یک صد و نوزده روز
یادداشتهایی از دانشگاه یل
گشت و گپی در ساحل
یادداشتهایی از دانشگاه یل
گشت و گپی در ساحل
کیپ کاد، شهرکی در کنار ساحل، در ماساچوست است که به فاصلهی دو ساعت رانندگی دورتر از نیویورک، واقع شده و از محلات توریستی به حساب میآید. چشمانداز اقیانوس اطلس زیبایی این شهرک ساحلی را تا افق ناپیدا کش میدهد و وقتی روی ماسههای کنار دریا بنشینی و حرکت مواج آب را تا دوردستها نگاه کنی، کم کم به احساس پیرمردی نزدیک میشوی که در داستان همینگوی چرا آنقدر شیفتهی دریا شده بود.
***
تعطیلات آخر هفته را همراهان ورلدفیلوز اختصاص داده بودند تا لحظاتی را در کنارهی دریا و یا خود دریا «خوشگذرانی» کنیم و به اصطلاح خود اینها «لذت» ببریم. ماروین ریس اولین کسی بود که مرا به همراه شدن در این گروپ تشویق کرد و گفت: میدانم که همهی ذهنت مصروف کارها و خبرهای داخل کشورت است. من هم خود را از مصروفیتهای کشور و مردمم رها نمیتوانم. اما خوب است لحظاتی را به خود برسی و خوش باشی. این حرف او واژهی «مصروفیت» را نیز برایم معنایی دیگر میبخشید. مقدار کاری که ما میکنیم، برای خود ما چه معنایی دارد، کسی نمیداند، اما با مقیاس رایجی که اینها دارند فارغ شدن از خود و فراموش کردن زندگی و لذتهای فردی خود معنا میشود.حرف ماروین را در سفر گروهیای که داشتیم بیشتر درک کردم و متوجه شدم که اصطلاحات «مصروفیت» و «به خود رسیدن» از ملک ما تا اینجا چه قدر تفاوت دارد. روزی دیگر که میخواستیم برنامههای سمستر خود را انتخاب کنیم، دیانا تسوی با لحن مهربانانهای توصیه کرد که «مواظب باش وقتت را خیلی ضیق نکنی و بر خود سخت نگیری. بهتر است مدتی را اینجا خوش باشی و تفریح کنی تا وقتی به کشورت بر میگردی بهتر کار کنی.» روزی دیگر او از من مقدار کارهایی را که در روز انجام میدادم پرسید و وقتی اندکی شرح دادم با تعجب پرسید: آیا برای شام غذا میپزی؟ گفتم: گاهی بلی و گاهی نه. خیلی ساده و مادرانه پیشنهاد کرد که پس اجازه بده بعضی وقتها مهمان من باشی تا برایت غذای چینایی بپزم!
روزی دیگر جمعی از همراهان ورلد فیلوز در مورد کارهای روزانهی خود سخن میگفتیم و اینکه برای درسها و برنامهها چه مقدار آمادگی میگیریم. معلوم شد که در میان همه تنها من بودم که یادداشتهای روزانهام را مینوشتم و تنها من بودم که برای جلسات درس و بیانیههای رسمی پیشاپیش آمادگی نمیگرفتم؛ حالانکه بقیهی همراهان، برعکس، یادداشت روزانه نمینوشتند، اما برای جلسات درس و بیانیههای رسمی دقیق کار میکردند و آمادگی میگرفتند. از این مقایسه به یاد استاد حفیظ افتیدم که همیشه میگفت: چون مکتب نرفتهای اصلاً نمیفهمی که درس و کارخانگی و نظم و برنامهی مکتب یعنی چه....
یکی از همراهان با تعجب پرسید: «چطور میتوانی این همه بنویسی؟ ... آیا حوصلهات سر نمیرود؟» در جواب گفتم که با نوشتن در واقع با خود قصه میگویم و درسها و اندوختههای روزانهام را تکرار و بازخوانی میکنم. قضاوت ساده و فوری او در برابر این حرف من آن بود که حتماً در زبان فارسی نوشته کردن خیلی آسان است و شما میتوانید مثل اینکه قصه کنید بنویسید! او با مشکل خواندن نوشتن در زبان خود گفت: در میان ما کسانی که میتوانند گزارش و مقاله و داستان بنویسند، افراد خیلی باسوادی محسوب میشوند. من هم در جوابش به شوخی گفتم: زبان فارسی خیلی آسان نیست، اما در جامعهی ما کسی نه برای قصه کردن اهمیتی قایل است و نه برای نوشته کردن! این است که ما به همان سادگی که بیهوده قصه میکنیم بیهوده نوشته هم میکنیم...
***
جمعی از همراهان رفتند وسط اقیانوس تا نهنگهای بزرگ را تماشا کنند. من با وجود آنکه اقیانوس را دوست دارم، از نهنگها هیچ خوشم نمیآید. گفتم: اگر دلفینها باشند حاضرم زحمت رفتن وسط اقیانوس را تحمل کنم در غیر آن برای دیدن نهنگ نمیروم! جمعی دیگر نیز پیدا شدند که گفتند گرفتار دریاگرفتگی میشوند و نمیروند. به این ترتیب، جمع ما شد پنج نفر: سرگی لگودینسکی، تمبی زولو، فارس مبروک، من و دیانا تسوی. با هم قرار گذاشتیم که برویم کنار ساحل و هم گشتی داشته باشیم و هم گپی.تمبی زولو، داکتر سیاهپوست از افریقای جنوبی، خاطرهای را از یک دوست خود یاد کرد که با مردی سفیدپوست ازدواج کرده و صاحب پسری خوردسال است. خاطرهی تمبی درست وقتی گل کرد که در میان خانههای ویلایی کنار ساحل راه میرفتیم. او گفت: گشت و گذار در اینجا مرا به یاد دورانی میاندازد که افریقای جنوبی گرفتار اپارتاید بود و اگر سیاهی در همچون محلات که مخصوص سفیدپوستان بود راه میرفت، فوراً کارتش را میپرسیدند و به جرم اینکه در محل ممنوعه گشت زده است بازداشت و جریمه میکردند. او گفت: از آن زمان تا حالا یک نسل فاصله افتاده و با این فاصله خیلی از ارزشها و قضاوتها تغییر کرده است. روزی کسی به دیدن این دوستم میآید و وقتی زنگ میزند، پسرک میرود تا ببیند کیست. وقتی بر میگردد به مادرش میگوید مردی بود و با شما کار داشت. مادرش میپرسد: سیاه بود یا سفید؟ پسرک که نفهمیده است آن آقا سیاه بود یا سفید، فوری بر میگردد تا سیاه و سفید بودن او را معلوم کند!
تمبی از این داستان به عنوان یک تفاوت نسلی یاد میکند که زمانی در جاده وقتی قدم میزدی از تو کارت شناسایی میخواستند تا ببینند که تو به عنوان سیاهپوست در محلهای خاص حق گشت و گذار داری یا نه، و حالا در نسلی دیگر، پسری میبیند که کسی آمده است پشت دروازه، اما متوجه نمیشود که او سیاه بود یا سفید. تمبی این مثال را پشتوانهی یکی از حرفهای معنادارش کرد که گفت: تفاوتهای غیرطبیعی در میان انسانها اگر توسط نظام و فضای غیر عادلانه حمایت نشود، اصلاً در ذهن انسانها مطرح نمیگردد. او گفت این نظامهای غیرانسانی اند که شقههای مختلف را در میان انسانها ایجاد میکنند و اگر تعلیم و تربیت و فضای آموزشی سالم شود، انسانها بیشتر به عنوان انسان نگاه میشوند نه به عنوان کسانی که به گروه و یا طبقهای خاص تعلق دارند.
دیانا تسوی نیز برای تقویت همین نکته خاطرهای از هانگ کانگ قصه کرد و گفت: زمانی که هانگ کانگ مستعمرهی کشورهای اروپایی بود هر یک از این کشورها برای خود کالونیهایی داشتند که بر آن فرمان میراندند. جاهای خاص که مال فرانسویها بود لوحهای داشت که روی آن با خط درشت مینوشتند: ورود چینیها و سگها ممنوع! دیانا میگفت: اکنون در همان هانگ کانگ فرانسویها یکی از افتخارات شان این است که شبی مهمان یک چینی باشند و یا در یک رستورانت و یا هوتل چینی غذا صرف کنند. نظر دیانا این بود که رشد جهان در کل به طرف مدنیت و انسانگرایی است. هر قدر انسانها رشد میکنند متوجه میشوند که بسیاری از رفتارهای گذشتهی شان با معیارهای انسانی سازگار نیست. او میگفت: سی یا پنجاه سال پیش شاید قابل تصور نبود که یک افغان و یک چینی و یک افریقایی و یک یهود بتوانند اینگونه آزاد و خودمانی با هم قدم بزنند و همدیگر را به عنوان انسان و دوست خطاب کنند و حس کنند که با رشتههای محکمی به هم پیوند یافته اند. او گفت: دید من این است که تاریخ انسان در کلیت خود سیر مدنی دارد و بدیها و زشتیهایی که در یک زمان اصلاً احساس نمیشوند، در زمانی بعدتر به عنوان نشانههای عبرت تلقی میگردند. این حرف دیانا با تذکر سرگی لگودینسکی تصحیح شد که گفت: چنین تحولی اگر خواسته باشیم تسریع شود باید کار و تلاشی بیشتر کنیم در غیر آن سالها و بلکه قرنها طول خواهد کشید تا تحول چشمگیری در روابط و مناسبات انسانها رونما شود.
***
در مسیر راه، دیانا تسوی خواست که اندکی در مورد اسلام برایش بگویم و شرح دهم که قرآن در واقع چگونه کتابی است. درماندم که این سوال را برای زنی که از اسلام هیچ نمیداند جز تصویرهایی که از تلویزیون و اخبار گرفته است، چگونه میتوانم پاسخ دهم. قبل از هر سخنی ترجیح دادم که تصویر خود او از اسلام و قرآن را بدانم. گفت: چیز زیادی نمیدانم اما همین قدر میدانم که جوهرهی اسلام نیز مانند همهی ادیان بزرگ دیگر بر مدارا و نیکی تکیه دارد و دیدگاه آن در مورد انسان واقعبینانهتر است. گفتم: میخواهی چه چیزی را به طور مشخص در مورد اسلام بدانی؟ گفت: میخواهم بدانم خدا و انسان در قرآن چه مقام دارند و دید این کتاب در مورد زنان به طور خاص چیست. با توضیح دیانا حس کردم کارم اندکی آسانتر شده است. گفتم: خدای اسلام مجردترین تصویر را در ذهن خلق میکند: قدرتی که به گونهی یک نومن و به تعبیر عارفان مسلمان، «بیصورت»، هیچ شکل و شمایلی نمیگیرد و با هیچ چیزی قابل قیاس نیست و او را به هیچ چیزی نمیتوان تشبیه کرد. همین تصویر مجرد از خدا، وقتی با انسان ارتباط مییابد مفهومی بزرگ و کریمانه از انسان ارایه میکند: انسان خلیفه و نمایندهی خدا، حامل روح او، مسجود فرشتگان او، کریمترین و باعظمتترین مخلوق او و امانتدار او در زمین. از این تصویر باز هم نمیتوان درک کامل و روشنی از خدا پیدا کرد، اما به هر حال، میتوان فهمید که مقام انسان در پیشگاه او خیلی ارجمند و بزرگ است. حتی پیامبر هم حق ندارد چیزی را بر انسان تحمیل کند. پیامبر در قرآن تنها حامل وحی و یا سخن خدا برای انسان است ولی حق ندارد که انسان را در پذیرفتن آن مجبور سازد. آیاتی از اینگونه که محمد تنها فرستادهی خدا و رسانندهی پیام اوست و حساب و کتاب انسانها تماماً به خدا برگشت میکند و نه به پیامبر و یا انسانی دیگر، روح پیام قرآن را تشکیل میدهند.دیانا پرسید: پس چرا انسان در اسلام بیشتر از هر دینی دیگر مورد تحقیر و اهانت قرار میگیرد؟ ... چرا تروریستهای مسلمان به سادگی حاضر میشوند انسانها را بکشند و یا خود را به کشتن بدهند؟... با این سوال بحث کوتاه تعبیرات و تفسیرهای متفاوت از قرآن به میان آمد و ناچار گفتم: این مناقشه در میان مسلمانان در طول تاریخ اسلام جریان داشته است، اما برداشتهای سطحی و ظاهربینانه از قرآن از یکسو، و نقش زمامداران و فقیهانی که تنها منبع تفسیر قرآن در میان مسلمانان بوده اند، از سوی دیگر، برداشتهای درستتر از پیام و محتوای قرآن را مغفول ساخته است. میدانستم که این توجیه برای دیانا که اولین بار چنین حرفی را میشنید، قناعتبخش نیست، اما متوجه شدم که توجهش به قرآن جلب شد و خواست چیزهایی بیشتر از این کتاب بداند. گفت: دیدگاه قرآن در مورد زنان چیست؟ وقتی گفتم: زن و مرد به عنوان انسان در پیشگاه خداوند از یک مقام برخوردار اند و هیچ امتیازی بر همدیگر ندارند، پرسید: پس چرا مردان در اسلام میتوانند تا چهار زن داشته باشند؟ .... در جوابش گفتم: این بحث دامنهای دراز دارد و شاید درکش خیلی دشوار باشد. آنچه از قرآن به عنوان پشتوانهی این حرف مطرح میشود، اساساً این مفهوم را نمیرساند که مردان حق دارند چهار زن بگیرند. حتی اگر درستتر بگوییم، بر اساس همین آیات قرآن گرفتن بیش از یک زن توسط قرآن منع شده است نه اینکه مردان تشویق شده و یا اجازه یافته باشند که بیشتر از یک زن بگیرند.
برای دیانا از آیهای یاد کردم که در سورهی «نساء» از چهار زن گرفتن مردان سخن میگوید و این آیه اساساً مربوط به تکفل یتیمان است نه اختصاصاً چهار زن گرفتن مردان. با شرح مختصری از وضعیت جامعهی عرب در زمان پیامبر اسلام گفتم که آن زمان، نظام و ساختار حمایت از خانواده و زنان و اطفال وجود نداشت، به همین علت، نگهداری و مراقبت از یتیمان بیسرپرست امر دشواری بود. قرآن در همین رابطه به مسلمانان توصیه میکند که با اطفال یتیم عادلانه برخورد کنند تا حس یتیمی و محروم بودن از پدر به آنان دست ندهد و بعد میگوید که اگر شما هراس داشتید که میان یتیمان دادگری نمیتوانید از زنان (که طبعاً مادران یتیمان اند و بیوه محسوب میشوند) دو یا سه یا چهار زن بگیرید. هدف از این آیه این است که وقتی زنی در قید نکاح مردی قرار گرفت اطفال او را مانند اطفال خود نگهداری و مراقبت میکند. اما تأکیدی مهمتر باز هم در این است که میگوید میان زنانی که به اینگونه گرفته میشوند باید دادگری کنید، در غیر آن، اگر هراس دارید که میان زنان دادگری نمیتوانید یک زن بهتر است. این سخن به طور واضح حکم میکند که عدالت میان زنان مهمتر از عدالت میان یتیمان است و اگر هراس شکستن عدالت میان زنان مطرح باشد به هیچ صورت، حتی به بهانهی عدالت میان یتیمان، بیشتر از یک زن گرفته نشود.... بااینهم، در آیهی دیگری که در همین سورهی قرآن است باز هم مسألهی تکفل یتیمان و دادگری میان یتیمان بحث میشود و در آنجا با صراحت خطاب به مردان میگوید که هر چند هم اگر تلاش کنید توان ایجاد عدالت میان زنان را ندارید پس نباید به سوی آنها به گونهای میل کنید که بعداً آنها را به طور بیسرنوشت و معلق رها کنید. اینکه گفته میشود حتی توان ایجاد عدالت را ندارید به طور صریح معنای این را میدهد که مردان نباید به هیچ بهانهای به بیشتر از یک زن تمایل نشان دهند.
با گفتن این سخن متوجه شدم که دیانا با چه تعجبی به من نگاه میکرد. پرسید: اوه، راست میگویی؟.... و بعد بدون اینکه منتظر حرف بیشتری از جانب من باشد، گفت: فکر میکنم اینها میدانند که برداشت و تفسیر شان غلط است، اما چون منافع شان به همین تفسیر بسته است از آن دفاع میکنند و اجازه نمیدهند که کسی دیگر چیزی خلاف آن را بیان کند. او گفت: اکثر ملایان و مبلغین مذهبی مسایل را همین گونه وارونه تفسیر میکنند و متأسفانه مردم هیچگاه متوجه این گونه استفادههای نادرست نمیشوند
***
سرگی لگودینسکی از مشکلاتی یاد کرد که به عنوان یک فعال یهودی با نازیهای جرمنی دارد. او گفت: این عده شمار شان زیاد نیست، اما از هر وسیلهای استفاده میکنند تا تحریکات نژادی خود را انجام دهند. او گفت: از جمله، این گروه با سرقتی که در سایت ویکیپیدیا انجام داده اند، ویکیپیدیای دیگری را با همان مطالب ویکیپیدیا راه انداخته ولی مطالب آن را در مجموع تحریف شده و وارونه نشر میکنند. او گفت: این گروه فعالیتهای خود را از بیرون جرمنی اداره میکنند، چون در داخل جرمنی کار شان با مانع قانونی رو به رو میشود، اما مطالبی را که منتشر میکنند به طور واضح برای آن است که افکار عامه را مغشوش سازند. از جمله اکثریت رهبران جرمنی را که مخالف خواستهها و اهداف نازیگرایانهی آنها است، یهود معرفی میکنند که همه نادرست و غلط است.سرگی گفت: مقابله با تحریکات سازمانیافتهای که باعث اغتشاش روابط میان اقشار مختلف جامعه میشود و مخصوصاً اقلیتهای نژادی و مذهبی را مورد حمله قرار میدهد، کار فوقالعاده حساس و دشواری است. اینگونه تحریکات با هراسی که در اقلیتها خلق میکند به طور طبیعی روحیهی واکنشی در میان آنها را بر میانگیزد و این روحیهی واکنشی اقلیتها به طور بالمقابل برای طرف مقابل بهانه میدهد که فشار خود برای سرکوب و محروم ساختن اقلیتها را بیشتر سازند.
سرگی لگودینسکی آدم فوقالعاده باسواد و پرمطالعهای است. یکی از کسانی که در جلسات و سمینارهای درسی بیشتر از همه نظریات عمیق و جدی دارد، سرگی است و اغلب هم استادان نسبت به اظهارات و نظرهای او با دیدی جدیتر نگاه میکنند. سرگی میگوید برای اقلیتها درک این نکته که هرگونه حرکت واکنشی در برابر تحریکات گروه سرکوبگر میتواند میدان مقابلهی منطقی و موثر برای خود آنان را تنگتر سازد، کار آسانی نیست. او میگوید: مثلاً با صحنهسازیهایی که میشود اقلیتها اغلباً به این نتیجه نزدیک میشوند که تنها راه مقابلهی موثر و نیکو برای آنان ارتکاب خشونت و اعمال قهرآمیز است. این رویکرد به تمام معنا رویکرد واکنشی است. اقلیتها به دلیل موقعیت ضربهپذیری که دارند به طور طبیعی و آرام به هیچ صورت رویکرد خشونتآمیز را انتخاب نمیکنند، اما تحریکات و زمینهسازیهای ماهرانهی طرف مقابل آنها را به گونهای مضطرب و ناآرام میسازد که رفته رفته حس میکنند تنها راه نجات شان این است که به خشونت و اعمال قهرآمیز روی بیاورند. سرگی معتقد است که این حرکت در انجام خود به همان جایی میرسد که طرف مقابل میخواهد. سیر خشونت و رفتارهای قهرآمیز برای اقلیتها نوعی تشفی خاطر و گشودن عقدههای ناراحتی است، اما در فرجام خود به هیچ وجه نمیتواند به سود آنان تمام شود. به عقیدهی سرگی این نکته در جهان کنونی و به خصوص در جوامعی که دارای ساختار و نظامهای قانونمند شده اند، تنها میتواند اقلیتها را از متن به حاشیه براند و زمینهی مشارکت و بهرهبرداریهای معقول را از آنان سلب کند.
برای سرگی از تجربهی مشابهی که در افغانستان جریان دارد، یاد کردم و گفتم که چگونه برخورد حلقاتی خاص در حکومت اقلیتهای قومی و مذهبی را به همان واکنشی سوق میدهد که وی از آن به عنوان یک خطر نام میبرد. وقتی از سرگی پرسیدم که اگر او به عنوان عضوی از یک جامعهی اقلیت در افغانستان میبود و شرایط مشابهی را سردچار میشد چه رویکردی را انتخاب میکرد، گفت: به نظرم میرسد انتخاب برای من دشوار است، اما در هر صورت شاید ترجیح میدادم که خشونت و اعمال قهرآمیز را به عنوان آخرین گزینهی خود داشته باشم.
***
تمبی زولو از شکنندهبودن وضعیت موجود در افریقای جنوبی یاد کرد و گفت: ناکامی حکومت در اجرای تعهداتی که به مردم سپرده بود، باعث شده است که اکثریت مردم سیاهپوست احساس کنند که زمان به زیان آنها حرکت میکند و حکومت به جای اینکه به خواستهها و مشکلات اکثریت محروم و فقیر توجه کند به اقلیت ثروتمند و مرفه توجه دارد. او از رفتارهای تجملی زمامداران به شدت انتقاد کرد و گفت: کسانی که خود از فقیرترین مردم افریقای جنوبی بوده و برای نجات از رژیم اپارتاید مبارزه کرده و قربانی داده اند، حالا به طبقهی ممتازی تبدیل شده اند که موتر و خانهها و مهمانیهای شان اصلاً با وضعیت فقیرانهی اکثریت مردم افریقای جنوبی سازگاری ندارد.تمبی یادآوری کرد که حدود دو ماه قبل، ایوجین تیرابلانش، یکی از رهبران مشهور سفیدپوست که برای کشوری مستقل و جداگانه برای سفیدپوستان افریقای جنوبی تلاش میکرد، توسط دو مرد سیاهپوست که از کارگرانش بود، به شکل فجیعی به قتل رسید و نشر این خبر باعث شد که یک مرد سفیدپوست به نشانهی انتقام به مزرعهی خود رفته و جمع کثیری از سیاهپوستان را که برایش کار میکردند به صف کشانده و همه را تیرباران کند. او گفت: این حادثه نشان میدهد که وضعیت افریقای جنوبی تا چه حد آسیبپذیر است و این وفاق و آرامشی که در سطح و پوستهی جامعه دیده میشود با بهانهای کوچک از هم خواهد پاشید و نابود خواهد شد. تمبی میگوید اکثریت مردم سیاه و سفید هنوز هم مجزا از هم و در وضعیتی کاملاً متفاوت از هم زندگی دارند. ازدواج سیاه و پوست امری نادر است. سیاهپوستانی هستند که وقتی دارای ثروت و امکانات میشوند در محلهی سفیدپوستان برای خود منزل میگیرند و سکونت اختیار میکنند، اما هیچ سفیدپوستی حاضر نیست که در منطقهی سیاهپوستان منزل و رهایشگاه انتخاب کند.
تمبی در مورد نلسون ماندلا گفت که هنوز هم در میان مردم افریقای جنوبی از محبوبیت خارقالعادهای برخوردار است و مردم کار و مبارزات او را با احترام یاد میکنند. بااینهم، گروه خاصی در افریقای جنوبی هستند که شدیداً بر شیوهی محافظهکارانهی او در برابر سفیدپوستان انتقاد دارند و آن را نوعی فروختن سیاهان به سفیدپوستان قلمداد میکنند. تمبی گفت: روز به روز وقتی وضعیت اقتصادی مردم بدتر میشود و نومیدی و سرخوردگی در میان مردم اوج میگیرد، این گروه زبانی صریحتر مییابند و آواز شان در میان مردم انعکاسی بیشتر پیدا میکند. تمبی نرخ بیکاری در افریقای جنوبی را بالاتر از چهل درصد اعلام کرد و گفت: اکثریت کسانی که از دانشگاه فارغ میشوند از پیدا کردن شغلی مناسب و درخور باز میمانند و این امر خودش یکی از عواملی است که روز به روز تعداد ناراضیان ماجراجو در کشور بیشتر میشود.
تمبی به عنوان یک داکتر طب که بیشترین فعالیتهایش مقابله با مرض ایدز در افریقای جنوبی است، گسترش مرض ایدز را نگرانکننده خواند و گفت هر چند فعالیتهای پیشگیرانه و وقایوی توانسته است تا حدی زیاد این مرض را تحت کنترل درآورد، بااینهم، دورنمای وضعیت امید زیادی را نشان نمیدهد. تمبی میگوید که مشکل آموزش و تربیت سالم در مکاتب و دانشگاههای افریقای جنوبی نیز به شکل وحشتناکی رشد کرده و موازی با رشد فقر، بیسوادی نیز کودکان و جوانان کشور را به نیروهای بیکاره و مصرفی تبدیل میکند.
تمبی از فعالیتهای جامعهی مدنی در افریقای جنوبی خاطرهی خوشی ندارد و معتقد است که افریقای جنوبی دارد پس از یک دوره امیدواریهای نسبی دوران افول و انحطاط خود را پیش میگیرد و اگر تغییر محسوس و بنیادینی در سیستم اداره و رهبری کشور پیش نیاید، شاید سرنوشت این کشور نیز شبیه سایر کشورهای افریقایی شده و در گرداب جنگ و ناامنیهای داخلی سقوط کند.
***
قصههای جالب دیانا تسوی از چین و ساختار نظام و ادارهی حکومتی آن، مشکلات عمدهای که دامنگیر این کشور پهناور است، و دورنمایی که پیش روی آن قرار دارد، موضوعی است که در یادداشت بعدی به طور مفصل به آن خواهم پرداخت.
جناب رویش را درود فراوان باد!
پاسخحذفاقای رویش بحث های شما با دیانا را خواندم اما در قسمت از این تصویر دهی از اسلام به خانم دیانا فکر میکنم از واقعیت کمی دور رفتید شاید صلاح همان بوده باشد به هر حال. نکته ی که برای سوال برانگیز است این است که شما گفتید "حتی پیامبر هم حق ندارد چیزی را بر انسان تحمیل کند. پیامبر در قرآن تنها حامل وحی و یا سخن خدا برای انسان است ولی حق ندارد که انسان را در پذیرفتن آن مجبور سازد. آیاتی از اینگونه که محمد تنها فرستادهی خدا و رسانندهی پیام اوست و حساب و کتاب انسانها تماماً به خدا برگشت میکند و نه به پیامبر و یا انسانی دیگر، روح پیام قرآن را تشکیل میدهند."
در حالی که چنین نیست جناب رویش آیه های بیشمار داریم که دستور داده شده مردم باز دارید از گمراهی و دعوت کنید به رستگاری و با کفار بجنگید و بکشید.
و همچنان تمام تاریخ وسعت گرفتن قلمرو اسلام با زور شمشیر بوده است. شما که نمیتوانید این مهم را انکار کنید چه توجیح دارید؟؟؟
خرد یارتان باد
دوست گرامی، آقای زاهدی،
پاسخحذفچهره پیامبر در قرآن دعوت کننده است، آنگاه که در مقام پیامبری قرار دارد و پیام خدا را به انسان ها می رساند. هیچگاهی در قرآن برای پیامبر اجازه یا حکم داده نشده است که برای مسلمان ساختن دیگران و یا برای دعوت آنان به خدا و هدایت از فشار و اجبار کار گیرد: أفأنت تکره الناس حتی یومنون؟ / و ما انت بجبار / و ما انت بمسیطر / لا اکراه فی الدین / علیک البلاغ و علینا الحساب / و ما علی الرسول الاالبلاغ / و ما علیّ الاالبلاغ / ...
اما آنگاه که پیامبر در چهره یک رهبر سیاسی ظاهر می شود و مسئولیتش حفاظت از حقوق و حریم مردمش است، هم به جنگ می رود و هم به دفاع. جایی هم که به جنگ و دفاع اجازه داده شده است مفهوم آیه صریح است: هر گاه با شما جنگیدند بجنگید. / هرگاه مومنان و مسلمانان را از حقوق شان باز داشتند و بر آنان ستم کردند و آنان را تحت فشار گرفتند به جنگ شان بروید / حتی گاهی با تعجب می پرسد که شما را چه شده است که در راه خدا نمی جنگید؟ ...
نکته مهم دیگری که در تفسیر آیات قرآن باید مورد توجه قرار گیرد یکی شأن نزول آیات است و دیگری هم محکم بودن و متشابه بودن آنها. هر گاه آیه ای رابطه انسان و خدا و انسان غیب را تبیین می کند انسان تنها با مقام بالاتر عبودیت خود در پیشگاه خدا مقام می یابد و هیچ تفاوتی میان انسان ها نیست، اما آنگاه که رابطه انسان با عالم شهادت مطرح می شود چون شهادت عالم واقعیت است و واقعیت متأثر از زمینه و شرایط است، به طور طبیعی هر حکمی در زمینه خاص خود معنا می یابد. حکم جهاد در راه خدا محکم است، اما نحوه جهاد و چگونگی جهاد و اینکه جهاد در برابر کی باشد متشابه است که در هر زمان می تواند شکل دیگری به خود بگیرد....
نکته شما دقیق است که تاریخ گسترش اسلام تاریخ رفتن با شمشیر بوده است اما این تاریخ اسلام است، اما روح پیام اسلام. انسان در اسلام با خدا ارتباط دارد نه با واسطه های خدا، آنهم واسطه هایی که نه نشانه های هدایت، بلکه تحمیل کنندگان هدایت باشند!
در این زمینه شاید بتوان به تفصیل سخن گفت که در اینجا مجالش نیست.
ممنون شما