۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

آیا افغانستان با سوال جنوب و شمال مواجه خواهد شد؟

(تحلیلی بر جرگه‌ی مشورتی صلح، به مثابه‌ی نقطه‌ای عطف در تاریخ سیاسی کشور)

جرگه‌ی مشورتی صلح برگزار شد و با صد مورد پیشنهادی که به حکومت آقای کرزی مطرح کرد، به کار خود پایان داد. ظاهراً دستاورد این جرگه را زمینه‌سازی برای ختم جنگ و مخالفت‌های طالبان در برابر حکومت و نظام سیاسی کنونی تلقی می‌کنند. اما نکته‌هایی در جریان جرگه و پس از آن اتفاق افتاد که نتایج آن را از مرز چند پیشنهادِ مشورت‌گونه و «بدون الزام اجرایی» فراتر برد: حمله‌ی طالبان بر محل جرگه، توطیه‌خواندن جرگه از سوی سخنگویان طالبان، فرمان آقای کرزی غرض زمینه‌سازی برای رهایی زندانیان طالب، برکناری آقایان حنیف اتمر و امرالله صالح از دو پست مهم امنیتی کشور، هوشدار طالبان به کارمندان دولتی در غزنی مبنی بر ترک پست‌های شان در ادارات حکومتی، حمله‌ی مرگبار طالبان بر محفل عروسی در قندهار و کشته و زخمی ساختن بیش از هشتاد نفر از مردمان محل، تشدید عملیات‌های طالبان بر نیروهای ناتو و بلندرفتن آمار تلفات این نیروها در جنوب، اعلام آمادگی شورای امنیت سازمان ملل برای بررسی مجدد لست سیاه رهبران طالبان، تشکیل سریع یک شورای عالی مرکب از «سران قبایل و گروه‌های سیاسی – مذهبی» برای پیگیری جدی نتایج و پیشنهادات جرگه، و سرانجام، پخش گزارش مکتب اقتصادی لندن مبنی بر دست داشتن پاکستان در تمویل، تجهیز و رهبری طالبان ...
اگر جرگه‌ی مشورتی صلح به نحوی با این همه مسایل پیوند داشته باشد، به طور واضح از سطح یک حادثه‌ی کوچک فراتر می‌رود و به نقطه‌ای عطف در تاریخ سیاسی کشور تبدیل می‌شود. در ظرف هشت سال گذشته، حوادث گونه‌گونی را در کشور شاهد بوده ایم. اما ظاهراً کمتر حادثه‌ای را می‌توان به یاد آورد که به اندازه‌ی جرگه‌ی مشورتی صلح دارای پیامدهای سریع و گسترده بوده باشد.
با این حساب، جرگه‌ی مشورتی صلح چه دورنمایی را برای افغانستان تصویر می‌کند؟
به نظر می‌رسد حکومت افغانستان تا کنون هم به یک سوال اساسی پاسخ نداده است که از صلح با طالبان چه مراد دارد و آیا افغانستان به این صلح دسترسی خواهد یافت؟
در ضمن، اگر آقایان ملاعمر، گلبدین حکمتیار و سایر رهبران دسته‌اول طالبان، به عنوان مخاطب‌های اصلی آشتی و صلح، در برابر پیشنهادات حکومت افغانستان هیچ رویه‌ی مثبت نشان ندهند، آیا حکومت افغانستان باز هم با آمد و رفت ده نفر و صد نفر طالب، موفق خواهد شد مشکل ناامنی و ترور را از کشور برطرف کند؟
و بالاخره، حکومت و ملت افغانستان ناگزیر است چه بهایی را برای پی‌گیری پیشنهادات جرگه‌ی مشورتی صلح پرداخت کند؟
آقای امرالله صالح، رییس پیشین امنیت ملی، هم به طور تلویحی و هم با الفاظ صریح، یادآوری نموده است که بهای صلحِ پیشنهادی جرگه «عزت» مردم افغانستان است. با توجه به نقش و اطلاعات کلیدی آقای صالح در مقام حساس‌ترین ارگان امنیتی کشور، شاید نتوانیم این تعبیر او را صرفاً در حد «یک نظریه‌ی سیاسی» تقلیل دهیم. آقای صالح در برخی از تعبیرات خود از «صلح بی‌قیدوشرط حکومت با طالبان» به مثابه‌ی توفانی یاد می‌کند که در راه است و مردم افغانستان، غافلگیرانه به دام آن خواهند افتاد.
پیام نهایی جرگه، برغم ظاهر دیپلوماتیک در لحن و تعبیرات مقامات یوناما و برخی از کشورهای غربی، برای مخاطبان اصلی افغانستان در روابط بین‌المللی آن نیز حایز اهمیت است.
حضور جامعه‌ی بین‌المللی در افغانستان را به هیچ صورت نمی‌توان در حد «دخالت این یا آن کشور خارجی» تأویل کرد. این حضور، برعلاوه‌ی مشارکت جهانی در امر تأمین امنیت و مساعدت در بازسازی، در واقع نوعی به رسمیت شناختن افغانستان به مثابه‌ی یک کشور بااعتبار در سطح جهان نیز به شمار می‌رود. وقتی قرار باشد طالبان چهره‌ی اصلی روابط و مناسبات ملی و بین‌المللی افغانستان را تمثیل کنند، آیا جامعه‌ی جهانی باز هم حاضر خواهد شد از تمام امکانات خود برای بهبودی و کامگاری مردم این کشور مایه بگذارد؟
ظاهراً حکومت آقای کرزی، در استحاله‌ی تدریجی طالبان از «تروریست» به «شورشی» و از «شورشی» به «مخالفین مسلح» و از «مخالفین مسلح» به «برادران ناراضی» راه موفقی را طی کرده است. گام دیگری که گفته می‌شود برگه‌ی نهایی این دستاورد حکومت آقای کرزی خواهد بود، دادن افتخار «جنگ‌جویان آزادی‌خواه» و «مدافعان استقلال، فرهنگ و سنت‌های افغانی» به طالبان است که ظاهراً تا رسیدن به این مرحله نیز فاصله‌ی زیادی باقی نمانده است. اما این‌همه کوتاه‌آمدن، تا کنون یک‌جانبه بوده و هیچ نشانه‌ای از سوی طالبان بروز نکرده که حاکی از تمایل آنان در جهت نزدیکی با ارزش‌هایی باشد که حکومت افغانستان مشروعیت خود را از تعهد در برابر آن‌ها به دست آورده است.
آیا افغانستان واقعاً در برابر طالبان به زانو افتیده است؟... آیا این کشور ناگزیر است راهی را که با قربانی و هزینه‌های فراوان طی کرده است، دوباره به جانب عقب بر ‌گردد و با این عقب‌گرد، اجازه دهد که طالبان، با همه‌ی هویت و اهداف خود، دوباره بر اریکه‌ی رهبری و زمامداری کشور صعود کنند؟...اگر چنین باشد، آیا جرگه‌ی مشورتی صلح واقعاً نقطه‌ی عطفی در تاریخ سیاسی افغانستان نیست؟
جرگه‌ی مشورتی صلح و حکومت آقای کرزی نشانه‌هایی را بروز داده است که باید برای برگشت‌دادن طالبان به قدرت از پرداخت هیچ هزینه‌ای ابا نکرد. اما به نظر می‌رسد همین امر، افغانستان را با چالش بزرگی رو به رو ساخته و وضعیتی را دامنگیرش کرده است که باید با انتخاب راهی در تقاطع تاریخ، سرنوشت خود را تعیین کند.
درست است که تاریخ تکرار نمی‌شود، اما حوادث تاریخی وقتی شرایط و زمینه‌های همسان پیدا کنند، به طور شگفت‌آوری به هم شباهت پیدا می‌کنند. برگشت طالبان را نمی‌توان به تمام معنا تکرار تاریخ عنوان کرد. اما برگشت دادن افغانستان به دوران طالبان، عقب‌گرد و سیر قهقرایی این کشور را به مراتب هولناک‌تر از دوران گذشته ترسیم خواهد کرد.
به نظر می‌رسد وضعیت کنونی، بیش از هر کسی دیگر، برای رییس جمهور کرزی چالش‌برانگیز است. شاید هنوز هم سزاوار نباشد که او را فردی مشابه با ملاعمر یا امیرعبدالرحمن تلقی کنیم. او هنوز هم مدعی است که برای افغانستان و آینده‌ی خوشبخت و مدنی شهروندان کشور خویش اهمیتی فراوان قایل است. با این فرض، آیا رویکرد او در برابر طالبان، می‌تواند از توانایی سیاسی او برای مدیریت بحران امیدواری خلق کند؟
گفته می‌شود که آقای کرزی با رأی مردم افغانستان و در بستر یک قانون و پروسه‌ی دموکراتیک تا ارگ ریاست جمهوری راه باز کرده است. به همین اساس است که او به قانون اساسی به عنوان سندی زیربنایی در تاریخ سیاسی کشور، سوگند وفاداری یاد کرده است. بنابراین، طالبان و جرگه‌ی مشورتی صلح او را در انتخاب دو امر دشوار گیر انداخته است: اول، حمایت از قانون اساسی و ارزش‌های مندرج در آن؛ دوم، جلوگیری از فعالیت‌هایی که به تجزیه و پارچه‌پارچه‌شدن کشور منجر شود. مدیریت سالم او در این است که چگونه می‌تواند در میان این دو امر، یکی را به گونه‌ای انتخاب کند که دیگری مخدوش نشود. ظاهراً طالبان، آقای کرزی را در همین تقاطع گیر انداخته و دچار مشکل ساخته است. اگر آقای کرزی خواسته‌های طالبان را بپذیرد، ناگزیر باید به قانون اساسی پشت کند و اگر به قانون اساسی متعهد بماند باید با تهدید طالبان به طور جدی مقابله کند. برخورد ناشیانه با هر یک از این دو امر، می‌تواند افغانستان را دچار تجزیه سازد.
موقعیت کنونی آقای کرزی به طوری حیرت‌انگیز با موقعیت ابراهام لینکلن در دوران جنگ‌های داخلی امریکا شباهت یافته است. به نظر می‌رسد یادآوری تجربه‌ی ایالات متحده در این جنگ درس‌ها و نشانه‌هایی را برای مردم افغانستان و شخص رییس جمهور نیز به همراه دارد. شباهت جغرافیایی «شمال» و «جنوب» و خواسته‌های متفاوتی که میان «شمال» و «جنوب» وجود دارد، نیز در این تجربه تأمل انگیز است.
می‌دانیم که جنگ‌های داخلی ایالات متحده‌ی امریکا از 1861 الی 1865 طول کشید. در این سال‌ها خصومت و دعوا ميان ايالت‌هاي شمال و جنوب امريكا به حد نهايي خود رسيده و بالاخره جنگ را به عنوان آخرین مرحله‌ی تصادم اجتناب‌ناپذیر ساخته بود. عامل اصلی نزاع مسأله‌‌ي بردگي در امريكا بود. ايالت‌هاي جنوب تجارت برده و استفاده از نیروی کار برده‌ها را از امتیازات بزرگ خویش می‌دانستند. برده‌داران جنوب به هيچ وجه حاضر نبودند امتيازات خود در برده‌داري را از دست داده و قانون بردگي را لغو نمايند. این در حالی بود که ایالات شمالی خواستار لغو قانون بردگی بر اساس مفاد قانون اساسی امریکا بودند. آقای لینکلن، به عنوان یک رییس جمهور در کمپاین‌های انتخاباتی نیز وعده‌ سپرده بود که از گسترش برده‌داری به سایر ایالات امریکا جلوگیری کرده و بردگی در جنوب را نیز پایان خواهد داد.
اما قناعت‌دادن ایالات جنوب کار آسانی نبود. آنها برده‌داری را بخشی از هستی خود تلقی می‌کردند و قانون اساسی برای آنها چیزی بیشتر از پارچه‌کاغذی نبود که به هرگونه دل شان می‌خواست آن را تغییر داده و یا تأویل و تفسیر می‌کردند. آقای لینکلن و ایالات شمالی نیز حاضر نبودند از تأکیدات خود بر رعایت مفاد قانون اساسی دست بردارند. ایالات شمالی با ایالات جنوبی در واقع وارد نزاعی شده بودند که سرنوشت ایالات متحده‌ی امریکا را تعیین می‌کرد.
ابراهام لینکلن، به عنوان رییس جمهور، باید تصمیم خویش را می‌گرفت: از قانون اساسی به عنوان اساس تاریخ مدنی ایالت متحده‌ی امریکا حمایت می‌کرد که به رعایت آن سوگند یاد کرده بود یا به خواسته‌ها و منافع برده‌داران ضد قانون اساسی در هفت ایالت جنوب گردن می‌گذاشت که تهدید کرده بودند با خروج از اتحاد، ایالات متحده‌ را دچار تجزیه خواهند ساخت؟ ابراهام لینکلن، البته تصمیم دشوار خود را گرفت و با رهبری جنگ، هم وحدت ایالات متحده‌ را حفظ کرد و هم مفاد قانون اساسی را تعمیل نمود که در آن آزادی و حقوق مساوی انسان‌ مورد تأکید قرار داشت.
اکنون بعد از یک و نیم قرن، می‌توان راهی را که ایالات متحده‌ی امریکا با تصمیم بزرگ و مدبرانه‌ی ابراهام لینکلن طی کرده است، مشاهده نمود. این جنگ البته یکی از خونبارترین جنگ‌های تاریخ بشر محسوب می‌شود. در جریان این جنگ چهارساله تنها بیش از شش صد و بیست هزار سرباز به قتل رسید. ده فیصد تمام مردان ایالات شمالی که بین سنین بیست الی چهل و پنج سال قرار داشتند کشته شدند و سی فیصد تمام مردان جنوب که بین سنین هجده الی چهل سال قرار داشتند، از بین رفتند. اما تصمیمی که در ایالات متحده اتخاذ می‌شد تصمیمی دشوار و سرنوشت‌ساز بود. معلوم نیست که اگر ابراهام لینکلن و ایالات شمالی به خواست برده‌داران جنوب تن می‌دادند، سرنوشت ایالات متحده‌ی امریکا به کجا منتهی می‌شد.
اکنون افغانستان و در رأس نظام سیاسی آن، آقای کرزی نیز باید این مرحله‌ی دشوار را طی کنند. شاید ماهیت و پهنای ظاهری مخالفت‌های طالبان در جنوب افغانستان با آنچه در جنوب ایالات متحده‌ی امریکا می‌گذشت فرق زیادی داشته باشد، اما اثرات و پیا‌مدهای آن برای تاریخ افغانستان بی‌شباهت به تصویری نیست که برده‌داران جنوب برای ایالات متحده در نظر داشتند. طالبان توانسته اند چهره‌ی افغانستان را در سطح دنیا تا «قرن سیزدهم» عقب ببرند. وقتی هم به خواسته‌ها و اهداف طالبان تن داده شود، در کم‌ترین صورت خود، این چهره برای مدتی طولانی نماد هویت افغانستان در روابط ملی و بین‌المللی آن خواهد بود.
ظاهراً اقدامات و مدیریت سیاسی حکومت افغانستان رفته رفته طالبان را در موضع برحق قرار داده است. طالبان حس می‌کنند که دارند در جنگ بزرگ تاریخ سیاسی افغانستان، برد را از آن خود می‌سازند: ناتو و جامعه‌ی جهانی را شکست می‌دهند، خواسته‌ها و اهداف خود را تحقق می‌بخشند، با سرفرازی و غرور به میدان پا می‌گذارند و دوباره فصل انتقام‌گیری خود را از همه‌ی کسانی که با آنها و شیوه‌ی نگاه و حکومتداری شان مخالفت کرده اند، آغاز می‌کنند. با این حساب، چه دلیلی دارد که طالبان از این موضع برحق، حتی کوچک‌ترین تغییری در خواسته‌ها و اهداف خود وارد کنند؟ ... آیا افغانستان و حکومت کنونی آن می‌خواهند در برابر همین موضع تمکین کنند؟ ... و آیا، آقای کرزی، برعکس ابراهام لینکلن، ترجیح می‌دهد شمال در گام‌های جنوب قربانی شود و به این ترتیب، تجربه‌ی دیگری نیز در تاریخ به نام او ثبت گردد؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر