۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

دمیدن در آتش (نگاهی به حادثه‏ی روز جمعه، 22 اسد)

شمس سوشیانت
(از شماره سیزدهم «قدرت»)

جمعه‏ی دوهفته قبل(22 اسد 1389) یک جمعه‏ی خونین در کابل بود. در حادثه‌ی آن روز بیش از 20 نفر کشته و بیش از 50 نفر زخمی شدند. این حادثه از تنش میان مردم محل و کوچی‌های مستقر در محل به و جود آمد و اما به زودی تبدیل به اعتراض در برابر پولیس و نیروهای امنیتی شد. مساله زمانی از شکل یک منازعه‏ی اجتماعی بیرون شد و شکل یک واکنش تند در برابر پولیس را به خود گرفت که پولیس و نیروهای امنیتی یک طرف قضیه را مورد فیرهای مسلسل و رگبار گلوله‌ها قرار دادند. ولی، پرسش اساسی این است که چرا دولت سیاست دوگانه داشته و برای حل معضل کوچی‌ها و مردمان محل برای همیشه پایان نمی‌دهد؟ چرا منازعات و تنش‌های اجتماعی، تبدیل به اعتراضات خشن در برابر دولت می‌شوند؟ آینده‏ی «منازعات» و «اعتراضات» چگونه است؟
حادثه‏ی روز جمعه، کم و بیش ریشه در گذشته‌ها نیز دارد من قصد دارم به نقش دولت و رسانه‌ها و نیز به تکرارپذیری موردی و گونه‌ای این حادثه بپردازم تا روشن شود که اصولا منازعات توام با اعتراض تحت چه شرایطی رخ می‌دهند؟

منازعات اجتماعی تکرار پذیر و همیشگی اند:

به هرحال، منشاء حادثه‏ی روز جمعه در حد یک منازعه‏ی اجتماعی بود. اما مساله این است بخشی از منازعات در این کشور میان مردم محل و کوچی‌ها صورت می‌گیرد. بنابراین، حادثه‏ی روز جمعه هرچیزی که بود، مهم این است این منازعه با یک سلسله از منازعات اجتماعی دیگر با پس منظر تاریخی مشخص نیز مرتبط است که تحت نام «بحران کوچی‌گری» و «سیاست کوچی‌گری»، که سیاست رسمی و نانوشته‏ی دولت کنونی با گذشته‏ی تاریخی است، می‌تواند مطرح شود. مشکل کوچی‌ها با مردم محل، بخشی از منازعات تاریخی را در افغانستان رقم زده است که سبب سرکوب‌های پی‏هم شده و اکنون نیز بخش قابل توجهی از منازعات اجتماعی را به وجود میاورد و اما دولت‌ها و حاکمیت‌ها نه تنها این معضل را حل نکرده اند بلکه بر آن دامن نیز زده اند. گسست‌ها و شکاف‌ها و تضادهای اجتماعی به خصوص که کمیابی منابع بخشی از این تضادها را سامان می‌دهد، می‌تواند منازعات بی‌شماری را خلق کنند. بر اساس تاریخمند شدن منازعه‏ی کوچی‌ها با مردمان محل، در واقع تضاد میان مردم محل و کوچی‌ها تبدیل شده است به یک گسست و شکاف پرتضاد اجتماعی. و اما در حادثه‏ی روز جمعه، مساله از حد یک منازعه‏ی اجتماعی بیرون شده شکلی از واکنش تند در برابر نیروهای امنیتی را به خود گرفت.
اما، عمدتا منازعات تکرارپذیر می‌توانند به آسانی تبدیل به اعتراضات بزرگ و تکرار پذیر در برابر دولت و یا در گستره‌ی کلان اجتماعی-سیاسی شود. منازعات تکرار پذیر عبارت از منازعاتی هستند که نخست، بارها به صورت‌های موردی و نوعی تجربه شده باشند و دوم، نقش دولت در آن غایب باشد و یا دولت در تکرارپذیری آن نقش داشته باشد. اما پیامد منازعات تکرار پذیر می‌تواند هشداردهنده و خطرناک نیز باشد. چون نخست، منازعات تکرار پذیر می‌توانند به یک نهاد انهدامی فراگیر و همه شمول مثل جنگ تبدیل شود. دوم، منازعات تکرار پذیر شده و همواره سلامت و ثبات اجتماعی را آسیب زده وضعیت را در حالت بحرانی و شکننده نگه‌میدارد. سوم، منازعات تکرارپذیر، همواره تبدیل به امر سیاسی می‌شود؛ یعنی به زودترین فرصت سیاسی شده ابعاد گسترده‏ی اجتماعی را فرامی‌گیرند. اما در کل می‌توان گفت که نقش جانب‌دارانه‏ی دولت و یا غیابت دولت در حل منازعات اجتماعی، سبب می‌شود که منازعات تکرارپذیر تبدیل به بحران اجتماعی و اعتراضات سیاسی شوند. این گونه، منازعات وارد مجراهای حقوقی و قانونی نشده تبدیل به سازمایه‌های سیاسی می‌شوند و به سادگی منجر به شکاف‌های عمیق اجتماعی و سیاسی در یک کشور می‌گردند. در مساله‌ی منازعه میان مردم محل و کوچی‌ها، دولت همواره نقش جانب‌دارانه داشته از حل بنیادین مساله شانه خالی کرده است. بنابراین، منازعه میان مردم محل و کوچی‌ها، تبدیل به یک منازعه‏ی تکرارپذیر و یک امر سیاسی‌ای اکثراً قومی شده و ابعاد فرارونده و فراگیر پیدا کرده و زمینه‌های اعتراضی و بدبینی نسبت به دولت را فراخ‌دامن ساخته است.

واکنش در برابر دولت و تاریخمند شدن حساسیت:

در کانتکست منازعه میان مردم محل و کوچی‌ها، همواره اعتراضات از سوی مردم محل در برابر دولت مطرح بوده است. ولی، در تاریخ افغانستان متوجه می‌شویم که عموما حاکمیت‌ها نسبت به اعتراضات مردم محل نه تنها گوش فرانداده اند؛ بلکه در سرکوب مردم محل و حمایت از کوچی‌ها نقش مستقیم بازی کرده اند(حمایت دولت از کوچی‌ها لزوماً به معنای مقصر دانستن کوچی‌ها نیست). بنابراین، حساسیت مردم نسبت به حمایت‌های دولت از کوچی‌ها، به یک حساسیت تاریخی بدل شده است که در بسیاری موارد رنگ و بوی قومی نیز به خود گرفته است. در واقع، واکنش مردم در برابر دولت در مساله‌ی منازعه‏ی کوچی‌ها و بومیان، یک واکنش تاریخی و یا یک حسایت تاریخمند است.
حادثه‌ی روز جمعه زمانی وارد فاز «اعتراض در برابر پولیس» شد که پولیس و نیروهای امنیتی راست و مستقیم با گلوله در برابر مردم ایستاد شدند و اغلبا افرادی را هدف قرار دادند که یا تماشاگر صحنه بودند و یا هم رهگذر بودند. در حالی که نیروهای امنیتی حق ندارد به حمایت از یک جانب وارد معرکه شده طرف دیگر را به رگبار بسته کند، که چه بسا مردم عادی و تماشاگر قربانی این نوع برخورد شوند.
در حادثه‌ی روز جمعه، دولت از سه ارگان امنیتی مثل پولیس ملی، اردوی ملی و امنیت ملی استفاده کرد. در این حادثه دولت با تانگ و سلاح‌های ثقیله وارد میدان شده بود که مسلما در ذهنیت تاریخی و اجتماعی مردم این باور را بازالقا می‌کند که دولت برای سرکوب یک طرف در صحنه آمده می‌خواهد دست به کشتار و سرکوب بزند. در حالی که برای مهار اعتراض و یا خشونت، وسایل دیگری مثل ماشین‌های آب‌پاش و بدون استفاده از رگبار و سلاح‌های ثقیله، نیز ممکن بود. این خطرناک‌ترین تلقی است که گویا دولت به خاطر حمایت از یک طرف منازعه وارد میدان شده می‌خواهد طرف دیگر منازعه را سرکوب کند. حقیقت امر نیز چنین بود، اگر چنین نبود نیروهای امنیتی راست و مستقیم مردم را به رگبار نمی‌بستند. کسانی که در منطقه بوده اند می‌دانند که نیروهای امنیتی، شاید بیش‌ترین فیر را بعد از سال‌های 2001 برای نخستین بار در روز جمعه در غرب کابل انجام دادند. مجموعه‌ای این مسایل، سبب شد تا اعتراضات دراز دامن شود.

سرکوب و طرد شدگی مستمر و تسلط گفتمان‌های جنگی و قهر آمیز:

می‌توان عوامل دیگر اعتراض در برابر دولت را در سرکوب و طرد شدگی مستمر و بازگشایی اعتراضات توسط رفتارهای جانب‌دارانه دانست. زمانی که گروه‌ها و نیروهای مشخص اجتماعی خاطره‌ی بلند سرکوب را به دل داشته باشند و در وضعیت کنونی نیز طرد شده و فراموش شده باشند، مسلما به طور بالقوه آماده‏ی هرنوع اعتراض در برابر حاکمیت و دستگاه سرکوب کننده و طرد کننده هستند. غرب کابل، به لحاظ اجتماعی و جغرافیایی، یک منطقه‏ی فراموش شده و طرده شده است. هم از نظر اجتماعی و سیاست‌های بازسازی و توسعه طرد شده و فراموش شده است و هم به لحاظ سیاسی طرد شده و با خاطره‌ی سنگین سرکوب درگیر است. سرکوب و طرد شدگی مهم‌ترین لایه‌های پیدا و پنهان منازعات و اعتراضات اجتماعی و سیاسی را تشکیل می‌دهند. به همین دلیل بود که حادثه‌ی روز جمعه، به زود‌ترین فرصت، از شکل یک منازعه‌ی اجتماعی بیرون شده وارد اعتراض در برابر دولت شد. اعتراضات تند و خشن یک کمیت هرچند کوچک نشان از بازگشایی و بازگشت پذیری عقده‌ها و خواست‌های سرکوب شده است. مهم‌ترین عامل فعلیت‌بخش اعتراض در برابر دولت، نقش جانب‌دارانه‏ی نیروهای امنیتی بود که مردم را با فزیک عینی و تجربیِ سرکوب و طردشدگی مواجه ساختند. در سوی دیگر، نفس تسلط گفتمان‌های جنگی که راه حل را در جنگ، خشونت و زور می‌ببیند، در ایجاد و گسترش منازعات و اعتراضات نقش دارند. وقتی، دولت مردم را محروم و یا سرکوب می‌کند، در واقع نشان از تسلط گفتمان جنگی و زورگوی دارد. در حالی که راه حل از طریق حذف فزیکی و قهر جنگی و ایجاد نهادهای انهدامی، یک تجربه‏ی ناکام در افغانستان است.
افغانستان کشور منازعات اجتماعی‌ در هم پیچیده است، دولت و سایر نهادهای فعال، عاجز از تحلیل منازعات و اعتراضات هستند. به این دلیل، به کم‌ترین فرصت، چالش‌ها و منازعات اجتماعی و یا هم اعتراضات را ساده‌سازی و قومی‌سازی می‌کنند؛ دیرباز است که دانشمندان علوم اجتماعی، معتقد اند که پدیده‌های اعتماعی به صورت کلی و یا کلیت‌نگرانه غیرقابل توضیح هسند. اما در افغانستان در این کلی‌بافی‌ها و کلیت‌نگری‌ها رسانه‌ها نقش برجسته داشتند. بنابراین، خوب است که به نقش رسانه‌ها نیز در نفاق افگنی و نفنرت انگیزی‌های کلان اشاره شود.

بازنمایی رسانه‌ای و جنگ افروزی رسانه‌ای:
در طی چند سال اخیر رسانه‌های داخلی و خارجی، عمدتاً منازعات میان مردم محلی و کوچی‌ها را قومی‌سازی کرده آن را در قالب گزاره‌هایی مثل «منازعه میان هزاره‌ها و کوچی‌ها» بازنمایی و بازآفرینی می‌کنند. صورت‌بندی منازعات بر بنیاد هویت‌های قومی، خطری است که می‌تواند منازعات اجتماعی را به سوی جنگ‌های قومی گذار بدهد. من چند نمونه پیرامون حادثه‏ی روز جمعه را ذکر می کنم: واشنگتن پست، سایت خبری پژواک، سایت رادیوی آزادی، سایت بینوا و بعضی از تلویزیون‏های خصوصی، از جمله نمونه‌هایی از رسانه‌های داخلی و خارجی هستند که به صورت افراطی این حادثه را قومی‌سازی کرده اند و حتا یک قوم مشخص را مجرم قلمداد کرده اند. واشنگتن پست می‌نویسد که «هزاره‌ها» بر خیمه‌های کوچی‌ها حمله کردند. گزارشگر واشنگتن پست که خود افغان است تا آنجا پیش می‌رود که از کشته شدن سه نفر کوچی و سی نفر زخمی بدون کدام سند و مدرک یادآوری می‌کند و اما از کشتن شدن 23 نفر و زخمی شدن بیش از 50 نفر دیگر که غیر کوچی هستند چشم می‌پوشد. همین گونه سایت بینوا در پیشانی خود این شعار را حک نموده است: «حملات وحشيانه و ظالمانه‏ی هزاره‏ها به كوچي‏هاي مظلوم، بي‏كس، و بي‌اسلحه، را به شدت محكوم مي‏كنيم».
از موارد تاریخیِ مساله هم که بگذریم، بی‌کس بودن و بی‌اسلحه بودن کوچی‌ها، در مساله‏ی بهسود برای همیشه زیر سوال رفت. اما بحث من این است که در تمامی این بسته‌بندی‌های زبانی و تحلیلی و شعاری، یک کلیت قومی به نام «هزاره‌ها» ذکر می‌شوند. در حالی که اول کلیت یک قوم در یک منازعه اجتماعی نه حضور دارند و نه دخیل اند و نه دست دارند. دوم، نسبت دادن یک منازعه و یا جنگ و یا خشونت به یک کلیت قومی که تمام افراد آن قوم را فرابگیرد، هم تهمت و افترا است و هم توهین به هویت تمامی افراد آن قوم. سوم، این گونه کلی بافی‌ها، سبب نفرت‌ها و نفاق‌های قومی در افغانستان می‌شوند؛ تجربه‌ای که افغانستان را به خاک سیاه نشاند. بنابراین، گزاره‌ی «جنگ میان هزاره‌ها و کوچی‌ها»، هم به لحاظ معنایی و محتوایی غلط است و هم به لحاظ بازنمایی رسانه‌ای. چون عملا جنگ قومی و نفرت‌های اجتماعی را اشاعه و گسترش می‌دهد. بر اساس تجارت تاریخی افغانستان، منطقه و جهان، ممکن است شکاف قومی، تضاد قومی، گرایش‌های راسیستی و قومی، سبب خشونت، منازعات و جنگ‌های خطرناک شوند؛ اما قومیت و نژاد در نفس خود، فکتور جنگ و منازعه نیست. اما، دخیل دانستن یک کلیت قومی و یا مجرم قلمداد کردن یک کلیت قومی، چه منظور هزاره‌ها باشد و چه پشتون‌ها، غلط و نفاق‌افکنانه است. حقیقت این است که در منازعات میان مردمان بومی و کوچی‌ها، هر دو طرف قربانی هستند؛ هرکسی به پیروزی در این منازعات بیاندیشد، در واقع جنگی و خشونت‏ورزانه می‌اندیشد. البته در افغانستان، افرادی مثل رستار ترکی کم نیستند که هنوز راه‌حل را در زور و جنگ دانسته جنگی می‌اندیشند؛ و نسل‌کشی و قتل عام را تیوریزه می‌کنند که اصولا و قانوناً بایستی مورد پی‏گرد قرار بگیرند.

نتیجه:

در نهایت می‌توان به این نتیجه رسید که منازعه‌ی جمعه‌ی گذشته یک مورد خاص نیست؛ بلکه جزئی از نوعی منازعات خاص مردم محل و کوچی‌ها در افغانستان به شمار می‌رود. منازعات نوعی و تکرارپذیر تابع فکتورهای سیاسی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و گفتمانی خاص هستند. و تمام موارد آن علاوه براین که تحت شرایط خاص اجتماعی، سیاسی و تاریخی مثل طردشدگی، محرومیت، فقر، سرکوب و بی‌طرفی دولت صورت می‌گیرند، تابع تاریخ تکراری خود نیز هست. پس باید فکتورهای جامعه شناختی، ساختاری، اقتصادی و تاریخی این گونه منازعات را نیز شناسایی کنیم. به همین دلیل است که این گونه منازعات توام با اعتراضات گسترده به وقوع می‌پیوندند. از جانب دیگر، گفتمان مسلط بر تاریخ و ساختاری‌های قدرت، گفتمان نسل‌کشتی و غضب است که خود بستر منازعات و خشونت‌های اجتماعی را مساعد و آماده می‌سازد. اما پردازش رسانه‌ای منازعات از این دست توسط رسانه‌ها، به شدت غیرواقع بینانه و به دور از واقعیت است. رسانه‌ها غالبا تنها بر بعد قومی این گونه منازعات تکیه کرده بر آن همپوشانی‌های قومی می‌دهند. یعنی، کلیت‌های قومی را در این منازعات مطرح می‌سازند. اما آنچه در این مساله مهم است، نقش جانب‌دارانه‏ی دولت است که سبب تکرارپذیری منازعات و اعتراضات می‌شود؛ چون دولت و قدرت سیاسی تا هنوز متاثر از گفتمان‌های نسل‌کشی و غصب است. در واقع، دولت از یک طرف ناکارآمد است و از طرف دیگر بی‌طرف نیست و این گونه هم سبب عدم مشروعیت می‌شود و هم سبب گسست و شکاف میان دولت و مردم و سایر گروه‌ها و هسته‌های اجتماعی-سیاسی می‌شود. اگر دولت توجه جدی به یک راه حل دایمی و پایدار نکند، این گونه منازعات و اعتراضات یا منازعات توام با اعتراضات تند و خشن، سبب بی‌ثباتی‌ها و خشونت‌های فزاینده نیز خواهد شد. پس هنوز هم وقت است که دولت به یک راه حل پایدار و دایمی فکر کرده با ثبات و سلامتی اجتماعی نسبی و حداقلی کنونی بازی نکند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر