حمزه واعظی
(از شماره نهم هفته نامه «قدرت»)
رخدادی مبهم، واکنشهای آشکار
رَدِ دو کاندیدـ وزیرِ منسوب به هزارهها برای آخرین بار از سوی پارلمان افغانستان، تبدیل به یک دغدغهی ذهنی و نگرانی روانی برای بسیاری از محافل فرهنگی و سیاسی جامعهی هزاره در هفتههای اخیرگردیده است و به همین دلیل، واکنشهای تند و گاه شتابآلودی را در برابر این رویداد برانگیخته و موجی از احساسات خشم و خروش و نفرین و نفرت را به آدرس تیم حاکم و شخص کرزی حوالت داده است. اهالی قلم و رسانهی هزارهها، به فراوانی پیرامون این رویداد نوشتند؛ نمایندگان هزاره و برخی از شیعهمذهبان در پارلمان، دریک گردهمآیی و فراخوان مردمی در غرب کابل، نسبت به این موضوع اعتراض نمودند. محمد محقق که حامی، مبلغ و موتلف کرزی در جریان انتخابات ریاست جمهوری بود، خشمگینانه خواهان بازپسگیری رأی هزارهها وحتا نامشروع خواندن ریاست جمهوری حامد کرزی گردید.
در این که رد چندمین بارهی وزرای هزاره از پارلمان، امری نکوهیده و مغرضانه و منافی روند صلح و سلامت سیاسی است، هیچ شکی وجود ندارد و در این که هزارهها حق دارند نسبت به این بیحرمتی و کردار غرضآلود و نفاق افگنانهی سیاسی محافل پردهنشین از آدرس پارلمان ملی کشور، احساسات شان جریحهدار گردد، هم جای هیچگونه تردید و تقصیری نیست ولی آنچه که از فرایند این رخداد مبهم و نگران کننده، سیاستگران و رهبران جامعهی هزاره میتوانند تجربه و درس بیاموزند، نوع نگاه به این موضوع، درک پیچیدگیهای بازی سیاسی، شناخت متغیرهای چانه زنی و ماهیت تعامل بازیگران درحوزهی قدرت است. بدست آوردن تصویر و تصور دقیق و عقلانی از این نوع رفتارها و پیچیدگیها و همزمان واکنش و اتخاذ تصمیم و برخورد متناسب با موقعیت و ضرورت سیاسی، برای تضمین حیات سیاسی و تأمین منافع استراتژیک هزارهها بسیار حیاتی و راهگشا خواهد بود.
متهم کردن کرزی و یا درک منطق سیاست؟
در تحلیلها و تبصرههای بیشترِ سیاسی نویسان و درموضعگیری اغلب فعالان سیاسی، احزاب و گروههای پارلمانیِ منسوب به جامعهی هزاره پیرامون این موضوع، تمام سنگهای ملامت و دلالت به سوی کرزی و تیم قبیلهای او پرتاب گردید. پرسش اساسی و به درستی پاسخنیافته این است که آیا از پیامد رأی نیاوردن وزرای هزاره، به ویژه نزدیکترین و خدومترین آن به شخص رییس جمهور، یعنی داوود نجفی، چه مصالح و منافعی نصیب حامد کرزی میگردد؟ درک و اثبات این ابهام، جای طرح منطق روشن و تأملات سیاسی زیادی را باقی میگذارد که نیازمند تیزبینی بیشتر، تجربهاندوزی عقلانیتر و برخورد و تدبیر خردورزانهتری میباشد.
آنچه از قراین و شواهد بازیگریهای سیاسی در حوزهی قدرت در افغانستان کنونی برمیآید این است که در تبیین دلایل و عوامل رد وزرای هزاره، نباید سهلگیرانه و سادهانگارانه، «تنها» به برجسته کردن و تمرکز نمودن بر یک عامل و یک گروه بسنده گردد. مطمئناً در تکوین این روند، علاوه بر زیرکیهای سیاسی و دوگانگیهای موضعگیری کرزی، نیروهای سیاسی، حلقات قومی و عناصر پر شمار دیگری نیز وجود دارند که در صحنهگردانی و مدیریت این نمایش نکوهیده، دست داشته اند.
رقبای سیاسی پرشمار کرزی که از هر امکانی در جهت تضعیف و تزلزل روابط او با موتلفین او بهره میجویند از یکسو، رقابتهای ناسخته و عاقبتنیندیشانهی رهبران سیاسی هزاره و نیز، رفتارهای سیاسی برخی سادهاندیشان، فرصتطلبان و سیاستندانهای درون این جامعه از سوی دیگر، از عوامل موثر در تکوین و تدویر چنین تعاملاتی به شمار میروند که نقش تکمیل کننده و تعیین کنندهای در آفرینش این ناکامی سیاسی هزارهها در این مقطع از چانهزنیهای سیاسی، ایفا کرده اند.
بنابراین، آنچه دراین ارتباط گفتنی است و به جِد مایهی تأمل، این است که هزارهها با توجه به موقعیت سیاسی، شرایط فرهنگی -اجتماعی و منافع استراتژیک شان در ساختار کنونی نظام سیاسی و تحولات نظامی-منطقهای افغانستان، نیازمند آن اند که با درک درست از موقعیت و منافع استراتژیک خویش، و با فهم دقیق از قواعد عقلانی چانه زنی، ضمن مهار غلیان آتشفشان احساسات، برای بیان مواضع و دیدگاههای سیاسی و تبیین خواستههای اجتماعی، ملی و شهروندی خویش، از شکیبایی و تیزبینی سیاست ورزانه در رفتار و همچنین از ادبیات سنجیده و فخیم سیاسی در گفتار بهره بگیرند.
رهبران سیاسی هزاره و گمانهی دریافت پیام سیاسی
با مروری بر سرگذشت کابینهی کرزی در طول هشت سال گذشته، حافظهی ما به یاد ندارد که حساسیت جدی، تعصب آشکار و مانع بزرگی در مسیر حضور وزرای هزاره در کابینه وجود داشته باشد. همچنین مثال روشنی وجود ندارد که نشان دهد در چهارسال عمر پارلمان، وزرای پیشنهادی هزاره از فیلتر رأی پارلمان عبور نتوانسته باشند. حتا در قضیهی وزارت عدلیه با آن همه حساسیت مذهبی و سیاسیای که نسبت به این موضوع وجود داشت، برای نخستین بار یک وزیر دانشمند شیعهی هزاره، یعنی سرور دانش، به آسانی از پارلمان رأی آورد و نزدیک به چهار سال براین جایگاه مدیریت و خدمت کرد.
بنابراین ، برای درک و بیان منطقپذیر این بحران جدید، معقولانه آن است که دلایل و عوامل این بحران را، اساساً در ماهیت متغیر و پیچیدهی چانهزنی سیاسی و در سنخیتِ رقابتهای سیاسی در حوزهی کلان قدرت در افغانستان، جستجو کنیم که گروههای سیاسی و حلقات قومی متنوع بر سرِتصاحب سهم بیشتر از قدرت سیاسی و مکنت مادی، در تقابل هم قرار گرفته اند و جنگ روانی و بیاعتمادی همگانی همه علیه هم را در تعامل سیاسی صورت داده است. یکی از معمولترین روشهای این جنگ روانی و سیاسی، بهرهگیری از اهرم برافروختن حساسیتهای قومی و نگرانیهای اجتماعی برای رسیدن به هدف مطلوب میباشد.
در قضیهی رد وزرای هزاره، به نظر میرسد طرفهای بازی قدرت، تلاش داشته اند پیامی به رهبران سیاسی هزارهها منتقل کنند. این پیام، همانگونه که برخی از تحلیلگران و نمایندگان مخالف اظهار کرده اند، در واکنش به موضع و تاکتیک سیاسی برخی از رهبران جامعهی هزاره نسبت به ماجرای تجاوز کوچیها در بهسود و مهمتر از آن، جریان انتخابات ریاست جمهوری بوده است. بدینرو، با فهم این واقعیت، قدری بدبینانه و وهمآلود است اگر این موضوع را مبتنی بر یک استراتژی از پیش تدوین شده و هماهنگ کلیهی طرفها برای حذف جامعهی هزاره از حیات سیاسی و ساختار قدرت ملی بشماریم و با این برداشت، استدلال و تصور شتابزده و مصلحت نیندیشانه بذر نومیدی، حقارت، تزلزل، انفعال و انزوا را در میان تودههای صلحجو، جوانان پویا و فرهنگیان پیشرو این جامعه بیفشانیم.
ماهیت چانهزنی در قدرت؛
محاسبهی «توازن» ویا مخیلهی «انحصار»؟
تجربه ی تاریخ سه دههی اخیر افغانستان به روشنی ثابت کرده است که هیچکدام از گروههای مدعی قدرت، نه توان حذف و محروم کردن مطلقِ حتا یک گروه قومی کوچک را ازعرصهی قدرت و مشارکت دارند و نه هم برمبنای منطق سیاسی منفعتجویانه و عملگرایانهی امروز، میتوانند انگیزهی تطبیق چنین طرحی را در محاسبات خود پرورش بدهند. به بیان دیگر، با توجه به ساختار اجتماعی و پتانسیل سیاسی گروههای متکثر قومی در افغانستان و تجربهی سیاسی بحران دو دههی اخیر در این کشور، گروههای اصلی مدعی قدرت سیاسی، اساساً در رقابت و تلاش برای «سنگینی توازن قدرت» به نفع خویش هستند و نه الزاماً در تخیل «انحصار قدرت». این فرایند پیچیده، عمدتاً با استفاده از روش ائتلاف با گروههای قومیِ مختلف و متنوع صورت میگیرد.
بنابراین، در چنین معادلهای کمی سادهانگارانه است که باور کنیم کرزی و گروه قومی او آنقدر ناپخته و کوتهاندیش باشند که با تقابل جدی با هزارهها، بخواهند فرصتهای بزرگ سیاسی را در قواعد بازیِ سیاسی بر سر قدرت، از خود دریغ کنند. اگر بپذیریم که حامد کرزی از پایگاه سیاسی یک گروه قومی انحصار طلب برخاسته است که تجربهی حکومتداری سهصد ساله را میراثداری میکنند، باید باور کنیم که آنها تا آنحد، غفلتاندیش نیستند که فرصت چهارسال آینده را برای انتخابات ریاست جمهوری، به همین زودی و راحتی فراموش کنند و یا آنقدر سادهاندیش نیستند که تصور کنند با امید به تفنگ طالب و یا با اعتماد و تکیه بر چند چوکی بیشترِ وزارت و ولایت که در اختیار دارند، بتوانند دوباره این انحصار مطلق را احیا و بازتولید کنند.
کرزی و همفکران قومیاش بهخوبی میدانند و میفهمند که تجربهی دهه 90، به روشنی این درس سیاسی را آموخته است که با توجه به تجربه و توان نظامی و اجتماعی تکثیر شده در میان سایر گروههای قومی، ماهیت قدرت سیاسی با همهی دیرینگیاش، چقدر آسیب پذیر، و فرایند انحصار مطلق با همهی گستردگی و ستبریاش، به چه اندازه شکننده، و پس از این، به چه میزان دور از دسترس است. از همینرو، اگر کرزی و تیم قبیلهای اش دوراندیش باشند و آشنا به قاعدهی بازی سیاسی، باید بکوشند از پتانسیل قدرت اجتماعی و حضور کنترل شدهی سیاسی هزارهها، برای تقویت مواضع قدرت و جبههی سیاسی خویش بهره بگیرند؛ همانگونه که تا کنون نیز، زیرکانه و حتا ماهرانه، بهره جسته است.
قضیهی رد وزرای هزاره در آخرین دور نمایش رأیگیری پارلمان، شاید ریشه در همین واقعیت ظریف داشته باشد که فرصتی پدید آمد تا طرف اصلی منازعهی قدرت، هزارهها را در موضع انفعا ل و ناگزیری سیاسی قرار دهد و وزن و وجاهت ائتلاف رهبران و فعالان سیاسی شان را با کرزی، به رخ خود شان بکشانند.
حضور«کمرنگ» یا «انزوای» دربند؟
چنانکه در ابتدا یاد شد، برخی از رهبران سیاسی در واکنش احساساتی نسبت به این ناکامی، خواهان انقطاع وانفصال از حکومت کرزی گردیدند. برخی دیگر از دسته های سیاسی، مشخصاً فعالانِ جوانِ موسوم به «راه نو» نیز طرح خروج دسته جمعی از دولت را مطرح کرده اند. این نوع موضعگیریها، تا حدودی قابل درک و ناشی از حس شدید سرخوردگی و آزردگی از جریان شکل گرفته است که تصور میشود در یک حرکت متعصبا نه وتحقیرآمیز، علیه هزارهها سازماندهی شده است.
اما پرسش اصلی این است که آیا اینگونه موضعگیریها، راهبردها ونسخهنویسیها میتواند منافع سیاسی و مصالح اجتماعی جامعهی هزاره را به فرجام مطلوب برساند؟ مطمئناً چنین برخوردها و مواضع در برابر سرنوشت سیاسی و نسبت به منافع و مصالح کلان اجتماعی این مردم، نمیتواند لزوماً مبتنی بر دوراندیشی سیاسی و منبعث از خرد سنجشگرانه باشد. در تاریخ سیاسی چند صدسالهی اخیر، برای نخستین بار است که هزارهها فرصت حضور در ساختار سیاسی و زمینهی مشارکت در قدرت دولتی را به دست آورده اند. رسیدن به جایگاه مطلوب و قدرت معهود، مستلزم حضور، مشارکت و پیگیری سیاسی است؛ حتا اگر این حضور، کمرنگ و کم بنیه باشد. حضور در چارچوب نظام سیاسی میتواند چندین دستاورد روشن در پی داشته باشد:
1. تجربهی مدیریتی، توانایی سیاسی، ظرفیت اجتماعی و رشد فرهنگی هزارهها را افزایش میدهد؛
2. از مجرای چنین حضوری است که نمایندگان سیاسی، رهبران اجتماعی و فعالان فرهنگی این جامعه میتوانند مطالبات عدالتخواهانه و خواستههای شهروندی خویش را مطرح و بهتدریج به تأمین وتحقق برسانند؛
3. با این حضور، انگیزه، امید و نیروی جهش برای تودهها و گروههای اجتماعی ایجاد وتولید میگردد؛
4. هزارهها به هیچ پشتوانه و حمایت خارجی و منطقهای جدی، پایدار و وفاداری، پشتگرم نیستند تا چشم انتظار حمایت و راهگشایی چنین حامیانی در پروسهی سهیم شدن در قدرت باشند. این مردم باید، و میتواند، تنها به نیروی اجتماعی، مهارت سیاسی، ظرفیت فرهنگی، اعتماد روحی، جدیت روانی و پتانسیل اقتصادی خود متکی باشند. حضور در ساختار سیاسی تنها و مهمترین زمینه و مجرایی است که میتواند حیات سیاسی و سرنوشت اجتماعی آنها را در افغانستان تأمین، تضمین وتداوم بخشد؛
5. هزارهها با حضور خود در ساختار سیاسی میتوانند به عنوان یک قدرت اجتماعی و مدنی در توازن وتعادل قدرت نقش و سهم جدی ایفا کنند؛
انعطاف در سیاست و انبساط در قدرت
رهبران و سیاستگران هزاره میباید به درک و تدبیر یک واقعیت مهم وحقیقت آشکار برسند که جامعهی هزاره با برخورداری از پتانسیلهای گستردهی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میتواند به مثابهی «سومین رکن» بافتار قومی و قدرت اجتماعی، در شکلدهی الگوی تعادل وتوازن ساختار متکثر قدرت در افغانستان، نقش تعیین کننده و بنیادین ایفا کند.
محاسبهی دقیق این قدرت، توان چانهزنی و سویهی مطالبات سیاسی ـ اجتماعی رهبران و نمایندگان سیاسی جامعهی هزاره را به صورت فوقالعادهای فربه ساخته وکارتهای بازی پرشماری در دست آنان قرار خواهد داد. کشف این فرمول و اعتماد بر داشتهها و تواناییهای مردمی، هم دایرهی قدرت سیاسی جامعهی هزاره را در حوزهی تعامل کلان، گسترش میبخشد و تثبیت میکند و هم، فرصت بازتولید تجربیات و نیروهای جدید و خلاق را در فرایند سیاستگری فراهم میسازد.
ساخت متکثر قدرت در افغانستان، یک فرصت مطلوب برای هزارهها میباشد که میتوانند با تیزبینی سیاسی، به کشف قواعد بازی پیچیدهی قدرت بپردازد و نقش و وزن خود را بر سایر بازیگران تعریف، تحمیل و تثبیت نمایند. هزارهها با توان بازدارندگی خویش، میتوانند مهمترین نقش را در ایجاد توازن قدرت وجلوگیری از فرایند انحصار و تکساخت شدن حاکمیت سیاسی ایفا نمایند. توجه به همین قاعده است که سایر بازیگران را نسبت به هزارهها نیازمند میسازد. درک این نیازمندی ناگزیر، دقیقاً همان اصلی است که رهبران و سیاستگران هزاره میباید استراتژی و تاکتیک سیاسی خویش را در چانهزنیهای سیاسی و مطالبات اجتماعی به طور عدالتورزانه بر مبنای آن، استوار سازند.
رفتن به دنبال «کاروان پیروز»، آنگونه که در سیاستورزی کریم خلیلی استوار شده است ویا «مقاطعه با دولت موجود»، آنگونه که محمد محقق تجویز میکند، درایت سنجیده و کیاست خردمندانهای برای تأمین منافع و تحقق خواستههای جامعهی هزاره نیست. این نوع راهبردها، چنان که درتجربهی تحولاتِ پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر نمایان گردید، میتواند یک مثال گزیده برای برخی ناکامیها وناامیدیهای سیاسی اکنون، به شمار آید و زمینه و بهانهی سرخوردگیها، ناکامیها و انزوای سیاسی ـ اجتماعی بیشتری را فراهم آورد.
بنابراین، رهبران و سیاستگران هزاره میباید:
اولاً به کشف و فهم دقیق پیچیدگیهای بازی سیاسی و تعامل قدرت در افغانستان نایل آیند ؛
و ثانیاً، قاعدهی چانهزنی خود را بر الگوی سه اصلِ «متغیَر بودن»، «منعطف بودن» و«متکثر بودن» کارتهای بازی، استوار و پایدار سازند.
موجآفرینی و پیامدهای گردش بحران
استفاده از انرژی مدنی تودهها برای تعقیب اهداف و خواستههای اساسی و حقوق شهروندی، یک اصل مهم و یک گزینهی استراتژیک و سنجشگرانه برای سیاستگران می باشد که میتواند هم قدرت اجتماعی جامعهی هزاره را به نمایش بگذارد و هم، انگیزه وآگاهی سیاسی تودهها را افزایش بخشد؛ اما مصرف بیرویه و ناسنجیدهی این انرژی میتواند پیامدهای سیاسی، اجتماعی، روانی و فرهنگی نا مطلوب وگاه خطرناکی داشته باشد.
رهبران و سیاستگران هزاره نباید، و حق ندارند، با هدف موجسواری و «روز آمد» شدن خود در اذهان عمومی، به برافروختن احساسات تودهها و تحریک و تخویف آنها علیه رقبای سیاسی، گروههای قومی دیگر، نیروهای خارجی مستقر در افغانستان، جامعهی جهانی و یا دولت موجود بپردازند. این عمل، هزینهی سنگینی در پی دارد که در نهایت از درامد اعتبار و خزینهی سرنوشت سیاسی این جامعه پرداخت خواهد شد.
در نهایت این نوع اصراف در تولید انرژی احساسات شتابزده و پرخاشگرانه و منفی در تودهها، میتواند چند پیامد نامطلوب و ناخواسته را بر جامعهی هزاره تحمیل کند:
1. غفلت سیاسی تودهها را تعمیق میبخشد؛
2. عامهی مردم به ابزار دست سیاستگران برای تأمین منافع شخصی و گروهی آنان تبدیل میگردد؛
3. موجب تحریک احساسات اجتماعی، بدبینی سیاسی و شکافهای مذهبی سایر گروههای قومی نسبت به جامعهی هزاره میگردد؛
4. فضای ناامیدی، بیاعتمادی و انزوا را در میان تودهها نسبت به سرنوشت سیاسی شان، فراهم میسازد؛
فراموش نکنیم که «ناامیدی» سرچشمهی انزوا، و انزوا منشأ «شکست» است. اما «امیدواری» مولد نشاط و پویایی، و پویایی منبع «قدرت» و روشنایی، و قدرت پیشدرآمد «پیروزی» است. بنابراین، سیاستگران و رهبران هزاره نباید صرفاً به خاطر «روزامد» کردن خود و رسیدن به خواستهها و برداشتهای شخصی خویش، جامعهی هزاره را از این منبع مهم «قدرت نرم»، یعنی امید و نشاط سیاسی نسبت به سرنوشت شان، محروم کنند.
(از شماره نهم هفته نامه «قدرت»)
رخدادی مبهم، واکنشهای آشکار
رَدِ دو کاندیدـ وزیرِ منسوب به هزارهها برای آخرین بار از سوی پارلمان افغانستان، تبدیل به یک دغدغهی ذهنی و نگرانی روانی برای بسیاری از محافل فرهنگی و سیاسی جامعهی هزاره در هفتههای اخیرگردیده است و به همین دلیل، واکنشهای تند و گاه شتابآلودی را در برابر این رویداد برانگیخته و موجی از احساسات خشم و خروش و نفرین و نفرت را به آدرس تیم حاکم و شخص کرزی حوالت داده است. اهالی قلم و رسانهی هزارهها، به فراوانی پیرامون این رویداد نوشتند؛ نمایندگان هزاره و برخی از شیعهمذهبان در پارلمان، دریک گردهمآیی و فراخوان مردمی در غرب کابل، نسبت به این موضوع اعتراض نمودند. محمد محقق که حامی، مبلغ و موتلف کرزی در جریان انتخابات ریاست جمهوری بود، خشمگینانه خواهان بازپسگیری رأی هزارهها وحتا نامشروع خواندن ریاست جمهوری حامد کرزی گردید.
در این که رد چندمین بارهی وزرای هزاره از پارلمان، امری نکوهیده و مغرضانه و منافی روند صلح و سلامت سیاسی است، هیچ شکی وجود ندارد و در این که هزارهها حق دارند نسبت به این بیحرمتی و کردار غرضآلود و نفاق افگنانهی سیاسی محافل پردهنشین از آدرس پارلمان ملی کشور، احساسات شان جریحهدار گردد، هم جای هیچگونه تردید و تقصیری نیست ولی آنچه که از فرایند این رخداد مبهم و نگران کننده، سیاستگران و رهبران جامعهی هزاره میتوانند تجربه و درس بیاموزند، نوع نگاه به این موضوع، درک پیچیدگیهای بازی سیاسی، شناخت متغیرهای چانه زنی و ماهیت تعامل بازیگران درحوزهی قدرت است. بدست آوردن تصویر و تصور دقیق و عقلانی از این نوع رفتارها و پیچیدگیها و همزمان واکنش و اتخاذ تصمیم و برخورد متناسب با موقعیت و ضرورت سیاسی، برای تضمین حیات سیاسی و تأمین منافع استراتژیک هزارهها بسیار حیاتی و راهگشا خواهد بود.
متهم کردن کرزی و یا درک منطق سیاست؟
در تحلیلها و تبصرههای بیشترِ سیاسی نویسان و درموضعگیری اغلب فعالان سیاسی، احزاب و گروههای پارلمانیِ منسوب به جامعهی هزاره پیرامون این موضوع، تمام سنگهای ملامت و دلالت به سوی کرزی و تیم قبیلهای او پرتاب گردید. پرسش اساسی و به درستی پاسخنیافته این است که آیا از پیامد رأی نیاوردن وزرای هزاره، به ویژه نزدیکترین و خدومترین آن به شخص رییس جمهور، یعنی داوود نجفی، چه مصالح و منافعی نصیب حامد کرزی میگردد؟ درک و اثبات این ابهام، جای طرح منطق روشن و تأملات سیاسی زیادی را باقی میگذارد که نیازمند تیزبینی بیشتر، تجربهاندوزی عقلانیتر و برخورد و تدبیر خردورزانهتری میباشد.
آنچه از قراین و شواهد بازیگریهای سیاسی در حوزهی قدرت در افغانستان کنونی برمیآید این است که در تبیین دلایل و عوامل رد وزرای هزاره، نباید سهلگیرانه و سادهانگارانه، «تنها» به برجسته کردن و تمرکز نمودن بر یک عامل و یک گروه بسنده گردد. مطمئناً در تکوین این روند، علاوه بر زیرکیهای سیاسی و دوگانگیهای موضعگیری کرزی، نیروهای سیاسی، حلقات قومی و عناصر پر شمار دیگری نیز وجود دارند که در صحنهگردانی و مدیریت این نمایش نکوهیده، دست داشته اند.
رقبای سیاسی پرشمار کرزی که از هر امکانی در جهت تضعیف و تزلزل روابط او با موتلفین او بهره میجویند از یکسو، رقابتهای ناسخته و عاقبتنیندیشانهی رهبران سیاسی هزاره و نیز، رفتارهای سیاسی برخی سادهاندیشان، فرصتطلبان و سیاستندانهای درون این جامعه از سوی دیگر، از عوامل موثر در تکوین و تدویر چنین تعاملاتی به شمار میروند که نقش تکمیل کننده و تعیین کنندهای در آفرینش این ناکامی سیاسی هزارهها در این مقطع از چانهزنیهای سیاسی، ایفا کرده اند.
بنابراین، آنچه دراین ارتباط گفتنی است و به جِد مایهی تأمل، این است که هزارهها با توجه به موقعیت سیاسی، شرایط فرهنگی -اجتماعی و منافع استراتژیک شان در ساختار کنونی نظام سیاسی و تحولات نظامی-منطقهای افغانستان، نیازمند آن اند که با درک درست از موقعیت و منافع استراتژیک خویش، و با فهم دقیق از قواعد عقلانی چانه زنی، ضمن مهار غلیان آتشفشان احساسات، برای بیان مواضع و دیدگاههای سیاسی و تبیین خواستههای اجتماعی، ملی و شهروندی خویش، از شکیبایی و تیزبینی سیاست ورزانه در رفتار و همچنین از ادبیات سنجیده و فخیم سیاسی در گفتار بهره بگیرند.
رهبران سیاسی هزاره و گمانهی دریافت پیام سیاسی
با مروری بر سرگذشت کابینهی کرزی در طول هشت سال گذشته، حافظهی ما به یاد ندارد که حساسیت جدی، تعصب آشکار و مانع بزرگی در مسیر حضور وزرای هزاره در کابینه وجود داشته باشد. همچنین مثال روشنی وجود ندارد که نشان دهد در چهارسال عمر پارلمان، وزرای پیشنهادی هزاره از فیلتر رأی پارلمان عبور نتوانسته باشند. حتا در قضیهی وزارت عدلیه با آن همه حساسیت مذهبی و سیاسیای که نسبت به این موضوع وجود داشت، برای نخستین بار یک وزیر دانشمند شیعهی هزاره، یعنی سرور دانش، به آسانی از پارلمان رأی آورد و نزدیک به چهار سال براین جایگاه مدیریت و خدمت کرد.
بنابراین ، برای درک و بیان منطقپذیر این بحران جدید، معقولانه آن است که دلایل و عوامل این بحران را، اساساً در ماهیت متغیر و پیچیدهی چانهزنی سیاسی و در سنخیتِ رقابتهای سیاسی در حوزهی کلان قدرت در افغانستان، جستجو کنیم که گروههای سیاسی و حلقات قومی متنوع بر سرِتصاحب سهم بیشتر از قدرت سیاسی و مکنت مادی، در تقابل هم قرار گرفته اند و جنگ روانی و بیاعتمادی همگانی همه علیه هم را در تعامل سیاسی صورت داده است. یکی از معمولترین روشهای این جنگ روانی و سیاسی، بهرهگیری از اهرم برافروختن حساسیتهای قومی و نگرانیهای اجتماعی برای رسیدن به هدف مطلوب میباشد.
در قضیهی رد وزرای هزاره، به نظر میرسد طرفهای بازی قدرت، تلاش داشته اند پیامی به رهبران سیاسی هزارهها منتقل کنند. این پیام، همانگونه که برخی از تحلیلگران و نمایندگان مخالف اظهار کرده اند، در واکنش به موضع و تاکتیک سیاسی برخی از رهبران جامعهی هزاره نسبت به ماجرای تجاوز کوچیها در بهسود و مهمتر از آن، جریان انتخابات ریاست جمهوری بوده است. بدینرو، با فهم این واقعیت، قدری بدبینانه و وهمآلود است اگر این موضوع را مبتنی بر یک استراتژی از پیش تدوین شده و هماهنگ کلیهی طرفها برای حذف جامعهی هزاره از حیات سیاسی و ساختار قدرت ملی بشماریم و با این برداشت، استدلال و تصور شتابزده و مصلحت نیندیشانه بذر نومیدی، حقارت، تزلزل، انفعال و انزوا را در میان تودههای صلحجو، جوانان پویا و فرهنگیان پیشرو این جامعه بیفشانیم.
ماهیت چانهزنی در قدرت؛
محاسبهی «توازن» ویا مخیلهی «انحصار»؟
تجربه ی تاریخ سه دههی اخیر افغانستان به روشنی ثابت کرده است که هیچکدام از گروههای مدعی قدرت، نه توان حذف و محروم کردن مطلقِ حتا یک گروه قومی کوچک را ازعرصهی قدرت و مشارکت دارند و نه هم برمبنای منطق سیاسی منفعتجویانه و عملگرایانهی امروز، میتوانند انگیزهی تطبیق چنین طرحی را در محاسبات خود پرورش بدهند. به بیان دیگر، با توجه به ساختار اجتماعی و پتانسیل سیاسی گروههای متکثر قومی در افغانستان و تجربهی سیاسی بحران دو دههی اخیر در این کشور، گروههای اصلی مدعی قدرت سیاسی، اساساً در رقابت و تلاش برای «سنگینی توازن قدرت» به نفع خویش هستند و نه الزاماً در تخیل «انحصار قدرت». این فرایند پیچیده، عمدتاً با استفاده از روش ائتلاف با گروههای قومیِ مختلف و متنوع صورت میگیرد.
بنابراین، در چنین معادلهای کمی سادهانگارانه است که باور کنیم کرزی و گروه قومی او آنقدر ناپخته و کوتهاندیش باشند که با تقابل جدی با هزارهها، بخواهند فرصتهای بزرگ سیاسی را در قواعد بازیِ سیاسی بر سر قدرت، از خود دریغ کنند. اگر بپذیریم که حامد کرزی از پایگاه سیاسی یک گروه قومی انحصار طلب برخاسته است که تجربهی حکومتداری سهصد ساله را میراثداری میکنند، باید باور کنیم که آنها تا آنحد، غفلتاندیش نیستند که فرصت چهارسال آینده را برای انتخابات ریاست جمهوری، به همین زودی و راحتی فراموش کنند و یا آنقدر سادهاندیش نیستند که تصور کنند با امید به تفنگ طالب و یا با اعتماد و تکیه بر چند چوکی بیشترِ وزارت و ولایت که در اختیار دارند، بتوانند دوباره این انحصار مطلق را احیا و بازتولید کنند.
کرزی و همفکران قومیاش بهخوبی میدانند و میفهمند که تجربهی دهه 90، به روشنی این درس سیاسی را آموخته است که با توجه به تجربه و توان نظامی و اجتماعی تکثیر شده در میان سایر گروههای قومی، ماهیت قدرت سیاسی با همهی دیرینگیاش، چقدر آسیب پذیر، و فرایند انحصار مطلق با همهی گستردگی و ستبریاش، به چه اندازه شکننده، و پس از این، به چه میزان دور از دسترس است. از همینرو، اگر کرزی و تیم قبیلهای اش دوراندیش باشند و آشنا به قاعدهی بازی سیاسی، باید بکوشند از پتانسیل قدرت اجتماعی و حضور کنترل شدهی سیاسی هزارهها، برای تقویت مواضع قدرت و جبههی سیاسی خویش بهره بگیرند؛ همانگونه که تا کنون نیز، زیرکانه و حتا ماهرانه، بهره جسته است.
قضیهی رد وزرای هزاره در آخرین دور نمایش رأیگیری پارلمان، شاید ریشه در همین واقعیت ظریف داشته باشد که فرصتی پدید آمد تا طرف اصلی منازعهی قدرت، هزارهها را در موضع انفعا ل و ناگزیری سیاسی قرار دهد و وزن و وجاهت ائتلاف رهبران و فعالان سیاسی شان را با کرزی، به رخ خود شان بکشانند.
حضور«کمرنگ» یا «انزوای» دربند؟
چنانکه در ابتدا یاد شد، برخی از رهبران سیاسی در واکنش احساساتی نسبت به این ناکامی، خواهان انقطاع وانفصال از حکومت کرزی گردیدند. برخی دیگر از دسته های سیاسی، مشخصاً فعالانِ جوانِ موسوم به «راه نو» نیز طرح خروج دسته جمعی از دولت را مطرح کرده اند. این نوع موضعگیریها، تا حدودی قابل درک و ناشی از حس شدید سرخوردگی و آزردگی از جریان شکل گرفته است که تصور میشود در یک حرکت متعصبا نه وتحقیرآمیز، علیه هزارهها سازماندهی شده است.
اما پرسش اصلی این است که آیا اینگونه موضعگیریها، راهبردها ونسخهنویسیها میتواند منافع سیاسی و مصالح اجتماعی جامعهی هزاره را به فرجام مطلوب برساند؟ مطمئناً چنین برخوردها و مواضع در برابر سرنوشت سیاسی و نسبت به منافع و مصالح کلان اجتماعی این مردم، نمیتواند لزوماً مبتنی بر دوراندیشی سیاسی و منبعث از خرد سنجشگرانه باشد. در تاریخ سیاسی چند صدسالهی اخیر، برای نخستین بار است که هزارهها فرصت حضور در ساختار سیاسی و زمینهی مشارکت در قدرت دولتی را به دست آورده اند. رسیدن به جایگاه مطلوب و قدرت معهود، مستلزم حضور، مشارکت و پیگیری سیاسی است؛ حتا اگر این حضور، کمرنگ و کم بنیه باشد. حضور در چارچوب نظام سیاسی میتواند چندین دستاورد روشن در پی داشته باشد:
1. تجربهی مدیریتی، توانایی سیاسی، ظرفیت اجتماعی و رشد فرهنگی هزارهها را افزایش میدهد؛
2. از مجرای چنین حضوری است که نمایندگان سیاسی، رهبران اجتماعی و فعالان فرهنگی این جامعه میتوانند مطالبات عدالتخواهانه و خواستههای شهروندی خویش را مطرح و بهتدریج به تأمین وتحقق برسانند؛
3. با این حضور، انگیزه، امید و نیروی جهش برای تودهها و گروههای اجتماعی ایجاد وتولید میگردد؛
4. هزارهها به هیچ پشتوانه و حمایت خارجی و منطقهای جدی، پایدار و وفاداری، پشتگرم نیستند تا چشم انتظار حمایت و راهگشایی چنین حامیانی در پروسهی سهیم شدن در قدرت باشند. این مردم باید، و میتواند، تنها به نیروی اجتماعی، مهارت سیاسی، ظرفیت فرهنگی، اعتماد روحی، جدیت روانی و پتانسیل اقتصادی خود متکی باشند. حضور در ساختار سیاسی تنها و مهمترین زمینه و مجرایی است که میتواند حیات سیاسی و سرنوشت اجتماعی آنها را در افغانستان تأمین، تضمین وتداوم بخشد؛
5. هزارهها با حضور خود در ساختار سیاسی میتوانند به عنوان یک قدرت اجتماعی و مدنی در توازن وتعادل قدرت نقش و سهم جدی ایفا کنند؛
انعطاف در سیاست و انبساط در قدرت
رهبران و سیاستگران هزاره میباید به درک و تدبیر یک واقعیت مهم وحقیقت آشکار برسند که جامعهی هزاره با برخورداری از پتانسیلهای گستردهی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میتواند به مثابهی «سومین رکن» بافتار قومی و قدرت اجتماعی، در شکلدهی الگوی تعادل وتوازن ساختار متکثر قدرت در افغانستان، نقش تعیین کننده و بنیادین ایفا کند.
محاسبهی دقیق این قدرت، توان چانهزنی و سویهی مطالبات سیاسی ـ اجتماعی رهبران و نمایندگان سیاسی جامعهی هزاره را به صورت فوقالعادهای فربه ساخته وکارتهای بازی پرشماری در دست آنان قرار خواهد داد. کشف این فرمول و اعتماد بر داشتهها و تواناییهای مردمی، هم دایرهی قدرت سیاسی جامعهی هزاره را در حوزهی تعامل کلان، گسترش میبخشد و تثبیت میکند و هم، فرصت بازتولید تجربیات و نیروهای جدید و خلاق را در فرایند سیاستگری فراهم میسازد.
ساخت متکثر قدرت در افغانستان، یک فرصت مطلوب برای هزارهها میباشد که میتوانند با تیزبینی سیاسی، به کشف قواعد بازی پیچیدهی قدرت بپردازد و نقش و وزن خود را بر سایر بازیگران تعریف، تحمیل و تثبیت نمایند. هزارهها با توان بازدارندگی خویش، میتوانند مهمترین نقش را در ایجاد توازن قدرت وجلوگیری از فرایند انحصار و تکساخت شدن حاکمیت سیاسی ایفا نمایند. توجه به همین قاعده است که سایر بازیگران را نسبت به هزارهها نیازمند میسازد. درک این نیازمندی ناگزیر، دقیقاً همان اصلی است که رهبران و سیاستگران هزاره میباید استراتژی و تاکتیک سیاسی خویش را در چانهزنیهای سیاسی و مطالبات اجتماعی به طور عدالتورزانه بر مبنای آن، استوار سازند.
رفتن به دنبال «کاروان پیروز»، آنگونه که در سیاستورزی کریم خلیلی استوار شده است ویا «مقاطعه با دولت موجود»، آنگونه که محمد محقق تجویز میکند، درایت سنجیده و کیاست خردمندانهای برای تأمین منافع و تحقق خواستههای جامعهی هزاره نیست. این نوع راهبردها، چنان که درتجربهی تحولاتِ پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر نمایان گردید، میتواند یک مثال گزیده برای برخی ناکامیها وناامیدیهای سیاسی اکنون، به شمار آید و زمینه و بهانهی سرخوردگیها، ناکامیها و انزوای سیاسی ـ اجتماعی بیشتری را فراهم آورد.
بنابراین، رهبران و سیاستگران هزاره میباید:
اولاً به کشف و فهم دقیق پیچیدگیهای بازی سیاسی و تعامل قدرت در افغانستان نایل آیند ؛
و ثانیاً، قاعدهی چانهزنی خود را بر الگوی سه اصلِ «متغیَر بودن»، «منعطف بودن» و«متکثر بودن» کارتهای بازی، استوار و پایدار سازند.
موجآفرینی و پیامدهای گردش بحران
استفاده از انرژی مدنی تودهها برای تعقیب اهداف و خواستههای اساسی و حقوق شهروندی، یک اصل مهم و یک گزینهی استراتژیک و سنجشگرانه برای سیاستگران می باشد که میتواند هم قدرت اجتماعی جامعهی هزاره را به نمایش بگذارد و هم، انگیزه وآگاهی سیاسی تودهها را افزایش بخشد؛ اما مصرف بیرویه و ناسنجیدهی این انرژی میتواند پیامدهای سیاسی، اجتماعی، روانی و فرهنگی نا مطلوب وگاه خطرناکی داشته باشد.
رهبران و سیاستگران هزاره نباید، و حق ندارند، با هدف موجسواری و «روز آمد» شدن خود در اذهان عمومی، به برافروختن احساسات تودهها و تحریک و تخویف آنها علیه رقبای سیاسی، گروههای قومی دیگر، نیروهای خارجی مستقر در افغانستان، جامعهی جهانی و یا دولت موجود بپردازند. این عمل، هزینهی سنگینی در پی دارد که در نهایت از درامد اعتبار و خزینهی سرنوشت سیاسی این جامعه پرداخت خواهد شد.
در نهایت این نوع اصراف در تولید انرژی احساسات شتابزده و پرخاشگرانه و منفی در تودهها، میتواند چند پیامد نامطلوب و ناخواسته را بر جامعهی هزاره تحمیل کند:
1. غفلت سیاسی تودهها را تعمیق میبخشد؛
2. عامهی مردم به ابزار دست سیاستگران برای تأمین منافع شخصی و گروهی آنان تبدیل میگردد؛
3. موجب تحریک احساسات اجتماعی، بدبینی سیاسی و شکافهای مذهبی سایر گروههای قومی نسبت به جامعهی هزاره میگردد؛
4. فضای ناامیدی، بیاعتمادی و انزوا را در میان تودهها نسبت به سرنوشت سیاسی شان، فراهم میسازد؛
فراموش نکنیم که «ناامیدی» سرچشمهی انزوا، و انزوا منشأ «شکست» است. اما «امیدواری» مولد نشاط و پویایی، و پویایی منبع «قدرت» و روشنایی، و قدرت پیشدرآمد «پیروزی» است. بنابراین، سیاستگران و رهبران هزاره نباید صرفاً به خاطر «روزامد» کردن خود و رسیدن به خواستهها و برداشتهای شخصی خویش، جامعهی هزاره را از این منبع مهم «قدرت نرم»، یعنی امید و نشاط سیاسی نسبت به سرنوشت شان، محروم کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر