۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

تحول بزرگ در اندام جامعه

(نگاهی به مسئولیت مدیران و پیشگامان اجتماعی)

وقتی جامعه را در یک برش زمانی معین مطالعه کنیم، نشانه‌ها و میزان تحولی را که شاهد شده است، می‌توان به سادگی نشاندهی کرد. تحول جامعه در هیچ حالتی متوقف نمی‌شود. میزان تحول و تندی و کندی آن را می‌توان مد نظر گرفت، اما نمی‌توان حکم کرد که جامعه‌ای در زمانی معین حالت ایستایی کامل داشته و هیچگونه تحولی در آن روی نداده است.
وقتی جامعه متحول می‌شود، مناسبات و روابط آن نیز متحول می‌شود. با هر تحول، جامعه به صورت آرام از یک مرحله به مرحله‌ای دیگر عبور می‌کند. نحوه‌ی مدیریت تحول، هم بر هزینه‌هایی که در هر تحول پرداخت می‌شود تأثیر می‌گذارد و هم بر ماهیت آن.
افغانستان یکی از کشورهایی است که بهای تحولات خویش را سنگین‌تر از حد معمول پرداخت کرده است. میزان تحول مثبت در این کشور به هیچ وجه قابل مقایسه با هزینه‌هایی نیست که برای این تحولات پرداخت شده است. اگر یک قرن تاریخ سیاسی کشور به عنوان میدان تحقیق در نظر گرفته شود، به طور مجموعی چهار تحول عمده‌ را می‌توان نشاندهی کرد که شاخص‌های تحول اجتماعی در روابط و مناسبات حاکم بر کشور نیز محسوب می‌شوند:
اول، تحول ایجاد اولین حکومت متمرکز در زمان امیرعبدالرحمن؛
دوم، تحول دوران امیرامان‌الله و تلاش برای وارد ساختن نورم‌های زندگی مدنی در کشور؛
سوم؛ تحول دوران حزب دموکراتیک خلق؛
چهارم، تحول سقوط رژیم طالبان و ایجاد اولین نظام مبتنی بر ارزش‌ها و نورم‌های دموکراتیک.
به نظر می‌رسد ضعف مدیریت در تمام این تحولات، عامل عمده‌ در تحمیل هزینه‌های سنگین آن‌ها بوده است. عبور از جنگ‌های قبیلوی و رسیدن به حکومتی متمرکز در زمان امیرعبدالرحمن یک تحول مثبت بود، اما مدیریت امیرعبدالرحمنی هزینه‌ی این تحول را به حدی سنگین ساخت که جامعه‌ی افغانی تا کنون نیز از پرداخت آن فارغ نشده است. به همین ترتیب، آشناساختن کشور با نورم‌های زندگی مدنی در زمان شاه‌امان‌الله یک تحول مثبت بود، اما مدیریت ناسالم امیرامان‌الله این تحول را به زیان تمام ساختارهایی تبدیل کرد که می‌توانست افغانستان را به طور مسالمت‌آمیز از یک جامعه‌ی سنتی و قبیلوی به یک جامعه‌ی مدرن و مدنی انتقال دهد. آنچه از زمان حبیب‌الله کلکانی تا ختم رژیم داودخان در کشور شاهد بودیم، همه از پیامدهای مدیریت ناسالم امیرامان‌الله در عرصه‌ی تحولی بود که در آغاز قرن سیزدهم خورشیدی اتفاق افتاد.
آنچه را می‌توان شاخص تحولاتِ پس از حاکمیت حزب دموکراتیک خلق عنوان کرد، برهم‌خوردن تمام مناسبات و روابطی است که ساختار قبیلوی و سنتی کشور را دگرگون کرده است. سیر تحولات در این سه دهه، هم از لحاظ عمق و گستردگی و هم از لحاظ اثراتی که بر مجموعه‌ی مناسبات و روابط نهادهای جامعه گذاشته است، قابل تأمل است.
با نگاهی مقایسوی به این سه دهه‌ می‌توان به میزان و عمق تحول در جامعه واقف شد. البته باید گفت که این نگاه به صورت اجمالی و گذرا تنها در بخش‌هایی محدود صورت می‌گیرد و هدف از آن نیز صرفاً نشاندهی تحول است نه عوامل و یا میزان تحول که می‌تواند موضوعی مستقل برای یک تحقیق و بررسی باشد. آگاهی بر واقعیتِ تحول در جامعه، الزام برخورد متفاوت با جامعه‌ی امروزی و واقعیت‌های آن را نیز مطرح می‌سازد. وقتی جامعه متحول می‌شود، باورها، رفتارها و هنجارهای آن همه دچار تحول می‌شوند. بر همین مبنا است که می‌توان گفت جامعه‌ی امروزی ما جامعه‌ای متفاوت با دیروز است. این جامعه به ایجاد و رعایت سنت‌ها و اصول جدیدی نیازمند است که شاید بدون آن رهبری و مدیریت جامعه جز سیر قهقرایی نتیجه‌ای نداشته باشد.
واقعیتِ تحول جامعه‌ی امروزی را در مقایسه با سه دهه قبل در عرصه‌های ذیل می‌توان نشاندهی کرد:

الف – تحول در شیوه‌ی حکومتداری:
تحول در شیوه‌ی حکومتداری با فرهنگ و همه‌ی مناسباتی پیوند دارد که بر روابط جامعه حاکم است. با نگاهی به شیوه‌های حکومتداری سه دهه قبل، می‌توان تحولی را که در این عرصه صورت گرفته است، مورد ملاحظه قرار داد.
به نظر می‌رسد ذهنیت جامعه‌ی امروز ما در رابطه با حکومت و شیوه‌های حکومتداری با سه دهه قبل تفاوت‌های عمیقی یافته است. امروز دست کم جامعه با مفاهیم کلانی از قبیل دموکراسی و نقش و مشارکت مردم در قدرت، پاسخگویی زمامداران، مطبوعات و رسانه‌ها، جامعه‌ی مدنی، حقوق بشر، قانون اساسی و امثال آن آشنا شده و این مفاهیم به طوری گسترده در حلقات مختلف جامعه مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند.
در جریان سه دهه‌ی گذشته تجارب سیاسی جامعه از عملکردهای حکومت با خون و هزینه‌هایی هنگفت شکل گرفته است. جامعه استبداد ایدئولوژیک حزب دموکراتیک را تجربه کرد. تهاجم اتحاد شوروی و چهارده‌سال مقاومت و جنگ‌های ویرانگر نیز تجربه‌ی بزرگی را به همراه داشت. با در هم شکستن اتوریته‌ی حکومت مرکزی، سراسر کشور به نقطه‌های حکومتداری مستقل تبدیل شد و حد اقل این حس را در میان حلقات مختلف جامعه به وجود آورد که می‌توانند در امر سیاست و حکومتداری و تصمیم‌گیری‌های سیاسی دخالت داشته باشند بدون اینکه از پیامدهای آن دچار هراس شوند.
دوران جنگ‌های مجاهدین و حاکمیت طالبان به اسم خدا و مذهب، تجربه‌ی مهم دیگری را برای جامعه به همراه داشت. احزاب جهادی و طالبان با روپوش مذهب به اداره‌ی قدرت سیاسی پرداختند و تجربه‌ی حکومتداری آنان برای جامعه، برغم هزینه‌های سنگین آن، غنامندی تجارب سیاسی جامعه از شیوه‌ی دیگری از حکومتداری نیز بود.
هر شیوه‌ای از حکومتداری بر بنیاد باوری استوار است که در جامعه وجود دارد. وقتی جامعه‌ از شیوه‌ی حکومتداری با اصول و گرایشات ایدئولوژیک (اعم از مذهبی یا ضد مذهبی) آگاهی نداشته نباشد، نمی‌تواند اثرات و پیامدهای آن را به طور دقیق پیش‌بینی کند. به همین دلیل بود که هم پیامدهای حکومت حزب دموکراتیک خلق جامعه را به نحوی غافلگیر کرد و هم حکومت احزاب جهادی و طالبان.
امروز وقتی در جامعه از شیوه‌ی حکومتداری ایدئولوژیک سخن گفته شود، حد اقل ناآشنایی‌های سه دهه‌ی گذشته مردم را به حیرت و شگفتی فرو نمی‌برد. این امر را می‌توان به مثابه‌ی یک تحول برجسته در شعور سیاسی جامعه تلقی کرد. شاید هنوز هم برای اینکه این تحول در قالب تیوری‌های منسجم و قابل درک برای جامعه تفسیر شود، کار خاصی صورت نگرفته باشد، اما زمینه برای اینکه همچون کاری صورت گیرد و برای جامعه قابل درک و پذیرش نیز باشد، بیشتر از هر زمانی دیگر مساعد به نظر می‌رسد.
البته ناظرانی هستند که تحول کنونی در باورهای سیاسی جامعه را عمدتاً ناشی از حضور و فشار نیروهای خارجی در کشور می‌دانند. هر چند این نظر را نمی‌توان به کلی نفی کرد، اما نشانه‌ها و قراین دیگری نیز وجود دارند که بر اساس آنها تحول کنونی را نمی‌توان صرفاً به حضور و فشار نیروهای خارجی منحصر ساخت. در طول سه دهه‌ی گذشته عوامل موثری در لایه‌های مختلف جامعه عرض اندام کرده اند که در ایجاد این تحول نقش داشته و از آن به عنوان یک «واقعیت» و یک «نیاز» حمایت می‌کنند. به یاد داشته باشیم که سه دهه قبل نیز، وقتی حزب دموکراتیک خلق به قدرت رسید، فشار قدرتمند اتحاد شوروی به عنوان یک نیروی خارجی وجود داشت. اما چون تغییرات مورد نظر حزب دموکراتیک خلق از پشتوانه‌ی شعور سیاسی و نهادهای جامعه برخوردار نبود، این فشار نه تنها کارساز نشد، بلکه به یکی از عوامل عمده در واکنش عظیم مردم در برابر حزب دموکراتیک خلق تبدیل شد.
تحول در شیوه‌ی حکومتداری را می‌توان در عرصه‌های مختلف به طور مجزا و جداگانه مورد تحلیل قرار داد. آنچه در این نوشتار مورد اشاره قرار گرفته، صرفاً به منظور نشاندهی واقعیتِ تحول است و روشن می‌سازد که در سه دهه‌ی گذشته، جامعه در این عرصه‌ از کدام مرحله‌ به کدام مرحله انتقال یافته است.

ب- تحول در عرصه‌ی معیشت:
افغانستان امروز وارث سه دهه جنگ و ویرانی هولناک است. در جریان این سه دهه، خسارات هنگفتی بر سرمایه‌ها و امکانات اقتصادی جامعه وارد آمد. میزان نفوس نیز با سه دهه قبل تفاوت چشمگیری دارد. با این‌هم، به نظر می‌رسد وضعیت معیشتی مردم به طور برجسته‌ای نسبت به سه دهه قبل متفاوت است. سطح زندگی، میزان درامد متوسط خانواده‌ها، سقف مصرف، و حتی رفتارهای اقتصادی مردم با سه دهه قبل تفاوت دارد. اگر معیشت را صاف و ساده «زندگی، زندگانی، و هرآنچه زندگی و سهولت‌های زندگی به آن وابسته باشد»، تعریف کنیم، ملاحظه می‌شود که وضعیت معیشتی امروز جامعه به طوری مشهود از سه دهه قبل بهتر است.
سه دهه قبل وضعیت خوراک، پوشاک، مسکن، وسایل و ابزارهای مورد نیاز خانواده‌ها، دسترسی به وسایل اطلاعات جمعی، وسایط نقلیه‌ی شخصی، تدبیر منزل، و همه عرصه‌های معیشتی مردم به حدی رقت‌آور عقب‌مانده و فقیرانه بود. سطح رفاه عامه فوق‌العاده پایین و فعالیت‌های معیشتی مردم نیز در عرصه‌های ابتدایی و بدوی خلاصه می‌شد. امروز، با همین مقایسه وقتی نگاه شود، دیده می‌شود که تحول نسبتاً چشمگیری به وجود آمده است.
البته روشن است که جامعه‌ی امروزی خود را نمی‌توان یک جامعه‌ی خودکفا از لحاظ معیشتی و اقتصادی عنوان کرد. برعکس، شاخص‌های تولید و بهره‌مندی از منابع درامد داخلی در جامعه‌ی امروزی ما به مراتب نازل‌تر از سه دهه قبل بوده و این جامعه نسبت به سه دهه قبل جامعه‌ای شدیداً مصرفی شده است. بااینهم، آنچه در این یادداشت مورد توجه است، تحول در عرصه‌ی معیشتی جامعه به عنوان یک واقعیت است. جامعه، چه منبع درامد داخلی برای تأمین معیشت خود داشته باشد یا نه، و چه شغل‌هایی که تأمین کننده‌ی نیازهای معیشتی جامعه هستند، در شمار شغل‌های صادق محسوب شوند یا کاذب، به هر حال، تحول برجسته‌ای را در عرصه‌ی معیشتی می‌توان نشاندهی کرد.
سخن معروفی وجود دارد که «هر انسان دنیا را از پایگاه و موقعیت معیشتی خود معنا می‌کند». با این دید، وقتی معیشت جامعه متحول شود، دنیای جامعه متحول می‌شود. با تحول در عرصه‌ی معیشت جامعه،‌ نگاه جامعه دگرگون می‌شود، ذایقه‌ها و سلیقه‌ها، باورها و رفتارهایش، همه دگرگون می‌شوند.

ج- تحول در عرصه‌ی فرهنگ:
تحول در عرصه‌ی فرهنگ را نمی‌توان به سرعت مشاهده کرد. نهاد فرهنگ در جامعه، در مقایسه با نهادهای حکومت و اقتصاد، تحولی بی‌نهایت بطی و آهسته دارد. اگر فرهنگ را به یک معنا «تجلی شعور جمعی جامعه» تعریف کنیم، تحول در فرهنگ جامعه نیز درست مانند تحول در شعور افراد است. با میزانی از فشار بیرونی می‌توان حکومت و معیشت مردم را دگرگون کرد و از این دگرگونی حفاظت نیز کرد، اما دگرگونی در شعور مردم، دگرگونی‌ای درونی و نهادی است و ربط عمیق آن با زمان، جریان آن را بطی و کند می‌سازد. این است که دگرگونی در عرصه‌ی فرهنگ را بیشتر با اصطلاح «تحول» یاد می‌کنند تا با اصطلاح «تغییر». برای تحول در عرصه‌ی فرهنگ نیز بیشتر به زمینه‌های درونی توجه می‌شود تا به فشارها و عوامل بیرونی.
برای اثبات تحول در عرصه‌ی فرهنگ جامعه مثال‌های فراوانی می‌توان ارایه کرد که عجالتاً با این نوشتار کوچک نمی‌توان به آنها پرداخت. تحول در عرصه‌ی فرهنگ جامعه همان تحول بنیادی است که پایه‌های هرگونه دگرگونی روی آن استوار است. در نوشتار کنونی این تحول را تنها با سه شاخص عمده مورد ارزیابی قرار می‌دهیم:

اول، شاخص سواد و آگاهی:
جامعه‌ی امروز ما از لحاظ سواد و آگاهی به هیچ صورت قابل مقایسه با سه دهه قبل نیست. سه دهه‌ قبل افراد باسواد و تحصیلکرده‌ی جامعه از لحاظ کمی در حدی بودند که لست کردن شان دشواری زیادی نداشت. افرادی که در تحصیلات جدید تا مقطع دانشگاه رسیده و یا در معارف دینی به پایه‌ی سطح رسیده بودند، کمیت قابل ملاحظه‌ای را تشکیل نمی‌دادند. نگاهی به سطح سواد و آگاهی سیاسی افرادی که در احزاب و گروه‌های سیاسی عضویت داشته و یا در عرصه‌ی مذهبی از جمله‌ی رهبران و پیشگامان محسوب می‌شدند، نمودار سواد و آگاهی در کل نظام اجتماعی را نشان می‌دادند.
امروزه، پس از سه دهه جنگ و مهاجرت و باز شدن دروازه‌های کشور به جانب خارج از مرزها، نمودار سواد و آگاهی در مرتبه‌های بلندی تصویر می‌شود. اثرات این رشد در عرصه‌ی سواد و آگاهی را در دیدگاه و جهان‌نگری مردم، رفتار با کودکان و زنان، برخورد با پدیده‌های جدید از قبیل تکنولوژی و یا مفاهیم و الگوهای رفتار مدنی می‌توان ملاحظه کرد. سه دهه قبل وقتی حزب دموکراتیک خلق برنامه‌ی مبارزه با بی‌سوادی را آغاز کرد، حد اقل در عرصه‌ی سوادآموزی زنان و دختران، با واکنش خشماگین جامعه مواجه گردید، اما امروز خانواده‌های زیادی هستند که با امکانات محدود شخصی خود در عرصه‌ی رشد سواد زنان و دختران سرمایه‌گذاری می‌کنند.

دوم، شاخص باورهای اعتقادی مردم:
اگر باورهای اعتقادی مردم را برجسته‌ترین جلوه‌ی فرهنگ جامعه تلقی کنیم، تحول عظیمی که در باورهای اعتقادی مردم پدید آمده است، میزان و عمق تحول در فرهنگ جامعه را به خوبی نشان می‌دهد. اندیشیدن و بحث کردن در مورد مفهوم خدا و مذهب و روحانی و مولفه‌های دیگر دینی از گفتمان‌های رایج امروز در جامعه محسوب می‌شود، حالانکه سه دهه قبل پرداختن به این مباحث از اموری بود که افرادی انگشت‌شمار به آن مبادرت می‌کردند.
البته نمی‌توان ادعا کرد که در باورهای اعتقادی جامعه، دیگر خرافه‌ای وجود ندارد. خرافه، با تعبیری ساده، همان «باورهای بدون دلیل» است. در باورهای خرافی، اعتقاد به اموری وجود دارد که فرد معتقد برای آنها قادر به استدلال عقلانی نیست. هیچ جامعه‌ای در هیچ مرحله‌ای از رشد خود وجود ندارد که دارای خرافه‌هایی نباشد، اما مهم میزان و نحوه‌ی برخورد مردم با این خرافه‌ها است. مثالی برجسته در این زمینه مباحثی بود که در دو سال گذشته پیرامون نصب بیرق در محوطه‌ی مصلای شهید مزاری در غرب کابل به راه افتید و امسال این بیرق توسط خود مردم از جا کنده شده و به جایی دیگر انتقال یافت. با این مثال می‌توان درک کرد که مردم چگونه می‌توانند باورهای خود را مورد نقد و تحلیل قرار دهند و در فرجام نسبت به آنها به تصامیمی دگرگونه نایل شوند.
مثال دیگری که از تحولی عمیق در باورهای اعتقادی جامعه خبر می‌دهد، طرح مباحثی است که پیرامون برخی روابط و مناسبات شبه مذهبی در جامعه وجود دارند. سه دهه‌ قبل، جزوه‌ی ساده‌ای از طرف شهید اسمعیل مبلغ نوشته شد که به طور پلی‌کپی در چند نقل محدود، به دست عده‌ای رسید و آن را خواندند. این جزوه نژادگرایی را از دیدگاه اسلام بررسی می‌کرد و با ذکر ادله‌ی عقلی و نقلی با پشتوانه‌های روشن از قرآن و احادیث استدلال می‌کرد که نژادگرایی در اسلام جایی ندارد و مورد مذمت است. این جزوه، بلافاصله به «سیدگرایی» مشهور شد و آنچنان در مورد آن تبلیغ و هیاهو راه افتید که به یکی از سندهای بزرگ محکومیت اجتماعی شهید مبلغ تبدیل شد. امروز جزوه‌ی دیگری با همین سبک و سیاق از آقای علیزاده‌ی مالستانی منتشر می‌شود که در آن از چهره‌های مشهور اجتماعی و مذهبی نقل قول شده و پاره‌ای از روابط و مناسبات ناموجه اجتماعی مورد نکوهش و مذمت شدید قرار می‌گیرند. دیده می‌شود که این جزوه نه تنها با واکنشی منفی در جامعه مواجه نشده، بلکه به عنوان یک سند علمی و تحقیقی مورد استقبال واقع می‌شود.

سوم، شاخص برخورد با تکنولوژی و سایر پدیده‌های مدنی:
برخورد با تکنولوژی و سایر پدیده‌های مدنی نیز نمودار سطح رشد فرهنگی جامعه را بازتاب می‌بخشد. مقایسه‌ی سه دهه‌ی گذشته، تحول برجسته‌ای را در این عرصه نشان می‌دهد. تنها یک دهه قبل بود که طالبان تلویزیون و عکس گرفتن را پدیده‌های کفرآمیز تلقی می‌کردند. طالبان و حکومت مجاهدین در تمام شیوه‌های رفتار سیاسی خود از فرهنگ رایج در جامعه نمایندگی می‌کردند. کابل یا یکی دو شهر دیگر که در زمان حکمروایی حزب دموکراتیک خلق برخی از نمادهای فرهنگ مدنی را در خود پرورده بودند، به هیچ صورت نمی‌توانستند از وضعیت حاکم بر کل نظام اجتماعی و فرهنگی کشور نمایندگی کنند. به همین دلیل، مجاهدین و طالبان با دلایل فراوان مدعی نمایندگی از نظام اجتماعی و فرهنگی کشور بودند.
حتی یک سال پس از سقوط طالبان، وقتی برای اولین بار آهنگی با صدای یک زن از تلویزیون ملی پخش شد، این حادثه به عنوان یک رویداد مهم در سطح ملی و بین‌المللی انعکاس کرد. اولین برنامه‌ها و سریال‌هایی که از تلویزیون‌های خصوصی پخش می‌شدند، روان عمومی جامعه را به شدت تکان داده و واکنش‌های هیجان‌آمیزی در مورد آنها وجود داشت.... اما اینک، دیده می‌شود که نه تنها بیست و یک کانال تلویزیونی، بلکه تلفون‌های همراه و ماهواره و انترنیت از لوازم عادی و معمول اکثر خانواده‌ها به شمار می‌روند.
تکنولوژی وسیله‌ی نیرومند تأمین ارتباطات در جهان امروز است. با تکنولوژی، جهان امروز مرزهای خود را تا درون خانواده‌های ما گسترش داده است. سرعت تحول در جهان امروز، با تمام اثرات خود در درون خانواده‌ها و زندگی اجتماعی ما قابل لمس است. جامعه این تحول بزرگ را به سادگی و آرامش پذیرا شده است.

د- رهبری:
رهبری مولود مناسبات و روابطی است که لایه‌های مختلف جامعه را به هم پیوند داده و سطح رشد مدنی جامعه را بازگو می‌کند. اینکه گفته می‌شود «هر جامعه شایسته‌ی حکومتی است که بر آن حکومت می‌کند»، نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ی رهبری و سطح رشد مدنی جامعه است. گروه دزدان دزد را به رهبری خود بر می‌گزینند و گروه دانشمندان دانشمند را. ظهور و مقبولیت پدیده‌ای به نام طالبان در بخشی از یک جامعه، نشان‌ پذیرشِ آن در روابط و مناسبات جامعه است. نمی‌توان تصور کرد که همچون پدیده در یکی از کشورهای مدنی قرن بیست‌ویکم مطرح شود و با حاکمیت خود، نه تنها هیچ واکنشی منفی برنیانگیزد، بلکه با استقبال عام نیز مواجه شود.
به نظر می‌رسد جامعه در عرصه‌ی برخورد با پدیده‌ی رهبری و افرادی که در موقعیت رهبری جامعه قرار دارند، تحول عمیقی را شاهد شده است. مقایسه‌ی رهبران جامعه از سه دهه قبل تا امروز نشان‌دهنده‌ی این تحول در جامعه است. تحول در رهبری جامعه، تنها در رابطه با چهره‌های مذهبی نیست، بلکه در رابطه با چهره‌های سیاسی و فرهنگی نیز به وضوح ملاحظه می‌شود. در طول سه دهه‌ی گذشته، کسان زیادی بر اریکه‌ی رهبری جامعه صعود کرده که امروز اکثریت قاطع‌ آنان از رده خارج شده اند. نفس انتقال رهبری از نسل کهنه به نسلی جدید در بدنه‌ی رهبران مذهبی و سیاسی نشانه‌ی این تحول بزرگ است.
برعلاوه، بیرون شدن رهبری از حالت کاریزمایی نیز نشانه‌ای از یک تحول عمیق در باورهای سیاسی و مذهبی جامعه است. امروزه، نقد و بررسی بر تفکر، مواضع و رفتارهای رهبران سیاسی و مذهبی در جامعه به سادگی صورت می‌گیرد. درست است که عده‌ای هنوز هم بر بال احساسات جامعه سیاست می‌کنند، اما این امر به هیچ وجه به معنای آن نیست که قضاوت پنهان و آشکار جامعه از عقب آنان دور می‌شود و آن‌ها می‌توانند مصئون از هرگونه بازخواست به رهبری خود ادامه دهند.

سخن آخر:
مجموعه‌ی تحولاتی که در خرده‌نظام‌های جامعه به ملاحظه می‌رسند، تحول در کُل اندام جامعه را نشان می‌دهند. با این تحولات، سیمای جامعه به وضوح دگرگون شده است. راه افتیدن بحث‌های جدی و عمیق در رابطه با فرهنگ و تاریخ و مناسبات و شیوه‌های حکومتداری از سطح رسانه‌ها و مطبوعات، بدون اینکه حساسیت قابل ملاحظه‌ و یا بازدارنده‌ای در برابر آن‌ها بروز کند، نشان از تحول در جامعه است. حملات شدید بر رییس جمهور، بازخواست از نمایندگان شورای ملی، نقد بر تاریخ و مناسبات سیاسی و فرهنگی گذشته‌ی کشور، و ده‌ها نمونه‌ی دیگر از تحولی حکایت می‌کنند که اندام جامعه را در بر گرفته است. این تحول بدون شک یک تحول عمیق و گسترده است.
وقتی جامعه متحول شود، نیاز به تحول در سنت‌ها و اصولی مطرح می‌شود که مناسبات و روابط جامعه بر اساس آنها شکل می‌گیرند. نقش پیشگامان صالح اجتماعی، سیاسی و مذهبی همراهی مثبت و مساعدت‌کننده با پروسه‌ی تحول است. در زمان ما دشوار خواهد بود اگر تصور شود که کسی می‌تواند جلو تحول و دگرگونی مناسبات و روابط جامعه را برای مدتی طولانی سد کند. بنابراین، سزاوار است در جامعه، فرهنگی تقویت شود که واقعیت و نیاز تحول درک شده و همگامی با تحول و زمینه‌سازی برای مدیریت سالم آن از وجیبه‌های نیک پیشگامان قلمداد شود.
شاید بتوان برای درک و ایفای نقش سالم در عرصه‌ی مدیریت تحولات اجتماعی از این آیه‌ی قرآنکریم نکته‌های نیکویی را اخذ کرد: «ولا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل‌الله من آمن به و تبغونها عوجا و اذکروا اذ کنتم قلیلاً فکثرکم وانظروا کیف کان عاقبه المفسدین» (بر سر راه‌ها منشینید تا راه‌ها را مسدود سازید و کسانی را که به خدا ایمان دارند از راه باز دارید و وادار شان کنید که به کجراهه‌ و بی‌راهه سوق یابند، و به یاد بیاورید که زمانی اندک بودید و شما را کثرت بخشید و ببینید که سرانجام فسادپیشگان چه بوده است.»
در تعبیرات قرآنی، راه خدا چیزی جز راه رشد و تکامل و بهبودی و اصلاح نیست. روشن است که تنها پیشگامان اند که می‌توانند راه را مسدود سازند و باعث کجراهی و گمراهی راهروان شوند. پیشگامان بیشتر از هر کسی دیگر در جامعه امکان و مسئولیت درک تحول را دارند. وقتی تحول اتفاق می‌افتد، پیشگامان باید برای زمینه‌سازی آن از هیچگونه مساعدتی دریغ نکنند. جلوگیری از تحول جامعه، به معنای ایجاد و گسترش فساد در اندام جامعه است. جامعه باید به تحول مثبت خود دوام دهد. مدیریت سالم، امکان تحول مثبت جامعه را بیشتر می‌سازد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر