۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

کوبیدن طبل جنگ با تب تعصب

(قدرت: توانایی عمل - شماره هفتم)

این روزها طبل جنگ از میدان‌های نبرد در جنوب و برخی ولایت‌های شمالی کشور به میدان سیاست در پایتخت نیز انتقال یافته و همزمان با آن، تب خشونت در کلام و سخنان سیاستمداران و تیوری‌پردازان سیاسی نیز بالا گرفته است. صفحه‌ی جدید، ظاهراً بعد از برگزاری جرگه‌ی مشورتی صلح باز شد. تنها دو روز بعد از ختم این جرگه، دو مقام ارشد امنیتی از وظایف خود کنار رفتند و بحث رهایی زندانیان طالب و آغاز گفت‌وگو با شبکه‌ی جلال‌الدین حقانی که مسئول اکثریت عملیات‌های انتحاری در کابل و مناطق شرقی کشور محسوب می‌شود، روی زبان‌ها افتید.
همزمان با این امر، گفت‌وگوهای مقامات آی‌اس‌آی با حکومت افغانستان، کنفرانس قریب‌الوقوع کابل و فشاری که این کنفرانس به آدرس حکومت آقای کرزی راجع ساخته است، سفر آقای کرزی به پاکستان و احتمال معاملاتی که به سوء ظن هندوستان و همسایه‌های شمالی افغانستان دامن زده است، افشای فساد گسترده‌ی اداری و به تعلیق درآمدن بخشی عمده از کمک‌های ایالات متحده به افغانستان، اعلام موعد معین برای آغاز خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، نشر نامه‌ی جمعی از تیوری‌پردازان پشتون خطاب به رهبران غربی و شکایت از «اعمال تبعیض بر علیه اکثریت قومی پشتون» ... فضای سیاسی افغانستان را بیشتر از پیش کدر و تیره ساخته است.
در همین حال، جنرال مک‌کرستال، فرمانده نیروهای ناتو، که رابطه‌ی نسبتاً گرمی با آقای کرزی داشت، به بهانه‌ی حرف‌هایی که به آدرس سیاستمداران کشورش گفته بود، از سمت خود استعفا داد و جای او را جنرال پتریوس گرفت که گفته می‌شود در اولین ملاقات‌های خود با رییس جمهور کرزی، به خاطر اجرای عملیات در قندهار وارد گفت‌وگوی تندی شده و ظاهراً به آقای کرزی یادآور شده است که «وی پتریوس است نه مک کرستال». ظاهراً این حرف باعث برآشفتگی آقای کرزی و خروج خشماگین فرمانده ناتو از جلسه‌ی ملاقات شده است.
پارلمان نیز در آخرین روزهای کاری خود، کاندیدوزیران هزاره را از رأی اعتماد محروم کرد. برعلاوه‌ی سایر واکنش‌هایی که نسبت به این حادثه صورت گرفت، توافقاتی که گویا قبل از انتخابات ریاست جمهوری میان جمعی از سیاستمداران جامعه‌ی هزاره و آقای کرزی صورت گرفته بود، به موضوع داغ و جنجال‌برانگیز در عرصه‌ی سیاسی و مطبوعاتی کشور تبدیل شد. کاربرد الفاظ غیردیپلوماتیک میان برخی از سیاستمداران جامعه‌ی هزاره و جانب حکومت، نشان می‌دهد که پرده‌ی حرمت و مدارا در عرصه‌ی روابط جانبین از میان رفته و این امر چرخه‌ی سیاست را از مسیر سالم و سازنده‌ی آن به انحراف کشانده است.
کسانی که خاطره‌های اوایل دهه‌ی هفتاد شمسی را به یاد دارند، شباهت‌های نزدیکی را میان حوادث و هیجانات تب‌آلود سیاسی کنونی با زمان قبل از سقوط حکومت داکتر نجیب‌الله حس می‌کنند. به نظر می‌رسد اکثر سیاستمداران کنونی افغانستان، با آنکه از لحاظ سنی پیر شده اند، اما از لحاظ ذهنی و عبرت‌های سیاسی خود هنوز هم از سال هفتاد شمسی عبور نکرده و در این دو دهه عمر سیاسی خود نکته‌های زیادی را از تجربه‌های سیاسی خود فروگذار کرده اند.
وقتی خشونت و نفرت از سخن و رفتار سیاستمداران موج می‌زند، به طور طبیعی بر افکار عامه تأثیر می‌گذارد. در این حال، مهم نیست که چه کسی حق یا ناحق است، مهم این است که سیاستمداران برای اثبات حق یا ناحق بودن همدیگر، از چه شیوه‌هایی استفاده کرده و چه هزینه‌هایی را بر مردم تحمیل می‌کنند.
سیاست، به هر حال، میدان تقابل و تعامل است. خرد سیاسی تقابل و تعامل را به عاملی موثر غرض رشد و تکامل جامعه تبدیل می‌کند. اما بی‌خردی و ناشی‌گری سیاسی باعث می‌شود که بازی سیاسی به بازی خصومت و نفرت تبدیل شود. اغلب سیاستمداران کنونی که طبل خشونت می‌کوبند و تب تعصب و تبعیض را بلند می‌برند، کسانی اند که با پیامد سیاست‌های مبتنی بر خشونت و نفرت بیگانه نیستند و به خوبی می‌دانند که با این سیاست، در پایان راه، درست به همان نقطه‌ای می‌رسند که پس از سقوط رژیم طالبان رسیدند. آیا قرار است این چرخش تجربه یک بار دیگر تکرار شود؟
به نظر می‌رسد سیاستمداران افغانستان هنوز هم فرصت دارند تا سیاست را به مسیر سالم آن برگشت دهند. رقصیدن با طبل نفرت و خشونت، عقده‌های قبیلوی را باز می‌کند، اما قناعت عقل مدنی را فراهم نمی‌سازد. سیاستمداران شاید بتوانند در فرجام این خوشی به برخی از خواسته‌های خود برسند و یا هم نارسیده به این خواسته‌ها از صحنه دور شوند، اما هزینه‌هایی که بر مردم تحمیل می‌کنند، با هیچ مقیاسی قابل جبران نیست. از این خطر چگونه می‌توان اجتناب کرد؟ ... شاید جستجوی پاسخ، مسئولیت هر فرد جامعه باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر