۱۳۸۹ فروردین ۱۹, پنجشنبه
بگذار این قصه را برای تو بگویم...
بلال گرامی،
بگذار این قصه را برای تو بگویم. قصهای از زندگی است. اما چه کسی سزاوارتر از تو که این قصه را بشنود؟...
زندگی پر از حادثه است. تصادفی که ما از قانونمندی پدید آمدن آن شاید باخبر باشیم یا نباشیم. اما میتواند این حادثه پدید نیاید یا میتواند پدید بیاید اما ما آن را درک نتوانیم. در آن صورت، زندگی رنگ و شکل دیگری میگیرد.
آمدن عبید نجاتی در کابل نیز یک حادثه بود. وقتی کابل آمد، به تعدادی انگشتشمار آشنایانی داشت که از نام او باخبر بودند و یا میدانستند که او اینجا برای چه کاری آمده است. اما برای معرفت، همین حضور او در کابل حادثهای شد که نمیدانم اگر نمیآمد، معرفت، چقدر ناقص و ناتمام میماند. او راهی را از دانشگاه امریکایی تا مکتب معرفت، از میان ازدحام و شلوغ بازار و از میان گرد و خاک و آلودگی سناتوریم تا پلخشک باز کرد که بعدها، یکی پیهم، آدمهای زیادی از آن رفت و آمد کردند و با این آمد و رفت، دریچههای تازهای را به روی معرفت، و دریچههای معرفت را به روی دیگران باز کردند.
چند روزی از آمدن نجاتی به کابل نگذشته بود که دو شخصیت بزرگ و انساندوست، یوهان و جنیت برانگرس، را از دانشگاه امریکایی با خود آورد تا از معرفت دیدار کنند. یوهان، هالندیالاصل و جنیت همسرش، از مدیران ارشد دانشگاه تازهتأسیس امریکایی در کابل بودند. آشنایی گل کرد و تفاهمنامهای میان معرفت و دانشگاه امضا شد و جنیت شروع کرد به آمدن و در حلقهی کوچک زبان انگلیسی که پنجشنبهها دایر میکرد با جمعی از بچههایی که قرار بود برای ورود در دانشگاه امریکایی آماده شوند، نخی را تنید که ادامهی آن برکات زیادی برای مکتب آورد: بچههایی از همان حلقه در امتحانات YES کامیاب شدند و رفتند برای تحصیل امریکا، بچههایی بعد از فراغت، شامل دانشگاه امریکایی شدند. برعلاوهی آن، فضای انساندوستانهای که او به عنوان یک زن و یک مادر با خود آورده بود، دیدگاهی را در معرفت شکل داد که بچههای حامل آن نه تنها به همدیگر در درون کلاس، بلکه در درون خانوادههای خود از آن متأثر شدند. بعد از سه سال کار در کابل، وقتی جنیت برانگرس، مراسم خداحافظی با دانشآموزان حلقهی زبان را برگزار کرد، گریهها و اشکهایش حکایتی از تأثیری داشت که از معرفت برداشته و برای معرفت به جا گذاشته بود. اکنون او در نیویورک، به تعبیر خودش خانهی کوچکی دارد که برای معرفت و به یاد معرفت نفس میکشد. میگوید: همیشه احساس کنید که اینجا خواهر تان و مادر تان به یاد شماست. امسال وقتی فیلادلفیا رفتیم، هر دو زوج، چندین راه را با موتر خود آمدند تا شبی با ما در فیلادلفیا باشند و فردا برگردند. ادامه مطلب ...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
تبریک و به امید موفقیتهای بیشتر برای شما استاد گرامی!
پاسخحذف