«روایت
یک انتخاب» تمام شد. از همکاران «جامعهی باز» تشکر میکنم که مرا فرصت دادند تا
این روایت با خودم و مخاطبانم در میان گذاشته شود. دوستانی در جریان این روایت، بر
صحت حرفهایی که من نسبت به افراد داشته ام و یا شرحی که از حوادث آورده ام، ابراز
تردید کردند. رسمیترین صورت این تردید اعلامیهای بود که از آدرس قانونپوه، سرور
دانش، معاون دوم ریاست جمهوری صادر شد و اسم برخی از دوستانی را که در «اتاق فکر»
اشتراک داشتند، نیز با خود حمل میکرد.
من
این روایت را از میان صدها صفحه یادداشتهای روزانه و دهها ساعت فایلهای صوتی
نقل کرده ام که در مناسبتهای مختلف تهیه شده اند. برخی از حوادث و رویدادها را با
دوستانی که شاهد ماجرا بوده اند، در میان گذاشته ام تا صحت و سقم آنها را روشنتر
سازم. اما برای من هیچکدام اینها سند نیستند. سند خودم هستم و تمام افرادی که به
گونهای در این ماجراها سهیم بوده اند. مهم نیست که تک تک حرفها و کلمات من، «صورت
واقع» را بازتاب میبخشند یا نه. مهم این است که محتوای این روایتها از یک انتخاب
حکایت میکند که به گونهی یک تصمیم بزرگ سیاسی در یک مقطع حساس تاریخی بروز کرد و
به انتقال قدرت از یک ساختار به ساختاری دیگر منجر شد. یک ملت و تمام جهان شاهد
این تحول بودند و عدهی کثیری به گونهی مستقیم و غیر مستقیم در آن سهم داشتند.
مخاطبان
مستقیم و ردهاول من در این روایتها همه زنده اند. حتا یک نفر هم از میان کسانی
که اسم شان در روایتهای من ذکر میشود، چشم از دنیا نپوشیده است. این افراد را
دعوت نمیکنم که راست و دروغ روایت مرا برملا کنند. میخواهم روایت خود شان را از
راهی که در جریان یک انتخاب بزرگ سیاسی طی کرده اند، بر زبان بیاورند.
***
من
روایت کردم تا راه پاسخ گفتن به سوالها و تردیدهای زیادی را هم برای زمامداران و
فعالین سیاسی و هم برای شهروندان سرزمینم باز کنم. گفتند که روایت من ساختارشکنانه
است: گویا رازهای پشت پردهی یک کار مشترک سیاسی را افشا کرده ام و این کار در عرف
سیاسی قابل توجیه نیست. من بدون اینکه به این اتهام پاسخ بگویم، سوال دیگری را در
نقطهی مقابل مطرح میکنم: آیا پنهانکاری یا عهدشکنی زمامداران سیاسی در عرف
سیاسی قابل توجیه است؟
من
در ختم «روایت یک انتخاب»، تنها نامههایی را که برای اشرف غنی و برخی دیگر از
افراد فرستاده ام، برای توجیه موضعگیریهای سیاسی خود کافی میدانم. میگویم تمام
حرفهای دیگری که گفته ام، تمهیدی اند برای اینکه بگویم این چند نامهام باید
خوانده شوند و مخاطبان آنها باید پاسخ دهند. از بقیهی نامهها که بگذریم، نامهی
نوزدهم عقرب 1392 را که حاوی درخواست من برای گرفتن پست ریاست دفتر ریاست جمهوری و
پستهایی دیگر برای برخی از دوستانم در نهاد ریاست جمهوری در حکومت اشرف غنی
احمدزی است، هفت نفر به شمول داکتر عبدالعلی محمدی امضا کردند و آن را همهی هفت
نفر مشترکاً به اشرف غنی رساندیم و در مورد آن با هم صحبت کردیم. نامهی مورخ 30
عقرب 1392 را برای دهها تن از دوستانم در زمان آن فرستاده و یا برای شان خوانده
ام که خلیلی و دانش از همین جمله اند. نامهای را که برای ذکی و خیری فرستادم، هم
نزد خود شان موجود است و هم نزد برخی از دوستان و همراهانم. دو نامهی آخرم برای
اشرف غنی در نزد سلام رحیمی و سیما غنی نیز وجود دارند که به طور همزمان دریافت
کرده اند. شاهد جلساتی که با سیما غنی و سلام رحیمی و اشرف غنی داشته ایم و یا
جلسهای که در مورد راه حل معضل کوچیها به توافق رسیدیم و یا جلسهای که در دفتر
اتمر دایر شد و سخنان تلخ و آزاردهندهای که در این جلسه بر زبان رفت، دهها دوستی
اند که حالا همهی آنها زنده و حاضر اند. میخواهم بگویم که روایت این حرفها
بیان هیچ راز یا افشای هیچ امر پنهانی نیست. تنها یک قصه است از آنچه اتفاق
افتاده و با بیان این قصه تعداد آشنایان آن بیشتر میشود و اثر آگاهیبخش آن
زیادتر.
روایتهای
من قسمتهایی از حوادث و سخنان را بازتاب نمیدهد که هنوز هم جنبههای منفی و
تخریشکنندهی آنها را برای سرنوشت سیاسی ملت قابل توجیه نمیدانم. من راه اصلیام
در جریان انتخابات را با اشرف غنی رفته ام. راه من با خلیلی و دانش و «اتاق فکر»
فقط گوشهای از این مسیر بود که درصد اندکی از درگیریها و موضعگیریهای مرا
تشکیل میداد. قسمت اعظم راه من با اشرف غنی طی شد. من از این حکایت گسترده و پر
فراز و فرود، تنها به اشارههایی اکتفا کرده ام که در حوزهی شعاع کارم با خلیلی و
دانش و «اتاق فکر» قرار گرفته اند. از بقیهی راه، هیچ سخنی در «روایت یک انتخاب»
انعکاس نیافته است. بااینهم، نگفتن این حرفها هیچ کاستیای در آنچه تصویر وضعیت
سیاسی کشور و زمامداران سیاسی آن است، خلق نمیکند. اگر گاهی سخنانی را در مورد
اشرف غنی، خلیلی و دانش، با جزئیاتی بیشتر گفته ام، دلیلش آن است که میخواهم این
سخنان مجال قضاوت دقیقتر را بیشتر کند. کوشیده ام در تبدیل این سخنان از صورت
گفتاری به صورت نوشتاری، بار منطقی سخنان را بیشتر رعایت کنم تا خدشهای بر محتوای
آن وارد نشود. قسمتهای زیادی از این روایتها بازتاب دقیق سخنانی است که بر زبان رفته
است و من در هر شرایطی حاضرم از صحت کامل آنها دفاع کنم.
***
گذشته
از هر حرفی دیگر، من روایت کردم تا بگویم که دیگران چرا روایت نمیکنند؟ خلیلی را
به عنوان نمونه بگیریم: حالا پایش رسیده است لب گور. تنها در حول و حوش فرصتی که «روایت
یک انتخاب» جریان داشت، چندین تن از نزدیکترین همتایان سیاسی و حزبیاش از دنیا
رفتند. مطمین هستم که در موقع دفن یا کشیدن تابوت هر کدام آنها، خلیلی یک بار از
لرزیدن و لغزیدن پای خودش تکان خورده است. اما چرا نمیگوید که یک دانشآموز دهاتی
صنف سوم که در درسهای آخوندی و علوم دینی نیز هیچ درخشش خاصی نداشته و در عمرش یک
کتاب جدی سیاسی نخوانده، چگونه و در چه زمینهای راه رفته که حالا همهی رقیبان را
کنار زده و تبدیل به «رهبر خردمند» و «سیاستمدار هوشیار» شده و برای خود و خانواده
و اقارب خود زندگی سرشار از خوشبختی و آسایش فراهم کرده و بر کوهی از دالر و ثروت
تکیه زده است؟ او چرا روایت نمیکند که از حجرههای یک مدرسهی کوچک در قلعهی
شاده تا سازمان نصر و حزب وحدت و دوران رهبری بابه مزاری و حاکمیت بر بامیان و
نشستن در دهن درهی چاشت و لمیدن بر کرسی معاونت ریاست جمهوری را چگونه طی کرده
است و حالا در کجا ایستاده است و به کجا نگاه میکند؟
این
روایت چیزی از شأن خلیلی کم نمیکند. برعکس، خیلی هم برایش مفید است و جای او را
در تاریخ و برای قضاوتهای تاریخی باز نگه میدارد. سیاستمدار به دلیل طبیعت کاری
که انجام میدهد، نیاز به بازگویی و روایت یکدست و دقیق از همهی کارکردها و راهی
دارد که به نام او ثبت شده اند. اگر خلیلی روایت نکند، روایت من و صدها راوی دیگر
برای او چهره میسازد و فکر نمیکنم که این روایتها، گذشته از راست و دروغ بودن
آنها، دقیقاً چیزی باشد که خلیلی از آن احساس رضایت کند.
به
همین گونه است سرور دانش که حالا در دفتر صدارت و معاونت ریاست جمهوری، عنوان
«قانونپوه» را نیز در کنار اسم خود یدک میکشد. او چرا روایت نمیکند و چرا برای
مردم نمیگوید که چه دیده و چه کشیده است و در پشت ظاهر کرخت و ترحمبرانگیز او چه
توفانی از حرفهای ناگفته وجود دارد که باید برای مردم گفته شوند؟
***
حالا
که بازگویی «روایت یک انتخاب» تمام شده است، به هیچ صورت احساس شکست نمیکنم. در
مقاطعی که در حال حرکت بودم، برخی از حوادث و رویدادها برایم قابل انتظار نبودند.
حس مقطعی شکستم در برابر این حوادث و رویدادها، شکست مقطعی «انتظار»ی بودند که
حالا به وضوح میدانم واقعبینانه نبوده و ناشی از خطاهای فاحش در محاسبه و سنجشهای
سیاسی ام بودند. اما این اعتراف تلخ، مانع آن نمیشود که بگویم در مجموعِ این راه،
دستاوردهای عظیم و رضایتبخشی داشته ام.
من
از اشرف غنی ناراحتی ندارم. نه به دلیل اینکه با من و وعدههایی که برای ملت داشته
است، رسیدگی کرده یا نه. به دلیل اینکه او یک فرد بود مثل هر فردی دیگر. از لحظهای
که با هم کار مشترکی را شروع کردیم، هر دو برای خود محاسبه و توقعی داشتیم. حس میکنم
در ختم راه، نه من به صد در صد محاسبه و توقعات خود دست یافتم و نه او. اما حس میکنم
که هر دو در شناخت همدیگر و زمینههای یک کار سیاسی با همدیگر دستاوردهای بزرگی
داریم؛ همچنانکه در شناخت نیروها و حلقاتی که به بهانهی همراهی در انتخابات فرصت
همراهی یافتیم، راه خوبی را طی کردیم.
اگر
حکومت وحدت ملی یک حکومت ناکام است، مقصر آن تنها من یا اشرف غنی نیستیم. تمام ملت
در محاسبه و کاری که کرده است، سهم دارد. باورم این است که «ملت» به مثابهی یک
«جامعهی واحد سیاسی» هیچگاه شکست نمیخورد. اتهام کار اشتباه یا غلط را به «ملت»
به عنوان «جامعهی واحد سیاسی» نمیتوان نسبت داد. تنها میتوان میزان رشد مدنی و
فرهنگی آن را نشاندهی کرد و گفت که در یک مقطع خاص، با نحوهی خاصی از رفتار، چه
سطحی از رشد را در عرصهی مدنی و فرهنگی خود نشان داده است.
ملت،
در انتخابات، رأی بیشتری به اشرف غنی داد و بعد از آن به عبدالله. زلمی رسول و
سیاف و هلال و شیرزوی و نعیم و ارسلا و دیگران باید خود شان محاسبه کنند که چرا
آرای شان در میان مجموعهی ملت چشمگیر نبوده است. این سوال را به گونهای دیگر
نیز میتوان مطرح کرد: اگر ملت رأی بیشترش را به اشرف غنی و عبدالله نمیداد، چه
کسی دیگر سزاوار آن بود؟
***
من
«حکومت وحدت ملی» را یک شکست نمیدانم. نه برای زمامداران این حکومت، نه برای شهروندان
افغانستان، و نه برای حامیان بینالمللی کشورم که در ایجاد این ساختار نقش گرفتند.
زمامداران حکومت وحدت ملی شاید توقع شان از سیاست در همین حد بود که حالا به آن
رضایت داده اند. شهروندان افغانستان، توان و ظرفیت شان برای ساختن یک ساختار سیاسی
در انتخاب شان تجلی کرد. گویا چیزی بیشتر از این نداشتیم که روی میز میگذاشتیم و
آن را انتخاب میکردیم. حامیان بینالمللی کشورم نیز بالاخره باید از درون ظرف
افغانستان چیزی را میگرفتند که آدرس رسمی برای تماس و ارتباط سیاسی شان محسوب میشد.
بنابراین، حالا همه به آنچه میخواسته یا سزاوار آن بوده اند، دست یافته اند.
من
اشرف غنی را نیز ناکام نمیدانم. هنوز زود است که او را در مدیریت سیاسیاش کامیاب
یا ناکام نمره دهم. در فضا و بستری که او ارگ را تصاحب کرده است، همه چیز داخل
گودی مغز خود او به عنوان یک «فرد» جولان دارد. رولا غنی و اتمر و خپلواک و سلام
رحیمی را بگذاریم کنار. مطمین هستم که هیچ چیزی از سیاست و آیندهی اشرف غنی، حتا
برای خودش هم روشن نیست که بتواند با قطعیت بگوید چه میکند یا کجا میرود. من این
حرف را هم از روی شناختی که از اشرف غنی دارم میگویم و هم با محاسبهی شرایطی که
او و کار او را در ارگ ریاست جمهوری احتوا کرده است.
اشرف
غنی در صورت ظاهر، فیزیولوژی ارگ را تصاحب کرده است. اما اشباح گوناگونی در سوراخ
سنبههای ارگ و ماحول آن وجود دارند که تا یکی دو سال از ارگ پاک نمیشوند تا اشرف
غنی از دیدن آنها دچار هراس نشود. اشرف غنی نظامی نداشت که بتواند او را در کنترل
و مدیریت ارگ کمک کند. او داخل خانهی اشباحی شده است که صورت ظاهر آن آراسته با
تشریفات یک قصر ریاست جمهوری است. کرزی پیکر قدرت را به اشرف غنی تحویل داده، اما
روان کرزی هنوز هم از ارگ جدا نشده است. به همین گونه است تمام آنهایی که چهار
روز در ارگ پلکیده و در آن اکت و ادای حکومت و ریاست کرده اند. انتقال روانی قدرت
زمان به کار دارد و اشرف غنی تا این مرحله را طی نکرده است، نمیتواند مورد قضاوت
قرار گیرد.
خود
اشرف غنی در زودرسساختن قضاوتها و توقعات دیگران نقش زیادی داشت. حرفها و وعدههایی
داد که از لحاظ زمانبندی خود دقیق نبودند. سرزدن از فلان حوزهی امنیتی و فلان
زندان و فلان شفاخانه و فلان مکتب، سنت سیاسی خلیفهی دوم مسلمانان یا نهایتاً
سردار محمد داودخان بود که حالا در عصر انترنیت و فیسبوک و رسانههای «فضول» و
«متجسس» جواب نمیدهد. اشرف غنی از چشمان بیحال و کرخت دانش به همان اندازه میترسد
که از چشمان ناآرام و در حال گردش خلیلی. از چشمکزدنهای کرزی به همان اندازه میترسد
که از صدای کشدار اتمر. او از محقق و دوستم به همان اندازه میترسد که از شکریه
بارکزی یا عمر زاخیلوال. از راحیل شریف به همان اندازه میترسد که از جان کری و ولادیمیر
پوتین. در عقب همهی این صورتها و نقابها، روحی پنهان است که اشرف غنی هنوز
نتوانسته است حد رابطهاش با آنها را به خوبی تعیین کند.
***
تا
یک سال دیگر انتخابات پارلمانی برگزار خواهد شد و تا کمتر از چهار سالی دیگر
انتخابات ریاست جمهوری. باور من این است که این هر دو رویداد تحولات جدیتری را به
همراه خواهد آورد. در این دو انتخابات، نه چهرهها به سادگی وارد میدان میشوند و
نه مردم به سادگی از کنار آنها عبور میکند. دموکراسی به همین گونه رشد میکند.
ظاهراً اشرف غنی و عبدالله ترجیح خواهند داد با همهی اعضای ششگانه و هفتگانهی
حکومت خود در انتخابات آینده در قالب یک تیم ظاهر شوند تا امتیازات خود را برای
پنج سالی دیگر حفظ کنند. اما آیا شهروندان افغانستان نیز به همین سادگی این بازی
زمامداران سیاسی خود را گردن میگذارند و بازی سیاسی شان را لبیک میگویند؟ اگر
جواب مثبت باشد یا منفی، سطح رشد مدنی و فرهنگی جامعهی خود را نشان خواهیم داد.
من
بعد از دور اول انتخابات از هرگونه سهمگیری مستقیم در انتخابات خودداری کردم. اما
اشرف غنی منشور تحول و تداوم را دقیقاً با همان صورتی که در تاریخ شانزدهم حوت
1392 نهایی کرده بودیم، در نیم میلیون نسخه به دو زبان فارسی و پشتو چاپ و نشر
کرد. منشور روز شانزدهم جوزای 1393، یک هفته قبل از برگزاری دور دوم انتخابات در
دسترس مردم قرار گرفت. برای من، این اقدام اشرف غنی نیز دلیل دیگری بود که حالا
بگویم قضاوت کردن بر او و کاری که میکند، زودرس است. شاید این روش برای زمامداری
دموکراتیک در زمان ما قابل توجیه نباشد، اما قضاوت نهایی و قاطع بر سیاستهای فردی
به نام اشرف غنی را همچنان به چالش میکشد.
***
«روایت
یک انتخاب» را با همین سخنان پایان میدهم. این روایت صورت تیوریزهشدهی یک تجربهی
سیاسی بود. من کامل نیستم. همچنانکه هیچ کسی دیگر کامل نیست. تمام حرف و عمل من
بیعیب و نقص نیست. همچنانکه هیچ کسی دیگر چنین شانسی ندارد. کارم خوب بوده یا
بد، یک بخشی از تجربهی یک نسل است. در زمان و شرایطی که قرار داشته ام، حد اکثر
تلاش خود را کرده ام که گام خود را بر زمینی که قرار داشته ام، درستتر بردارم.
حالا از این مرحله عبور کرده ام. بازگویی آنچه اتفاق افتاده است، هم بر شفافشدن
نگاه و دید خودم کمک میکند و هم برای مخاطبانم کمک میکند تا بر این برهه درنگ
کنند.
منتظرم
فصل روایت و روایتگری در کشور عام شود و تابوی حرف سیاسی به اندازهی تابوی عمل
سیاسی از میان برداشته شود و سیاستمداران یاد بگیرند که به همان سادگی که «عمل» میکنند،
«حرف» بزنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر