۱۳۸۹ تیر ۱۵, سهشنبه
گپ و گفتی با فریده در دنیای مجاز ...
فریده رویش: : صبح بخير پدرجان.
عزیز رویش: سلام و احترام. چطور پيدا کردي؟... به درس نرفته اي؟
فریده رویش: از قرار شواهد عيني شما آنلاين به نظر ميآييد!
عزیز رویش: آها، پس يادم رفته است که چراغ را خاموش کنم.
فریده رویش: دو ساعت بعد درسها شروع ميشوند. شنیده ام که گفته اند «سحرخيز باش تا کامروا شوي... بزرگمهر».
عزیز رویش: امروز تکهاي کوتاه در حد دو سه جمله بر ديوار ابوذر برچسب زدم که از جشن فراغت و خداحافظياش خبر داده بود.
فریده رویش: من حالا ميخواهم به صفحهی او هم سري بزنم.
عزیز رویش: سر بزن و خوش و خرم باش که روز با خرمي آغاز ميشود.
فریده رویش: يک دنيا ممنون. راستي آغاي جان، يک سوال: چرا من اينقدر خوشبختم؟ ... هر چه يک بندهی خدا بايد داشته باشد من دارم. اين خيلي مسئوليتم را سنگين ميسازد.
عزیز رویش: نه، اينقدر هم خوشحال نباش. بندهی خدا خيلي چيزها دارد که تو نداري.
فریده رویش: راستي؟... ميشود بدانم کدامها؟... و کدام چيزها؟
عزیز رویش: خیلی چیزها هست که تو فقط به آرزوي داشتنش هستي و البته همين هم نعمتي است بزرگ.
فریده رویش: واه.... اندکي راحتتر شدم. میشود مثالی هم بگویید؟
عزیز رویش: مثلاً بندهی خدا حسي دارد که گويي هيچ چيزي ندارد و اصلاً حس نميکند چيزي دارد. درست مثل ماهي در درون آب دريا. ماهي نميداند که چيزي دارد. وقتي حس کردي چيزي داري به معناي اين است که ميان تو و داشتههايت فاصلهاي است که حسِ داشتن و مالک بودن را خلق کرده است. ... آیا اين حرف خيلي راديکال است؟
فریده رویش: براي من خيلي خوشايند است. مرا ياد مولانا مياندازد.
عزیز رویش: حسِ داشتن حسِ خوبي است. به آدم استغنا ميدهد که احساس بينيازي کند. اما حسِ داشتن در عين حال، حسِ مالک بودن است و اينکه من دارم و ديگري ندارد. و اين نخوتي را نيز به آدم ميبخشد که برخي وقتها شايسته و سزاوار بندهی خدا نيست. عارفان ميگفتند ما همه براي خداييم و به سوي خدا بر ميگرديم و با اين حرف، خود را از خود تهي ميکردند. شايد این نکته براي ما در زماني که زندگي ميکنيم نه قابل درک باشد و نه قابل قبول. اما براي مصئون ماندن از آسيبهاي استغنا و بينيازي، که شاخص بندگي است، معجزهآسا اثر ميکرد.
فریده رویش: انا لله و انا اليه راجعون... در اين روزها متوجه شدهام که من به اين مرحله قرار دارم که چون من خوشبختم و ميدانم که چيزهاي زياد و گرانبهايي دارم، زود انسانها را مورد قضاوت قرار مي دهم و با جديت بيش از حد از آنها بازخواست ميکنم، و اين نتيجهی خوبي ندارد. هم مرا و هم احترام ميان روابط را سست ميکند. به همين خاطر ميخواهم از تجربيات شما بشنوم. مرا نصيحت کنيد....
عزیز رویش: باز هم بر خود سخت نگير که این بار از اين سوي خط ميشود حسِ داشتن. فقط طبيعي باش و طبيعي بودن يعني اينکه نه دارايي و نه ناداري، هيچکدام تو را به خود مشغول نميدارد. در همه حال، همان هستي که هستي، و همان را داري که داري. ديروز در کلاس انسانشناسي داشتم رابطهی «امر» و «خلق» را در خدا ياد ميکردم که بر اساس تعبيرات قرآني هيچ فاصلهاي ميان آنها نيست. در آخر سورهی «يس» ميگويد: «انما امره اذا اراد شيئاً ان يقول له کن فيکون». امر خدا به گونهاي است که وقتي مشيت و اراده اش بر چيزي قرار گيرد و بگويد باش پس ميباشد. اين مفهوم را با همان تعبير ديگر باز کردم که براي بچهها گفته ام انسان هستي کوچک است و هستي انساني بزرگ. «من» در هستي کوچک انساني خود همان «نومن»ي هستم که «خدا» در هستي بزرگ خود. من هم در هستي کوچک خود «امر» و «خلق» دارم و فاصلهاي ميان «امر» و «خلق» من نيست. هر وقت اراده ميکنم دستم برود پشت گوشم و خارش کند وقفهاي پيش نميآيد. هر وقت اراده کنم کلمه يا حرفي بگويم و يا بنويسم همان ميشود. اینجا فاصلهاي نيست. اين يگانگي ميان «امر» و «خلق» من است که من را «من» ساخته است و شباهت به خدا بخشيده است. اگر من نماينده «او» هستم به همين معناست.
فریده رویش: مشتاقم بيشتر بدانم...
عزیز رویش: مي گويم «امر» و «خلق» خود را از هم مجزا نگير. تو هماني که هستي. داشتهها و نداشتههايت را به رخ نگير. نه سخت گرفتنت را با کسي عيب بگير و نه سست گرفتنت را. مهم اين است که در هر لحظه حسابي با خود داشته باشي که آيا اين در جهت کمال و بهبودي است يا در عکس آن. به راحتي جنگ کن و به راحتي صلح. به راحتي داد بکش و به راحتي آرام شو. هيچ چيز را غير طبيعي نساز که غير طبيعي بودن يعني از حد فراتر رفتن. وقتي خواستي بخوابي بخواب، وقتي خواستي بخوري بخور، وقتي خواستي بخندي بخند، وقتي خواستي تأمل و تفکر داشته باشي تفکر و تأمل داشته باش. اين يعني طبيعي بودن. به اينگونه بار زندگي سبکتر ميشود؛ منظورم بارِ «بودن» است.
فریده رویش: اي خير ببيني آغاي جان، شما فرشتهی نجات براي من هستيد.... ميشود بيشتر در مورد طبيعي بودن بياموزم؟
عزیز رویش: باز از داشتن حرف زدي!!!؟ مگر يادت رفت؟
فریده رویش: معذرت......... من بايد اين مرحله را مثل هر مرحلهی ديگر با احتياط آغاز کنم.
عزیز رویش: بلي، اما باز هم سخت نگير.
فریده رویش: روي هر عملم فکر کنم تا به باوري که شما داريد برسم.
عزیز رویش: سهل گير بر خود کارها کز روي طبع
فریده رویش: سخت ميگيرد جهان بر مردمان سختکوش
فریده رویش: بنويس، آغاي جان.
عزیز رویش: همين قدر کفايت ميکند. من يک نوشته دارم که بايد آن را تکميل کنم. پارچههاي امتحان بيست فيصد هم مانده که باعث بيآبرويي من شده است، اما من چون به خود نميگيرم فشار ندارد؛ اما اگر به خود بگيرم بيآبي است به خدا!
فریده رویش: اجازه میدهم پارچهها را اصلاح کنید و از اصلاح کردن پارچههاي شاگردان دلبندتان لذت ببريد.
عزیز رویش: زندگي همين است گاهي دل دقي گاهي دل خوشي گاه چنان و گاه چنين است.
فریده رویش: آیا اين کتاب را ميشناسيد؟
عزیز رویش: کدام يکي را؟
عزیز رویش: اين «عصري براي عدالت» است؟... آها، قرآنِ ترجمه شده است؟
فریده رویش: بلي.
عزیز رویش: بلي، آن را از کتابخانه برده بودي و اينجا هر چه پاليدم نيافتم.
فریده رویش: نتيجهی زحمات چند سالهی شما.
عزیز رویش: پوش سرخ دارد؟
فریده رویش: بلي.
عزیز رویش: لشم لشم است؟
فریده رویش: بلي.
عزیز رویش: در وسط آن با خط پنسل اصلاحات شده است.
فریده رویش: بلي.
عزیز رویش: آن يکي همان صورت اوليهی ترجمه است.
فریده رویش: بلي.
عزیز رویش: بعداً آن را اصلاح کردم، اما صورت نوشته شدهي آن متأسفانه در کامپيوتر مکنتاش ماند و خيلي متأسف شدم که همهی زحماتم هدر رفت و ديگر به آن دسترسي نيافتم.
فریده رویش: زحمات هيچ گاهي هدر نميروند.
عزیز رویش: بلی، اما چقدر خون دل خوردم تا آن را نقطه نقطه و جمله جمله دهها بار بخوانم و مرور کنم تا اصلاح شود. حالا اگر خواسته باشم آن را داشته باشم بايد از نو شروع کنم به تايپ کردن و حروف را کنار هم چيدن و اصلاح کردن و بعد تنظيم کردنش در اين حدي که قابل خواندن باشد. و اين يعني، حد اقل حالا، ناممکن.
فریده رویش: شما ميتوانيد تکنيکش را به من بياموزانيد تا من ادامه دهم، به عنوان پيرو راه شما.
عزیز رویش: خيلي وقتت را ميگيرد.
فریده رویش: اما ارزشش را دارد.
عزیز رویش: پس که اینطور است، هر وقت فرصت کردي شروع کن به تايپ دوبارهاش در صحفهی ورد. راست میگویی که ارزشش را دارد و این خود نوعي تأمل و مراقبه و مطالعه است. اينجا که آمدي بحث محکم و متشابه را با تو تکرار ميکنم تا فهميدن قرآن را بيشتر بياموزي...
فریده رویش: ممنون
عزیز رویش: کار مشکلي نيست. تنها کافيست بفهمي محکم و متشابه چه فرق دارند و آيات را چگونه ميتوان به محکم و متشابه تقسيمبندي کرد و بعد فهميد. باور کن که به اندازهی آب خوردن آسان است.... راستی، ديروز در صنف دهم دختران در درس تفسير ده آيهی اول سورهی اعراف را که براي من خيلي تکاندهنده اند خواندم و تفسير کردم و از خاطرهاي که در سال 74 داشتم و نفسم را بند انداخته بود، ياد کردم. همين حالا که کتاب روي دستت است برو و ببين که در آن ده آيه چه گفته است.... يک مرور سريع. سورهی اعراف هفتمين سوره است. به سرعت بخوان و بعد ببين و عبرت بگير.
فریده رویش: میشود پیشاپیش رهنمایی ام کنید تا از آن بهتر بهره گیرم؟
عزیز رویش: در این آیات از تذکر حرف ميزند و از اينکه خدا را اطاعت کنيد و غير از خدا کسي را به ولايت نگيريد و متابعت نکنيد و بعد، از قریههایی مثال میزند که جزاهايي شدید بر آنها وارد آمده است و بعد هم از اين میگوید که در روز بازخواست، هم از مردم و هم از پيامبران پرسيده ميشود. و بعد ميرسد به اينکه بگويد از اعمال تان چگونه حسابرسی میشود و نتیجهی آن چگونه به شما ميرسد. از نعمتها میگوید و از اینکه قلیلی از مردم شکرگزار اند... من اولین بار آن را در زماني خواندم و از آن تکان خوردم که بابه مزاري رفته بود و غرب کابل شکسته بود و طالب آمده بود و هلاکت قريه سرنوشت عيني روز ما بود و مي ديدم که چگونه اوليايي غير از خدا گرفتن ما را به عذابي دچار کرده بود که هيچ کسي فرياد ما را نميشنيد. به عبرت خلايق تبدیل شده بودیم. ديروز گوشههايي ديگر از اين تذکر را باز کردم و اينکه تذکرداران و تذکرپذيران کيستند و چه ميکنند و چه بايد بکنند. جالب بود که دختران نيز اندکي چشم شان ابلق شده بود و وحشت کرده بودند. گفتم هنوز هم فرصت داريد که منتظر اين بلاي عبرتانگيز باشيد: جزاي سنگين خدا. چون شما غير از «او» کساني ديگر را به ولايت گرفته ايد و به هواي آنها غافل شده ايد: کرزي و خليلي و محقق و امريکا و انگليس و پدر و مادر و همه چيزی ديگر که شما را اغفال کرده و از خود تهی ساخته است، همگی همان مصداق هاي اولياي غير از خدايند و شما ميبينيد که اين جزا چگونه کمرتان را خم میکند و شما را به گونهاي از خواب غفلت بيدار ميکند که تنها دعواي تان اين باشد که ما بر خود ستم کرديم و بر آيات و نشانههاي روشن خدا ستم کرديم و کفر ورزيديم.
عزیز رویش: اما آن زماني است که هيچ چيزي از اين دست به درد شما نمي خورد و گرهي از کار تان باز نمي کند
عزیز رویش: به خدا برگشتن، يعني خود را يافتن
عزیز رویش: يعني بر خود تکيه کردن
عزیز رویش: يعني با مسئوليت و تدبير و جديت با همه چيز و همه امکانات و همه نعمت ها برخورد کردن
عزیز رویش: اگر اين چنين کنيد از عذاب خدا در امانيد. اما اگر به غفلت خود دوام دهيد نتيجه اش را مي بينيد. حالا از فردي تا فردي و از جامعه اي تا جامعه اي و از قريه اي تا قريه اي مجازات فرق مي کند
عزیز رویش: مهم اين است که تو چشم عبرت بين داشته باشي تا جزا و رنج جزا را درک کني و به خود بگيري
عزیز رویش: خيلي خوب، مثل اينکه قصه ناتمام است و حرف ها بي پايان. چارج کامپيوتر تمام شد و رنگش پريد و زرد شد و به من مي گويد خداحافظي کنم. نوشته مونوپوليسم و پلوراليسم را بخوان و اگر فرصت داشتي اوقات فراغتت را شروع کن به تايپ کردن قرآن. در يک فايل مصئون
فریده رویش: من درک مي کنم
فریده رویش: تشکر
عزیز رویش: اين گفت و گو را نيز بيرون کن و برايت حفظ کن
عزیز رویش: شايد در فرصت هاي بعدي هم خاطره اي برايت باشد
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
در قرآن کریم آمده است . "انما اموالکم و اولادکم فتنه".
پاسخحذفاما به نظرم چنین نیست. حد اقل در مورد فریده جان صدق نمی کند.
و اگر این کلام خداوند در مورد اموال و اولاد درست باشد لابد شمادر مورد فرزندانتان معجره کرداید.
و در مورد بقیه فرزندان تان در لیسه عالی معرفت مافوق معجزه.
موفق باشید استاد محترم.
قصد خود بزرگنمایی ندارم. فقط نظر شخصی ام را ابراز کردم. گفتم از اینکه از تفسیر قرآن زیاد میدانید شایداز شما چیزهای خوبتری در مورداین آیه ی شریفه بیاموزم. شاید برداشت من درست نیست. و شاید من از کسانی که آموخته ام درست نیاموخته ام.