۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

آخرین نگاه

زمستان 1371 زمستان سخت و دشواري بود. هوا سرد بود يا گرم، هيچ نمي‌دانم؛ اما فوق‌العاده عبوس و خشن و بي‌رحم بود. در همين زمستان فاجعه‌ی افشار روي داد و هزاران انسان در يك شب كشته و مجروح و اسير و آواره شدند. به تاريخ هفتم دلو همين سال، شاهد يكي از بدترين حادثه‌ها در زندگيم بودم: حادثه‌ی انفجار يك راكت، و بعد، انفجار مرگ در يك خانواده. اين قصه چشمديدي از همين حادثه است كه از روي دفترچه‌ی يادداشت‌هايم پرداخته ام.

***

پس از يك ساعت، وقتي صداي انفجار را شنيدم، به سرعت برگشتم. تمام حويلي پوشيده از گرد و خاك و دود و بوي باروت بود. گوشه‌اي از اتاق فرو غلطيده و همه جا در ماتم غرق بود: از تمام خانواده‌ی هفت‌نفري فقط دو زن كه از فرط ناله داشتند غش مي‌كردند، چند قطره خون و چند تكه گوشت در يك گوشه‌ی اتاق، باقي مانده بود. جمعي از همسايه‌ها مأيوسانه مي‌كوشيدند بقاياي اجساد را جمع كنند.

علي‌جمعه را ديدم كه هنوز در بسترش دراز كشيده و با چشمان باز به نقطه‌اي خيره مانده است. همين چند لحظه‌ قبل، وقتي از نزدش رفتم، دعا مي‌كرد كه خدا او را از رنج اين زندگي نجات دهد. مي‌گفت: «حوصله‌ام سر رسيده است. ديگر نمي‌توانم طاقت كنم.» او در جريان انفجار يك سكر در خانه‌اش از كمر پايين فلج شده بود. تقريباً شش ماه بود كه با همين حالت فلج در بستر خوابيده و مايه‌ی عذاب خود و خانواده‌اش بود.

دنيا پيش چشمم تاريكي مي‌كرد. پاهايم سست شده بود. نمي‌دانستم چه و به كي كمك كنم. به مشكل نزديك‌تر رفتم. نزديك بستر علي‌جمعه نشستم و گرد و خاك را از روي لحافش دور كردم. وقتي دستم را روي پيشانيش گذاشتم، پيشانيش هنوز گرم بود. در همين حال، نمي‌دانم چطور شد كه يك بار متوجه نگاهش شدم كه به گوشه‌اي از اتاق خيره مانده بود. خط نگاهش را تعقيب كردم. چشمانم به گيسواني افتيد كه از ميان خاك نمايان بود. به سرعت دويدم. اما دستانم فقط تكه‌اي از سر شكسته و بريده‌شده‌اي را برداشت كه متعلق به زينب، دختر هفت‌ساله‌ی خانواده بود. پيرمرد نيز در آخرين لحظات بدون آنكه كاري از دستش بيايد، به اين گيسوها خيره شده و در همان حال، سكته كرده بود.

۲ نظر:

  1. سلام و درود بر استاد بزگوار
    و سال نو مبارک
    میخواستم بپرسم ؛که شما مقاله را تحته عنوان روز شمار غرب کابل در جمهوری سکوت نشر کردید اما ما هنوز منتظر بخشهای بعدی آن هستیم
    اکر نشر کردید ممکین است لینک را در اینجابکذارید
    تشکر

    پاسخحذف
  2. آقای رویش سلام خدا کند که مانده های راه سفر به امریکا نباشید.
    خوشحالم که برای بار اول با وبلاگ شما آشنا میشوم و میتوانم نوشته های شما خارج از سکوت بخوانم. یعنی که امکانات بیشتر درین زمینه دارم.
    من از صمیم قلب برای تان موفقیت آرزو میکنم.

    پاسخحذف