حسین سرامد
(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
با آنکه تا برگزاري انتخابات پارلمانيِ کشور کمتر از يک ماه باقي مانده است، اما مسايل فراواني وجود دارد و هرروز، خواسته يا ناخواسته برآن مسايل افزوده ميشود، که مردم را نسبت به نتايجي که از آن انتخابات خواهند گرفت نگران ميسازند. گسترش ناامني در مناطقي از کشور و تهديد و حملات روزافزون طالبان، غوغاي تقلب در انتخاباتهاي گذشته که نگراني آن در اين انتخابات همچنان وجود دارد، توزيع بيحساب کارتهاي رايدهي در مناطق خاصي از کشور که شايبهي تقلب را بيشتر کرده است، توزيع نشدن کارت راي دهي در مناطقي ديگر که باعث محروميت شمار زيادي از شهروندان از حق راي دهي شان خواهد شد، بسته شدن تعدادي از مراکز راي دهي در مناطقي از کشور که هيچ دليلي غير از برخورد دوگانهي مقامات مسئول نميتواند آن را توجيه کند، و سرانجام نيز تعدد پرشمار کانديداها و قومي-قبيلهاي شدن انتخابات که از يکسو –با سيستم راي غير قابل انتقالي که در نظام انتخاباتي کشور پذيرفته شده است- باعث ضايع شدن رايهاي بيشماري خواهد شد و از سوي ديگر امکان گزينش بهتر را از شهروندان ميگيرد و توان مانور کانديداها را نيز در درون منطقه و قبيلهي خود شان محدود ميسازد. اينها مسايلي اند که انتخابات را به چالش مواجه ساخته است و مردم را نسبت به سلامتي و موثريت آن نگران ميسازد. مردم نسبت به انتخابات به عنوان يک تجربهي جديد سياسي با حساسيت و جديت شديد نگاه ميکنند زيرا انتخابات در اين کشور در واقع دوران آزمايشي خود را سپري ميکند، آن هم پس از رنجهاي فراوان استبداد، تعصب، نفرت، خشونت و جنگهاي طولانياي که اين کشور پشت سر گذاشته است. وقتي مردم ببينند که سازوکار انتخابات در اين آزمايش پيروز از آب درنميآيد، نسبت به مديران و برگزارکنندگان آن شک خواهند کرد و به آنان نفرت پيدا خواهند نمود. يکي از دلايل سير شديد نزولي در ميزان مشارکت مردم از انتخابات اول در شش سال پيش تا انتخابات رياست جمهوري سال گذشته نيز همين بود. اگر انتخابات پيشرو نيز به يک تجربهي ناکام براي مردم تبديل شود، مردم انتخابات را بيشتر از يک بازي و حتا يک فريب سازمانيافتهي سياسي از سوي سياستمداران ارزش و حرمت نخواهند گذاشت.(برگرفته از شماره چهاردهم «قدرت»)
رهبران و مديران سياسي ما شايد اين نکته را زياد جدي نگيرند و به آن وقعي نگذارند، اما واقعيت اين است که اين حالت يک خطر و يک چالش کلان براي نظامهاي مردم سالار و دموکراتيک به شمار ميآيد. زيرا نظامهاي سياسي دموکراتيک هم مشروعيت خود را از رضايت و پشتوانهي مردمي ميگيرند و هم قدرت و ثبات آنها منوط به حمايت مردم است. از اينرو سياستمداران همواره در تلاش آنند که افکار عمومي را با خود داشته باشند. مديران و رهبران سياسي ما، مخصوصاً مسئولين برگزاري انتخابات پيش رو، در برگزاري انتخابات بايد اين نکته را به جد بگيرند و نقش تعيين کنندهي خود را در تاريخ سياسي کشور و روند حکومتسازي و تقويت نهادهاي حکومتي فراموش نکنند، زيرا سياست و مديران سياسي در واقع رهبري روند دموکراسي و مدنيت را در جامعه به دوش دارند.
به عنوان يک توضيح ضمني بايد تذکر دهيم که ما به هيچ وجه از نقش ساختارهاي اجتماعي و الگوهاي فرهنگي در تداوم وضعيت ناگوار گذشته منکر نميشويم، اما تأکيد ما بر اين است که مديران و رهبران سياسي ميتوانند در گذار مسالمت آميز جامعه به سوي الگوهاي جديد و مدني نقش بسيار مهم بازي کنند. شايد در جوامعي که الگوهاي مدني نهادينه شده است، نقش مديران و رهبران جامعه به اين اندازه حساس نباشد، اما در جوامع درحال گذار، مثل افغانستان، نقش آنان بسيار مهم و حياتي خواهد بود.
با اين همه به نظر ميرسد که مديران و رهبران سياسي ما عمداً نميخواهند به اين نکته توجه کنند. برخوردهاي غيرمسئولانه در قسمتهاي زيادي از عملکردهاي دولت وجود داشته است، از گسترش فساد در تمام بدنهي دولت تا گسترش روز افزون ناامني و کشت و قاچاق موارد مخدر و... همه نشاندهندهي عدم جديت مسئولان حکومتي در امر حکومتسازي و حکومتداري خوب است. تقلب گسترده در انتخاباتهاي قبلي، عدم توزيع عادلانهي مراکز رايدهي، عدم توزيع عادلانهي کارتهاي راي دهي و سرانجام نيز مسدود ساختن غيرمسئولانه و بيدليل تعدادي از مراکز رايدهي نيز اين انتباه را خلق کرده است که شايد کسي نميخواهد انتخابات نقش اصلي و شايستهي خود را به صورت موثر بازي کند. به نظر ميرسد نتيجهي ناگزير اين نارساييها بيعلاقگي روزافزون مردم نسبت به سياست و مشارکت سياسي و عدم اشتراک آنها در انتخابات و سرانجام نااميدي مردم از تجربهي انتخابات و دموکراسي و شکست اين روند خواهد بود.
اين مسأله البته بعد از تجربهي هشت- نُه سال حکومتداري گذشته بر مبناي اصول دموکراتيک به هيچ وجه به معناي آن نخواهد بود که تاريخ عيناً برگشت کند و ساختار جامعه و سياست دقيقاً مطابق گذشته بازسازي شود، زيرا جوامع محروم با تجربهي دموکراسي، آرمان عدالتخواهانهي خود را تجربه ميکنند و در سايهي قانونيت و نظام دموکراتيک به حقوق و امتيازات نقض شدهي خود دست مييابند. بنابراين آنها به هيچ وجه اين نقش انتخابات، دموکراسي، قانونيت و مدنيت را از ياد نخواهند برد. پس شکست تجربهي انتخابات و دموکراسي در اين کشور به هيچ وجه به معناي پشت کردن جامعهي افغانستان، مخصوصاً اقشار و گروههاي محروم جامعه، به دموکراسي و ارزشهاي مدني نيست، بلکه صرفاً به معناي قطع علاقه و اميد به حکومتي خواهد بود که حامي و حافظ اين ارزشها پنداشته ميشود و حالا نشان ميدهد که نه تنها توانايي حفاظت از آن را ندارد، بلکه ارادهي حفظ و حمايت از آن را نيز ندارد. ناکامي تجربهي دموکراسي و انتخابات ناکامي رهبران و مديراني است که اين روند را رهبري ميکردند و قضاوت تلخ مردم نيز آنها را در وجدان و تاريخ آيندهي کشور به محاکمه خواهد کشاند. حسرت داشتن دموکراسي و مدنيت در وجدان انساني مردم باقي خواهند ماند و همين حسرت است که هرلحظه زمامداران را به محاکمه خواهد کشاند. فراموش نکنيم که عبدالرحمان و نادرشاه و ملاعمر، مثل تمام مستبدان تاريخ، در مقابل اين وجدان انساني نميتوانند خود را توجيه کنند و شايد نتوان انسان سالمي را سراغ گرفت که مثلاً از عبدالرحمان يا ملاعمر دفاع کند؛ همانگونه که هيتلر و استالين در وجدان انساني مردم جهان منفور و محکوم شناخته ميشوند.
مردم افغانستان مثل هرجامعهي استبداد زده يک جامعهي محروم بوده است. محروميت آنها در عرصههاي مختلف زندگي آنان تبلور يافته است؛ فقر اقتصادي، بيسوادي گسترده، عقبماندکي و انحطاط فرهنگي، اسارت در مرزهاي محدود سنتهاي قبيلوي، غيبت از صحنههاي سياسي و انفعال و اسارت آنها در دست سرنوشت حقارتبار استبدادزدگي همه از محروميتهايي اند که نظامهاي استبدادي بر مردم تحميل کرده اند.
استبداد و انحصار، محروميت را به صورت عام و گسترده توزيع ميکند، يعني نميتوان گفت با منطق استبداد و انحصار بخشي از جامعه بر مبناي تعلقات خاصي از محروميت نجات خواهند يافت. متأسفانه تصور غالب در جامعهي افغاني اين بوده است که محروميت در اثر استبداد صرفاً به بخشهاي خاصي از جامعه تعلق خواهد گرفت. چيزي که باعث اين تصور ناصواب شده است، شکافهاي عميق اجتماعي بر مبناي تعلقات قبيلوي، قومي، زباني، مذهبي و سمتي و تعصبات ناشي از آن است. يعني اقوام و قبايل خاص، يا سخنگويان زبان مشخص و يا متعلقان مذهب و سمت خاص فکر ميکنند که در اثر انحصار و استبداد فقط افراد برونگروهي شان از لحاظ اين شکافهاي اجتماعي، قرباني اين محروميت خواهند شد و خود آنها به دليل تعلق قومي، يا قبيلوي، يا زباني و مذهبي و سمتي با انحصار طلبان از محروميت نجات خواهند يافت.
اما اين يک تصور اشتباه است چون انحصار هيچ محدودهي خاصي نميشناسد و محروميت را نيز به هر اندازه که شدت انحصار بيشتر باشد به همان اندازه گستردهتر و عميقتر توزيع ميکند. اين نکته ناشي از آن است که ساخت قدرت بر اساس الگوي استبداد و انحصار ساخت عمودي است و موقعيت افراد نسبت به همديگر نيز سلسلهمراتبي است. پس توزيع محروميت نيز به صورت سلسله مراتبي و نظر به موقعيت افراد از بالا تا پايين صورت خواهد گرفت و هيچ کسي از آن مثتثنا نخواهد بود. تنها ممکن است نسبت اين محروميتها متفاوت باشد. ممکن است بعضي از جوامع در تاريخ افغانستان محروميت بيشتر کشيده باشند، اما کدام بخش از جامعه را ميتوان سراغ گرفت که از محروميت در امان بوده باشند؟ فقر، بيسوادي، عقبماندگي، استبدادزدگي و اسارت در چنگال سرنوشت رنجبار سياسي، همهي گروههاي اجتماعيِ جامعهي افغانستان را رنج داده است. از آغاز تاريخ معاصر اين کشور تا هنوز اين رنجها همانقدر که بر هزاره يا تاجک و ازبک تحميل شده است، به همان اندازه بر پشتون نيز وارد شده است. اتفاقاً در خيلي از موارد، از جمله در عرصههاي فرهنگي محروميت انسان پشتون بسيار بيشتر نيز بوده است، چون عقبماندگي و بيسوادي او براي تحکيم حاکميت استبداديِ قبيلهسالار و قوممحور زمامداران مستبد يک امر ضروري شمرده ميشد. اما بايد پرسيد که مسئوليت بيسوادي، عقبماندگي، فقر و بيپناهي سياسي او را چه کسي بايد پاسخ گويد؟ طالب با هژموني قومي و مذهبي دست به انتحار و انفجار و وحشت و آدمکشي ميزند و مکاتب را آتش ميزند و معلم و دانشآموز ميکشد و يا آنها را مسموم ميکند، اما بايد پرسيد که جواب وحشت، ويراني، قتل، بيسوادي را در مناطق جنوبي کشور چه کسي خواهد داد؟ بنابراين استبداد و انحصار به دليل ماهيت تمرکز طلبانهي خود در هيچ حدي محدود و محصور نميشود و محروميت را بنابر ضرورت انحصار قدرت، بر فردفرد جامعه تحميل ميکند.
با توجه به نکات بالا، منطق جوامع محروم، منطق دموکراسي و مدنيت است، زيرا دموکراسي، حقوق بشر، انتخابات و ارزشهاي مدني ديگر، آنان را از رنج محروميت تاريخي و درد استبداد و انحصار نجات ميدهد. هرچند شکافها و تعصبات اجتماعي ممکن است در راه نهادينه شدن مدنيت و ارزشهاي مدني سد ايجاد کند و مانع سهمگيري فعالانهي مردم براي تقويت آن شود، ولي مديران و رهبران سياسي جامعه ميتوانند مردم را براي گذار از اين بحران کمک کنند و راه آنان را در اين مسير هموارتر سازند. همين نقش را روشنفکران و نخبگان فکري جامعه نيز ميتوانند بازي کنند و از موقعيت خود در گذار سالم جامعه از سنتها و مناسبات متعصبانهي قبيلوي و استبدادي به سوي مدنيت کمک کنند. اما متأسفانه تعصب و گرايشهاي هژمونيک قومي، قبيلوي، مذهبي و امثال آن اين ديد منطقي را از اين نخبگان نيز ميگيرد و آنان را نيز در باطلاق گرايشات منحط استبداد قبيلوي و انحصار غرق ميکند.
مديران و رهبران سياسي جامعهي افغانستان، و نيز انديشمندان و متفکران ما، با خيال انحصار و توزيع محروميت، از يک سو افغانستان را به گذشته برگشت خواهند داد و منازعات اجتماعي را تشديد خواهند کرد و از سوي ديگر در سلسله مراتب عمودي ساختار قدرت، خود نيز قرباني محروميت خواهند شد. مسئولين کميسيون انتخابات کشور نيز بايد در اجراي مسئوليتهاي شان به اين نکات توجه کنند. برخوردهاي غيرمسئولانه با انتخابات، عدم شفافيت در برگزاري انتخابات، محروم ساختن عمدي تعدادي از مردم بنابر تعصبات قومي و قبيلوي از حق مشارکت در انتخابات و غيره ميتواند اعتماد و باور مردم را نسبت به مديران و مسئولان کشور و به ويژه مديران اين کميسيون ضربه بزند و آنان را در قضاوت وجدان و تاريخ اين کشور رسوا و بدنام سازد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر