۱۳۹۶ آذر ۱۸, شنبه

به تشکیلات سیاسی ضرورت داریم (74)

در ادامه‌ی حرف‌هایم خطاب به اشرف غنی گفتم: به نظر من مشکل عمده‌ی شما در این است که از پایگاه اکادمیک وارد حوزه‌ی سیاست شده اید. شما سیاستمدار حرفه‌ای افغانستان نبوده اید که بفهمید واقعاً در کجا معامله کنید، در کجا بسازید و با کی نسازید. شما آمده و قضایای افغانستان را از دیدگاه خود به عنوان یک مسأله‌ی قابل مطالعه گذاشته اید تا بعداً بگویید که این معضل در ذهن شما چگونه بررسی می‌شود و راه رسیدگی به آن چیست. بقیه‌ی سیاستمداران کشور ما افراد عمل‌گرا هستند که تجربه‌های سیاسی شان را در جریان عمل به دست آورده اند. این‌ها عمر شان با این گلخن‌ آتش کردن و در گلخن‌های مختلف دست داشتن سپری شده است. حالا همه‌ی این‌ها حریفان شمایند و شما را به عنوان یک فرد می‌بییند.

در روزهای اخیر گفته شد که تا کنون بیش از بیست و پنج یا بیست و شش حزب سیاسی و ده‌ها نهاد فرهنگی، مدنی و شورای اجتماعی به کمپاین ما پیوسته اند. این بیست و پنج حزب سیاسی یکی از خصوصیت‌های شان این است که کم و بیش همه دارای تشکیلات اند. حتا اگر صد نفر هم باشند، با هم رابطه‌ی سازمان‌یافته دارند. در حالی که شما یک نفر هستید. یعنی اگر این‌ها یک حرف بزنند، صد نفر برای شان کف می‌زنند و به دنبال شان می‌روند. شما اگر یک حرف می‌زنید، این حرف را باید یکی یکی برای هر فرد خود تان بگویید.

فردا، وقتی کارها انکشاف کنند، چه اتفاق می‌افتد؟ هر کدام این احزاب اگر از بدنه‌ی شما مثل یک گوسفند قربانی یک لقمه جدا کنند یا شما را به سمت خود بکشانند، به تعبیر آقای رحیمی شما را از نقطه‌ی محوری که دارید بیرون می‌برند و دچار نوسان می‌کنند. سیاستمداری که در جریان عمل سیاسی به نوسان افتاد، اعتبار خود را نزد مردم از دست می‌دهد.

حالا سوال این است که چگونه می‌توانیم از این مشکل خود را نجات دهیم یا در برابر این چالش به خوبی مقابله کنیم؟

روز اولی که با شما صحبت می‌کردیم، شما طرح تشکیلات سیاسی را مطرح کردید و گفتید که اگر تشکیلات نداشته باشیم، سیاست کشور را نمی‌توانیم راست و درست مدیریت کنیم. به همین لحاظ برای من قابل درک بود که شما چرا در منشور بر اهمیت حزب سیاسی در جامعه‌ی دموکراتیک تأکید می‌کردید و می‌گفتید که در دولت ما احزاب سیاسی باید ایجاد شوند و قانون انتخابات باید به گونه‌ای تغییر کند که احزاب سیاسی مجال رشد داشته باشند. این حرف را به دلیلی می‌گفتید که خود تان هم یکی از کسانی هستید که باید حزب سیاسی ایجاد کنید. نمی‌شود که شما برای دیگران بگویید تا یک کار را انجام دهند، ولی خود تان الگوی آن را ندهید. 

ما فعلاً زمینه‌ی آن را داریم که در جریان کمپاین، بدون اینکه به طور رسمی و علنی بگوییم، پایه‌های ساختاری حزب خود را بسازیم تا فردا وقتی به پیروزی رسیدیم، سایر نیروها اگر خواستند رقابت کنند، با یک حزب و تشکیلات رقابت کنند نه با یک فرد. این حزب و این تشکیلات اگر بتواند ده هزار عضو منسجم داشته باشد، از هر کدام این احزاب موجود قوی‌تر می‌شود؛ زیرا هیچ‌کدام از این احزاب و باندهایی که در برابر ما قرار دارند، ده هزار نفر سازمان‌یافته ندارند. 

شما حزب وحدت را به عنوان یک نمونه در نظر گیرید: صد نفر سازمان‌یافته ندارد. شما فعلاً با این حزب کار می‌کنید و شاهد هستید که بیشتر از چهار یا پنج نفر را نمی‌شناسید که از آدرس این حزب با شما ارتباط داشته باشند یا مسوولیت کاری را بر عهده گیرند. تمام افراد این حزب خلاصه می‌شود به ظهیر و سعادتی و دیگر هیچ. می‌بینیم که این حزب، هر چه اسمش را بگذارد، حد اقل حزب نیست و هیچ خصوصیتی از خصوصیت‌های یک حزب را در خود ندارد. بااینهم، همین حزب ما را مجبور می‌کند تا هر روز خون دل بخوریم و به خواستش تن دهیم، بدون اینکه کوچک‌ترین بخش از تعهدات حزبی خود را به انجام رساند. 

جنبش هم به همین‌گونه است: غیر از ذکی، نفر دومش آقای خیری است و در ادامه‌اش آقای الهام. درست است که جنبش، انبوهی از افراد را به عنوان حامی و سیاهی لشکر با خود دارد؛ اما این سیاهی لشکر، حزب سیاسی برای مدیریت یک جامعه یا نظام دموکراتیک نیست. کاریزمای شخصی جنرال دوستم است که افراد و مجموعه‌های آن را کنار هم نگه می‌دارد. با این وجود، جنبش هم مانند حزب وحدت، به دلیل اینکه ساختار و تشکیلات دارد، ما را به چالش می‌کشد. 

اگر ما تشکیلاتی داشته باشیم که با معیارهای علمی برای مدیریت قدرت سیاسی برنامه‌ریزی کند، برای کشور یک گام بزرگ به جلو خواهد بود. این تشکیلات بقیه‌ی احزاب مانند حزب وحدت و جنبش و امثال آن‌ها را که هم‌پیمان ما هستند، کمک می‌کند تا بهتر و منسجم‌تر عمل کنند.

 از دید من، ساختار تشکیلاتی 10+1 پایه‌ی اولیه این انسجام را ایجاد می‌کند. یعنی اگر ده شبکه‌ی 10+1 را به هم پیوند دهیم، ده هزار نفر می‌شود. اگر ما ده هزار نفر داشته باشیم که به گونه‌ی سازمان‌یافته و تشکیلاتی کنار هم قرار گیرند و به طور منسجم عمل کنند، می‌توانیم کشور و نظام سیاسی آن را به گونه‌ای مدیریت کنیم که هیچ نیرویی برای ما مشکل خلق نکند و یا نتواند طرح‌ها و خواسته‌های غیردموکراتیک و غیراصولی خود را بر ما تحمیل کند.

به نظر من، ایجاد تشکیلات منسجم حزبی یکی از ضرورت‌هایی است که شما را از خطر نجات می‌دهد. امروز برای سیما و آقای رحیمی گفتم که داکتر به سرعت به سوی گودال آتش می‌رود. دو ماه بعد این آتش برافروخته می‌شود و شعله‌هایش از هر کنار سر می‌کشد. اگر می‌خواهیم داکتر در این آتش بسوزد و از یک شهروند خوب به یک دیکتاتور، به یک جلاد، یا به یک فردی تبدیل شود که هر کسی، در هر گوشه‌ای از کشور به نام او فساد کند و بدنامی‌هایش را به نام داکتر ختم کند، او را رها کنیم تا هرگونه که می‌خواهد عمل کند؛ اما اگر به این ضایعه تن نمی‌دهیم، حتا اگر به قیمت توقف داکتر هم شود، باید او را نجات دهیم. باور من این است که اگر داکتر بماند، برای ما به درد می‌خورد. دفعه‌ی قبل در انتخابات شکست خورد، این دفعه دوباره برگشت و به کار آمد. این بار اگر دوباره در انتخابات شکست بخورد، باز هم در یک فرصتی دیگر به درد می‌خورد یا حد اقل به عنوان یک الگو باقی می‌ماند.

برای سیما و رحیمی گفتم که اگر داکتر پیروز شود و در حکومت و به نام او صدها فاجعه در این کشور اتفاق بیفتد، در این کشور نه عالم و دانشمندی می‌تواند بایستد و حرف بزند و نه فعال مدنی یا کسی که از دموکراسی و حقوق شهروندی سخن می‌گوید. آن وقت سیاف و ملاعمر و امثال آن‌ها است که قهرمان می‌شوند و می‌توانند موقف غیرمدنی و غیردموکراتیک خود را به صد دلیل توجیه کنند. این است که باید داکتر را نجات دهیم.

فکر می‌کنم یکی از کارهای مهمی را که امشب می‌توانیم انجام دهیم، ایجاد هسته‌ی اولیه‌ی این تشکیلات است، حتا اگر این کار را با همین چهار نفری که اینجا نشسته‌ایم، عملی کنیم. این پیشنهاد من است و من به سهم خود آمادگی دارم که مسوولیت پیش‌بُرد امور این تشکیلات را بر عهده گیرم و باور دارم که در جریان دو ماهی که در کمپاین هستیم، می‌توانیم این ده هزار نفر را از میان بهترین دوستان و حامیان خود شناسایی کنیم و هر کدام شان را بیاوریم تا با ما برای پایه‌ریزی یک الگوی خوب سیاست و رهبری همراه شوند.

***

بخش اول مسأله‌ای را که آقای رحیمی گفت، یعنی حل معضل کوچی‌ها، حالا در همین بخش می‌گویم که چرا برای من حساس است. این موضوع در واقع جدیت و درایت ما را برای حل معضلات کلان ملی آزمایش می‌کند و ما می‌توانیم به آن به عنوان یک نشانه و دلیل خوب برای اثبات موقف برتر خود استناد کنیم.

 خوب است یک نمونه‌ی جالب و آموزنده را یادآوری کنم: از زمانی که افشا کردم که در تیم تحول و تداوم چه کار می‌کنیم، حدود یک و نیم ماه می‌گذرد. واکنش مخاطبانم از فحش‌های رکیک و ناسزاهای بد شروع شد. حالا، بعد از یک و نیم ماه، در آخرین پست‌هایی که داریم، افرادی که بدترین زبان را به کار می‌بردند، کم‌ترین مورد را می‌یابیم که حرف بدی بگویند. برعکس، افراد زیادی اند که از موضع و دلایلی که ارایه می‌کنم، تعریف و تمجید و حمایت هم دارند. 

می‌خواهم بپرسم که این راه را چگونه و برای چه طی کرده ایم؟ باور من این است که ما با عقل و شعور جامعه بازی نکرده ایم. برعکس، استدلال کرده ایم و حتا به مخاطبان خود حق داده ایم که ناراحتی کنند. برای خیلی از این مخاطبان نوشته ام که وقتی تو با این زبان تند انتقاد می‌کنی، معنایش این است که سیاست و امر سیاسی را جدی گرفته ای. گفته ام کاش سیاستمداران ما در گذشته سیاست و امر سیاسی را این قدر جدی می‌گرفتند یا ما به سهم خود سیاستمداران را جدی می‌گرفتیم و از کارها و مواضع شان به صراحت انتقاد می‌کردیم. اگر این کار می‌شد، سیاستمداران ما این قدر بی‌تربیه‌گی و بی‌مبالاتی نمی‌کردند و می‌فهمیدند که بالاخره کسی از آن‌ها خواهد پرسید. 

(ادامه دارد)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر