۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

سیاست‌های «کهف»ی با سکه‌های «دقیانوس»ی

(از شماره دهم «قدرت»)
ابوذر جغتایی

با داستان اصحاب کهف آشناییم. یکی از سوره‌های قرآن به همین داستان مربوط است و اسم کهف (غار) نیز برگرفته از همین داستان است. در قرآن به طور صریح از دین و آیین و زمان و مکانی که این داستان در آن اتفاق افتاده است سخن گفته نمی‌شود. روایت‌هایی که در مورد این داستان نیز هست، متفاوت است. روایت مشهور این داستان را به پیروان حضرت مسیح نسبت می‌دهند، حالانکه روایت‌های دیگری نیز وجود دارد که وقوع داستان را قبل از ظهور مسیح می‌دانند و برخی هم در مکان و اشخاصی که قرآن از آنها سخن گفته است، نظریات مختلفی ابراز داشته اند.
به هر حال، حکایت اصحاب کهف حکایت گروهی از مردان مومن و پاکدل است که بر اساس روایت مشهور، از ترس پادشاهی ظالم و بت‌پرست به نام «دقیانوس» به غاری پناه بردند و در آن غار مدت‌های طولانی سپری کردند و وقتی از خواب بیدار شدند، یکی از آنان به شهر برگشت، اما به هر جایی که می‌رفت با دنیای غریبی رو به رو می‌گشت و هر جا سکه‌ای می‌داد که چیزی بخرد، با تعجب و حیرت مواجه می‌شد و کسی حاضر نبود سکه‌ی او را بگیرد و چیزی در ازای آن به او بدهد. گروهی هم او را متهم می‌کرد که گنجی یافته و آن را پنهان می‌کند.
حیرت مرد بیشتر از حیرت مردمان شهر بود. او نمی‌دانست چه اتفاق افتاده است که همه چیز دگرگون شده است. مردمانی که دشمن بودند، دیگر با دشمنی و نفرت به او نگاه نمی‌کردند. کسانی که دوست هم بودند، دیگر نشانی از دوستی و محبت آنان نبود: کسی سکه‌ی روی دستش را نمی‌گرفت و کسی زبان و احساسات او را درک نمی‌کرد. داشت دیوانه می‌شد. این راز او را کلافه کرده بود. هنوز نمی‌توانست باور کند که از وقتی او و یارانش به غار رفته اند، بیش از سه صد سال زمان گذشته است: امپراطوران یکی پشت هم آمده و رفته اند، قضاوت‌ها تغییر کرده و فضا دگرگونه شده است.
***
داستان‌های قرآنی برای عبرت و آموزش اند. کمیت‌ افراد در این داستان‌ها اهمیت ندارد. جزئیات حوادث نیز اهمیتی ندارد. چند نفر داخل غار رفتند؟ ... مهم نیست. به تعبیر قرآن برخی می‌گویند پنج تا که ششم شان سگ بود، برخی می‌گویند شش تا که هفتم شان سگ بود، برخی هم می‌گویند هفت تا که هشتم شان سگ بود... اما قرآن هم تصریح نمی‌کند که اینها چند نفر بودند. به همین ترتیب، چند سال در غار ماندند؟ ... دو صد سال؟ ... دو صد و سی سال؟ .... سه صد سال؟ .... اینش هم مهم نیست. مهم این است که از این داستان چه می‌توان آموخت؟
***
سمبول‌ها و نمادهای داستان اصحاب کهف می‌تواند موضوعات گونه‌گونی را احتوا کند. یکی از این نمادها می‌تواند بازگو کننده‌ی حال کسانی باشد که همچون اصحاب کهف، زمان بر آنان می‌گذرد، اما آنها چون در غار و در عالم خواب بوده اند، این گذشت زمان را حس نکرده و تغییر و تحولی را که اتفاق افتاده است، باور نمی‌کنند.
مثلاً وقتی می‌بینیم که برخی از زمامداران کشور سخن می‌گویند، اما کسی در داخل و خارج از کشور سخن شان را اهمیت نمی‌دهد، داستان اصحاب کهف تکرار می‌شود. تعجب زمامداران این است که این سکه مال امیر عبدالرحمن بود و کار می‌داد، مال نادرشاه تا ظاهرشاه بود کار می‌داد، مال جهاد و جنگ و «طالبان» بود کار می‌داد... اما حالا چرا از کار افتاده است؟...
دنیای سیاست دنیای واقعیت‌هاست. اگر «حقیقت» مفهومی ذهنی باشد، «واقعیت» مصداق این مفهوم در عینیت است. با «واقعیت»، «حقیقت» قابل درک می‌شود. اگر «حقیقت» مجرد است و فارغ از تأثیرگذاری‌های زمان و مکان و شرایط، «واقعیت» وابسته به شرایط و زمینه‌هایی است که در زمان و مکانی خاص بر آن تأثیر می‌گذارد. به همین دلیل، با تغییر شرایط و زمینه‌ها «واقعیت» نیز تغییر می‌کند. اما اگر سیاستمداری به «واقعی» بودن امر سیاست توجه نکند، درست مانند همان اصحاب کهف می‌شود که فارغ از گذر زمان، «واقعیت»های یک زمان را در زمانی دیگر کش می‌دهد و اعجوبه‌ای از حیرت و شگفتی به وجود می‌آرد.
به طور مثال، دنیای امروز، در برخورد با سیاست‌های زمامداران ما دچار تعجب می‌شود، اما تعجب زمامداران ما نیز کمتر از تعجب دنیا نیست. مثلاً وقتی زمامداران ما برای رفع حاجت «طالبان» - و یا مخالفت با «طالبان» - دامن به کمر می‌زنند، دنیا انگشت حیرت زیر دندان می‌برد، اما زمامداران ما بیشتر از دنیا متعجب می‌شوند که چرا باید این سیاست‌ها با هورا و تکبیر و صلوات بدرقه نمی‌شود؟ ... مثلاً دنیا در حیرت از این است که ما چرا مکتب می‌سوزانیم و معلم و دانش‌‌آموز می‌کشیم و انتحار می‌کنیم و اسید بر چهره‌ی دختران می‌پاشیم و شهروندان را با شبنامه و روزنامه تهدید می‌کنیم، اما زمامداران ما در حیرت اند که چرا دنیا این اعمال را نیکو نمی‌دانند و بر حمیت و غیرت افغانی آفرین نمی‌گویند...
به همین گونه است رهبران دیگر در سطوحی نازل‌تر. مثال‌ها همیشه برای تقریب ذهن اند. می‌شود مورد و تعداد شان را جا به جا کرد، اما مهم این است که مفهوم را بیشتر قابل درک بسازیم. مثلاً رهبران زیادی هستند که دیروز وقتی فتوا می‌دادند و فرمان صادر می‌کردند برگ در شاخچه‌ می‌لرزید و آدم روی زمین می‌ریخت، اما امروز نه کسی به چپن و دستارشان بهایی می‌دهد و نه به سخن و اطوار شان. یکی هنوز هم بر بلندترین کرسی قدرت و سیاست لم می‌دهد، اما اشک چشم و آب دماغش را با گوشه‌ی دستار پاک می‌کند. دیگری با زبان عهد بوق سخن می‌گوید و روی منبر و پشت پودیم به گونه‌ای فریاد می‌کشد که گویی در کناره‌ی فلان دشت ایستاده و روی پالان الاغ می‌کوشد سخنش به گوش مخاطبان برسد. دنیا از این ماجرا در حیرت است، و زمامداران و رهبران ما نیز بیشتر از دنیا در حیرت اند که چرا این ژست و ادا را وقع و حرمت نمی‌گذارند و به آن توجه نمی‌کنند...
***
داستان اصحاب کهف گویی تکرار می‌شود. تحولات با سرعتی غیرمعمول در جریان است. همه چیز از امروز تا فردا رنگی تازه می‌گیرد. دیوارها از زیر سقف خانه‌ها ریخته و قفل‌ها در محابس از کار مانده اند، اما زمامداران و رهبران ما هنوز در دهانه‌ی غار از تغییری که در برابر چشمان شان قرار دارد، فرار می‌کنند. این یکی کور و نابینا، به میدان می‌تازد و دست بلند نکرده به زمین می‌افتد، و آن دیگری بدون نگاه کردن به این منظره‌ی عبرتناک، هوس‌آلود می‌تازد و پا به میدان می‌گذارد. هر روز تلنگر می‌خورند، هر لحظه‌ با پس‌گردنی و لگد به بیداری دعوت می‌شوند، اما گویا هیچکدام از خاطره‌ی یک لحظه‌ قبل که به خواب نرفته بودند، بیرون نمی‌آیند و اصرار دارند که سکه‌ی آنها مال «دقیانوس» است و «دقیانوس» خود این سکه را اعتبار بخشیده است.... اما وقتی «دقیانوس» رفته باشد، سکه‌اش را چگونه می‌شود اعتبار کرد؟
***
بازار سیاست، با بازار تجارت فرقی ندارد. هر دو بخشی از معیشت آدمیان را رقم می‌زنند. در دنیای تجارت هر روز نرخی تازه‌تر است و هر وقتی سکه‌ای از رواج افتاد، باید سکه‌ای رایج‌تر یافت که بتواند مبادلات و معاملات را ردیف کند. در بازار، بحث تغییر دادن هدف و یا بی‌اعتنایی کردن به ارزش‌ها و مقدسات نیست، بحث مبادلات و معاملات است و اساس مبادلات و معاملات را قرارداد و توافق جانبین تشکیل می‌دهد.
زبان سیاست نیز زبانی برای تعامل است. کسی بدهکار کسی نیست. در دنیای سیاست، استفاده از زور و گلوصاف‌کردن را قلدری می‌دانند و درست همانند بازار تجارت، به کسی که تعامل را با زور و قلدری و فشار تحمیل کند، ارج نمی‌گذارند. این تجربه را هر کسی که دیرتر در میدان سیاست – یا تجارت - بوده است، بیشتر درک و باور می‌کند. در سیاست، باید به نیاز زمان پاسخ گفت. سیاست از گذشته تغذیه می‌کند، اما به گذشته برگشت نمی‌کند. سیاست چشم به آینده دارد، اما برای آینده در زمان حال سینه نمی‌زند، بلکه طرح و برنامه می‌ریزد. سیاست، مهارت و درایت سیاستمدار را در پیوند زدن معقول و منطقی میان گذشته و آینده در زمان حال به آزمون می‌گیرد.
***
شاید کار مهم برای زمامداران و سیاستمداران ما این باشد که از غار بیرون شوند و دنیای جدید را با «واقعیت‌»های جدید آن باور کنند... شاید کار مهم‌تر از آن این باشد که وقتی می‌بینند فاصله‌ی عظیمی میان زمان آنها و زمان حال پدید آمده است و وقتی می‌بینند که مال این زمان نیستند، با اعتبار و حرمت به غار خویش برگردند و دیواره‌ی غار را بر خود ببندند و به عنوان «شهید غار» یاد خود را در خاطره‌ها گرامی بخواهند و دیگر مزاحم خود و مزاحم مردمی که سال‌ها پس از آنان زندگی دارند، نشوند ...
زمامداران و سیاستمداران ما ضرورت دارند واقف شوند که عصر امیرعبدالرحمن رفته است، عصر نادرشاه و ظاهرشاه رفته است، عصر داودخان رفته است، عصر جهاد رفته است، عصر جنگ‌های داخلی رفته است، عصر «طالبان» رفته است، عصر اداره‌ی موقت و اداره‌ی انتقالی و دور اول ریاست جمهوری و پارلمان نیز رفته است.... و این عصر، عصر جدید است و در این عصر جدید همه چیز جدید شده است.
خوب است زمامداران و سیاستمداران ما درک کنند که اگر سیاست‌ همچنان مال «کهف» و خاطره‌های «کهف»ی باشد، و سکه‌ همچنان مال «دقیانوس» باشد و ارزش «دقیانوس»ی داشته باشد، دیر یا زود شاهد خواهند شد که خلقی عظیم از دور و نزدیک به تماشای آنان خواهد شتافت.
***
به نظر می‌رسد داستان اصحاب کهف داستانی از تاریخ است که برای هر زمان تکرار می‌شود تا برای مردم عبرتی باشد. هیچ داستانی، با تمام واقعیت‌های خود تکرار نمی‌شود، اما در نمادهای خود تکرار می‌شود. کافیست نمادها را جا به جا کنیم تا مفهوم داستان را «به‌روز» کرده باشیم. هیچ کسی، از اصحاب کهف تا سیاستمداران ما و از ابوجهل تا ملاعمر، در زمان خود بیگانه از واقعیت نبوده و نیستند، بلکه بخشی از واقعیت اند. وقتی زمان گذشت، مردم از واقعیت‌ها حکایت‌های عبرتناک می‌سازند. چه خوب است حکایت‌های گذشتگان را مرور کنیم تا خود به حکایت بدی برای آیندگان تبدیل نشویم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر