فضل الله مهریار
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
سخن آغازين:
شايد حفظ دموکراسي نيمبند در افغانستان، دستاوردها و ارزشهاي به ظاهر جهانشمولِ بشري از قبيل دموکراسي، يکي از مهمترين دغدغهها و نگرانيهاي موجود در سطح ملي و در ميان جامعهي بينالمللي است. از اينرو، همواره به تفاريق در محافل اکاميک- سياسي، مطبوعات، رسانهها، از دستاوردهاي افغانستان در اين دورهي 9 ساله به افتخار ياد و نخبگان سياسي در کشور از آنها به عنوان پشرفتهاي مهم ياد ميکنند و موانع و خطرات تهديدکنندهي اين ارزشها را گوشزد مينمايند. اما اين پرسش همواره مطرح است که آيا اين دموکراسي پايدار و دوامدار است. آيا نهادهاي دمکراتيک در اين کشور همان کارکردهايي را دارند که در ساير کشورها دارند؟ و بالاخره نقش نخبگان سياسي در اين باب چيست.
نخبگان در اين باب چه نقشي دارند و از ايفاي چه نقش و يا نقشهايي در فرايند گذار، بسط و تعميق دموکراسي و نهادينه کردن آن برميآيند. به خصوص در افغنستان، که شبيه ساير کشورهاي منطقه، محور و مدار همه چيز را سياست و چگونگي سياستورزي سياستمداران، ميدانند. اگر توقع و انتظاري دارند، اين توقعات و انتظارات را از درِ ارباب سياست و خوان سياستمداران برآورده ميبينند و بالعکس. گويي سياست شاهکليد گشودن همهي درهاي ناگشوده و گشودن راز سربهمُهر اين سِرّ نهان است. هرگاه به انتظارات و نوع نگرش و نگاه مردم به سياست و کنشگران سياسي ميانديشيم، به وضوح درمييابيم که سياست و نخبگان سياسي از چه قدر و منزلتي در پهنهي نگاه مردم برخوردار است. اين نوع رويکرد به سياست و کنشگران سياسي را سياستزدگي مينامند. به نظر ميرسد، به رغم وجود نقصان و کاستيهاي بسياري که در اين رويکرد به سياست وجود دارد، نميتوان از توان تبييني و تحليلي اين رويکرد به اغماض گذشت و آن را هنگام بحث و فحص در باب گذار، نهادينهکردن دموکراسي مدنظر قرار نداد. وقتي به تاريخ نيز نگاهي ميافکنيم ميبينيم که تاحدودي حق با مردم و موجهسازي اين نگرش به ظاهر سطحينگرانه است. اين نبشته داراي دو بخش است. بخش نخست به تمهيد مقدمات تئوريک ميپردازد. بخش دوم با اتخاذ يک نوع نگاه ابژکتيو –عيني به کاربست اين مقدمات در مورد افغانستان و صورتبندي نخبگان سياسي در کشور اهتمام خواهد ورزيد.
تمهيدات تئوريک:
چشم اندازهاي گذار به دموکراسي داراي دو وجه تئوريک و نظري اند. نخست نظريات و ديدگاههايي که نوعاً و بيشتر ساختاري، کلان و درازمدت اند. چنين نظرياتي دموکراسي را تابعي از وجود و يا فراهم شدن متغيرهاي کلان فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي ميدانند. اين نظريات در ذيل نظريات کلاسيک گذار به دموکراسي قرار ميگيرند. ميتوان از عوامل و متغيرهايي مانند، ميزاني از رشد اقتصادي- شکل گيري بورژوازي- ميزان شهر نشيني، نرخ و کيفيت سواد، درامد سرانهي ملي، تکوين عرصهي عمومي و وجود و فعاليت احزاب و تشکلهاي سياسي و مدني به عنوان حلقهي واسط و نقطهي وصل ملت به دولت و بالعکس، از اين جمله به شمار آورد.
دوم، نظرياتي که برعوامل کوتاهمدت مانند بروز و ظهور عوامل سياسي، شکلگيري اعتراضات سياسي، نقش ايدئولوژيها، احزاب و تشکلهاي سياسي، وهلهها و شرايط خاصي که در تاريخ سياسي يک کشور به صورت اتفاقي و تصادفي پيش ميآيند، انگشت تأکيد مينهند. اين نظريهها و ديگاهها را ديدگاههاي جامعه محور تلقي ميکنند و به اين نام ميخوانند. زيرا، گذار، تحقق و نهادينه شدن دموکراسي را منوط و مربوط به وجود و فراهم آمدن عوامل و متغيرهايي ميدانندکه بايد از قبل در جامعه متکون شده باشند.
در کنار اين دو رويکرد کلان- ساختاريِ جامعه محور، نظريه و رويکرد ديگري قرار دارد که که برنقش نخبگان و نحوهي صورتبندياي که اين نخبگان سياسي پيدا ميکنند تأکيد ميورزند. در ادبيات موجود در زمينهي فرايند دموکراتيزاسيون در جوامعي داراي ساختارهاي سياسي غيردموکراتيک و يا اقتدارگرا، اين نظريه و رويکرد را رويکرد و نظريهي دولتمحور مينامند. به همين دليل ساده که نخست برعوامل کوتاه مدت و در قدم دوم بر نقش نخبگان سياسياي که به نحوي قدرت را در اختيار دارند، تأکيد ميگردد. وجه مميزهي ديگر اين نوع نظريات و ديدگاهها اين است که به جاي تأکيد از پايين که متکاي آن وجود و تکوين مجموعهاي از علل و متغيرهاي کلان و پيچيدهتر شدن ساخت اجتماعي- اقتصادي و فرهنگي جامعه است، تأکيد نمايد، به شکلگيري و تسريع فرايند دموکراتيزاسيون از بالا انگشت تأکيد مينهد. بنابر اين، مطابق اين نظريات و ديدگاهها، چنين نيست که نخبگان هيچ نقشي در تکوين و تکوّن فکر و فرايند دموکراسي نداشته باشند. بلکه نخبگان سياسي و نحوهي صورتبندي آنها در درون ساخت قدرت، ميتواند نقش سرنوشت ساز و سرنوشت سوزي براي دموکراسي و ديکتاتوري داشته باشند.
بدينترتيب روشن ميشود که نخبگان سياسي نقش انکارناپذيري در تحقق آرمانها و ايدآلهاي دموکراتيک مردم داشته و از همين رو، ميتوانند هم فرصت سوز باشند و هم فرصت ساز. معمولاً دو نوع ويژگي براي نخبگان سياسي و نحوهي صورتبندي آنها جهت گذار، تحقق و نهادينه شدن دموکراسي، بيان ميکنند. در صورتي که نخبگان سياسي از اين دو ويژگي برخوردار نباشند، بناي دموکراسي از پايبست ويران است. اين دو ويژگي عبارت اند از انسجام ساختاري و انسجام ارزشي. با توجه به اين دو مؤلفه، در صورتي که نخبگان سياسي، به طور همزمان از انسجام ساختاري و ارزشي برخوردار باشند، به تسريع و تحقق دموکراسي مدد ميرساند و در صورتي که چنين نباشد، مانع جدي بر سر راه فرايند دموکراتيزاسيون در جامعه است. انسجام ساختاري نخبگان سياسي ناظر به اين خصوصيت است که اجزاي تشکيل دهندهي نخبگان حاکم در يک کشور از حيث پايگاههاي اجتماعي با يک ديگر شباهت – دستکم شباهت خانوادگي- داشته باشند و داراي پيوندهاي ارگانيک و ارتباطي باشند و در دنياهاي گوناگون از حيث اجتماعي بهسر نبرند و جماعتي را هرچند پراکنده با تنوعات تشکيل بدهند. انسجام ارزشي بدين معنا است که نخبگان سياسي حاکم از ارزشهاي مشترک حمايت و پيشتيباني نمايند. به تعبير ديگر، گفتمانهاي سياسي متفاوت و غير قابل جمعي با هم نداشته باشند.
افغانستان و صورتبندي نخبگان سياسي:
اکنون با توجه به آنچه در اين باب تذکار و تذکر رفت، ميتوان در باب افغانستان نيز سخن گفت و از چالشها و فرصتهايي که نخبگان سياسي- کنشگران سياسي حاکم و غير حاکم نحوهي صورتبندي اينها، براي دموکراسي فراهم ساخته است و يا اين فرصتها را از مردم افعانستان ربوده اند، سخن راند و برآفتاب افکند. از اين رو، نخبگان سياسي و نحوهي صورتبندي آنها را از همان دو منظر انسجام گروانه- ساختاري و ارزشي- شکافته و واکاوي ميکنيم.
انسجام ساختاري:
به نظر ميرسد نخبگان سياسي در افغانستان يکي از نا متجانسترين گروههاي سياسي و اجتماعي به شمار ميروند. هرگاه به انسجام ساختاري اين گروه نگاه ميکنيم به روشني دريافته ميشود که نخبگان سياسي در افغانستان داراي پايگاههاي اجتماعي متفاوت و عقبههاي تاريخي گوناگون اند. به دليل شکافها و گسستهاي اجتماعي ديرينهسال در کشور و فقدان شکلگيري و يا کندي در فرايند ملتسازي و هويتيابي، دستهبندي و صورتبندي نخبگان سياسي حول مشخصات و هويت يابيهاي قومي – زباني و يا هويتها و عقبههاي مدرن که هيچگونه سنخيت و يا تجانسي ميان اين دو ساخت، و جود ندارد، فصاي کدِر و غبار آلودي به وجود آورده است. اتکاء به ساختهاي پارينهسان به عنوان عقبههاي حمايتي، خود گسستها و شکافهاي ساختاري را بيشتر و بيشتر ساخته است و به همينسان امکان تکوين و شکلگيري تفاهم و همگرايي حداقلي را نيز ازميان برادشته است.
اگر به ساخت و صورتبندي نخبگان سياسي کشور نگاه کنيم در مييابيم که اين صورتبندي بازنمود روشني از تفرق و انشقاق ساختاري نخبگان سياسي است. از همين رو است که افعانستان همواره محل تلاقي و اصطکاک اين هويتهاي اجتماعي و ارتقاء آن به سطح سياسي است و در نتيجه فقدان شکلگيري سياستهاي دموکراتيک و نهادهاي مدرن است. ابتناء و اتکا به اين هويتها و ساختهاي اجتماعي به شدت نامتجانس و انتاگونيست، روشن ميسازد که چگونه فضاي سياسي در افغانستان مسخر و به سخره گرفته شده است و به دليل همين خصلت هژمونيک، امکان بروز و ظهور هويتهاي مبتني بر ساختهاي اجتماعي برخوردار از ظرفيتهاي لازم جهت ايجاد پيوندهاي ارگانيک و ارتباطي، سلب و يا به حاشيه رانده شده اند. گشورهاي پسامنازعه و درگير شکافها و درگيريهاي داخلي، دراي سطوح بالايي از شکاف و تفرق ساختاري ميان نخبگان سياسي است.
انسجام ارزشي:
بر اساس همان دليل پيشگفته، نخبگان سياسي در کشور هنوز به انسجام ارزشي دست نيافته اند. گفتارها وگفتمانهاي متفاوت و آشتي ناپذير و علقههاي فکري گوناگون، سبب شده است که ما هنوز به انسجام ارزشي دست نيافته ايم. تفرق و گسستهاي ارزشي در سطح نخبگان سياسي را ميتوان با برشمردن چندين مؤلفه به اختصار هرچه تمامتر توضيح داد:
1- مؤلفه و عنصر نخست به تلقي و نگرش نخبگان سياسي نسبت به خود دموکراسي برميگردد. به نظر ميرسد يکي از مؤلفههاي تکوين، شکلگيري و يا توفيق در فرايند دموکراتيزاسيون نوع نگاه نخبگان سياسي به دموکراسي و ارزشهاي دموکراتيک است. به نظر ميرسد اين مؤلفه در افغانستان و در ذهن و ضمير بسياري از نخبگان سياسي مفقود و غايب است. سخن پردازيهاي نخبگان سياسي در باب ارزشهاي دموکراتيک، به معناي باور آنها به دموکراسي و مفروضات آن نيست. فشارهاي بينالمللي و حضور جامعهي جهاني سبب شده است که اينان خويشتن را با دموکراسي و ارزشهاي آن توزين و عيار سازند.
2- تفکيک قوا و تقسيم قدرت يکي از ارکان رکين دموکراسي به شمار ميرود. به دليل فقدان انسجام ارزشي ميان نخبگان سياسي، همواره تعيين حدود و ثغور اقتدار و اختيارات نهادهاي گوناگون محملي براي بروز و ظهور تفرق و انشقاق ارزشي بوده است. تداخل و دست انداريهاي قواي گوناگون در حيطهي کاري همديگر، تنش و بروز اختلافات بر سر تفسير قانون نمادي از اين فقدان و غيبت انسجام ارزشي است.
3- تعريف، مبارزه و اتخاذ روشهاي مبارزاتي با تروريزم يکي ديگر از مواردي است که نشان ميدهد نخبگان سياسي ما چه قدر از دستيابي به انسجام ارزشي بهدور، و اين ارزش چقدر دست نيافتني مينمايد. چرخشهاي سمانتيک- زبانشناختي در اين چند سال نشان ميدهد که چگونه فهم و برداشتهاي ما از دشمن دچار صيرورت و دگرگوني شده است. گذار و عبور از تروريزم، شورشي، مخالفين، برادران ناراضي و... همه حکايت از تشويشهاي ذهني دارند که گريبان ذهن و ضمير نخبگان سياسي مارا گرفته است.
4- دريافتهاي گوناگون از ساير ارزشهاي دموکراتيک مانند حقوق بشر، نقش و جايگاه زنان، آزادي بيان، نقش جامعهي مدني، و همچنين فقدان تعريف مشترک در باب مفاهيم فربهي چون هويت ملي و منافع ملي، نمادي از فقدان انسجام ارزشي و از همين رو، دشواريهاي دستيابي به انسجام ارزشي است.
با توجه بامطالب فوق، به نظر ميرسد نخبگان سياسي در افغانستان هم به لحاظ ساختاري و هم به لحاظ ارزشي انسجام لازم را در جهت فرايند دموکراتيزاسيون ندارند. در اين زمينه چهار حالت بيشتر قابل تصور نيست. در صورت تداوم فقدان انسجام ساختاري و ارزشي، نخبگان سياسي به تکافو و هم سنگ بودن ميرسند؛ به اين معنا که هيچ کدام همديگر را نميتواند از عرصهي سياسي بيرون نمايد. از اين رو، بايد به قواعد بازي دموکراتيک تن در دهند. اين مؤلفه هنوز در افغانستان به وجود نيامده است و اگر وجود دارد بسيار ضعيف است و نقش تعيينکندهاي را در ساماندهي به سياست و عرصهي سياسي ندارد. دوم، بسيج نيروهاي حامي يکسان و برابر باشد. اين ويژگي نيز وجود ندارد. رهبران و نجبگان سياسي از قدرت بسيج کنندهي مردمي به قدر کافي برخوردار نيستند. سوم، عدم وابستگي زياد به فشارهاي تودهاي. اين امر به دليل گزارهي دوم نيز وجود ندارد. و بالاخره بحران عاجل درشرف وقوع. اين مؤلفه پس از سقوط طالبان به وجود آمد و زمينهساز ايجاد نهادهاي دمکراتيک درکشور گرديد. اما اين بحران نيز نتوانست زمينه و بسترهاي لازم را براي ايجاد انسجام ساختاري و ارزشي بين نخبگان سياسي ايجاد و آنها را به رعايت قواعد بازي دموکراتيک، ملزم سازند.
حال بر سر دموکراسي چه ميآيد؟ به نظر ميرسد، درغيبت انسجام ساختاري و ارزشي در ميان نخبگان سياسي حاکم، سرنوشت دموکراسي همچنان رو ابهام و تيرگي است و هر روز اين تفرق و شکافها بيشتر و عميقتر ميشود. ايجاد و شکلگيري يک جنبش و جريان جديد ملتزم به ارزشها و قواعد بازي دموکراتيک، جهت ايجاد تعادل در سطح نخبگان و صورتبندي جديد، راه حلي است که در حال حاضر، معقول و موجه به نظر ميرسد. پس بايد منتظر ماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر