۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

هزاره ها؛ ضرورت خودبسندگیِ سیاسی و خرد سنجشگرانه

حمزه واعظی
(از شماره نهم هفته نامه «قدرت»)

رخدادی مبهم، واکنش‏های آشکار
رَدِ دو کاندیدـ وزیرِ منسوب به هزاره‏ها برای آخرین بار از سوی پارلمان افغانستان، تبدیل به یک دغدغه‏ی ذهنی و نگرانی روانی برای بسیاری از محافل فرهنگی و سیاسی جامعه‏ی هزاره در هفته‏های اخیرگردیده است و به همین دلیل، واکنش‏های تند و گاه شتاب‏آلودی را در برابر این رویداد برانگیخته و موجی از احساسات خشم و خروش و نفرین و نفرت را به آدرس تیم حاکم و شخص کرزی حوالت داده است. اهالی قلم و رسانه‏ی هزاره‏ها، به فراوانی پیرامون این رویداد نوشتند؛ نمایندگان هزاره و برخی از شیعه‏مذهبان در پارلمان، دریک گردهم‏آیی و فراخوان مردمی در غرب کابل، نسبت به این موضوع اعتراض نمودند. محمد محقق که حامی، مبلغ و موتلف کرزی در جریان انتخابات ریاست جمهوری بود، خشمگینانه خواهان بازپس‏گیری رأی هزاره‏ها وحتا نامشروع خواندن ریاست جمهوری حامد کرزی گردید.
در این که رد چندمین باره‏ی وزرای هزاره از پارلمان، امری نکوهیده و مغرضانه و منافی روند صلح و سلامت سیاسی است، هیچ شکی وجود ندارد و در این که هزاره‏ها حق دارند نسبت به این بی‏حرمتی و کردار غرض‏آلود و نفاق افگنانه‏ی سیاسی محافل پرده‏نشین از آدرس پارلمان ملی کشور، احساسات شان جریحه‏دار گردد، هم جای هیچ‏گونه تردید و تقصیری نیست ولی آنچه که از فرایند این رخداد مبهم و نگران کننده، سیاست‏گران و رهبران جامعه‏ی هزاره می‏توانند تجربه و درس بیاموزند، نوع نگاه به این موضوع، درک پیچیدگی‏های بازی سیاسی، شناخت متغیرهای چانه زنی و ماهیت تعامل بازی‏گران درحوزه‏ی قدرت است. بدست آوردن تصویر و تصور دقیق و عقلانی از این نوع رفتارها و پیچیدگی‏ها و همزمان واکنش و اتخاذ تصمیم و برخورد متناسب با موقعیت و ضرورت سیاسی، برای تضمین حیات سیاسی و تأمین منافع استراتژیک هزاره‏ها بسیار حیاتی و راه‏گشا خواهد بود.

متهم کردن کرزی و یا درک منطق سیاست؟
در تحلیل‏ها و تبصره‏های بیشترِ سیاسی نویسان و درموضع‏گیری اغلب فعالان سیاسی، احزاب و گروه‏های پارلمانیِ منسوب به جامعه‏ی هزاره پیرامون این موضوع، تمام سنگ‏های ملامت و دلالت به سوی کرزی و تیم قبیله‏ای او پرتاب گردید. پرسش اساسی و به درستی پاسخ‏نیافته این است که آیا از پیامد رأی نیاوردن وزرای هزاره، به ویژه نزدیک‏ترین و خدوم‏ترین آن به شخص رییس جمهور، یعنی داوود نجفی، چه مصالح و منافعی نصیب حامد کرزی می‏گردد؟ درک و اثبات این ابهام، جای طرح منطق روشن و تأملات سیاسی زیادی را باقی می‏گذارد که نیازمند تیزبینی بیش‏تر، تجربه‏اندوزی عقلانی‏تر و برخورد و تدبیر خردورزانه‏تری می‏باشد.
آنچه از قراین و شواهد بازی‏گری‏های سیاسی در حوزه‏ی قدرت در افغانستان کنونی برمی‏آید این است که در تبیین دلایل و عوامل رد وزرای هزاره، نباید سهل‏گیرانه و ساده‏انگارانه، «تنها» به برجسته کردن و تمرکز نمودن بر یک عامل و یک گروه بسنده گردد. مطمئناً در تکوین این روند، علاوه بر زیرکی‏های سیاسی و دوگانگی‏های موضع‌گیری‌ کرزی، نیروهای سیاسی، حلقات قومی و عناصر پر شمار دیگری نیز وجود دارند که در صحنه‏گردانی و مدیریت این نمایش نکوهیده، دست داشته اند.
رقبای سیاسی پرشمار کرزی که از هر امکانی در جهت تضعیف و تزلزل روابط او با موتلفین او بهره می‏جویند از یک‏سو، رقابت‏های ناسخته و عاقبت‏نیندیشانه‏ی رهبران سیاسی هزاره و نیز، رفتارهای سیاسی برخی ساده‌اندیشان، فرصت‌طلبان و سیاست‏ندان‏های درون این جامعه از سوی دیگر، از عوامل موثر در تکوین و تدویر چنین تعاملاتی به شمار می‌روند که نقش تکمیل کننده و تعیین کننده‏ای در آفرینش این ناکامی سیاسی هزاره‏ها در این مقطع از چانه‏زنی‏های سیاسی، ایفا کرده اند.
بنابراین، آنچه دراین ارتباط گفتنی است و به جِد مایه‏ی تأمل، این است که هزاره‏ها با توجه به موقعیت سیاسی، شرایط فرهنگی -اجتماعی و منافع استراتژیک شان در ساختار کنونی نظام سیاسی و تحولات نظامی-منطقه‏ای افغانستان، نیازمند آن اند که با درک درست از موقعیت و منافع استراتژیک خویش، و با فهم دقیق از قواعد عقلانی چانه زنی، ضمن مهار غلیان آتشفشان احساسات، برای بیان مواضع و دیدگاه‏های سیاسی و تبیین خواسته‏های اجتماعی، ملی و شهروندی خویش،‏ از شکیبایی و تیزبینی سیاست ورزانه در رفتار و همچنین از ادبیات سنجیده و فخیم سیاسی در گفتار بهره بگیرند.

رهبران سیاسی هزاره و گمانه‏ی دریافت پیام سیاسی
با مروری بر سرگذشت کابینه‏ی کرزی در طول هشت سال گذشته، حافظه‏ی ما به یاد ندارد که حساسیت جدی، تعصب آشکار و مانع بزرگی در مسیر حضور وزرای هزاره در کابینه وجود داشته باشد. همچنین مثال روشنی وجود ندارد که نشان دهد در چهارسال عمر پارلمان، وزرای پیشنهادی هزاره از فیلتر رأی پارلمان عبور نتوانسته باشند. حتا در قضیه‏ی وزارت عدلیه با آن همه حساسیت مذهبی و سیاسی‏ای که نسبت به این موضوع وجود داشت، برای نخستین بار یک وزیر دانشمند شیعه‏ی هزاره، یعنی سرور دانش، به آسانی از پارلمان رأی آورد و نزدیک به چهار سال براین جایگاه مدیریت و خدمت کرد.
بنابراین ، برای درک و بیان منطق‏پذیر این بحران جدید، معقولانه آن است که دلایل و عوامل این بحران را، اساساً در ماهیت متغیر و پیچیده‏ی چانه‏زنی سیاسی و در سنخیتِ رقابت‏های سیاسی در حوزه‏ی کلان قدرت در افغانستان، جستجو کنیم که گروه‏های سیاسی و حلقات قومی متنوع بر سرِتصاحب سهم بیشتر از قدرت سیاسی و مکنت مادی، در تقابل هم قرار گرفته اند و جنگ روانی و بی‏اعتمادی همگانی همه علیه هم را در تعامل سیاسی صورت داده است. یکی از معمول‏ترین روش‏های این جنگ روانی و سیاسی، بهره‏گیری از اهرم برافروختن حساسیت‏های قومی و نگرانی‏های اجتماعی برای رسیدن به هدف مطلوب می‏باشد.
در قضیه‏ی رد وزرای هزاره، به نظر می‏رسد طرف‏های بازی قدرت، تلاش داشته اند پیامی به رهبران سیاسی هزاره‏ها منتقل کنند. این پیام، همانگونه که برخی از تحلیل‏گران و نمایندگان مخالف اظهار کرده اند، در واکنش به موضع و تاکتیک سیاسی برخی از رهبران جامعه‏ی هزاره نسبت به ماجرای تجاوز کوچی‏ها در بهسود و مهم‏تر از آن، جریان انتخابات ریاست جمهوری بوده است. بدین‏رو، با فهم این واقعیت، قدری بدبینانه و وهم‏آلود است اگر این موضوع را مبتنی بر یک استراتژی از پیش تدوین شده و هماهنگ کلیه‏ی طرف‏ها برای حذف جامعه‏ی هزاره از حیات سیاسی و ساختار قدرت ملی بشماریم و با این برداشت، استدلال و تصور شتابزده و مصلحت نیندیشانه بذر نومیدی، حقارت، تزلزل، انفعال و انزوا را در میان توده‏های صلح‏جو، جوانان پویا و فرهنگیان پیشرو این جامعه بیفشانیم.


ماهیت چانه‏زنی در قدرت؛
محاسبه‏ی «توازن» ویا مخیله‏ی «انحصار»؟
تجربه‏ ی تاریخ سه دهه‏ی اخیر افغانستان به روشنی ثابت کرده است که هیچ‏کدام از گروه‏های مدعی قدرت، نه توان حذف و محروم کردن مطلقِ حتا یک گروه قومی کوچک را ازعرصه‏ی قدرت و مشارکت دارند و نه هم برمبنای منطق سیاسی منفعت‏جویانه و عمل‏گرایانه‏ی امروز، می‏توانند انگیزه‏ی تطبیق چنین طرحی را در محاسبات خود پرورش بدهند. به بیان دیگر، با توجه به ساختار اجتماعی و پتانسیل سیاسی گروه‏های متکثر قومی در افغانستان و تجربه‏ی سیاسی بحران دو دهه‏ی اخیر در این کشور، گروه‏های اصلی مدعی قدرت سیاسی، اساساً در رقابت و تلاش برای «سنگینی توازن قدرت» به نفع خویش هستند و نه الزاماً در تخیل «انحصار قدرت». این فرایند پیچیده، عمدتاً با استفاده از روش ائتلاف با گروه‏های قومیِ مختلف و متنوع صورت می‏گیرد.
بنابراین، در چنین معادله‏ای کمی ساده‏انگارانه است که باور کنیم کرزی و گروه قومی او آنقدر ناپخته و کوته‏اندیش باشند که با تقابل جدی با هزاره‏ها، بخواهند فرصت‏های بزرگ سیاسی را در قواعد بازیِ سیاسی بر سر قدرت، از خود دریغ کنند. اگر بپذیریم که حامد کرزی از پایگاه سیاسی یک گروه قومی انحصار طلب برخاسته است که تجربه‏ی حکومت‏داری سه‏صد ساله را میراث‏داری می‏کنند، باید باور کنیم که آن‏ها تا آن‏حد، غفلت‏اندیش نیستند که فرصت چهارسال آینده را برای انتخابات ریاست جمهوری، به همین زودی و راحتی فراموش کنند و یا آنقدر ساده‏اندیش نیستند که تصور کنند با امید به تفنگ طالب و یا با اعتماد و تکیه بر چند چوکی بیشترِ وزارت و ولایت که در اختیار دارند، بتوانند دوباره این انحصار مطلق را احیا و بازتولید کنند.
کرزی و هم‏فکران قومی‏اش به‏خوبی می‏دانند و می‏فهمند که تجربه‏ی دهه 90، به روشنی این درس سیاسی را آموخته است که با توجه به تجربه و توان نظامی و اجتماعی تکثیر شده در میان سایر گروه‏های قومی، ماهیت قدرت سیاسی با همه‏ی دیرینگی‏اش، چقدر آسیب پذیر، و فرایند انحصار مطلق با همه‏ی گستردگی و ستبری‏اش، به چه اندازه شکننده، و پس از این، به چه میزان دور از دست‏رس است. از همین‏رو، اگر کرزی و تیم قبیله‏ای اش دوراندیش باشند و آشنا به قاعده‏ی بازی سیاسی، باید بکوشند از پتانسیل قدرت اجتماعی و حضور کنترل شده‏ی سیاسی هزاره‏ها، برای تقویت مواضع قدرت و جبهه‏ی سیاسی خویش بهره بگیرند؛ همانگونه که تا کنون نیز، زیرکانه و حتا ماهرانه، بهره جسته است.
قضیه‏ی رد وزرای هزاره در آخرین دور نمایش رأی‏گیری پارلمان، شاید ریشه در همین واقعیت ظریف داشته باشد که فرصتی پدید آمد تا طرف اصلی منازعه‏ی قدرت، هزاره‏ها را در موضع انفعا ل و ناگزیری سیاسی قرار دهد و وزن و وجاهت ائتلاف رهبران و فعالان سیاسی شان را با کرزی، به رخ خود شان بکشانند.

حضور«کمرنگ» یا «انزوای» دربند؟
چنانکه در ابتدا یاد شد، برخی از رهبران سیاسی در واکنش احساساتی نسبت به این ناکامی، خواهان انقطاع وانفصال از حکومت کرزی گردیدند. برخی دیگر از دسته های سیاسی، مشخصاً فعالانِ جوانِ موسوم به «راه نو» نیز طرح خروج دسته جمعی از دولت را مطرح کرده اند. این نوع موضعگیری‌ها، تا حدودی قابل درک و ناشی از حس شدید سرخوردگی و آزردگی از جریان شکل گرفته است که تصور می‌شود در یک حرکت متعصبا نه وتحقیرآمیز، علیه هزاره‌ها سازماندهی شده است.
اما پرسش اصلی این است که آیا اینگونه موضعگیری‌ها، راهبرد‌ها ونسخه‌نویسی‌ها می‌تواند منافع سیاسی و مصالح اجتماعی جامعه‌ی هزاره را به فرجام مطلوب برساند؟ مطمئناً چنین برخوردها و مواضع در برابر سرنوشت سیاسی و نسبت به منافع و مصالح کلان اجتماعی این مردم، نمی‌تواند لزوماً مبتنی بر دوراندیشی سیاسی و منبعث از خرد سنجش‌گرانه باشد. در تاریخ سیاسی چند صدساله‌ی اخیر، برای نخستین بار است که هزاره‌ها فرصت حضور در ساختار سیاسی و زمینه‌ی مشارکت در قدرت دولتی را به دست آورده اند. رسیدن به جایگاه مطلوب و قدرت معهود، مستلزم حضور، مشارکت و پیگیری سیاسی است؛ حتا اگر این حضور، کمرنگ و کم بنیه باشد. حضور در چارچوب نظام سیاسی می‌تواند چندین دستاورد روشن در پی داشته باشد:
1. تجربه‌ی مدیریتی، توانایی سیاسی، ظرفیت اجتماعی و رشد فرهنگی هزاره‌ها را افزایش می‌دهد؛
2. از مجرای چنین حضوری است که نمایندگان سیاسی، رهبران اجتماعی و فعالان فرهنگی این جامعه می‌توانند مطالبات عدالت‌خواهانه و خواسته‌های شهروندی خویش را مطرح و به‌تدریج به تأمین وتحقق برسانند؛
3. با این حضور، انگیزه، امید و نیروی جهش برای توده‌ها و گروه‌های اجتماعی ایجاد وتولید می‌گردد؛
4. هزاره‌ها به هیچ پشتوانه و حمایت خارجی و منطقه‌ای جدی، پایدار و وفاداری، پشتگرم نیستند تا چشم انتظار حمایت و راهگشایی چنین حامیانی در پروسه‌ی سهیم شدن در قدرت باشند. این مردم باید، و می‌تواند، تنها به نیروی اجتماعی، مهارت سیاسی، ظرفیت فرهنگی، اعتماد روحی، جدیت روانی و پتانسیل اقتصادی خود متکی باشند. حضور در ساختار سیاسی تنها و مهم‌ترین زمینه و مجرایی است که می‌تواند حیات سیاسی و سرنوشت اجتماعی آنها را در افغانستان تأمین، تضمین وتداوم بخشد؛
5. هزاره‌ها با حضور خود در ساختار سیاسی می‌توانند به عنوان یک قدرت اجتماعی و مدنی در توازن وتعادل قدرت نقش و سهم جدی ایفا کنند؛

انعطاف در سیاست و انبساط در قدرت
رهبران و سیاست‌گران هزاره می‌باید به درک و تدبیر یک واقعیت مهم وحقیقت آشکار برسند که جامعه‌ی هزاره با برخورداری از پتانسیل‌های گسترده‌ی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می‌تواند به مثابه‌ی «سومین رکن» بافتار قومی و قدرت اجتماعی، در شکل‌دهی الگوی تعادل وتوازن ساختار متکثر قدرت در افغانستان، نقش تعیین کننده و بنیادین ایفا کند.
محاسبه‌ی دقیق این قدرت، توان چانه‌زنی و سویه‌ی مطالبات سیاسی ـ اجتماعی رهبران و نمایندگان سیاسی جامعه‌ی هزاره را به صورت فوق‌العاده‌ای فربه ساخته وکارت‌های بازی پرشماری در دست آنان قرار خواهد داد. کشف این فرمول و اعتماد بر داشته‌ها و توانایی‌های مردمی، هم دایره‌ی قدرت سیاسی جامعه‌ی هزاره را در حوزه‌ی تعامل کلان، گسترش می‌بخشد و تثبیت می‌کند و هم، فرصت بازتولید تجربیات و نیروهای جدید و خلاق را در فرایند سیاست‌گری فراهم می‌سازد.
ساخت متکثر قدرت در افغانستان، یک فرصت مطلوب برای هزاره‌ها می‌باشد که می‌توانند با تیزبینی سیاسی، به کشف قواعد بازی پیچیده‌ی قدرت بپردازد و نقش و وزن خود را بر سایر بازیگران تعریف، تحمیل و تثبیت نمایند. هزاره‌ها با توان بازدارندگی خویش، می‌توانند مهم‌ترین نقش را در ایجاد توازن قدرت وجلوگیری از فرایند انحصار و تک‌ساخت شدن حاکمیت سیاسی ایفا نمایند. توجه به همین قاعده است که سایر بازی‌گران را نسبت به هزاره‌ها نیازمند می‌سازد. درک این نیازمندی ناگزیر، دقیقاً همان اصلی است که رهبران و سیاست‌گران هزاره می‌باید استراتژی و تاکتیک سیاسی خویش را در چانه‌زنی‌های سیاسی و مطالبات اجتماعی به طور عدالت‌ورزانه بر مبنای آن، استوار سازند.
رفتن به دنبال «کاروان پیروز»، آن‌گونه که در سیاست‌ورزی کریم خلیلی استوار شده است ویا «مقاطعه با دولت موجود»، آن‌گونه که محمد محقق تجویز می‌کند، درایت سنجیده و کیاست خرد‌مندانه‌ای برای تأمین منافع و تحقق خواسته‌های جامعه‌ی هزاره نیست. این نوع راهبردها، چنان که درتجربه‌ی تحولاتِ پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر نمایان گردید، می‌تواند یک مثال گزیده برای برخی ناکامی‌ها وناامیدی‌های سیاسی اکنون، به شمار آید و زمینه و بهانه‌ی سرخوردگی‌ها، ناکامی‌ها و انزوای سیاسی ـ اجتماعی بیشتری را فراهم آورد.
بنابراین، رهبران و سیاست‌گران هزاره می‌باید:
اولاً به کشف و فهم دقیق پیچیدگی‌های بازی سیاسی و تعامل قدرت در افغانستان نایل آیند ؛
و ثانیاً، قاعده‌ی چانه‌زنی خود را بر الگوی سه اصلِ «متغیَر بودن»، «منعطف بودن» و«متکثر بودن» کارت‌های بازی، استوار و پایدار سازند.

موج‌آفرینی و پیامدهای گردش بحران
استفاده از انرژی مدنی توده‌ها برای تعقیب اهداف و خواسته‌های اساسی و حقوق شهروندی، یک اصل مهم و یک گزینه‌ی استراتژیک و سنجش‌گرانه برای سیاست‌گران می باشد که می‌تواند هم قدرت اجتماعی جامعه‌ی هزاره را به نمایش بگذارد و هم، انگیزه وآگاهی سیاسی توده‌ها را افزایش بخشد؛ اما مصرف بی‌رویه و ناسنجیده‌ی این انرژی می‌تواند پیامدهای سیاسی، اجتماعی، روانی و فرهنگی نا مطلوب وگاه خطرناکی داشته باشد.
رهبران و سیاست‌گران هزاره نباید، و حق ندارند، با هدف موج‌سواری و «روز آمد» شدن خود در اذهان عمومی، به برافروختن احساسات توده‌ها و تحریک و تخویف آن‌ها علیه رقبای سیاسی، گروه‌های قومی دیگر، نیروهای خارجی مستقر در افغانستان، جامعه‌ی جهانی و یا دولت موجود بپردازند. این عمل، هزینه‌ی سنگینی در پی دارد که در نهایت از درامد اعتبار و خزینه‌ی سرنوشت سیاسی این جامعه پرداخت خواهد شد.
در نهایت این نوع اصراف در تولید انرژی احساسات شتابزده و پرخاشگرانه و منفی در توده‌ها، می‌تواند چند پیامد نا‌مطلوب و ناخواسته را بر جامعه‌ی هزاره تحمیل کند:
1. غفلت سیاسی توده‌ها را تعمیق می‌بخشد؛
2. عامه‌ی مردم به ابزار دست سیاست‌گران برای تأمین منافع شخصی و گروهی آنان تبدیل می‌گردد؛
3. موجب تحریک احساسات اجتماعی، بد‌بینی سیاسی و شکاف‌های مذهبی سایر گروه‌های قومی نسبت به جامعه‌ی هزاره می‌گردد؛
4. فضای ناامیدی، بی‌اعتمادی و انزوا را در میان توده‌ها نسبت به سرنوشت سیاسی شان، فراهم می‌سازد؛
فراموش نکنیم که «ناامیدی» سرچشمه‌ی انزوا، و انزوا منشأ «شکست» است. اما «امیدواری» مولد نشاط و پویایی، و پویایی منبع «قدرت» و روشنایی، و قدرت پیش‌درآمد «پیروزی» است. بنابراین، سیاست‌گران و رهبران هزاره نباید صرفاً به خاطر «روزامد» کردن خود و رسیدن به خواسته‌ها و برداشت‌های شخصی خویش، جامعه‌ی هزاره را از این منبع مهم «قدرت نرم»، یعنی امید و نشاط سیاسی نسبت به سرنوشت شان، محروم کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر