یادداشتهایی از دانشگاه یل
دکمهی تحریک شما کجاست؟
این سوال را وقتی در وسط درس آقای دیوید ان. برگ شنیدم، تمام حواسم به سوی او و اکت و اداهای جالبی که در جریان درس و توضیحاتش بروز میداد، کشانده شد. بحث داشت به جاهای باریکی میکشید. نکتهای که میاکیل، خانم لبنانی در رابطهی پیچیده میان عدالت و خشونت مطرح کرد، اکنون داشت به مسایل متعددی تماس میگرفت. هر کسی چیزی داشت که بگوید، اما بیشتر کسانی که از جنگ و نفرتهای نژادی و مذهبی و سیاسی تجربه داشتند، میتوانستند بحث را جهتدهی کنند. دیوید برگ، آرام به بحثها گوش میداد و تنها به پیوند زدن برخی از گرهها در میان مباحث میپرداخت و در حد سه چهار جمله و یا برخاً توضیحاتی بیشتر، نظریات را اصلاح یا تکمیل میکرد.دکمهی تحریک شما کجاست؟
وقتی کسی گفت که همهی این مسایل به نقش حساس رهبری ارتباط میگیرد که به نحوی جمعکنندهی دیدگاهها و نظریات متفاوت است و میتواند راهحلهای معقولی را از وسط مسایل پیچیده و درهمتنیده ارایه کند، دیوید برگ، بحث را با طرح این سوال خود دگرگون کرد: هرکدام تان بگویید که نقطهی تحریک تان کجاست؟
تا یک لحظه کسی نفهمید که منظور او دقیقاً چیست، اما او توضیح داد که همهی شما از یک جا بیشتر تحریک میشوید. همانجا را میگویند دکمهی تحریک. وقتی کسی به همان دکمه دست بزند، شما کنترل خود را از دست میدهید و یا به حرکت میافتید و یا به کلی خاموش میشوید.... هر کس دکمهی تحریکی داشت که باید در اینجا، دور از چشم سیال و عبدرزاده، بیان میکرد. کسی از کسی هراس و شرم نداشت و کسی هم فکر نمیکرد که این افشاگری او ممکن است به قیمت شکست خوردنش تمام شود. یکی نقطهی تحریکش مسایل نژادی بود و یکی مسایل مذهبی و یکی منافع ملی و یکی هم اهداف و دیدگاههای سیاسی و یکی هم مثلاً یک شخصیت مهم و تاریخی.
همینجا بود که دیویدبرگ بیشتر از هر وقت دیگر سخن گفت. او گفت: ما همه به نحوی پرورده و محصول محیط و شرایطی هستیم که در آن به دنیا آمده و در آن رشد کرده ایم. کسانی از تاریخ یاد میکنند. تاریخ در واقع همان زمانی است که در حال ما تبلور یافته است. ما انعکاسی از تاریخ خود هستیم. هر آنچه را دیگران برای ما قصه کرده اند و یا در کتابها خوانده ایم و یا در زندگی روزانهی خود مواجه شده ایم، همه تاریخی اند که اکنون در ما ظهور یافته اند. کسانی که فکر میکنند تاریخ چیزی جدا بوده و ما در زمان خود کسی مجزا از تاریخ هستیم، از درک این حقیقت غافل میشوند که هیچ کسی بریده از تاریخ نیامده که در زمان حال بایستد. برگ گفت: ذهن آدمی تعامل بسیار پیچیدهای دارد. این تعامل پیچیده را در هیچ چیز مشخص و محدودی نمیتوان خلاصه کرد. اینکه میگویند آدمی یک تکرار همیشگی است و با هر تکرار شکلی تازه از آدم و خصوصیتی تازه از آدم برملا میشود، حرف درستی است و باید نسبت به آن دقیق و حساس بود.
برگ گفت: من در مطالعات خود برعلاوهی اینها، به پیچیدگی موقعیت آدمی نیز رسیده ام. منظورم از پیچیدگی موقعیت همان حالت و شرایط خاصی است که آدمی در آن گاهی صد در صد تغییر میکند و کسی تازه میشود. اینجا همان نکتهای که در روانشناسی فروید به عنوان ضمیر ناهوشیار یاد میشود و در میلیونها ذرهی وجود ما پنهان میماند، آشکار میشود و این ضمیر ناهوشیار است که ما را در اثر یک تکانهی ناشناخته به کسی دیگر تبدیل میکند. برگ گفت: شاید در زندگی عادی خود با این مسایل دچار مشکلات زیادی نباشیم چون در زندگی عادی ما معمولاً هیچ چیزی زیاد جدی گرفته نمیشود و هر کسی به همان سادگی که در برابر یک امر ناخوشایند واکنش منفی نشان میدهد میتواند به همان سادگی هم آن را نادیده بگیرد و فراموش کند. اما وقتی وارد زندگی گروهی و مخصوصاً زندگی و روابط سیاسی میشویم، مسأله خیلی پیچیده و خطرناک میشود. حساسیت ما در برابر عدالت در روابط و امور فردی ما خیلی شدید نیست، ما میتوانیم بیعدالتی فردی نسبت به خود را قابل بخشش بدانیم. اما وقتی وارد حوزهی عمومیتر میشویم میبینیم که بحث عدالت بحث پیچیدهای میشود. شاید کسی که از عدالت حرف میزند و یا به خاطر عدالت مرتکب جنایتهای هولناک میشود خودش به عنوان یک فرد اصلاً هیچگاه با بیعدالتی مواجه نشده باشد و این بیعدالتی اصلاً به او ربطی نداشته باشد.
دیویدبرگ، بحث مدیریت بحران را هم در همین کانتکست یا زمینه مهم خواند. او گفت: مدیریت بحران یعنی اینکه وقتی شرایط پیچیده میشود و متغیرهای گونهگون به طور همزمان بر یک مسأله فشار میآورد، شما چگونه میتوانید از عهدهی برخورد درست و منطقی با آن بیرون شوید. اغلب دشواریها در زندگی جمعی به دلیل پیچیدگی روابط میان انسانها نیست، به دلیل مدیریت ناسالم و برخورد نادرست با این پیچیدگیها است. دیویدبرگ مثالهایی را که هر یک از همراهان ورلدفیلوز از تجارب خود در مواجهه با بحران و ناامنی و تنشهای اجتماعی داشته اند، نشانهی روشنی از پیچیدگی روابط و مدیریت ناسالم با این پیچیدگیها دانست. او گفت: برخی وقتی به اینجا میرسند بسیار به سادگی میگویند که اینجا دخالت نیروهای خارجی و یا قدرتهایی است که از بیرون دستدرازی میکنند و مشکلات را پیچیدهتر میسازند. این حرف درست است، اما باز هم بحث مدیریت است. یعنی همان کسانی که از بیرون دستدرازی میکنند و دخالت میکنند باز هم بخشی از حلقهی مدیریت بحران را تشکیل میدهند. این استدلال نمیتواند ما را به این نتیجه برساند که گویا کسانی که مدیران داخلی اند هر کاری کردند کار شان خوب است و کسانی که از بیرون دخالت میکنند کار شان بد است. اینگونه استدلال کردن در دنیای سیاست برای توجیه کردن ضعفهای خود برای مخاطبانِ درجهاول خیلی خوب است، اما برای اینکه یک بحث کارشناسانه و علمی داشته باشیم کفایت نمیکند. شما وقتی از مدیریت حرف میزنید از یک حلقهای حرف میزنید که همهی اجزای آن در یک پیوند با هم عمل میکنند.
دیوید برگ گفت: ارجاع دادن مشکلات به بیرون از مرز اختصاص به خاورمیانه یا افغانستان ندارد. ایالات متحدهی امریکا هم القاعده و بنیادگرایی اسلامی را عامل خیلی از مشکلات و بحرانهایی میداند که سیاست این کشور را درگیر خود ساخته است. اما او علاوه کرد: نقش مدیران داخلی جامعه این است که چگونه میتوانند اولویتهای خود و گروه مربوطهی خود را درک کنند و تمام عوامل اثرگذار دیگر را در راستای اهداف و برنامههای اصلی خود هدایت کنند. دیوید برگ گفت: موفقیت درازمدت یک آیدیال و آرزوی مقدس است که هر کسی باید داشته باشد، اما هیچ کسی نیست که به موفقیت درازمدت دسترسی بیابد. همه چیز نسبی است و همه چیز به طور نسبی حاصل میشود. مدیران خوب، همه چیز را به یکبارگی برای مردم و گروه مربوطهی خود آرزو نمیکنند، بلکه کوشش میکنند که گام به گام دستاوردهای شان بیشتر شود و موفقیتهای بیشتری را حاصل کنند.
دیوید برگ در همین زمینه از نقش رهبری به عنوان یک مهارت یاد کرد و گفت: رهبری باید علمی باشد، این یک خصیصهی خوب برای رهبری است که قدرت درک و تحلیل خوب داشته باشد، اما مهمتر از آن رهبری آمیزهای از مهارت است که یک رهبر در جریان رهبری آن را تمثیل میکند. او گفت: ایجاد ارتباط میان اعضای گروه و کسانی دیگر که به نحوی با گروه در ارتباط اند و بر دیدگاهها و رفتارهای گروه تأثیر میگذارند، از مهارتهای رهبری محسوب میشود. به عقیدهی برگ، رهبری موفق با ایجاد یک پل ارتباطی میان بخشهای مختلف گروه، مهارتهای آنان را به همدیگر منتقل میسازد و به این ترتیب، استحکام و قدرتمندی گروه را ضمانت میکند. او گفت: ضعیفترین رهبریها محصول تفکری اند که در آنها اعضای گروه رقیب رهبر تصور شوند، نه همکار و مساعد رهبر. برگ گفت: از لحاظ روانشناسی هر انسان خودی دارد که نسبت به آن محبت میورزد و آن را احترام میکند. در درون گروه، احترام به همین خودِ محبوب افراد پایه و اساس روابط اعضای گروه را تشکیل میدهد. او گفت: رهبری که نتواند میان اعضای گروه خود فضایی خلق کند که در آن هر کدام با حس حرمت نسبت به خودِ محبوب خود وارد شود و نقش بازی کند، رهبر ناموفق است و همچون رهبری حتی میتواند اعضای گروه خود را به دشمنان همدیگر و دشمن خودش تبدیل کند.
دیویدبرگ تأکید ویژهای بر تعریف و بازتعریف انسان از خودش و از موقعیتش در جامعه و در گروه داشت. او گفت: ما گاهی فکر میکنیم که با یک تعریف از خود تمام کار را خلاص کرده ایم و نیازی نداریم که نسبت به خود تجدید نظر کنیم. او از این حالت به عنوان دگمای شخصیتی و هویتی نام برد که انسان دچار آن میشود. برگ گفت: شما همانی نیستید که دیروز بودید. امروز شما کسی دیگر هستید. هوشیاری و خردمندی شما این است که در موقعیتی که امروز قرار دارید خود را تعریف کنید و بشناسید و بشناسانید. به عقیدهی برگ، این تعریف و بازتعریف، شاید در هر روز تغییر خاصی را نشان ندهد، اما میتواند ذهن انسان را به طور دایم فعال و خلاق نگه دارد که قابلیت انطباق در هر شرایط جدید را داشته باشد.
دیویدبرگ، قصهی جالبی از زندگی خودش گفت: من یک داکتر روانشناسیام. میدانم که رفتار آدمی چیست و چگونه باید باشد. روزی کودک چهارسالهام را گفتم: برو بخواب. امتناع کرد و گفت: نمیروم. میدانید من چه کار کردم؟.... نشستم و برای او استدلال کردم که عزیزم برو بخواب، خواب این و آن فایده را دارد و اگر بیدار بمانی این میشود و آن میشود؟ .... نهخیر! من اصلاً چنین نکردم. از دو بازویش گرفتم و بردم اتاق خوابش و روی بستر انداختم و گفتم: بخواب. او هم لج کرد و گفت: نمیخوابم. از بستر برخاست و آمد دروازه را باز کرد. من از اینسو دروازه را محکم گرفتم و او از سوی دیگر. من اصرار داشتم که برو بخواب. او اصرار داشت که نمیخوابد! ... اینجا بود که دیدم بلی، آنچه را ما به نام اتوریته میدانیم تنها وقتی معنا مییابد که موردی برای توافق جانبین وجود داشته باشد. اتوریتهی من بر کودک چهارسالهام شک و تردیدی ندارد، اما وقتی رضایت نباشد و من بخواهم اتوریتهام را به زور قالب کنم، کودکم ایستادگی میکند و من هر کاری کنم، نمیتوانم از این حقیقت فرار کنم که اتوریتهام شکسته است و نمیتوانم در برابر کودکم از اتوریتهی خود حرف بزنم.
دیوید برگ گفت: راه رهبری راه دشوار و ناهمواری است. از این راه هر کسی میتواند برود اما هر کسی نمیتواند به مقصد برسد یا دیگران را به مقصد برساند. برگ گفت: ما نباید مشکلات کار خود را به حدی بزرگ بسازیم که بعد خود هم از اداره و مدیریتش عاجز شویم. او گفت: رهبریهای کشورهای در حال بحران، وظیفهی دشوارتری در برابر خود دارند. در این کشورها هر چیزی میتواند به سادگی به نقطهای برای بحران تبدیل شود. شرط اول رهبری در این کشورها این است که هیچ کس نباید شرایطی ایجاد کند که دیکتاتوری و استبداد رأی حاکم شود. برای رهبری این کشورها قبول این نکته دشوار است. چون فکر میکنند که آنها اگر اندکی غفلت کنند و یا برای دیگران فرصت دهند ممکن است همه چیز خراب شود. این هراس یک هراس طبیعی و قابل درک است، اما برای اینکه بتوانیم از آسیبهای آن در امان باشیم باید فضایی ایجاد کنیم که همه بتوانند با اعتماد به نفس به کارها و نقشهای خود رسیدگی کنند.
نکتهی خیلی جالب در سخنان برگ، تأکید او بر اهمیت نقش زنان در تلطیف و تعدیل امر رهبری بود. میگفت: به هر میزان که نقش زنان در حلقهی مدیریت و رهبری بیشتر شود، امکان تعدیل خواستهها و دیدگاهها بیشتر میشود. برگ گفت: تجربه نشان داده است که زنان در جوامع در حال رشد دوست ندارند در امور دشوار و مناقشهانگیز ورود فعال و محوری داشته باشند. همین نکته باعث میشود که مدیران قدرتمند که گرایش به دیکتاتوری و استبداد رأی دارند، هرچه بیشتر نقش و حضور زنان را به حاشیه سوق دهند. برگ تأکید میکرد که باید زمینه به گونهای فراهم شود که زنان مجال بیشتر برای حضور و بلندکردن صدای خود پیدا کنند. دیوید برگ، مثالهای روشنی از کشورهایی داشت که در آن زنان نقش مهمتر و محوریتر دارند و مجال برای تلطیف دیدگاهها و رفتارها، حتی در عرصههای سیاسی، فراهم شده است. بنگلادیش یکی از مثالهای او بود که گفته میشود کشوری ضعیف است و در روابط و معادلات منطقوی و بینالمللی نقش فعالی ندارد، اما در عرصهی سیاستها و مدیریت داخلی خود شاهد رشد متوازن و باثباتی بوده است.
سلام جناب رويش! از قسمتي از مطلب شما ذهن ام به اين تعبير جالب مارتين هايدگر منتقل شد كه مي گويد گذشته و تاريخ به سان يك پاژكتور عمل مي كند كه از گذشته و پشت سر شما آينده را در برابر ديدگان تان ترسيم مي كند همانگونه كه پراژكتور سينما عمل مي كند. يعني ما ناگذير از گذشته ايم و گذشته است كه آينده را در برابر ديدگان ما ترسيم مي كند.مطلب جالبي بود استفاده بردم.http://rohani1359.blogfa.com/
پاسخحذفنکته ظریفی بود که با این داستان بهش اشاره شد
پاسخحذفسلام .نوشته جالب و در خور تفکری بود .
پاسخحذف