۱۳۸۹ شهریور ۱, دوشنبه

استقلال افغانستان؛ زمینه‏ها و دستاوردها

حسین سرامد
(از شماره سیزدهم «قدرت»)

1. زمینه‏ها:
استقلال افغانستان در 19 اگست سال 1919 ميلادي برابر با 28 اسد 1298 خورشيدي در ضمن جنگ نسبتاً كوتاهي كه امير امان الله خان با انگليس ها راه انداخت رسماً اعلام شد. انگليس‌ها پيش از آن دو بار دست به حمله‌ي نظامي بر افغانستان زده بودند كه هريك آن در زمينه‌ي رقابت‌هاي استعماري كشورهاي قدرتمند آن زمان، مخصوصاً روسيه و انگليس، قابل بررسي است. بار اول انگليس‌ها در سال 1839 در زمان حكومت دوست محمد خان در پي ورود نمايندگان روسيه به افغانستان براي پي‌ريزي روابط دوستانه ميان اين دو كشور، و معاهده‌ي سه‌جانبه انگليس‌ها با شاه شجاع و سِك‌هاي پنجاب به افغانستان حمله آوردند كه در اثر جنگ‌هاي مردم بعد از سه سال در سال 1842 وادار به ترك افغانستان شدند. بار ديگر به دنبال تيرگي روابط انگليس‌ها با امير شيرعلي خان، و باز هم نزديكي روابط امير با روسيه تزاري،‌در سال 1879 به افغانستان هجوم آوردند. اين بار افغانستان در اثر انعقاد معاهده‌ي گندمك ميان انگليس‌ها و امير محمد يعقوب خان استقلال سياسي خود را رسماً از دست داد و انگليس‌ها متولي سياست خارجي كشور گرديدند. پس از آن امير عبدالرحمان در اثر توافق دو ابرقدرت آن زمان، انگليس و روسيه، به قدرت رسيد. وي مواد معاهده‌ي گندمك را همچنان جاري و نافذ شناخت و انگليس‌ها را در تعيين سياست خارجي خود صاحب صلاحيت دانست. امير عبدالرحمان كه به امير آهنين مشهور است، با استبداد و خشونت شديدي به سركوب حكومت هاي ملوك‌الطوايفي قبايل و راه اندازي جنگ‌هاي مذهبي و قومي در مقابل اقوام مختلف كشور پرداخت و صدها هزار انسان را به قتل رساند كه باعث شد در طول بيش از بيست سال دوران حكومت‌اش منضبط ترين و سركوبگرترين حاكميت متمركز سياسي را در افغانستان به وجود بياورد. هنگامي كه حكومت به دست پسرش امير حبيب‌الله خان افتاد، تمامي حكومت‌هاي محلي از ميان برداشته شده‌بود و چنانچه خود امير آهنين گفته‌بود، هيچ نيروي مخالف در داخل كشور در مقابل حبيب‌الله خان باقي نمانده بود؛ به همين دليل دوران حكومت 18 ساله‌ي او با آرامش نسبي در داخل كشور همراه بود.
با نگاهي به تاريخ صدساله‌ي پيش از استقلال كشور در مي‌يابيم كه اكثريت بحران‌ها و تحولات بزرگ افغانستان متأثر از تحولات و صف بندي‌ها و خواسته‌هاي كشور‌هاي قدرت‌مند استعماري آن زمان بوده است. بنابراين دوران اميرعبدالرحمان خان و اميرحبيب‌الله خان را نيز مي‌توان با توجه به تحولات بين‌المللي آن زمان دقيق‌تر مورد بررسي قرار داد. تاريخ سياسي اروپا از سال 1870 با سقوط امپراتوري فرانسه و ايجاد امپراتوري جديد آلمان مسير تازه‌اي يافته بود. رقابت‌هاي سياسي- نظامي آلمان با كشورهاي فرانسه و انگلستان و روسيه و ايجاد اتحاد مثلث ميان آلمان و امپراتوري اتريش- مجارستان و ايتاليا،‌ و اتفاق مثلث ميان فرانسه، انگلستان و روسيه باعث شد كه كشورهاي اروپايي با تقسيم شدن ميان اين دو بلوك به طرف صف‌آرايي نظامي در مقابل همديگر پيش بروند كه سرانجام به جنگ جهاني اول منجر شد. فرانسه و روسيه‏ی تزاری از یک سو و انگلیس از سوی دیگر، كه هركدام به نوبت و برای مدتی بزرگ‌ترين حريفان استعمارگر همدیگر در افغانستان و كشور‌هاي همسايه‌ي آن بودند، حالا به خاطر يافتن دشمن مشترك در كنار همديگر قرار گرفته بودند و متحد نظامي هم شده بودند. بنابراين هركدام تلاش مي‌كردند كه جنگ و منازعات شان را با مصالحه خاتمه ببخشند. افغانستان که به دلیل موقعیت استراتیژیک خود در صف آرایی قدرت‏های استعماری آن زمان، مورد توجه هرکدام از این کشورها بود از رقابت‏های این سه کشور آسودگی و آرامش یافته و در روابط خارجي خود ثبات نسبي پيدا كرده بود.
اما در داخل كشور اوضاع در تحت تأثير ديدگاه‌هاي آزادي خواهانه و فضاي روشنفكرانه‌اي كه در زمان اميرحبيب‌الله خان توسط كساني مثل محمود طرزي و عبدالهادي داوي و ديگران خلق شده بود، جهت تازه‌اي مي‌يافت. در نيمه‌ي اول حكومت امير حبيب‌الله خان اولين مكتب (ليسه‌ي حبيبيه) در كشور ايجاد شد و سپس نشريه‌ي سراج الاخبار منتشر شد. سراج الاخبار با آنكه بيش از يك شماره منتشر نشد، اما فضاي آزادي خواهانه تداوم يافت كه سرانجام منجر به ايجاد جنبش مشروطيت در افغانستان شد. دور دوم نشرات سراج‌الاخبار در سال 1911 به سرپرستي محمود طرزي آغاز شد كه تا سال 1919 ادامه يافت. سراج‌الاخبار فضاي روشنفكرانه و حس آزادي خواهي را بسيار تقويت كرد. به همين دليل استقلال كشور مهم‌ترين شعار سياسي آن روزگار در حلقات مختلف مردم شده بود.
در جريان جنگ جهاني اول (از 1914 تا 1918) انگليس‌ها كه اين فضاي جديد را درك كرده بودند، اميرحبيب‌الله خان را با وعده‌ي استرداد استقلال افغانستان بعداز ختم جنگ، به آرامش و بي‌طرفي در جنگ دعوت كردند. با آنكه در سال 1915 نمايندگان آلمان و تركيه براي جلب حمايت امير به افغانستان آمدند، ولي امير موقف بي‌طرفي خود را حفظ كرد. انگليس‌ها و متفقين در جنگ پيروز شدند و بنابرآن وعده‌ي استقلال كشور معلق ماند. امير حبيب‌الله خان در سال 1919 در جريان تفرّج و تفريح در منطقه «کله گوش» لغمان به قتل رسيد. سردار نصرالله خان نائب‌السلطنه برادر امير، كه با او در جلال‌آباد بود، از عساكر همراه و مردم براي پادشاهي خود بيعت گرفت و به مناطق ديگر نيز براي اعلان به قدرت رسيدن‌اش نامه فرستاد. امان‌الله خان كه در اين هنگام در كابل به سر مي‌برد، با شنيدن خبر قتل پدر و اعلان پادشاهي عمويش، به تب و تاب افتاد و خود اعلان پادشاهي كرد و براي اينكه از فضاي عمومي حاكم بر كشور بهره برداري كند، شعار استقلال افغانستان را در رأس برنامه‌هايش مطرح كرد، و توانست همكاري و پشتباني اكثريت سرداران حكومت را جلب كند. سردار نصرالله‌خان مجبور شد به پادشاهي پسر برادرش امان‌الله خان تن در دهد. او به سرعت عساكر خود را بسيج كرد و در مقابل انگليس‌ها اعلان جنگ داد. چون شعار استقلال در مناطق مرزي خط ديورند بازتاب گسترده يافته بود و جنگ‌هايي هم كه در مقابل انگليس‌ها در مناطق قندهار و خيبر و پكتيا اتفاق افتاده بود انگليس‌ها را به شدت نگران ساخته بود، بنابرآن براي جلوگيري از گسترش شورش‌ها در اطراف ديورند، تلاش كردند زمينه‌ي مصالحه را با اميرامان‌الله خان مساعد كنند. انگليس‌ها بعد از يازده ماه مذاكره با امان‌الله خان رسماً استقلال افغانستان را پذيرفتند. بدين صورت استقلال سياسي كشور بيشتر در زمينه‌ي مناسبات و تحولات بين‌المللي آن زمان، در سال 1919، حاصل آمد.

2. اصلاحات و مدنیت:
استقلال افغانستان، به هر صورتی و تحت هر شرایطی که حاصل شد، اتفاق میمونی بود و دستاورهای مدنی آن به عنوان یک گام آغازین می‏تواند قابل ستایش باشد. برای اولین بار مجلس شورای ملی در این دوره ایجاد شد و برنامه‏های جنبش مشروطیت، که از مدت‏ها قبل به فعالیت آغاز کرده بود، مورد نظر قرار گرفت. هرچند این مجلس به معنای واقعی کلمه متشکل از نمایندگان مردم نبود و اعضای آن به صورت انتصابی در آن راه می‏یافتند، اما برای نخستین بار گام امیدوار کننده‏ای در راستای مشروطیت و نجات از انحصار به شمار می‏رفت. همچنان این کشور اولین نطفه‏های قانون‏گرایی را در این دوره تجربه کرد و اولین قانون اساسی افغانستان به نام «نظامنامه‏ی اساسی دولت علیه‏ی افغانستان» در سال 1923 به تصویب رسید و مبنای حکومت‏داری قرار گرفت. فرمان لغو بردگی دستاورد مدنی دیگری بود که در سال 1923 توسط امیرامان الله خان صادر شد. بردگی به عنوان یک رسم غیر انسانی و وحشیانه در زمان امیرعبدالرحمان رسمیت یافت و مخصوصاً در مورد هزاره‏ها و برخی از اقوام و قبایل محروم دیگر، که توسط امیر آهنین در زمان حاکمیت‏اش سرکوب شده بودند، به گستردگی تطبیق شد و در زمان فرزندش امیرحبیب الله نیز ادامه یافت. فرمان لغو بردگی امیرامان الله خان هرچند به صورت رسمی این رسم ناانسانی را ممنوع قرار داد، اما در عمل متأسفانه در دوران حکومت‏های فاشیستی بعدی تا مدت‏ها متوقف نشد و همچنان ادامه یافت.
امان الله خان که خود عضوی از جنبش مشروطیت بود و تحت نظر محمود طرزی، استاد و بعدها خسر‏اش، بزرگ شده بود و به شدت متأثر از اندیشه‏های او بود، در زمان حکومت‏اش دست به یک سری اصلاحاتی زد که هرچند بسیار ناشیانه و غیرواقعبینانه و احساساتی بود، اما حکایت از همان روحیه‏ی مدنی‏ای داشت که از مشروطه خواهان و روشنفکران آن عصر به میراث گرفته بود. مهم‏ترین بخش این اصلاحات در زمینه‏های فرهنگی و برخی الگوهای اجتماعی بود. او اولین مکتب دخترانه را به نام «مکتب عصمت» که بعدها به «لیسه‏ی ملالی» تغییر نام داد، در سال 1921 و سپس دومین مکتب دخترانه، «مستورات»، را در سال 1923 در شهر کابل ایجاد کرد و سپس تعدادی از دانش آموزان دختر را برای ادامه‏ی تحصیل به ترکیه فرستاد. می‏توان این دستاوردها را برای امیرامان الله خان قابل افتخار دانست. اما امیر به دلیل سطحی و تقلیدی بودن نگرش اش نتوانست زمینه‏های اجتماعی اصلاحاتش را در نظر بگیرد و در واقع بسیار ناشیانه و احساساتی وارد عمل شد. این مسأله باعث شد که حساسیت قبیلوی و سنتی مردم در مقابل او تحریک شود که در اثر آن حکومت او در مناطق مختلف با شورش‏ مواجه شد و سرانجام او را وادار به فرار و ترک سریر سلطنت کرد.

3. پس از 91 سال:
با سقوط حکومت امان الله خان افغانستان دوباره به کام سنت‏های قبیلوی و مناسبات استبدادی خود سقوط کرد و حتا دستاوردهای او در عرصه‏ی مشروطیت و حاکمیت قانون نیز از دست رفت. هرچند پس از او محمد نادر شاه نیز «اصول اساسی دولت علیه‏ی افغانستان» را به تصویب رساند، اما استبداد و شدت عمل شاه باعث شد که تعدادی از مشروطه طلبان و آزادی خواهان یا به زندان بیافتند و یا به قتل برسند.
از زمان استقلال افغانستان در سال 1919 تا کنون حدود91 سال می‏گذرد. 91 سال فاصله‏ای است که اکثر کشورهای جهان شاهد مدنیت و عقلانیت در سیاست خود شده است و تغییرات بنیادینی را در مناسبات اجتماعی خود تجربه کرده است. با سرعتی که تحولات اجتماعی در قرن بیستم شاهدش بود می‏توان گفت که 91 سال زمانِ بسیار طولانی است. اما به نظر می‏رسد افغانستان این فرصت طولانی را نتوانسته است به صورت شایسته استفاده کند و حتا در برخی موارد حرکت قهقرایی را پیش گرفته است. دوران حاکمیت طالبان نشان داد که مناسبان اجتماعی و سیاسی در این کشور نه تنها هیچ بهبودی نسبت به 91 سال قبل نداشته است، بلکه در بسیاری از موارد بسیار وحشیانه‏تر و قبیلوی‏تر نیز بوده است. وقتی امروز ما به تجلیل از روز استقلال کشور می‏پردازیم، 91 سال زمان را که از آن روزگار می‏گذرد، نباید فراموش کنیم. ما خود را وارث حرکت‏های مدنی‏ای می‏دانیم که 91 سال قبل آغاز شده بود و باید از خود بپرسیم که در طول این سال‏ها ما چقدر توانسته ایم پا به پای زمان پیش بیاییم و شاهد رشد مدنی در فرهنگ و سیاست و مناسبات اجتماعی خود باشیم. اگر تعصبات قبیلوی و مناسبات استبدادی همچنان در سیاست و فرهنگ ما وجود دارد به معنای آن است که ما این 91 سال زمان را بیهوده هدر داده ایم. امیرامان الله با اصلاحات و دستاوردهای مدنی اش نخستین گام‏ها را در راستای مدنیت برداشت، حال ما از خود بپرسیم که چقدر توانسته ایم از تبعیض، تعصب، استبداد، انحصار، وحشت، خشونت و رفتارهای غیرمدنی فاصله بگیریم. این سوال شعور و رشد مدنی ما را به پرسش می‏گیرد و تمامی روایت‌های خودستاخته‌ی تاریخی‏ای را که امروز آگاهیِ تاریخیِ ما را برساخته اند و مهم‌ترین مانع معرفت‌شناختی تاریخی در برابر ما هستند، به چالش می‏گیرد. ناکامی و رکود نود ساله نشان می‌دهد که درک و آگاهی ما از تاریخ و خویشتن تاریخی ما به شدت چالش برانگیز و غیرواقع بینانه است. آیا با مرور 91 سال زمان و ملاحظه‌ی عقب‌گردهای مدنیت‌ستیزانه حاضریم با خود راست بگوییم تا قادر شویم عوامل و دلایل این همه شکست‌های پی‏هم را بشناسیم؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر