(از شماره دوازدهم «قدرت»)
موسی احمدی
موسی احمدی
اشاره: «طالبان» برای مردم افغانستان یک «تجربه» اند. تجربه یعنی مواجهه با واقعیت در زمان. مردم افغانستان مواجههی خویش با «طالبان» را در جریان زمان شاهد شدند. حکومت «طالبان»، نحوهی بینش و عملکرد «طالبان»، تعصب و جزمیت و قهقراگرایی «طالبان»، خشونت و نفرت «طالبان»، منطقستیزی و تفکرستیزی «طالبان»، زنستیزی و مدنیتستیزی «طالبان»، ... اینها همه واقعیتهایی اند که مردم افغانستان با آن مواجههی عینی داشتند. در همین اواخر نیز دو حادثهی تکاندهنده، وحشتی را که از اسم و رسم «طالبان» ناشی میشود، در سرخط حوادث جهان قرار داد: مثله کردن عایشه در ارزگان، و اعدام کردن زنی در بادغیس.
بااینهم، دیده میشود که برگشت «طالبان» را به مثابهی یک نوع نوستالژی خیالانگیز تبلیغ میکنند که گویی هیچ کسی از خاطرههای زندگی خود در زیر ساطور «طالبان» چیزی در حافظه ندارد و یا همین اکنون کسی از شیوهی رفتار و عمل «طالب»ی چیزی نمیداند. سوال اصلی این است که چرا و چگونه «طالبان» برائت یافتند؟ مهمتر از آن، چرا عقربهی زمان در حرکت خود به جایی رسیده است که منادیان برگشت «طالبان» دیگر به یک حلقهی عظمتطلب یا تمامیتخواه افغانی محدود نشده، بلکه کسان زیادی در داخل و خارج افغانستان، حتی بیرون از این دایره، اصرار دارند که با برگشت «طالبان» وضعیت بهتر میشود و بدتر نمیشود؟
بااینهم، دیده میشود که برگشت «طالبان» را به مثابهی یک نوع نوستالژی خیالانگیز تبلیغ میکنند که گویی هیچ کسی از خاطرههای زندگی خود در زیر ساطور «طالبان» چیزی در حافظه ندارد و یا همین اکنون کسی از شیوهی رفتار و عمل «طالب»ی چیزی نمیداند. سوال اصلی این است که چرا و چگونه «طالبان» برائت یافتند؟ مهمتر از آن، چرا عقربهی زمان در حرکت خود به جایی رسیده است که منادیان برگشت «طالبان» دیگر به یک حلقهی عظمتطلب یا تمامیتخواه افغانی محدود نشده، بلکه کسان زیادی در داخل و خارج افغانستان، حتی بیرون از این دایره، اصرار دارند که با برگشت «طالبان» وضعیت بهتر میشود و بدتر نمیشود؟
الف - چه عواملی در برائت «طالبان» نقش داشته است؟
برائت «طالبان» را باید در سیاستها، عملکرد و مدیریت سیاسی حکومت و زمامداران سیاسی افغانستان از یکسو، و هویت، پیام و رفتار جبههی مخالف «طالبان» از سویی دیگر، جستجو کرد.
اول- حکومت و زمامداران سیاسی:
حکومت و زمامداران سیاسی افغانستان، با دلایل و توجیهات گونهگون زمینهساز برائت «طالبان» شده است. گروهی در درون این حکومت وجود دارد که به طور آشکار از «طالبان» به عنوان الگوی سیاسی خود برای اداره و حکومت «افغانی» تلقی دارند. ظاهراً گرایشات اتنوسنتریک در بینش و سیاستهای این گروه، شاهرگ مدیریت سیاسی افغانستان را در پنجهی خود گرفته است. این گروه از هر نشانهای که انحصار اتنوسنتریک قدرت سیاسی را تهدید کند، احساس وحشت میکند. جامعهی مدنی، دموکراسی، توزیع دموکراتیک قدرت تا سطوح محلی، تعمیق فرهنگ شهروندی و حقوق بشر و ارزشهای مدنی از جملهی کابوسهای وحشتناک این گروه محسوب میشود. این گروه، نه تنها حکومت و ادارهی سیاسی را به انحراف کشانده، بلکه سرنوشت و منافع ملی ملت افغانستان را نیز در چنبرهی گرایشات اتنوسنتریک و قبیلوی خویش گروگان گرفته اند. انحصار قدرت سیاسی، قبلهی سیاسی این گروه است و تیوری «دویمه سقاوی» عمق تفکر و باورهای سیاسی آن را نمایندگی میکند.
تب تعصب اتنیکی و قبیلوی، عامل عمده در فساد اداری و اجرایی حکومت نیز میباشد. سقف بینش و خواستههای سیاسی مدیران ارشد حکومتی افغانستان از چنبرهی گرایشات کوچک و بستهی قبیلوی فراتر نمیرود. به همین دلیل الگوی حکومتداری نظام کنونی، آینهی تمامقد برای دورهی طلایی امیرعبدالرحمن و ظاهرشاه بوده و هیچ تغییری از آن الگو به ذهن زمامداران کنونی خطور نمیکند.
باید پرسیده شود که چرا مردم محاکم و سایر الگوهای حکومتداری «طالبان» را بر محاکم و الگوهای حکومتداری نظام کنونی ترجیح میدهند؟... پاسخ روشن است: «طالبان» در تطبیق الگوی امیرعبدالرحمن و ظاهرشاه، موفقتر از حکومت کرزی عمل میکند. مردم نظام «طالبان» را صالحتر از نظام آقای کرزی میدانند. وقتی یک دعوای حقوقی ساده سالها وقت و هزاران افغانی رشوت و سرگردانی را به دنبال داشته باشد، چرا مردم به محکمهی «طالبان» پناه نبرند که هم سریع و قاطع حکم میکند و هم در عقب فیصلهی خود میایستد؟
گرایشات اتنوسنتریک و قبیلوی در بنیاد نظام سیاسی، فساد را در عرصههای مختلف تعمیم داده است. وقتی کسی از شیوههای مدرن و مدنی در عرصهی حکومتداری استفاده نکند، چگونه ممکن است از فساد حکومت جلوگیری شود و یا شفافیت در عملکرد مدیریت اجرایی تأمین گردد؟ سوء استفاده از قدرت و امکانات دولتی، اقرباپروری، کینهتوزی و انتقامجویی از موقف حکومتی، و امثال آن همه معلول حاکمیت گرایشات اتنوسنتریک و قبیلوی در بنیاد نظام سیاسی است.
گرایشات اتنوسنتریک و قبیلوی بر نحوهی تلقی مقامات حکومتی از «طالبان» نیز تأثیر گذاشته است. مقامات ارشد حکومت افغانستان به صراحت اعتراف میکنند که از «طالبان» تعریف روشنی ندارند. این حرف در ظاهر معصومیت ترحمانگیزی را در موقف حکومت افغانستان نشان میدهد، اما در واقع حاوی یک طنز سیاسی نیز است. یعنی واقعاً میتوان قبول کرد که حکومت افغانستان نمیتواند تعریف روشنی از «طالبان» داشته باشد؟
آقای فاروق وردک، در مصاحبهای اختصاصی با تلویزیون طلوع، برعلاوهی اعتراف از نداشتن تعریفی روشن برای «طالبان»، ادعا کرد که او خود یک «طالب» است. اگر سخن فاروق وردک راست باشد، باید گفت که غلبهی گرایشات اتنوسنتریک در حکومت، تجربههای سیاسی مردم افغانستان را نیز شقه شقه کرده و دریافتهای واحد از واقعیتها و سرنوشت مشترک مردم افغانستان را از بین برده است.
روشن است که ترمینولوژیها در جریان مکالمات مردم و کاربردی که به صورت عام پیدا میکنند تداعیکنندهی مفهوم خاص میشوند. مثلاً «حافظ» در معنای لغوی خود یعنی «حفظ کننده». اما وقتی در عرصهی شعر و ادب از «حافظ» حرف زده میشود به همان «خواجهشمسالدین محمد»ی اطلاق میشود که شاید دیوان شعرش، یا حد اقل یکی دو بیت از شعرش را آقای فاروق وردک، به عنوان وزیر معارف افغانستان، هم ملاحظه کرده باشد.
ترمینولوژی «طالبان» درست از همین گونه است. «طالبان» در عرف معمول «طالبان علوم دینی» اند، اما وقتی این ترمینولوژی وارد حوزهی سیاست شد، معرف گروهی شد که در سال 1373 در سپینبولدک قندهار ظهور کرد و در سال 1375 وارد کابل شد، در سال 1378 بر بخشهای وسیعی از افغانستان حکومت یافت و اسم حکومت خود را «امارت اسلامی» گذاشت، داکتر نجیبالله را به دار آویخت، در مزار و یکاولنگ و بامیان و شمالی قتلعامهای مدهش به راه انداخت، مجسمههای بودا را منفجر کرد، زنان را بر روی جاده شلاق زد و در استدیومهای ورزشی نمایش سنگسار و قطع دست و حلال کردن آدم با کارد گاوکشی را اجرا نمود و با اسامهبنلادن و سایر تروریستان القاعده به گونهای پیوند داشت که حاضر شد به خاطر آنها خود را با تمام جامعهی بینالمللی طرف سازد.... حالا وقتی آقای وردک برای همین «طالبان» تعریف روشنتری میخواهد، آیا دقیقاً مانند آن نیست که کسی برای «حافظ شیرازی» تعریفی روشنتر بخواهد؟
گرایشات اتنوسنتریک و قبیلوی عاملی عمده در استحالهی هویتی «طالبان» از «تروریست» تا «برادر ناراضی» نیز به شمار میرود. در سال 1381، وقتی جامعهی بینالمللی برای جنگ علیه ترور وارد افغانستان شد، «طالبان» همان تروریستانی بودند که جامه و رنگ و شمایل افغانی داشتند، اما در ماهیت «تروریست» بودند و باید از تورهبوره تا ارزگان و قندهار و حتی آنسوی مرزها مورد تعقیب و شکار قرار میگرفتند. اما گرایشات اتنوسنتریک و قبیلوی در حکومت، هیچ دیدی را در بنیاد سیاست جدید حکومت خلق نکرد که بتواند با سنتهای جدید در عرصهی حکومتداری هماهنگ شود. حکومت ناگزیر بود با جامعهی جهانی در جنگ بر علیه ترور همراه شود، اما تلاش گسترده و سازمانیافتهای به راه انداخت تا «طالبان» را استحالهی هویتی کرده و مسیر جنگ علیه ترور را به انحراف بکشاند.
در اثر همین تلاشها بود که «طالبان» از یک نیروی تروریست به «نیروی شورشی» تقلیل یافت و در گام بعدی «مخالفان مسلح حکومت» لقب گرفت و در فرجام «برادران ناراضی» شد. برعلاوهی این، تمجیدات باجگونهی فراوانی نیز به آدرس «طالبان» حواله شد: «فرزندان صدیق و بزرگ افغان»، «مجاهدان واقعی»، «کسانی که به عزت و بزرگی افغانستان میاندیشند»، «منادیان استقلال و تمامیت ارضی» و امثال آن بخشی از فعالیتهای گسترده و سازمانیافتهای بودند که به استحالهی هویتی «طالبان» کمک کرده و باعث برائت آنان شدند. اکنون بعد از نه سال، این سوال به روشنی مطرح شده است که وقتی «طالبان»، نه «تروریست»، بلکه «برادران ناراضی» باشند، چطور میتوان جنگ نیروهای بینالمللی در برابر آنها را مشروع دانست؟
دوم – جبههی مخالف «طالبان»:
با نحوهی گرایشات «طالبمحور»ی که در رأس نظام سیاسی کشور وجود داشته است، جبههی مخالف «طالبان» نیز به وضوح به گونهای ساماندهی شده است که در کلیت خود باعث برائت «طالبان» شود. جبههی مخالف «طالبان» سه ضلع مشخص دارد:
- نیروهای سیاسی مخالف «طالبان» که در بدنهی حکومت نیز سهیم اند؛
- جامعهی مدنی و مدافعان دموکراسی و حقوق بشر؛
- جامعهی بینالمللی.
نگاهی به هویت، پیام و عملکرد جبههی مخالف «طالبان» نشان میدهد که نقش این جبهه نیز در تبرئهی «طالبان» مهم و حیاتی بوده است. کنفرانس بن، نیروهای مخالف «طالبان» را به عنوان یک «واقعیت موجود» وارد ساختار و نظام سیاسی کشور کرد. این نیروها، بدون شک در مقابله با «طالبان» و شکست دادن آنان نقش برجستهای داشتند. اما حلقات اتنوسنتریست حاکم بر نظام سیاسی، از همین وجههی آنان برای تبرئهی «طالبان» نیز استفاده کرد. نیروهای مخالف «طالبان» تنها بر وجههی نظامی مخالفت خویش با «طالبان» تکیه کرده و هیچگونه تغییری در منش و روش سیاسی خود که بتواند معرف امتیاز آنان از «طالبان» باشد، وارد نتوانستند.
دیری نگذشته بود که امتیاز و تفاوت «طالبان» با چهرههای مخالف آنان مورد بحث قرار گرفت و این سوال مطرح شد که چهرههای مخالف «طالبان» در فکر و بینش و عمل و سیاست و گذشته و حال خود چه فرقی با «طالبان» دارند که باید یکی در کوههای کنر و ارزگان تعقیب شده و به قتل برسد و دیگری در کابینه و مرجع رهبری حکومت اعزاز و تکریم شود و امتیاز و باج بگیرد؟ چهرههای مخالف «طالبان» در برابر این سوال، پاسخ روشن و قناعتبخشی نداشتند. حرفهایی از قبیل دموکراسی و جامعهی مدنی و انتخابات و سیاستهای مسالمتآمیز بر زبان این عناصر، همان لیپستیکهایی تلقی شد که در بازار سیاست افغانی ارزان و رایگان در اختیار همه قرار داشته و استفادهی ملاسلام ضعیف و متوکل و حنفی و مجاهد هم از آنها به اندازهی این عناصر حیرتی خلق نمیکند.
موجودیت و نقش فعال این نیروی مخالف «طالبان» در حکومت، رویهی دیگر سکهای است که پروژهی برائت «طالبان» را با مهارت و دقت عملی ساخته است. در یک روی سکه، عملکرد سازمانیافته و آگاهانهی گروهی جریان دارد که استحالهی تدریجی «طالبان» از «تروریست» تا «برادران ناراضی» و یا «فرزندان صدیق و بزرگ افغان» را به پیش برده اند. در روی دیگر سکه، نیروها و عناصری قرار دارند که با هویت و فکر و رفتار خود فضایی را ترسیم کرده اند که هیچ کسی هزینهی جنگیدن و مخالفت کردن با «طالبان» را در موجودیت آنان موجه نداند.
به نظر میرسد باجدهی تاکتیکی حلقات اتنوسنتریست و «طالبگرا» در برابر نیروهای مخالف «طالبان» دقیقاً برای تکمیل پروژهی برائت «طالبان» بوده است. بر اساس این طرح، عناصر مذکور باید جبههی مخالفت با «طالبان» را در حکومت نمایندگی کنند، اما خود شان آنقدر آلوده و فاسد و بدنام باشند که وقتی اصطلاح «جنگسالار» و «مافیا» و «جنایتکار جنگی» در برابر شان جعل میشود، هیچ کسی بر دقیق و بامسمابودن آن شک نکند.
وقتی ظاهر طنین در رادیو بیبیسی، برای اولین بار اصطلاح «ترور و تریاک و تفنگ» را به عنوان «مثلث خطرناک» ردیف کرد، دقیقاً تلاش داشت که توازنی از لحاظ مفهوم و محتوا میان «طالبان» و «مخالفان» این گروه در ادبیات سیاسی افغانستان ایجاد کند. وقتی اطمینان حاصل شد که پروژهی او توسط پیروانش در بیبیسی و سایر ارگانهای داخلی به خوبی پیش میرود نوبت به نیویورک رسید تا این پروژه ابعاد بینالمللی خود را نیز با همین موفقیت طی کند.
بر اساس همین اقدامات سازمانیافته برای برائت «طالبان»، همزمان با تمام تحولات دیگر در ظرف نه سال بود که رفته رفته اصطلاح «جنگسالار» به سادگی در ادبیات سیاسی افغانستان معرف تمام نیروهای مخالف «طالبان» گردید و از «طالبان» نیز با استناد به همین «جنگسالاران» قباحتزدایی صورت گرفت.
«جامعهی مدنی» ضلع دیگر مخالفت در برابر «طالبان» را تشکیل داده و عملکرد منفعلانهی این ضلع نیز در تکمیل پروژهی برائت «طالبان» نقش مهمی داشته است. گرایشات اتنوسنتریست و قبیلوی حکومت، جامعهی مدنی را نیز، عاری از هر گونه محتوای مدنی و دموکراتیک، در قالب انجوها و موسساتی خلاصه کرد که به جز مدنی و دموکراتیک بودن، هر عنوانی را میشد روی سینهی آنها نصب کرد.
جامعهی مدنی، در تمام چهرههای خود، نه از برگشت «طالبان» نفعی دارد و نه برای آن توجیهی میبیند، اما رویکرد منفعل آن در افغانستان، باعث شد که میدان برای حلقات اتنوسنتریست و قبیلوی غرض پیشبرد پروژهی قباحتزدایی و تبرئهی «طالبان» باز بماند. در واقع، بحث و گفتمان «طالبان»، تعریف و تأویل از چهرهی تروریستی «طالبان»، بازخوانی تجربهی «طالبان»، تحلیل ریشههای «طالبان»، ترسیم آیندهی «طالبان» و امثال آن باید توسط جامعهی مدنی افغانستان مدیریت میشد و با استفاده از فرصتهایی که در عرصهی ملی و بینالمللی فراهم بود، برای تقویت آگاهی عامه در سطح ملی و بینالمللی انعکاس مییافت. فقدان نقش موثر و سازندهی جامعهی مدنی در این عرصه، «طالبان» را مجال داد تا با چهرهی حقبهجانب در مخالفت با پروسهی جدید و ارزشهای مدنی افغانستان عمل کند.
تقلیل یافتن جامعهی مدنی به انجوهایی که از اضلاع مافیایی تجارت و اختلاس و غارت محسوب میشوند، عاملی مهم در خنثی شدن نقش آن در برابر «طالبان» و ماهیت تروریستی «طالبان» است. برخی از چهرههای برجستهای نیز که میتوانستند نماد حرکت مدنی و یا حضور جامعهی مدنی باشند، آنچنان به سیاستهای اتنوسنتریست حاکم بر حکومت تن دادند که به جای نقش اصلاحگرانه در تغییر و هدایت سالم جامعه و حکومت، نقش توجیهگرانه در برابر تمام عملکردهای قبیلوی و ضد مدنی حکومت را در پیش گرفتند. اکنون وقتی «طالبان» در حوزهی سیاست کشور برائت مییابد، در واقع، سند شکست جامعهی مدنی در برابر گرایشات اتنوسنتریست و قبیلوی در حکومت نیز به امضا میرسد.
جامعهی بینالمللی نیز با گیرافتادن در حلقهی انحرافی سیاستهای اتنوسنتریست و قبیلوی، زمینهی برائت «طالبان» را فراهم ساخت. صدا و پیام جامعهی بینالمللی توسط نیروهای افغانی انعکاس مییافت. وقتی نیروهای افغانی در تمام چهرههای خود در خدمت برائت دادن «طالبان» باشند، جامعهی بینالمللی نیز به طور ناخواسته راهی را طی کرده است که باید در نهایت به تبرئهی «طالبان» منجر شود.
چشم و گوش جامعهی بینالمللی در افغانستان با اطلاعات و قضاوتهایی پر میشد که پیشاپیش از سوی عناصر مافیایی و ناسالم در بدنهی حکومت افغانستان تهیه و کدبندی میشدند. شبکهی اتنوسنتریست حاکم بر سیاست افغانی، تمام کانالهای نفوذ بر اطلاعات و قضاوتهای جامعهی بینالمللی را با گرایشات و بینش قبیلوی و ضد مدنی خود قیراندود کرده و گام به گام جامعهی بینالمللی را به چالهای هدایت کرد که خود نیز به نامشروع بودن حضور و عملیاتهای خود در برابر «طالبان» اعتراف کند. جامعهی بینالمللی به کشتار غیرنظامیان متهم است، به تقویت «طالبان» متهم است، به تضعیف حکومت و نهادهای حکومتی متهم است، به فساد گستردهی مالی متهم است، به اشغال افغانستان متهم است، به نقض فرهنگ و سنتهای جامعهی افغانی متهم است، به ترویج مسیحیت و سکولاریزم و بیبندوباریهای اخلاقی متهم است، و مهمتر از آن، به دامن زدن بیامنیتی و بیثباتی در افغانستان متهم است،.... مگر همهی این اتهامات کفایت نمیکند که «طالبان» برائت داده شوند و به عنوان مدافع افغانستان و مدافع ارزشهای و سنتهای افغانی میدان مانور پیدا کنند؟
نتیجهگیری:
* حرکت مدنی و دموکراتیک در افغانستان، اسیر دامهایی شده است که توسط حلقات اتنوسنتریست و قبیلوی با مهارت و هوشمندی بافته و در هر بخش گسترش یافته اند. نجات از این دامها مستلزم تغییر بزرگ و بنیادی در عرصههای مختلف سیاسی و فرهنگی است. افغانستان باید از اسارت نیروهای واپسگرا و سیاستهای «طالبمحور» نجات یابد. افغانستان باید از سنتهای اتنوسنتریک و قبیلوی نجات یابد. افغانستان باید رو به فردا و رو به آیندهی مدنی و دموکراتیک داشته باشد. برائت دادن «طالبان»، نه تنها جفای بزرگ به تاریخ رشد و مدنیت کشور، بلکه اهانت به فداکاریها و قربانیهایی است که در راه ایجاد جامعهای مدنی و زندگی بهتر و انسانیتر تحمل کرده ایم.
* برائت «طالبان» تکرار تجربهی مردم افغانستان است. وقتی تجربهها تکرار میشوند تنها به دلیل این نیست که «نافهمی» و یا «شناخت ناقص» وجود داشته است. اغلبِ اوقات، مسخشدن تجربهها و درهمبرهم شدن آگاهی و شناخت نیز باعث تکرار تجربه میشود. به همین علت، کسانی را که به مغشوش کردن جریان آگاهی و شناخت در جامعه میپردازند، جفاکارترین دشمنان مردم تلقی میکنند.
* فاجعهی بزرگ وقتی ظهور میکند که جلاد چهرهی شهید بگیرد و شهید در مقام جلاد به محاکمه کشانده شود. برائت دادن «طالبان»، با هر بهانه و توجیهی که باشد، و توسط هر چهره و جریانی که صورت گیرد، نماد فاجعهای بزرگ در تاریخ معاصر کشور ماست. برائت «طالبان»، صحه گذاشتن بر بریدن بینی عایشه و بینی تمام مردم افغانستان در دادگاه این گروه واپسگرا و ضد مدنی است. آیا حاضریم به این فاجعه تسلیم شویم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر