۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

واشنگتن: اولین گام، اولین برداشت...

راضیه رضایی

در حالی وارد شهر واشنگتن می‌شدیم که آسمان به سمت سرخ شدن و طلوعی دوباره پیش می‌رفت. ساعت چیزی حدود شش صبح را نشان می‌داد. بعد از بازرسی پاسپورت‌ها و لوازم، در سالن انتظار با آقای جیف‌سترن، الن هیو، خانم سایه و خانم لارین مواجه شدیم. جیف را از قبل می‌شناختیم، اما سه همراه دیگرش را برای اولین بار بود که می‌دیدیم. در این میان، سایه، خانم جوان ایرانی بود که گفت اهل اهواز است و بیست و هشت سال می‌شود از ایران گریخته و به امریکا پناه آورده است. او گفت که در موقع فرار تنها یک سال داشته است.

سعید و استاد هادی را در آخرین محل بازرسی از بقیه جدا کرده و به اتاقی دیگر فرستادند. بیرون آمدن آنها طول کشید. نمی‌دانستیم چه شده است. آنها را بدون کدام حرف و کلام خاصی فرستادند و برای ما نیز اجازه ندادند که از آنها خبر و احوالی بگیریم. تا سعید و استاد هادی برگشتند، با جیف و همراهان او در سالن منتظر ماندیم و از هر دری صحبت شد و دلگرمی و صمیمیت‌های شان را تحویل گرفتیم.

جیف را از حدود سه سال است که می‌شناسیم. او همراه با جنیت برانگرس، از استادان و مسئولان دانشگاه امریکایی در کابل، به طور معمول از مکتب دیدار می‌کرد و با عده‌ای از دانش‌آموزان برنامه‌ی خاصی را در بخش درس انگلیسی به پیش می‌برد. کسی که اینها را با معرفت آشنا ساخت، آقای نجاتی بود که مکتب معرفت و دانش‌آموزان همیشه ممنون لطف و بزرگواری او باقی خواهد ماند. جیف از همان زمان، شخصی خونگرم و مهربان و پرانرژی بود. نمی‌دانم که چد شد این افراد، فقط با یک بار آمدن در مکتب و دیدار با مسئولان و استادان ما، اینهمه احساس تعلق و نزدیکی پیدا کردند. حالا جنیت از تمام برنامه‌های دانشگاه امریکایی بیرون رفته و در امریکا دوران بازنشستگی خود را با شوهرش که استادی هالندی الاصل بود، سپری می‌کند. اما تعلق و ارتباطش را هنوز با ما و مکتب و بچه‌ها حفظ کرده است. او یکی از کسانی است که از ناهید و ابوذر که حالا در برنامه‌ی یکساله‌ی تحصیلی در امریکا به سر می‌برند، مثل یک مادر مراقبت می‌کند. ناهید از خاطره‌اش با جنیت یاد می‌کرد که در مراسم خداحافظی در دانشگاه امریکایی چقدر گریسته و گفته بود که وقتی آنجا آمدید، فکر کنید یک مادر و یک خواهر تان منتظر شماست. جنیت در کلاس‌های درس خود پیامی سرشار از مهر و عطوفت و مهربانی نسبت به انسان داشت. اینجا شنیدیم که او برای دیدار ما به فیلادلفیا هم می‌آید. خبری که ما را غرق سرور و شادمانی و افتخار می‌کند. ادامه مطلب ....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر