معنایی که گفتیم، جذاب و دلکش و پذیرفتنی می‌داند.

حالا سوال این است که انسان‌ها در برخورداری از این قدرت، چه به معنای انرژی و نیرو و چه به معنای توانایی عمل، در چه مرتبه قرار دارند. هرمی را که اینجا ترسیم می‌کنم، یک ساخت اجتماعی یا یک نظام اجتماعی را تصویر می‌کند. از این هرم برای هرگونه موضوعی که داشته باشید، می‌توانید استفاده کنید. مثلاً می‌توانید از لحاظ اقتصادی انسان‌ها را در این سه لایه رده‌بندی کنید و بگویید که هر کدام از لحاظ برخورداری اقتصادی در کدام یک از این لایه‌ها قرار می‌گیرند. به همین‌گونه، می‌توانید ساختی را از لحاظ نظام فکری و فرهنگی جامعه ایجاد کنید و بگویید که از لحاظ فکری و فرهنگی جامعه چگونه رده‌بندی می‌شوند. می‌توانید افراد را از لحاظ موقعیت‌های اجتماعی شان مورد مطالعه قرار دهید یا می‌توانید از لحاظ توانایی‌های جسمی در نظر گیرید.

در یک آماری که می‌توانیم به شکل مسامحه‌گونه بپذیریم، بیش از نود و پنج درصد انسان‌هایی که در جهان هستند، در شمار این هفت و نیم میلیارد موقعیت قرار می‌گیرند. می‌گویید معیار ما برای این رده‌بندی چیست؟ می‌گوییم مثلاً تصور کنید اگر انسان‌هایی را در نظر بگیریم که از صد افغانی روزانه تا هزار افغانی عاید می‌کنند، همه در این رده اند. به خاطری که با هزار افغانی عاید روزانه می‌توانیم یک زندگی عادی بخور و نمیر را تأمین کنیم. ماهانه سی هزار افغانی مدرک کلانی نیست؛ اما در جهان ما بیش از شش میلیارد انسان در این کتگوری قرار می‌گیرند. این‌ها کسانی اند که میزان عاید شان از صد تا هزار افغانی در نظر گرفته می‌شود. از این پایین‌تر هم ممکن است کسانی باشند که روزانه ده افغانی هم عاید ندارند.

سنجش این کتگوری بر اساس پول به دلیلی است که پول معیار سنجش تمام ارزش‌هایی است که در اطراف خود داریم. به عبارتی دیگر، با پول ارزش‌ها را سنجش و قیمت‌گذاری می‌کنیم. پول ارزش ذاتی ندارد؛ یعنی در ذات پول ارزش خاصی وجود ندارد. ارزش پول اعتباری است. انسان‌ها برای آن اعتبار قایل می‌شوند. ارزش ذاتی چیست؟ هر آن‌چه که بتواند نیاز ما را به طور مستقیم رفع کند، ارزش ذاتی دارد؛ یعنی در ذاتش ارزش است. ارزش نیز اهمیتی است که برای چیزی قایلیم و یک چیز وقتی برای ما اهمیت دارد که به درد بخورد؛ یعنی یکی از نیازهای ما را رفع کند. مثلاً نان خشک ارزش ذاتی دارد. وقتی گرسنه شوم نان می‌خورم؛ اما ده افغانی قیمت نان خشک است. این ده افغانی ارزش ذاتی ندارد؛ یعنی خود ده افغانی گرسنگی مرا رفع نمی‌کند؛ اما وسیله‌ای می‌شود که توسط آن ارزش نان را سنجش کنم و بگویم این قیمت نان. یک موتر صد هزار افغانی قیمت دارد. خود موتر ارزش ذاتی دارد و موتر مرا از یک جا به جایی دیگر می‌برد. ولی پولی را که در آنجا من برای موتر تعیین می‌کنم، این پول ارزش اعتباری اش است. می‌گوییم این موتر در مقایسه با آن موتر صد هزار افغانی ارزش دارد. آن یکی دیگر یک صد و پنجاه هزار. این یکی دیگر، پنجاه هزار افغانی. در اینجا هم که از پول به عنوان یک معیار استفاده می‌کنیم به خاطر این است که تمام ارزش‌هایی را که ما در اختیار خود داریم، و این ارزش‌ها هر کدام شان به نحوی واجد قدرت هستند، اینها را با این پول سنجش می‌کنیم. می‌گوییم اگر انسانی صد تا هزار افغانی داشته باشد، این مقدار قدرت را در اختیار دارد. چه قدرت به معنای انرژی و نیرو باشد و چه به معنای توانایی عمل. در این رده قرار می‌گیرد. ممکن است چهار در صد یا کمتر از آدم‌ها یا چهارونیم درصد از آدم‌ها در این کتگوری قرار بگیرد. کسانی هستند که از هزار افغانی تا یک میلیون افغانی عاید دارند. و کسانی دیگر که در این بالا هستند، چیزی کمتر از یک درصد را شامل می‌شوند. شما می‌توانید 0.5 درصد را در نظر گیرید. اینهاکسانی اند که میزان برخورداری شان از قدرت با ارزش پول بالاتر از میلیارد میلیارد دالر سنجش می‌شود. ولی تعداد این گونه انسان‌ها زیاد نیست. اینها در نوک هرم جامعه قرار دارند. شما در کدام مرتبه قرار دارید. در همین هرمی که تشکیل دادیم شما جای گاه تان در کجاست به نظر خود تان؟

شما زیر قاعده نیستید. اما این قاعده تمام کسانی را که در جامعه  هستند در بر می‌گیرد. یعنی اینگونه نیست که کسانی از این قاعده بیرون باشند. شما وقتی از زیر قاعده بودن حرف می‌زنید در حقیقت یک حرف غیر منطقی می‌زنید. یعنی شما از این قاعده بیرون نیستید.اما لایه‌هایی که ما در اینجا ایجاد می‌کنیم، مربوط یک نفر یا چند نفر نیست. ما به شکل کلی در یک اعتبار این آدم‌ها را در این رده گرفته ایم. اما در همین جا هم یک نفر یا دو نفر یا صد نفر نیستند که مقایسه می‌کنیم. در هر کدام این لایه‌ها میلیون‌ها نفر شامل اند. یعنی ممکن است انسان‌هایی در جهان ما باشند که در لایه‌ی پایین هرم قرار دارند. اینها ممکن است تعداد شان میلیون‌ها نفر باشند که مثلاً روزانه به مشکل می‌توانند در حد پنجاه افغانی عاید داشته باشند. کسی دیگر که صد  یا صد و پنجاه افغانی هم می‌گیرد، تعداد شان از پنج صد میلیون بیشتر است. به همین گونه لایه لایه بالا می‌روید. همه در این رده‌ها قرار می‌گیرند تا شما برسید به اینکه در نوک هرم قرار گیرید. می‌گویید اگر پنجاه لایه و صد لایه هم ایجادکنیم که با اندک تفاوت از همدیگر تفکیک شوند، باز هم در هر لایه میلیون‌ها انسان قرار می‌گیرد.

همین رقم که می‌روید به سمت بالای هرم، اینها به شکل نسبی و مقایسوی از همدیگر سنجش می‌شوند. یکی کمتر و یکی بیشتر. به همین خاطر است که شما مثل هرم می‌گیرید. مثل مربع یا مستطیل نمی‌گیرید. که همه مثل خشت در یک رده قرار داشته باشند. مثل هرم می‌گیرید تا می‌رسید به این بالاها که در نوک هرم ممکن است کسانی مثل بیل گیتس را داشته باشید که تعداد شان بسیار انگشت شمار می‌شوند. یک یا دو نفر در بین هفت و نیم میلیارد انسان.

ولی همان کسی که بالاترین میزان ثروت را داشته باشد از او کرده یک کسی دیگر ممکن است که در یک رده‌ی بسیار کوچک تر تفاوت داشته باشد. مثلاً اگر بیل گیتس صد و پنجاه میلیارد دالر داشته باشد کسی دیگر ممکن است صد و بیست یا صد و ده میلیارد دالر داشته باشد. یک کسی دیگر نود میلیارد دالر دارد و به همین رقم مقایسه می‌شود تا می‌رسید به جایی که کسانی پیدا شوند که پنجاه میلیارد دالر داشته باشند و تعداد شان مثلاً پنجاه یا صد نفر باشد. ممکن است شما در همین رده بندی در یکی از این لایه‌های پایین قرار بگیرید با اندک تفاوت بالا یا پایین.

سوال ما از همین جا شروع می‌شود. می‌گوییم چرا چنین است؟ چرا انسان‌ها در برخورداری از قدرت این قدر تفاوت دارند از همدیگر خود. که یکی بیل گیتس می‌شود که صد یا صد و پنجاه میلیارد دالر پول دارد و یکی دیگر ما می‌شویم یا کسانی دیگر در این لایه‌های پایین که روزانه حتی  صد افغانی پیدا نمی‌تواند که ده قرص نان خشک بخرد. دلیل این تفاوت در چیست؟ همه در جست‌وجوی قدرت هستند ولی  چرا یکی بیل گیتس می‌شود و یکی دیگر ما می‌شویم؟

یک نکته برای تأمل این است که همه‌ی ما انسانیم و همه‌ی ما در جست‌وجوی قدرتیم. و قدرت نیز برای همه‌ی ما جذاب و دلکش است. اما یکی بیل گیتس می‌شود که در نوک هرم قرار می‌گیرد و یکی ما هستیم که در این پایین می‌افتیم. حالا فعلاً برای تان کمک می‌کنیم تا برای هفته‌ی آینده این سوال را پاسخ دهید.

اصل بحث متمرکز است بر این معنای قدرت. قدرتی که ما به نام انرژی و نیرو می‌گیریم که در کل اندام هستی هست، این قدرت قدرت خنثی است.  یعنی کنش فعال آگاه ندارد. خودش نسبت به قدرتی که دارد، آگاه نیست. و در استفاده از این قدرت خودش آگاه نیست. سنگ قدرت دارد ولی خودش نسبت به قدرت آگاه نیست. شیر قدرت دارد ولی خودش نسبت به قدرت خود آگاه نیست. کنشش آگاهانه نیست.  

این معنای قدرت آگاهی را در قدرت دخیل می‌سازد. از این خاطر این را به انسان اختصاص می‌دهیم. چون انسان تنها موجودی است که کنش گر فعال آگاه است و تفاوتی را که انسان‌ها هم پیدا می‌کنند در میزان پرورش این قدرت برای استفاده کردن از این قدرت است. درک این قدرت است. تفاوت در اینجا است. به همین خاطر است که انسان‌ها لایه لایه رده بندی می‌شوند تا به بیل گیتس می‌رسند. این نود و پنج درصدی را که ما در این جا داریم، اینها قدرت هستند. گفته بودیم که هر آن چه که در هستی هست، قدرت دارد. این میلیاردها انسانی که در این قسمت پایین هرم قرار دارند، هر کدام شان به شمار بودن خود قدرت دارند. فکر شان قدرت است. احساس و عواطف شان قدرت است. جسم شان، رابطه‌های شان، دست و پای شان، هر چیزی که شما می‌گویید اینجا به شمار نود و پنج درصد قدرت دارید. آن جا فقط یک نفر. اما چطور است که آن یک نفر این میزانی از قدرت در اختیارش است، این نود و پنج درصد انسان‌ها میلیاردها آدم این قدر فاقد قدرت اند؟ در حالی که قدرت از اینها است. قدرت در این پایین است. منبع قدرت اینجاست. ولی چرا آن یکی قدرتمند است. این یکی نیست.

به خاطری که این قدرتی که ما در پایین می‌بینیم، انرژی و نیرو هستند، اما خنثی. قدرت خنثی قدرتی نیوترل توسط کسی دیگر که توانایی عمل دارد، آگاهی و شناخت دارد به کار می‌افتد. شما قدرتمند هستید و قدرت در اختیار دارید، اما قدرت خنثی. شما خود تان از قدرت خود آگاه نیستید. در جامعه‌ی تان ببینید که آدم‌ها چقدر قدرت دارند اما چقدر در شناخت قدرت خود و چقدر در استفاده از قدرت خود بیچاره و ناتوان اند. این قدرت را می‌گوییم قدرت خنثی. به همین خاطر است که هر رهبری که اندکی شناخت پیدا می‌کند از قدرت جامعه، اینها را به یک سمتی هدایت می‌کند. گاهی در جنگ قومی، گاهی در جنگ مذهبی، به خاطر منافع بسیار کوچک خود استفاده می‌کنند. دلیل این استفاده شدن بی رویه‌ی مردم این است که اینها قدرت خنثی اند. هر کسی که از اینها اندکی بالاتر قرار می‌گیرد، در مقام رهبری. آنها توانایی عمل را یافته اند از این قدرت‌ها باخبر اند و این قدرت را به خواست خود به کار می‌اندازند و استفاده می‌کنند.

این مارکر در دست من قدرت دارد به نام انرژی و نیرو. ولی این را من معنا می‌کنم. اینکه می‌آرم با این می‌نویسم، در اینجا من هستم که این را فعال کرده ام. گاهی ممکن است از این مارکر به عنوان وسیله‌ای استفاده کنم که به فرق یکی از شما بزنم.

باز هم می‌بینیم که این یکی قدرت خنثی است. قدرت خنثی را من معنا می‌کنم. گاهی با آن می‌نویسم و گاهی به عنوان یک وسیله‌ی سرکوب کردن یا حمله کردن بر کسی از آن استفاده می‌کنم. یعنی خود مارکر از قدرت خود آگاه نیست. و آگاهی اش آگاهی معطوف به یک اراده نیست که در برابر من از خود مستقل خود حرف بزند و بگوید که نمی‌کنم. در حالی که انسان‌ها به میزانی که بتوانند همین خود را در خود تقویت کنند، همین آگاهی را در خود تقویت کنند به همان میزان از استفاده شدن بیرون می‌شوند. خود شان استفاده کننده می‌شوند.

 شما اگر قدرت خنثایید خود به خود در اختیار کسی دیگر قرار می‌گیرید. تأمل شما را از خنثی بودن بیرون می‌کند. تأمل یعنی درنگ کردن بر آن قدرتی که تو داری. این قدرت را که در خود کشف کنی، از خنثا بودن بیرون می‌شوی. بعد از آن مهم نیست که تو در کجا قرار داری. تو دیگر خنثا نیستی. تو دیگر با یک یا دو قدرت مواجه نیستی. با هفت میلیارد انسان دیگر که در شمارش بیل گیتس هم است، یکجایی مقایسه شوی. تو با همان نفری که در نزدیک تر فاصله با تو قرار دارد، مقایسه می‌شوی. تو با همان لایه‌ای که قرار داری، با او مقایسه می‌شوی. با اندک آگاهی نسبت به خود از این خنثی بودن بیرون می‌شوی. از این رده می‌روی بالا. ممکن است میلیون‌ها نفر دیگر از تو پایین تر در لایه‌ی زیرین قرار داشته باشد که باز هم خنثی در اختیار کسی دیگر قرار داشته باشد. ولی تو در آن رده نیستی.

شما اندکی نسبت به خود آگاه هستید. به اندازه‌ی خیلی از آدم‌های دیگر که در جامعه‌ی تان مفت و رایگان مورد استفاده قرار می‌گیرند شما مفت و رایگان مورد استفاده قرار نمی‌گیرید. برای اینکه شما اندکی از خنثا بودن بیرون شده اید. ولی در لایه‌ی بالاتر از شما کسی دیگر قرار دارد که شما را با سواد و آگاهی تان استفاده می‌کند. تأمل شما را کمک می‌کند که به قدرتی که در خود دارید آگاه شوید. به انرژی خود تان آگاه شوید. 

(ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر