۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

رهبری چیست و چگونه انجام می‌شود (25)



یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (25)

رهبری چیست و چگونه انجام می‌شود

جلسه‌ی جدید درسی با داکتر دیوید برگ اختصاص یافت بر موضوع رهبری و اینکه اساساً رهبری چیست و چگونه انجام می‌شود و چه مودل‌هایی را برای رهبری در اختیار خود داریم.
نکته‌ای که پیش از آغاز این حکایت بگویم، مربوط به نحوه‌ی طرح مسایل است که برای من در جلسات درسی و مباحثی که طی سه هفته‌ی گذشته داشته ایم، آموزنده و جالب بوده است. جلسه به طور عادی و به گونه‌ی یک اتفاق معمولی آغاز می‌شود. قصه‌های ساده و حکایت‌های پیش‌پاافتاده و طرح یکی دو سوال از کاری که طی روزهای اخیر انجام شده است و خبرهایی که بوده است و بعد می‌رسد به جایی که باید همه داخل بحث شوند و در خاتمه کتاب و کتابچه‌های خود را جمع کنند و از اتاق بیرون شوند. این همه کار در برنامه‌ی ما معمولاً برای دو ساعت تنظیم شده است. از این دو ساعت چیزی کمتر از پانزده یا بیست دقیقه شاید مصرف گرم کردن بحث باشد، اما بقیه‌ی زمان به گونه‌ای مدیریت می‌شود که حس می‌کنی هر لحظه‌ی آن از اهمیت استثنایی خود برخوردار می‌شود. تا حالا اکثر مباحثی که داشته ایم با سیاق ذهنی که من دارم، با حالت خسته‌کننده و نومیدکننده‌ای شروع می‌شده است. ما گویی عادت داریم که در هر کاری از همان ابتدا نشان دهیم که خیلی جدی و حساس تشریف داریم و به موضوع به طور عمیق تماس می‌گیریم. نهایت کار ما معمولاً چیز دیگری از آب در می‌آید. بعد از صرف زمان زیاد متوجه می‌شویم که قسمت اعظم فرصت و انرژی ما مصرف این شده است که جدی باشیم و کمتر به این اندیشیده ایم که چه چیز مهمی را داریم تولید می‌کنیم.

الف: رهبری؛ اطاعت از فرد، جمع، یا اصول و ارزش‌ها؟
به هر حال، بحث‌های آقای برگ از شنیدن قصه‌های ما در مورد برنامه‌ی «قهوه‌ی داغ، موضوع داغ» شروع شد. هر کسی باید برداشت خود از جلسه را بیان می‌کرد و روی این برداشت‌ها بحث می‌شد. یکی دو نفر از همراهان یکی دو بار تذکر دادند که خوب است برویم روی اصل موضوع که گویا «وقت پروفیسور برگ» هدر نرود؛ اما او خیلی ساده می‌گفت: نه این خود بخشی از درس است و بگذارید قصه کنیم و بشنویم. اظهار نظرها و واکنش مخاطبان و مدیریت جلسه و بازبینی مسایل در ختم برنامه و این قبیل چیزها به طور منظم از دهنی به دهنی دیگر گردش داشت. داکتر برگ گاهی در وسط مباحث و ابراز نظرها سوالات ساده‌ای را می‌انداخت و بقیه همه دست زیر زنخ گرفته و به گفت‌وگوهای همراهان گوش می‌داد. وقتی خواست موضوع را جمع کند و به جاده‌ی اصلی که خودش در نظر گرفته بود وارد شود، باز هم خیلی عادی چرخ کوتاهی زد و گفت: اینها همه به مسأله‌ی اساسی‌ای برگشت می‌کنیم که باید امروز روی آن تمرکز کنیم: رهبری! برگ گفت: باید اینجا با هم این نکته را کاوش کنیم که اساساً رهبری چگونه مفهومی است و در روابط انسان‌ها چگونه خلق می‌شود و چگونه عمل می‌کند. هر کسی خود را رهبر تلقی می‌کند: هیتلر، مسیح، جورج بوش، اوباما، هوگوچاویز و همه...
برگ گفت که در رابطه‌ی اجتماعی مفهوم رهبری به طور طبیعی و ناگزیر خلق می‌شود. شما اشکال مختلف رهبری و انواع از رویکرد به مسأله‌ی رهبری را دارید، اما خود رهبری در هر حالت باقی می‌ماند و روابط انسان‌ها از رهبری شدیداً تأثیر می‌پذیرد. به اعتقاد برگ، انسان‌ها در هر موقعیتی که قرار می‌گیرند، به طور سریع مقام و موقف خود را تعیین می‌کنند: رهبر یا پیرو؟ او گفت: هر چه به عقب برگشت می‌کنیم مفهوم رهبری را بیشتر به طور فزیکی در چهره‌ی فرد یا مجموعه‌ای از افراد می‌بینیم که تمثیل می‌شود، اما هر چه به زمان معاصر نزدیک می‌شویم ملاحظه می‌کنیم که در کنار و یا برخاً به جای افراد و گروه‌های واقعی از اصول و قواعدی حرف زده می‌شود که باز هم تداعی کننده‌ی مفهوم رهبری اند. وقتی می‌گوییم حکومت قانون و یا وقتی می‌گوییم پیروی از قانون و اطاعت از اصول و قواعد، در واقع مفهوم رهبری را بیان کرده ایم.
بحث ادامه داشت. لومومبا، از دیگران اندکی دیرتر به جلسه رسید ولی با رسیدن خود و درست در زمانی آقای برگ داشت انواع رهبری را شرح می‌داد، وسط بحث آمد و با ذکر مسئولیت‌های رهبری در یک گروه و اینکه اعضای گروه در اولین اقدام باید به حساسیت‌های زمان توجه داشته و نمادهای زمانی را برای ایجاد وفاق بیشتر استفاده کنند، به نماز عید مسلمانان تماس گرفت و گفت: خوب بود که امروز ما برنامه‌ی خود را توقف می‌دادیم و همه می‌رفتیم و در عید مسلمانان شرکت می‌کردیم و با آنها دعا و مراسم نیایش را برپا می‌کردیم. او گفت: این هم از مسئولیت‌های رهبری است و مدیریت و رهبری برنامه‌ها باید آن را در نظر می‌گرفت.
نکته‌ای که لومومبا مطرح کرد، در میان جمع از زاویه‌های مختلف مورد بررسی قرار گرفت و در انجام تنها به عنوان یک مثال برای اینکه در کنار مفهوم رهبری چه ظرافت‌هایی به میان می‌آید، برای آن جایگاه تعیین گردید و بحث باز هم عبور کرد به جایی که آقای برگ داشت به آن نزدیک می‌شد. سوالی که مطرح شد که در روابط اجتماعی و مخصوصاً گروه‌هایی که اکنون تشکیل می‌شود و با گروه‌های گذشته تفاوت‌های معینی دارند، آیا باید افراد ملزم به پیروی از رهبری باشند یا از ارزش‌ها و به تبع آن، از اصولی که بر مبنای ارزش‌ها ایجاد می‌شوند. این بحث تفاوت‌های زیادی را در میان حاضران برجسته ساخت. برخی رهبری را زاده‌ی ارزش‌های مشترک و مورد توافق همه اعلام کردند و برخی گفتند رهبری خود ارزش‌ها را تعیین می‌کند و بر مبنای همین ارزش‌ها است که از پیروان خود خواستار اطاعت و فرمانبرداری می‌شود.
سوال مهم این بود که با مجزا کردن مفهوم ارزش‌ها و رهبری از همدیگر، باید توجه کرد که چه کسی و یا چه مرجعی ارزش‌ها در روابط اجتماعی تعیین می‌کند و چه کس یا چه مرجعی رهبری را خلق کرده و حدود صلاحیت (و مسئولیت)‌های آن را معین می‌کند. در موقع تصمیم‌گیری نیز باید از آرای اکثریت افراد پیروی شود یا از ارزش‌ها و اصولی که افراد را به هم پیوند داده است.
برگ گفت: مفهوم رهبری را نمی‌توان به طور کلیشه‌ای تعریف کرد و در همه‌ی موارد و همه‌ی مناسبت‌ها یکسان ارزیابی نمود. مفهوم رهبری چون با روابط اجتماعی انسان‌ها سر و کار دارد، به طور جدی با تمام تغییرات و تحولاتی ارتباط می‌گیرد که شرایط و زمینه‌ها را در روابط اجتماعی انسان‌ها دگرگون می‌کند. به همین دلیل او از تعبیر «لغزانندگی» در مفهوم رهبری یاد کرد و گفت: آنچه باعث می‌شود انسان‌ها همیشه در برابر مفهوم رهبری دچار غلط‌فهمی شده و گرفتار برداشت‌های نادرست و اشتباه شوند، همین تفاوتی است که شرایط و زمینه‌های مختلف بر مفهوم رهبری تحمیل می‌کند. انسان‌ها معمولاً ذهن خود را برای حفظ تصویرهای معین برای مدت‌های زیادتر آماده می‌سازند. اما تغییر شرایط و زمینه‌ها تقریباً به طور مداوم و بلاانقطاع اتفاق می‌افتد و این باعث می‌شود که تصویرهای ذهنی شما به طور مداوم و بلاانقطاع نیازمند بازنگری و به‌روزشدن باشد. آنچه در این میان حساسیت پیدا می‌کند این است که شما چگونه می‌توانید میان مفهوم رهبری و نیاز همزمان تغییر و ثبات رابطه خلق کنید و توازن آنها را به شکل ظریف رعایت نمایید.
ماروین ریس، در همین مرحله سوالی را مطرح کرد که می‌توانست برای روشن شدن مفهوم رهبری کمک کند. او گفت: مردم اغلب با گرفتن مفهوم رهبری در ذهن خود پاره‌ای از مسئولیت‌هایی را که دارند به رهبری واگذار می‌کنند و این باعث می‌شود که خیلی زود میان مفهوم رهبری و ارزش‌ها و اصولی که رهبری بر اساس آن ایجاد و قضاوت می‌شود، درهم‌آمیختگی پدید آید. رهبری که توانسته است اعتماد مردم را به خود جلب کند، زمانی به جایی می‌رسد که از پیروان خود خواستار پیروی و اطاعت می‌شود و به سادگی می‌گوید که چون من در این مرجعیت مشخص رهبری قرار گرفته ام باید از من اطاعت و فرمانبرداری کنید. اگر مفهوم رهبری در ارتباط آن با تغییر مداوم شرایط و زمینه‌ها سنجیده نشود، امکان زیادی وجود دارد که رهبری مثال‌هایی را از یک زمان برای تقویت پایه‌های رهبری خود در زمانی دیگر استفاده کند. اینجا چه راهی داریم که هم اطمینان مردم از تصمیم‌گیری رهبری تأمین شود و هم جلو انحراف رهبری به سوی دیکتاتوری و خودکامگی گرفته شود؟
دیوید برگ گفت: آنچه از مودل‌های مختلف رهبری باید در بحث امروز مورد توجه قرار گیرد، جستجوی پاسخ به همین سوال است. ما باید دقیقاً در مورد ارزش‌هایی که شما از آن حرف می‌زنید و شیوه‌ها و راهکارهای مختلفی که برای تحقق بخشیدن این ارزش‌ها داریم فکر و گفت‌وگو کنیم. رهبری به طور طبیعی با مفهوم ایستایی سازگار نیست. وقتی می‌گویید رهبری، می‌خواهید بگویید که از جایی که ایستاده اید باید به جایی دیگر که می‌خواهید برسید، انتقال پیدا کنید و همین امر باعث می‌شود که مفهوم رهبری و حرکت و پویایی با هم عجین شوند. آنچه رهبری را حساسیت می‌بخشد همین است که فکر کنیم جایی که با رهبر می‌خواهیم برسیم و یا رهبر می‌خواهد ما را برساند چگونه و توسط چه کس یا مرجعی باید تعیین شود. بعضی در این جا اهمیت بیشتر را برای رهبری می‌دهد و قایل بر این است که رهبری باید این صلاحیت را داشته باشد که برای پیروان خود تعیین کند که باید به کجا برسند. برخی دیگر، برعکس، نقش مردم و دست‌کم اکثریت مردم را برجسته می‌دانند و معتقد اند که باید نقطه‌ی نهایی که ما می‌خواهیم به آن برسیم توسط مردم یا اکثریت مردم تعیین شود و رهبری باید تنها وظیفه‌اش انتقال سالم از نقطه‌ی موجود به آن نقطه‌ی معهود باشد.
دیوید برگ دو سوال حساس را در این وسط مطرح کرد: اگر اکثریت مردم خواسته‌ی احمقانه‌ و نادرستی را مطرح کردند، شما باید با آن چه کار کنید؟ مثل اینکه اکثریت مردم تصمیم گرفتند سقراط را بکشند یا اکثریت مردم تصمیم گرفتند هیتلر را با قدرت تام به زمامداری برسانند. در جانبی مخالف، اگر شما تصمیمی گرفتید و این تصمیم شما نتیجه‌ی منفی و ناگوار داشت و اکثریت مردم را متضرر ساخت، در آن صورت پاسخ آن را چه کسی می‌دهد؟
دیوید برگ گفت: مفهوم رهبری در هیچ حالتی از سوالات چالش‌برانگیز فراغت نمی‌یابد. آنکه تصمیم جمع یا تصمیم فرد را به طور یک‌جانبه و قطعی مورد تأکید قرار می‌دهد، برای شرایط و زمینه‌هایی که نتیجه‌ی تصمیم‌گیری برعکس می‌شود پاسخ قناعت‌بخشی ندارد. اینجا دیگر نمی‌شود حکم قاطعی صادر کرد و گفت: اینگونه باید باشد. حد اقل این حکم در مقام بحث و گفت‌وگو که به منظور روشن شدن ذهنیت‌های ما صورت می‌گیرد جایی ندارد. باید دقیق استدلال کرد و برای هر کدام آن جنبه‌های مثبت و منفی تعیین کرد و بعد در آخر خط به اینجا رسید که بگوییم کدام یک باصرفه‌تر و کم‌هزینه‌تر است و کدام یک بی‌صرفه‌تر و زیانبارتر. آقای برگ گفت: بعد از اینکه حادثه‌ی مهمی عبور می‌کند معمولاً قضاوت کردن آسان می‌شود. هر کسی می‌تواند بعد از حادثه هم آدم هوشیار و دقیقی باشد و هم راه‌حل معقولی ارایه کند، چون حادثه گذشته است و امکان تطبیق طرح هوشیارانه و دقیق این آدم وجود ندارد. اما مهم، توجه به نقش و مسئولیت رهبری در شرایطی است که حادثه اتفاق می‌افتد و شما به اتخاذ تصمیم ناگزیر می‌شوید. برگ گفت: رهبری با تحلیل‌گری از همین‌جا تفاوت پیدا می‌کند. برای تحلیل کردن میدان مانور ما زیاد است اما برای عمل کردن با واقعیت‌هایی سر و کار داریم که باید به آنها رسیدگی کنیم.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر