عزیز گرانقدر، سلام و عرض حرمت.
حادثهی امروز جمعه 22 اسد، حادثهی تکاندهندهای است. من هم با جزئیات زیادی آشنا نیستم. اما آنچه بر من گذشت و شاهدش بودم، شاید بتواند روشناییای باشد برای یک قضاوت و به دنبالش یک تصمیم.
صدای فیر از کنارهی کوه بلند بود و آتش و دود هم از خیمهها و اطراف آن بلند بود. از مهدی پرسیدم که آیا کسی هست که مسئولیت رهبری و ادارهی مردم را داشته باشد. گفت: نه. مردم خودجوش هر کاری از دست شان میآید انجام میدهند.
نگرانی هر دوم افزایش مییافت. تلاش کردم با آقای محقق و یا خلیلی و یا اطرافیان شان تماس بگیرم. هیچ تلفونی وصل نمیشد. یا اشغال بود یا کسی گوشی را بر نمیداشت. آقای پیمان که یکی از نزدیکان آقای محقق است، تنها همان قدر از حوادث میدانست که من میدانستم. اما او هم نگران بود و میگفت وضعیت غیرقابل کنترل است.
شروع کردم با مقامات تماس بگیرم. به این و آن زنگ زدم که هر چه میتوانند بکنند تا بحث به تظاهرات و رفتن به سوی شهر و این چیزها نکشد. کسی نبود که مسئولیت عمومی تظاهرات و یا رهبری و مدیریت مردم را بر دوش بگیرد. هر کسی هراس داشت و هر کسی میگفت: این قضیه سازمانیافته است و کسانی در پشت قضیه هستند که تحریک میکنند. پولیس هم به طور بیسابقهای خشم نشان داده است....
حس بدی برایم پیش آمده بود. خشونت و نفرت وقتی به تنها سلاح مقابله تبدیل شود، هر زبان و هر دهانی دیگر باید بسته بماند. دشنهی خشونت و نفرت را هر بهانهای میتواند صیقل بزند. حس میکردم اکنون است که باید حساب تمام راهرفتنهای بیمبالات در دنیای سیاست را پس داد. نه سال، شهر داشت آرام آرام امنیت خود را باور میکرد و برغم همهی بدیهای اطراف، تقلا داشت که پنجهی خشونت را از شهر دور نگه دارد. اما اکنون این حباب هم میترکد و مردم باید دوباره کابوسهای گذشتهی خود را تجربه کنند.... چه کسی مسئول است و از یخن چه کسی باید گرفت؟ ... خودم هم نمیتوانستم تشخیص کنم.
در پل خشک، خبر رسید که پوستهی امنیتی پولیس آتش زده شد. در مسیر راه، به سوی سرک عمومی شهید مزاری، هر گام عکسهای کاندیدان پاره میشد و از عقب حادثه، کودکان پارههای آهن و چوب و میلههایی را که از عکسهای کاندیدان پایین افتاده بود با خود جمع میکردند و این اولین غنیمیت جنگ و خشونت تازه بود که باید برای کسانی ممر معیشت تلقی میشد....
ساعت نزدیکیهای چهار و نیم عصر بود که موفق شدم با آقای محقق تلفنی تماس بگیرم. گفت: نه زورم به مردم میرسد و نه به حکومت. اما گفت که پیامی صادر میکند تا مردم آرامش خود را حفظ کنند و اجازه ندهند که قضیه از کنترل بیرون شود. در همان لحظهای که با من صحبت میکرد به تلفن دیگری نیز هدایت داد که جنازه را به یک مسجد برده و بعد از معاینات پزشکی، ترتیبات دفنش را بدهند.
تا آن زمان تلویزیونهای نگاه و راه فردا، خبرهایی از اصل حادثه در کمرهی کوه نشر نموده و در مصاحبه با مردمان محل از اعمال کوچیها و خشونت پولیس شکایتهایی را پخش کرده بودند؛ اما هیچ اقدامی که به کنترل و مهارکردن وضعیت منجر شود، نشر نشده بود.
در همین لحظات بود که شنیدیم کسانی به دفتر سیاسی آقای محقق حمله کرده و به آن آسیب رسانده اند. گفته شد که مهاجمان بر ضد هزارهها و به نفع نجیبالله کابلی شعار میدادند. در ضمن گزارش رسید که در کوتهی سنگی و قلعهی واحد مردمان عادی بر هزارههایی که در ساحه بودهاند، حمله میکنند و عدهای کشته و زخمی شده است.
هیلیکوپتری نیز بر فضای کابل گردش کرده و در ساحهی لیسه حربی و کوتهی سنگی فشنگ پرتاب کرد. اما به نظر میرسید همان گشت واحد هیلیکوپتر بود و بعد از آن در آسمان ظاهر نشدند. از نواحی اطراف انچیباغبانان دود به هوا بلند بود که بعدها معلوم شد پوستهی امنیتی به آتش کشیده شده است.
در قلب پایتخت، حدود دو ماه است که معضلی به نام اسکان غیرقانونی و تنشزای کوچی جریان داشته است، اما حکومت از همه چیز بیتفاوت عبور کرده است. کوچی حق دارد در محل خانه بسازد یا نه، بحثی دیگر است، اما آنکه این حق را برای کوچی میدهد یا نمیدهد حکومت است. وقتی حکومت نباشد جنگل است و شهر چور و غارت. هر کسی خودش مرجع میشود که برای خود حق تعیین کند و هر کسی مرجع میشود که قضاوت و فیصله و حکم و دادگاه را در اختیار بگیرد. گویی کوچیها به طور سازمانیافته از بهسود تا کابل، سیاست کشور را در قبضهی خود گرفته اند.
مردم محل نیز وقتی به دامنهی کوه میروند تا از حق خود دفاع کنند به معنای این است که حکومتی و مرجع بازخواستی وجود ندارد تا به خواست آنان رسیدگی کند. غرب کابل هنوز هم مانند یک پینهی ناجور در آستین شهر بند است. مردم میگویند ساحه را حکومت برای قبرستان آنها داده است و حالا کوچیها اشغال کرده و خانه ساخته اند. کوچیها میگویند این زمین مال خود شان است و بالای زمین خود شان آمده و خانه ساخته اند.... این دعوا به هیچ مرجع قانونمندی ارجاع نمیشود و هیچ مرجع قانونمندی وجود ندارد که این دعوا را حل و فصل کند تا اینکه مردم حس میکنند باید خود شان گام پیش بگذارند و به دلخواه خود به مشکل رسیدگی کنند. حکومت تنها وقتی دید فصل خون و خشونت بار داده است، برای کاربرد «خشونت مشروع» به ساحه میرسد تا از میلهی تفنگ به «تأمین نظم و امنیت عامه» رسیدگی کند!
مدیران و رهبران سیاسی دیگری نیز که در لحظات عادی پیشگامی مردم را دارند، با سوال مشابهی مواجه اند. مردم خواستی دارند که باید از مرجعیت و از کانالهای مشروع و قانونی رسیدگی و پیگیری شود. اگر زبان مشترک با حکومت وجود ندارد، و یا اگر حکومت به حرف کسی اعتنا ندارد، باز هم باید سوال شود که چرا چنین است؟ مگر این حکومت آنقدر بیتوجه و بیمبالات است که حتی از بروز ناامنی و آشوب در پایتخت نیز تکان نمیخورد؟ ... اگر چنین است، چه کسی این راز بزرگ را برای مردم باز گفته است تا مردم حساب خود را داشته باشند که در فقدان مرجعیت اتوریتهی مشروع و موثر، بفهمند چه راهکارهای دیگری را مد نظر داشته باشند؟ اگر چنین نیست، چرا نتوانسته ایم حرف حساب خود را به گوش حکومت برسانیم و حکومت را متوجه سازیم که وضعیت چطور میتواند به سمت بحران حرکت کند و چطور میشود از این حرکت جلوگیری کرد؟... بالاخره هنوز که کسی نگفته است ما به آخر خط رسیده ایم و بنبست تنها با زبان خون و تفنگ و نفرت برداشته میشود.
امروز، خانهها و خانوادههایی در ماتم نشستند. کسی نیست که مسئولیت را به طور رسمی به دوش بگیرد. اما به نظر میرسد کسانی هستند که باید مسئول شناخته شوند. از رأس حکومت تا قاعدهی مردم، حلقاتی تنگ هم قرار دارند که حوادث را جریان میبخشند. این حلقات باید در هر مرحله تعقیب شوند تا مسئولان اصلی حادثههایی از این دست شناخته شود. مردمی که تنها در حادثه تکان میخورند و تنها به شرح و بسط حادثه میپردازند، ماوقع را تشریح میکنند، اما این کافی نیست. شرح ماوقع باید با این سوال بزرگ نیز همراه باشد که چرا چنان اتفاقاتی میافتد و چگونه میشود از تکرار چنان اتفاقاتی جلوگیری کرد؟
قرار نیست مردم از حکومت دل بر کنند. پنجهی بازخواست مردم باید گلوی حکومت را محکم بگیرد. مردم حق دارند در امنیت و آرامش زندگی کنند. هر چه امنیت و آرامش مردم را تهدید کند، ترویجکنندهی فساد و تباهی در جامعه است. حکومت باز هم اولین مرجعی است که این مسئولیت را بر دوش دارد....
و اما رهبران مردم؟ ... این را باید خود مردم بپرسند که دارند به کجا میروند...
حادثهی امروز جمعه 22 اسد، حادثهی تکاندهندهای است. من هم با جزئیات زیادی آشنا نیستم. اما آنچه بر من گذشت و شاهدش بودم، شاید بتواند روشناییای باشد برای یک قضاوت و به دنبالش یک تصمیم.
***
اول صبح رفته بودم سلمانی تا موهای سرم را اصلاح کنم که بدریخت شده بود. روی کرسی سلمان و زیر تیغ قیچی بودم که مهدی راسخ زنگ زد و گفت: از حادثهی امروز خبر داری؟ گفتم: چه حادثه؟ گفت: از اول صبح کسانی آمدند تا در تپههای کنار قبرستان، جایی را که مدتی است کوچیها خیمه زده و این اواخر شروع کرده اند به خانهساختن، خط کنند و از پیشروی کوچیها در منطقه جلوگیری کنند. اما وقتی مردم به خیمههای کوچیها نزدیک شدند، برخورد شد و بلافاصله کوچیها یکی دو خیمه را آتش زدند و خود عقب نشسته و به فیر شروع کردند و حالا جنگ و زد و خورد جریان دارد. گفتم: مردم مسلح رفته اند؟ گفت: نه، بیل و کلنگ دارند، اما حالا وضعیت از کنترل خارج شده. کوچیها دو سه نفر را دستگیر کرده با خود به سوی بلندی برده اند و مردم هم دو نفر از کوچیها را دستگیر کرده و با خود آورده اند. پولیسهای زیادی هم آمده اند اما وضعیت هر لحظه از کنترل بیرون میشود.***
در اتاق سلمانی، قضیه را با دیگران طرح کردم. کسی دیگر گفت: از دیروز یکی دو نفر از وکیلان گذر و کسانی که در انتخابات نیز کاندید اند مردم را میگفتند که بروند و در کنارهی کوه برای خود زمین بگیرند. اینها در میان مردم ورقهای هم پخش کرده اند که مردم را به این کار دعوت میکرد. گفتم: کی بوده این وکیلان؟ گفت: اسمش را نمیدانم. گفتم: این وکیلان چه حق دارند که مردم را زمین بدهند و یا زمین و کوه را بین مردم تقسیم کنند؟ ... کسی چیزی برای گفتن نداشت. تنها شنیدم که همه گفتند: منطقه آرام بود و با این کارها باید باز هم جنگ و بدبختی شروع شود.... کسی دیگر راحت و آسان گفت: از سستی سگ روباه سر بام بلند میشود!***
ساعت 11 و نیم بود و من با رحمت ارزگانی نشسته و صحبت میکردیم. باز هم مهدی زنگ زد و گفت: وضعیت خیلی بد شده و پولیسها فیر میکنند و عدهای کشته و زخمی شدند و مردم هم در حال پراکندهشدن هستند، اما خشم توفانی شده است. گفت: مردم از خانههایی که نزدیک کوه است آهسته آهسته کوچ میکنند و به طرف پایین میآیند. گفت: پولیس زیادی آمده و صحنه خیلی وحشتناک و غیرقابل کنترل شده است.صدای فیر از کنارهی کوه بلند بود و آتش و دود هم از خیمهها و اطراف آن بلند بود. از مهدی پرسیدم که آیا کسی هست که مسئولیت رهبری و ادارهی مردم را داشته باشد. گفت: نه. مردم خودجوش هر کاری از دست شان میآید انجام میدهند.
نگرانی هر دوم افزایش مییافت. تلاش کردم با آقای محقق و یا خلیلی و یا اطرافیان شان تماس بگیرم. هیچ تلفونی وصل نمیشد. یا اشغال بود یا کسی گوشی را بر نمیداشت. آقای پیمان که یکی از نزدیکان آقای محقق است، تنها همان قدر از حوادث میدانست که من میدانستم. اما او هم نگران بود و میگفت وضعیت غیرقابل کنترل است.
***
ساعت حوالی 2 بعد از ظهر بود که اسمعیل جاوید زنگ زد و گفت: عدهای از مردم خشمگین، جنازههایی را روی دوش خود گرفته و به سمت پایین حرکت دارند. او گفت: در شهرک مهدیه، دکانها بسته میشوند و افراد خشمگین عکس کاندیداها را پاره میکنند و مردم را تهدید میکنند که همه باید در تظاهرات سهم بگیرند. تظاهرات کنندگان پولیس را قاتل خود میدانند و میگویند میرویم به طرف شهر. جاوید با ملاحظهی وضعیت تظاهرات کنندگان در شهرک مهدیه نگران بود که با این وضعیت ممکن است همه چیز اتفاق بیفتد. بچههای زیادی که در صحنه یا نزدیک آن حضور داشتند، پیهم زنگ میزدند و اتفاقات را شرح میدادند. تکاندهندهترین بخش حرفها خشونت بیمانندی بود که از ناحیهی پولیس بروز داده بود. میگفتند: پولیسها به طور مستقیم مردم را هدف قرار میدادند و مثل این بود که اجازه داشتند با تمام خشونت، مردم را پراکنده سازند.شروع کردم با مقامات تماس بگیرم. به این و آن زنگ زدم که هر چه میتوانند بکنند تا بحث به تظاهرات و رفتن به سوی شهر و این چیزها نکشد. کسی نبود که مسئولیت عمومی تظاهرات و یا رهبری و مدیریت مردم را بر دوش بگیرد. هر کسی هراس داشت و هر کسی میگفت: این قضیه سازمانیافته است و کسانی در پشت قضیه هستند که تحریک میکنند. پولیس هم به طور بیسابقهای خشم نشان داده است....
حس بدی برایم پیش آمده بود. خشونت و نفرت وقتی به تنها سلاح مقابله تبدیل شود، هر زبان و هر دهانی دیگر باید بسته بماند. دشنهی خشونت و نفرت را هر بهانهای میتواند صیقل بزند. حس میکردم اکنون است که باید حساب تمام راهرفتنهای بیمبالات در دنیای سیاست را پس داد. نه سال، شهر داشت آرام آرام امنیت خود را باور میکرد و برغم همهی بدیهای اطراف، تقلا داشت که پنجهی خشونت را از شهر دور نگه دارد. اما اکنون این حباب هم میترکد و مردم باید دوباره کابوسهای گذشتهی خود را تجربه کنند.... چه کسی مسئول است و از یخن چه کسی باید گرفت؟ ... خودم هم نمیتوانستم تشخیص کنم.
***
هر لحظه، خبرها داغتر و بدتر و تکاندهندهتر میشد. تظاهرات مانند سیلاب از کوچههای مهدیه به سوی بازار پل خشک پیش میآمد. میشنیدم که تعداد تظاهراتکنندگان زیاد نیستند، اما خشم و نفرت شان از کنترل بیرون است. تا به پل خشک رسیدند همهی عکسها را پاره کردند و گفته میشد که فحش و دشنامهای رکیک نثار رهبران میشد و پولیس را قاتل میخواندند و رهبران را خاین.در پل خشک، خبر رسید که پوستهی امنیتی پولیس آتش زده شد. در مسیر راه، به سوی سرک عمومی شهید مزاری، هر گام عکسهای کاندیدان پاره میشد و از عقب حادثه، کودکان پارههای آهن و چوب و میلههایی را که از عکسهای کاندیدان پایین افتاده بود با خود جمع میکردند و این اولین غنیمیت جنگ و خشونت تازه بود که باید برای کسانی ممر معیشت تلقی میشد....
***
تا ساعت 4 عصر، حادثهها به سرعت و همگام با حرکت تظاهراتکنندگان شدیدتر میشد. صدای فیر به گوش میرسید. دکانها همه بسته شدند و رفت و آمد کم شد. فراسو از نزدیکی پل سوخته زنگ زد و گفت: خشونت به ساحات لیسهی حربی نزدیک شده و صدای گلوله و فیر بلند است. یکی از دانشآموزان در نزدیکی پل سوخته، چشمدیدهای نگرانکنندهای داشت. نصیراحمد سهرابی از نزدیکیهای کوته سنگی زنگ زد و گفت: خشونت به اطراف چوک کوته سنگی کشیده و اطراف قلعهی واحد تا نزدیکیهای حوزه پنج صدای فیر شنیده میشود.ساعت نزدیکیهای چهار و نیم عصر بود که موفق شدم با آقای محقق تلفنی تماس بگیرم. گفت: نه زورم به مردم میرسد و نه به حکومت. اما گفت که پیامی صادر میکند تا مردم آرامش خود را حفظ کنند و اجازه ندهند که قضیه از کنترل بیرون شود. در همان لحظهای که با من صحبت میکرد به تلفن دیگری نیز هدایت داد که جنازه را به یک مسجد برده و بعد از معاینات پزشکی، ترتیبات دفنش را بدهند.
تا آن زمان تلویزیونهای نگاه و راه فردا، خبرهایی از اصل حادثه در کمرهی کوه نشر نموده و در مصاحبه با مردمان محل از اعمال کوچیها و خشونت پولیس شکایتهایی را پخش کرده بودند؛ اما هیچ اقدامی که به کنترل و مهارکردن وضعیت منجر شود، نشر نشده بود.
در همین لحظات بود که شنیدیم کسانی به دفتر سیاسی آقای محقق حمله کرده و به آن آسیب رسانده اند. گفته شد که مهاجمان بر ضد هزارهها و به نفع نجیبالله کابلی شعار میدادند. در ضمن گزارش رسید که در کوتهی سنگی و قلعهی واحد مردمان عادی بر هزارههایی که در ساحه بودهاند، حمله میکنند و عدهای کشته و زخمی شده است.
هیلیکوپتری نیز بر فضای کابل گردش کرده و در ساحهی لیسه حربی و کوتهی سنگی فشنگ پرتاب کرد. اما به نظر میرسید همان گشت واحد هیلیکوپتر بود و بعد از آن در آسمان ظاهر نشدند. از نواحی اطراف انچیباغبانان دود به هوا بلند بود که بعدها معلوم شد پوستهی امنیتی به آتش کشیده شده است.
***
در حادثهی امروز، تراکم پولیس و خشونت پولیس برای اولین بار به این مرحله شدید بود. شاید در نگاه اول، برخورد پولیس، کاربرد «خشونت مشروع» توسط مرجع قانون تلقی شود، اما در عقب همه چیز، از وضعیتی نیز حکایت میکند که در انتظار مردم است. رهبریت و مدیریت سیاسی تنها در لحظات بحران مورد توجه قرار نمیگیرد، بلکه به وضعیتی نیز توجه دارد که با ایجاد آن از بحران جلوگیری میشود.در قلب پایتخت، حدود دو ماه است که معضلی به نام اسکان غیرقانونی و تنشزای کوچی جریان داشته است، اما حکومت از همه چیز بیتفاوت عبور کرده است. کوچی حق دارد در محل خانه بسازد یا نه، بحثی دیگر است، اما آنکه این حق را برای کوچی میدهد یا نمیدهد حکومت است. وقتی حکومت نباشد جنگل است و شهر چور و غارت. هر کسی خودش مرجع میشود که برای خود حق تعیین کند و هر کسی مرجع میشود که قضاوت و فیصله و حکم و دادگاه را در اختیار بگیرد. گویی کوچیها به طور سازمانیافته از بهسود تا کابل، سیاست کشور را در قبضهی خود گرفته اند.
مردم محل نیز وقتی به دامنهی کوه میروند تا از حق خود دفاع کنند به معنای این است که حکومتی و مرجع بازخواستی وجود ندارد تا به خواست آنان رسیدگی کند. غرب کابل هنوز هم مانند یک پینهی ناجور در آستین شهر بند است. مردم میگویند ساحه را حکومت برای قبرستان آنها داده است و حالا کوچیها اشغال کرده و خانه ساخته اند. کوچیها میگویند این زمین مال خود شان است و بالای زمین خود شان آمده و خانه ساخته اند.... این دعوا به هیچ مرجع قانونمندی ارجاع نمیشود و هیچ مرجع قانونمندی وجود ندارد که این دعوا را حل و فصل کند تا اینکه مردم حس میکنند باید خود شان گام پیش بگذارند و به دلخواه خود به مشکل رسیدگی کنند. حکومت تنها وقتی دید فصل خون و خشونت بار داده است، برای کاربرد «خشونت مشروع» به ساحه میرسد تا از میلهی تفنگ به «تأمین نظم و امنیت عامه» رسیدگی کند!
مدیران و رهبران سیاسی دیگری نیز که در لحظات عادی پیشگامی مردم را دارند، با سوال مشابهی مواجه اند. مردم خواستی دارند که باید از مرجعیت و از کانالهای مشروع و قانونی رسیدگی و پیگیری شود. اگر زبان مشترک با حکومت وجود ندارد، و یا اگر حکومت به حرف کسی اعتنا ندارد، باز هم باید سوال شود که چرا چنین است؟ مگر این حکومت آنقدر بیتوجه و بیمبالات است که حتی از بروز ناامنی و آشوب در پایتخت نیز تکان نمیخورد؟ ... اگر چنین است، چه کسی این راز بزرگ را برای مردم باز گفته است تا مردم حساب خود را داشته باشند که در فقدان مرجعیت اتوریتهی مشروع و موثر، بفهمند چه راهکارهای دیگری را مد نظر داشته باشند؟ اگر چنین نیست، چرا نتوانسته ایم حرف حساب خود را به گوش حکومت برسانیم و حکومت را متوجه سازیم که وضعیت چطور میتواند به سمت بحران حرکت کند و چطور میشود از این حرکت جلوگیری کرد؟... بالاخره هنوز که کسی نگفته است ما به آخر خط رسیده ایم و بنبست تنها با زبان خون و تفنگ و نفرت برداشته میشود.
***
زبان خشونت و نفرت، زبانی است که مردم افغانستان، و به خصوص مردمی که در کابل زندگی کرده اند، با آن خوب آشنایی دارند. افغانستان هنوز هم کورهی داغی از حادثههایی است که هیچکدام برای بروز خود منتظر بهانههای جدی و منطقی نمیمانند. هر بهانهی کوچکی میتواند آغازی باشد از یک حادثهی بزرگ. بر طبل خشونت کوبیدن آسان است، اما کسی نیست که بگوید با خشونت به نتیجهای میخواهیم برسیم. این حرف را امروز برای خانوادههای داغدار مردم کسی گفته نمیتواند. خانوادههای فراوانی اند که باید امشب را با خون فرزندان خود سپری کنند.امروز، خانهها و خانوادههایی در ماتم نشستند. کسی نیست که مسئولیت را به طور رسمی به دوش بگیرد. اما به نظر میرسد کسانی هستند که باید مسئول شناخته شوند. از رأس حکومت تا قاعدهی مردم، حلقاتی تنگ هم قرار دارند که حوادث را جریان میبخشند. این حلقات باید در هر مرحله تعقیب شوند تا مسئولان اصلی حادثههایی از این دست شناخته شود. مردمی که تنها در حادثه تکان میخورند و تنها به شرح و بسط حادثه میپردازند، ماوقع را تشریح میکنند، اما این کافی نیست. شرح ماوقع باید با این سوال بزرگ نیز همراه باشد که چرا چنان اتفاقاتی میافتد و چگونه میشود از تکرار چنان اتفاقاتی جلوگیری کرد؟
***
بالاخره، کوچی یا هر کسی دیگر از قماش کوچی، نباید حادثهسازان واقعی این کشور باشند. برای اینکه معیاری برای تشخیص عقلانیت و مدنیت در کشور داشته باشیم، حادثههایی از این دست را باید جدی بگیریم. راه حل عاجل به نظر من چیزی جز مهار خشونت، و جستجوی طرحی برای جلوگیری از خشونتهای بعدی نیست.قرار نیست مردم از حکومت دل بر کنند. پنجهی بازخواست مردم باید گلوی حکومت را محکم بگیرد. مردم حق دارند در امنیت و آرامش زندگی کنند. هر چه امنیت و آرامش مردم را تهدید کند، ترویجکنندهی فساد و تباهی در جامعه است. حکومت باز هم اولین مرجعی است که این مسئولیت را بر دوش دارد....
و اما رهبران مردم؟ ... این را باید خود مردم بپرسند که دارند به کجا میروند...
سلام وعرض ادب خدمت شما استاد گرانقدر
پاسخحذفمن یک پیشنهاد برای آینده سازان جامعه ام دارم
من دربامیان زندگی میکنم واز وضعیت مکاتب ودرس در مکاتب دولتی بسیار نگرانم چراکه آینده سازان این مرز وبوم باید تحصیلات خوب وعالی داشته باشند واز شما تقاضا میکنم که یکی ازشعبه های مکتب معرفت را دربامیان هم شروع کنید ممنون میشوم اگر راجع به این پیشنهاد فکر کنید شاید خداوند شمارا در اجرای این امر خیر یاری رساند تشکرمنتظر جواب شما خواهم بود