یادداشتهایی از دانشگاه یل
ریکاردو تیران از نیکاراگوا (3)
آقای ریکاردو تیران اهل نیکاراگوا است. جوانی در حدود بیست و هشت یا سی سال. از خودش نپرسیدم. حدسم چنین میگفت. تحصیلکردهی آمریکا و آشنا با زبان و فرهنگ امریکایی. پدرش از کسانی بوده است که در جریان جنگهای نیکاراگوا فرار کرده و به امریکا آمده است. ریکاردو هم اینجا بزرگ شده و تحصیل کرده است. اما مدتی است برگشته کشورش تا مردم را در نجات از فقر و بیکاری کمک کند. هدف او تشویق تجارتها و تشبثات کوچک است. اما هوش و ذکاوت فوقالعادهاش اولین چیزی بود که مرا به خود جلب کرد. دیدم نگاهش به دنیا و کار و تجارت، آموزنده است. او نخواسته است از مودلهای کلیشهای برای حمایت مردم عادی استفاده کند و مثلاً مانند بانکهای امریکایی که به کشورهای مختلف میروند تا به مردم کمک کنند، پول در اختیار مردم قرار دهد و بعد از آنها بخواهد تا تمام عمر ممنونش باشند. طرح ریکاردو این است که چگونه مردم اعتماد میکنند که خود شان به کار و تجارت و اشتغالهای درامدزا بپردازند بدون اینکه چشم شان زیاد به کمکهای بیرونی دوخته باشد.ریکاردو تیران از نیکاراگوا (3)
از ریکاردو در مورد حکومت و نظام سیاسی نیکاراگوا پرسیدم که آیا برای طرحهای او مساعدتکننده است یا مزاحم. گفت: حکومت نیکاراگوا همچنان از فساد اداری رنج میبرد، اما این باعث نمیشود که او کارش را دوام ندهد. ریکاردو گفت: تلاش میکند با تشویق مردم به کار و فعالیت مثبت، اصلاحات کشورش را در ردههای پایین کمک کند. از ریکاردو پرسیدم که در صورت فساد و ناکاراگی حکومت، آیا میتواند امیدوار باشد که تشویقهای اقتصادی او برای مردم بتواند اعتماد خلق کند؟ این سوال، او را اندکی به فکر فرو برد. گفت: این یکی از چالشهای بزرگ در راه اوست. اما گفت: در این زمینه باید بیشتر صحبت کنیم. از او در مورد دیدگاههای پائولوفریر پرسیدم. چیزی نمیدانست ولی وقتی برایش شرح دادم که دیدگاههای پائولوفریر چگونه توانسته است در کشورهای امریکای لاتین توجهاتی را به خود جلب کند و این دیدگاه چه نکتههای درخور ستایشی دارد، علاقمندی نشان داد بیشتر حرف بزنیم.
در جریان صحبت با ریکاردو متوجه شدم که جهان ما با همهی رشد و پیشرفت در عرصه تکنولوژی و وسایل ارتباطات جمعی، دارای چه ازهمگسیختگی فراوانی است و روابط چقدر در خطوط ناهمگون از همدیگر عبور و مرور دارند. پائولوفریر از این سر امریکای لاتین راهش را تا آن سو باز میکند، اما کسی مانند ریکاردو که به دلیل موفقیتهای اقتصادی و نقش مثبت خود در تشویق سرمایهگذاریهای کوچک تا یل رسیده است، از آن هیچ چیزی نمیداند. ریکاردو، برعلاوهی این از حوادث و تحولات برزیل و کولمبیا و مکزیک و بولیوی نیز معلومات خیلی اندکی داشت، اما در مورد امریکا خیلی چیزها را میدانست. برای ریکاردو گفتم که پائولوفریر در میان فارسیزبانان بیشتر با کتاب «آموزش ستمدیدگان» معروف شده است. وی که نویسندهای برزیلی و دارای تفکرات چپ است، سیستم آموزشی کشورهای سرمایهداری را به دلیل اینکه از منبع قدرتمندان تغذیه میکند، به حال ستمدیدگان مفید نمیداند و معتقد است که در همچون نظام آموزشی، ستمدیدگان هر چه بیشتر به سوی انفعال کشانده میشوند و از هر گونه خلاقیتی که استعداد مستقل و اعتماد به نفس را در آنان تقویت کند، باز میمانند. پائولو نظام آموزشی جهان کنونی را به عنوان شبکههای سلطهگری و بردگی خلقها در جهان سوم معرفی میکند. اصول آموزش پائولوفریر بر توانایی افراد برای فراگیری، دگرگونی و رهایی خویش از شرایط سرکوبکنندهی جهل، فقر و استثمار استوار است. وی توصیه میکند که فراگیرندگان با واقعیتهای خاص زندگی و مسایل مربوط به آن تماس مستقیم داشته باشند و فشارها و محدودیتهایی را که از سوی ساختار اجتماعی و ایدئولوژی رسمی تحمیل میشود، تجزیه و تحلیل نموده و در برابر آن مقاومت کنند. وی همچنین مشارکت در کوششهای رهاییدهنده را مورد تأکید زیاد قرار میدهد. یکی از نکتههای مهم در اندیشههای پائولوفریر تأکید او بر نقش کارهای جمعی برای رهایی است. او معتقد است که نیروهای فردی به سادگی میتوانند نابود شوند و یا مورد سرکوب قرار گیرند. اما وقتی نیروها به هم پیوند مییابند هم از قدرت پیشروندگی و هم از قدرت مقاومت فوقالعادهای برخوردار میشوند. زمانی که با فریده صحبت میکردم، او از یک دانشمند بنگلادیشی به نام محمد یونس یاد کرد که گویا کتابش جایزه نوبل را نیز از آن خود کرده است. محمد یونس نیز در پروژههای اقتصادی خود از دیدگاهی شبیه پائولوفریر متأثر است.
برای ریکاردو پیشنهاد کردم که اندیشههای پائولوفریر را مورد بررسی قرار دهد، شاید بتواند در بخشی از برنامهها و پروژههای اقتصادی او موثر تمام شود. البته من هم از تازهترین تأثیرات اندیشههای پائولوفریر در امریکای لاتین چیز زیادی نمیدانم. اما وقتی انجنیر علی حنیف به افغانستان آمده بود، معلوماتی در این مورد از او دریافت کردم که مایهی دلگرمی و علاقمندی بیشتر من به دیدگاههای پائولوفریر در افغانستان میشد.
***
از آقای ریکاردو در مورد وضعیت ساندونیستها پرسیدم. گفت: آنها در انتخابات گذشته، بر اساس قانون اساسی نیکاراگوا برنده شدند، اما ارتش و گروه مخالف با حمایت امریکا اجازه نداد که ساندونیستها به قدرت برسند. بر اساس قانون اساسی نیکاراگوا، هر حزبی که بتواند نسبت به نزدیکترین گروه رقیب خود 5% رأی بیشتر داشته باشد، برندهی انتخابات شمرده میشود. ساندونیستها این رقم را تکمیل کردند، اما اجازه نیافتند قدرت را در دست گیرند. ریکاردو گفت: ساندونیستها از حمایت قوی هوگو چاویز، رییس جمهور ونزویلا برخوردار است. هوگو چاویز در امریکای لاتین همان احمدینژاد در خاورمیانه است. هوگو چاویز صدها میلیون دالر از پول نفت خود را دراختیار ساندونیستها میگذارد و این کمک باعث میشود که توازن قوا در نیکاراگوا به شدت به هم بخورد.
از وضعیت رقابتهای سیاسی در نیکاراگوا پرسیدم. ریکاردو گفت: همیشه با خود میاندیشیدم که چرا احزاب و گروههای سیاسی ما این چنین به جان هم میافتند و چرا نسبت به تعهدات خود در برابر مردم بیاعتنایی میکنند. وی افزود: در نتیجهی تأملات خود بالاخره به اینجا رسیدم که آنها نگاه شان به مسایل با ما و دیگر گروههای غیرسیاسی در جامعه تفاوت دارد. آنها همیشه دنیا را میان «ما» و «آنها» تقسیم میکنند و این باعث میشود که همیشه حس کنند چیزی از خود برای رقیب ندهند. در رابطه با این دیدگاه ریکاردو بحث آموزندهای راه افتاد که من و او عارف زمهری از اندونیزیا در آن شرکت کردیم. دیدگاه من این بود که آنچه رقابت گروهها در جوامع عقبمانده را خصمانه میسازد، فقدان نیروی ثالث به نام جامعهی مدنی است که معمولاً اجازه نمیدهد رقابت گروههای سیاسی منافع مشترک ملی را صدمه رساند. به طور مثال، در ایالات متحدهی امریکا نیز احزاب سیاسی با هم رقابت دارند و رقابت شان فوقالعاده شدید هم هست. اما هیچگاهی مفهوم باختن و بردن تام در میان شان مطرح نمیشود. اگر حزبی میبرد به معنای آن نیست که همه چیز را برده است، همچنانکه باخت حزب رقیب به معنای باختن همه چیز نیست. اینجا جامعهی مدنی نیرومندی وجود دارد که رقابت احزاب سیاسی را متوازن نگه میدارد و این حس را تقویت میکند که اگر جناحی ببازد حس نکند که همه چیز را رقیبش گرفته است بلکه حس کند که باخت او رفته است در مرجع ثالث ذخیره شده است. طرف برنده نیز برد را هیچگاهی به طور کامل از خود احساس نمیکند که شروع به انتقامجویی و کینهتوزی کند، بلکه حس میکند که برای آن مرجع سومی برده است.
در نیکاراگوا برد ساندونیستها یا گروههای مخالف آن به معنای این است که طرف مقابل همه چیز را باخته است و امکان دارد که همه چیز به طور بنیادی تغییر کند و حتی حیات و موجودیت شان نیز به خطر بیفتد. این مثال، در کشورهای دیگر نیز صادق است. در افغانستان که سیاست مبنای قومی دارد بردن پشتون به معنای این است که اقوام غیرپشتون با انتقامجویی مواجه شده و نابود میشوند و باختن پشتون به معنای آن است که پشتون تمام امتیازات خود را از دست میدهد و با انتقامجویی مواجه میشود. افغانستان نیز حلقهی وصل و رابطی ندارد که بتواند رقابتها را در یک نقطه متوازن سازد. در ایران جنبش سبز و احمدینژاد عین هراس را از همدیگر دارند و در پاکستان نیز مشکل به همین حد پیچیده و خطرناک است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر