۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

سخن کوچه

کشور ما دچار شقه‌های بی‌شمار و گونه‌گونی است. شقه‌های طبقاتی و جنسیتی و قشری و قومی و مذهبی و زبانی و امثال آن، جامعه را به تشتت و پراکندگی شدیدی دچار ساخته است. اما به نظر می‌رسد تنها جایی که، حد اقل برای لحظاتی کوتاه، تقریباً همه‌ی مردم این سرزمین را در شأن و مقام واحدی قرار می‌دهد، کوچه است.

کوچه‌های ما در همه جا شبیه هم اند و همه از یک فضا و یک چهره برخوردارند: از کنار ارگ ریاست جمهوری تا کوچه‌های دشت برچی؛ از رو به روی وزارت داخله و وزارت خارجه تا خیرخانه و مقابل روضه‌ی زیارت سخی در مزار شریف؛ از شکستگی‌های کوچه در برابر منزل شاهانه‌ی وزرا و معاونان ریاست جمهوری تا سرک مقابل پارلمان یا رو به روی قصر دارالامان؛ از سرک مقابل سیتی سنتر و کابل‌بانک تا کناره‌های فواره‌ی آب در وسط وزارت‌خانه‌های مهم عدلیه و مالیه و معادن و ارگ و بانک ملی و هوتل سرینا؛ از خاک و کثافاتی که در کوچه‌های قلعه‌ی شاده بر سر و صورتت می‌بارد تا آنچه در کوچه‌های وزیر اکبرخان و شهر نو تو را استقبال می‌کنند،...

صدای کوچه نیز شبیه هم است. وقتی معاونان رییس جمهوری از منزل به کوچه سر می‌زنند از زبان بادی‌گاردهای خود همان صدایی را می‌شنوند که مجری برنامه‌ی «سرزمین من» در تلویزیون «نورین» بالای همکاران تخنیکی خود بلند می‌کند: «او خر....! برنامه را قطع کن!»

کوچه تاریخ کابل است و نشان هویت و فرهنگ مردمی که در آن زندگی می‌کنند. کوچه را می‌توان آیینه‌ی شهر کابل نیز اعلان کرد. در این آیینه می‌توان کابل را از حال به گذشته برد و از گذشته به حال برگشت داد. سخن کوچه، روایت صادق این شهر است. سخن کوچه تعارف ندارد. مردم همانگونه که تف دهان و ته‌مانده‌ی نصوار و خاکستر سیگار خود را در کوچه می‌ریزند، صدا و سخن و حرکات خود را نیز داخل کوچه پخش می‌کنند.

***

وقتی وارد کوچه می‌شویم، حس می‌کنیم زبان آشنایی با ما سخن می‌گوید. این زبان، گاهی کلماتی را از دهان یک انسان زمزمه می‌کند و گاهی نمادی می‌شود از یک حدیث بدون کلمه؛ مثلاً نماد یک سنگ، نماد آبی کثیف که از نل شکسته‌ی یک دیوار گلی بیرون چکیده، نماد آشغالی که در خانه جا را تنگ کرده و از لای شکاف دروازه درون کوچه خزیده است، نماد خانه‌هایی که رنگارنگ کنار هم نشسته اند و برخی خاطره‌های تلخ و شیرین درازی دارند، ...

آواره‌ی بهسود و هلمند در درون کوچه با هم آشنا می‌شوند. یکی شب، وقتی خواسته است برای رفع خستگی روزانه به خواب برود، با هجوم کوچی مواجه شده و بدون اینکه بداند دختر و پسرش کجا شدند، از وحشت پا به فرار گذاشته و از لای درختان، سنگزارها و مزرعه‌ی سوخته، خود را به کوچه رسانده است و دیگری شب از بمب و راکتی که در وسط دو خط آتش بر سرش باریده است، فرار کرده و به کوچه آمده است. اکنون هر دو به هم نگاه می‌کنند و خط آوارگی و بی‌خانمانی را بدون اینکه به دلیلش واقف باشند، برای هم تبادله می‌کنند. زمامدارانی که رگ گردن شان از خون قدرت آماس کرده است با کودکانی که خون از وحشت و هراس و گرسنگی در رگ‌های گردن شان خشکیده است، هر دو در کوچه با هم بر می‌خورند....

وکیلان مردم در پارلمان، وقتی صدای شان از مایک داخل پارلمان بلند نشد و گوشی برای شنیدن پیدا نکرد، بیرون پارلمان می‌آیند تا در کوچه روی خاک بنشینند و این فرصتی است که روی خاک نشستن و خاک بر سر و صورت بادکردن و با نگاه ملتمس به هر جنبنده‌ای چشم دوختن را درست مثل سایر بچه‌های کوچه تجربه کنند.

***

این ستون را برای «سخن کوچه» اختصاص داده ایم. در اینجا از کوچه خواهیم شنید: گاهی تلخ و گاهی شیرین. گاهی طنزآمیز و گاهی جدی. هر دوستی می‌تواند در اینجا از خاطره‌ها و یادداشت‌های خود در کوچه فرصتی برای به هم رسیدن داشته باشد. کوچه‌ی امروز، تصویرهایی دارد که قرار نیست فردا هم آن را داشته باشد. امروز می‌توانیم تصویرهای کوچه‌ی خود را برای درس و عبرت و شناخت فردا ثبت کنیم....
(ادامه در ....)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر