(از شماره هفتم «قدرت» - سخن کوچه)
حمید فیدل
طاقت بیار رفیق! آیا تا آخر این سفر زنده خواهیم بود؟... تا آخر این مسیر به نفس کشیدن ادامه خواهیم داد؟...
مسیر مستهجن، من تهی تر از همیشه، تو مفلوک این مغاک، از ابتدا تا انتها، چند هزار خانه در دوطرف دریای کابل از طعم شیرین هوای دریا لذت می برد؟
انسانیت من میان زنجیر خونین تعلق ها و خاطره زندانی است، چند هزار هزاره، چند هزار پشتون، چند هزار تاجیک، چند هزار ازبک چند نفر انسان ناشناس ساعت ده شب، لحظه های انتشار دریای کابل را استشمام میکنند؟
پشتون بودن چه امتیازی برای دریای کابل دارد؟ آیا سهم بیشتری نصیب آنها خواهد شد یا سهمی کمتر؟ ... در مورد تاجیکها، هزارهها، ازبکها و دیگران چطور؟
کابل، چیستی که دریایت سهم کمتر- بیشتری را نصیب اقوام کند؟ اگر انسانیت ما از سهم در تعفن دریای کابل سنجش میشود، بگذار هرکه عطش بیشتری دارد، سهمی بیشتر برگیرد. آدرس هم خیلی روشن است: ساعت ده شب لحظهای انتشار دریای کابل، کنارههای دریا.
تمام جویبارها به دریای کابل ختم میشود، آری! دقیق آنچه که یوریای هزارهها، پشتونها، تاجیکها، ازبکها دارد به احتمال قوی یوریای دیگر اقلیتهای قومی نیز داراست. آنچه که از مثانهی یک مرد بیرون میآید به احتمال قوی از مثانهی یک زن نیز بیرون میآید. یوریا همیشه یوریا است. آیا اقلیتهای قومی کمترین سهم سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... در ترکیبات دریای کابل نداشته است؟ اگر چنین است زنده باد داستانک: «حق با کیست؟»
«در چمنزاری هزار جور حیوان خوش و خرم پرسه میزدند. ناگهان گاو نر یک گل کوچولوی زیبا دید با یک تاج سفید وسطش. به آن نگاه کرد و از دوستان دور و برش پرسید:
«شما میدانید اسم این گل چیست؟»
میش معمع کنان گفت: «گل لاله است.»
بز بعبع کنان گفت: «بنفشه است.»
اسب شیههکشان گفت: «مینای چمنزار است.»
گاو نر ماغ کشید و با صدای مهیب گفت: «چه مزخرفاتی! این گل سرخ است!»
بعد همهی حیوانات ساکت شدند و نظر روباهی را که اتفاقی داشت از آنجا رد میشد، پرسیدند:
روباه با حالتی مکارانه گفت: «حق با گاو نر است! آخر او بلندتر از همه فریاد میکشد!»
برگردان علی عبداللهی ۱۳۸۷/۰۷/۰۲
داستانی از «رودولف کیرستن»
Firooze .net
اما اگر چنین نیست این مادر مرده روباه ساعت انتشار دریای کابل را یا فراموش کرده یا به آن معتاد شده، پس زنده باد جراحان سنگاپوری که لاله و لادن را جراحی کردند و کشتند، چرا که یوریای لاله از لادن فرق داشت، و نه باید در یک مسیر جاری میشد.
این است که ادامهی سفر ناممکن میشود، اما دریای کابل همیشه متعفن باقی میماند، و ساعت ده شب، ساعت بحران است ولی انتشار همیشه پابرجاست، و انتشار، انتشار است، ساعت نمی شناسد. روز و شب دروغ است. هزارهها باید مسیر جدید برای یوریای شان بیابند. پشتونها اما باید یوریای تاجیکها را با خود داشته باشند، چرا که این یوریا از پنج هزار سال پیش به کابل میآید. ازبکها باید یوریای شان را به ازبکستان لولهکشی کنند. و اما دیگر اقلیتهای قومی ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، یوریای شان تقدس دارد، باید در دریای کابل به عنوان تبرک استفاده شود.
پس حالا پنجره را ببند، شب تاریک و ظلمانی و رها از بوی تعفن دریای کابل. به این بیندیش که یوریایت را استاندارد بسازی، شاید با یوریای دیگران در دریای کابل عجین گردد.
اگر که این امکان فراهم نبود، قبول کن که جنس تو از ساختمان بیولوژیکی متفاوت ساخته شده، و خدایت نیز غیر از خدای پشتونها و تاجیکها و هزارهها و ازبکها است. زیرا یوریای تولیدی مثانهی تو کابل را نازیبا میسازد، و گاهی به این هوس میافتم که: اشارهای به سوی لبان انسانها بکنم و بگویم دقت کن وقتی سخن میگویی دهانت کج است. اما کیست بپذیرد که دهانش کج است؟ زیرا آیینهها اعتبار خود را از دست داده اند و بوغهای بلند سنجهای سنجش تعفن دریای کابل است.
اما هرچه بلندتر بوغ بکشی انرژی بیشتر مصرف میکنی و مجبوری تندتر نفس بکشی، نتیجهی آن تنفس بیشتر از مکروبهای دریای کابل است که زوال عقلت را به دنبال دارد، و این بهترین هشدار است.
حمید فیدل
طاقت بیار رفیق! آیا تا آخر این سفر زنده خواهیم بود؟... تا آخر این مسیر به نفس کشیدن ادامه خواهیم داد؟...
مسیر مستهجن، من تهی تر از همیشه، تو مفلوک این مغاک، از ابتدا تا انتها، چند هزار خانه در دوطرف دریای کابل از طعم شیرین هوای دریا لذت می برد؟
انسانیت من میان زنجیر خونین تعلق ها و خاطره زندانی است، چند هزار هزاره، چند هزار پشتون، چند هزار تاجیک، چند هزار ازبک چند نفر انسان ناشناس ساعت ده شب، لحظه های انتشار دریای کابل را استشمام میکنند؟
پشتون بودن چه امتیازی برای دریای کابل دارد؟ آیا سهم بیشتری نصیب آنها خواهد شد یا سهمی کمتر؟ ... در مورد تاجیکها، هزارهها، ازبکها و دیگران چطور؟
کابل، چیستی که دریایت سهم کمتر- بیشتری را نصیب اقوام کند؟ اگر انسانیت ما از سهم در تعفن دریای کابل سنجش میشود، بگذار هرکه عطش بیشتری دارد، سهمی بیشتر برگیرد. آدرس هم خیلی روشن است: ساعت ده شب لحظهای انتشار دریای کابل، کنارههای دریا.
تمام جویبارها به دریای کابل ختم میشود، آری! دقیق آنچه که یوریای هزارهها، پشتونها، تاجیکها، ازبکها دارد به احتمال قوی یوریای دیگر اقلیتهای قومی نیز داراست. آنچه که از مثانهی یک مرد بیرون میآید به احتمال قوی از مثانهی یک زن نیز بیرون میآید. یوریا همیشه یوریا است. آیا اقلیتهای قومی کمترین سهم سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و... در ترکیبات دریای کابل نداشته است؟ اگر چنین است زنده باد داستانک: «حق با کیست؟»
«در چمنزاری هزار جور حیوان خوش و خرم پرسه میزدند. ناگهان گاو نر یک گل کوچولوی زیبا دید با یک تاج سفید وسطش. به آن نگاه کرد و از دوستان دور و برش پرسید:
«شما میدانید اسم این گل چیست؟»
میش معمع کنان گفت: «گل لاله است.»
بز بعبع کنان گفت: «بنفشه است.»
اسب شیههکشان گفت: «مینای چمنزار است.»
گاو نر ماغ کشید و با صدای مهیب گفت: «چه مزخرفاتی! این گل سرخ است!»
بعد همهی حیوانات ساکت شدند و نظر روباهی را که اتفاقی داشت از آنجا رد میشد، پرسیدند:
روباه با حالتی مکارانه گفت: «حق با گاو نر است! آخر او بلندتر از همه فریاد میکشد!»
برگردان علی عبداللهی ۱۳۸۷/۰۷/۰۲
داستانی از «رودولف کیرستن»
Firooze .net
اما اگر چنین نیست این مادر مرده روباه ساعت انتشار دریای کابل را یا فراموش کرده یا به آن معتاد شده، پس زنده باد جراحان سنگاپوری که لاله و لادن را جراحی کردند و کشتند، چرا که یوریای لاله از لادن فرق داشت، و نه باید در یک مسیر جاری میشد.
این است که ادامهی سفر ناممکن میشود، اما دریای کابل همیشه متعفن باقی میماند، و ساعت ده شب، ساعت بحران است ولی انتشار همیشه پابرجاست، و انتشار، انتشار است، ساعت نمی شناسد. روز و شب دروغ است. هزارهها باید مسیر جدید برای یوریای شان بیابند. پشتونها اما باید یوریای تاجیکها را با خود داشته باشند، چرا که این یوریا از پنج هزار سال پیش به کابل میآید. ازبکها باید یوریای شان را به ازبکستان لولهکشی کنند. و اما دیگر اقلیتهای قومی ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، یوریای شان تقدس دارد، باید در دریای کابل به عنوان تبرک استفاده شود.
پس حالا پنجره را ببند، شب تاریک و ظلمانی و رها از بوی تعفن دریای کابل. به این بیندیش که یوریایت را استاندارد بسازی، شاید با یوریای دیگران در دریای کابل عجین گردد.
اگر که این امکان فراهم نبود، قبول کن که جنس تو از ساختمان بیولوژیکی متفاوت ساخته شده، و خدایت نیز غیر از خدای پشتونها و تاجیکها و هزارهها و ازبکها است. زیرا یوریای تولیدی مثانهی تو کابل را نازیبا میسازد، و گاهی به این هوس میافتم که: اشارهای به سوی لبان انسانها بکنم و بگویم دقت کن وقتی سخن میگویی دهانت کج است. اما کیست بپذیرد که دهانش کج است؟ زیرا آیینهها اعتبار خود را از دست داده اند و بوغهای بلند سنجهای سنجش تعفن دریای کابل است.
اما هرچه بلندتر بوغ بکشی انرژی بیشتر مصرف میکنی و مجبوری تندتر نفس بکشی، نتیجهی آن تنفس بیشتر از مکروبهای دریای کابل است که زوال عقلت را به دنبال دارد، و این بهترین هشدار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر