سخیداد هاتف
(برگرفته از شماره پانزدهم هفته نامه «قدرت»)
در افغانستان مفهومی داریم به نام «خدمتگزار قوم». ازبکها، پشتونها، هزارهها، تاجیکها و دیگر اقوام افغانستان با این مفهوم آشنایند. حال، چهکسی خدمتگزار قوم است و چهکسی نیست؟ برای اینکه بتوانیم به این پرسش پاسخ بدهیم باید در ابتدا ببینیم که اقوام افغانستان در چه وضعی هستند و به چه چیزی «خدمت» میگویند. ممکن است کسی صدها کار کند و حتا یکی از این کارها هم در نزد یک قوم خدمت تلقی نشود. وقتی به کسی میگوییم که فلان کار ات خدمتی است به قوم، معنایش این است که ما اطمینان داریم آن کار تو مثبت و مفید است. حال، پرسش بسیار مهم این است که این اطمینان را از کجا میآوریم؟ از کجا میدانیم که چه کاری مثبت و مفید است و در نتیجه میتواند در ذیل مفهوم «خدمت» قرار بگیرد؟ اقوام افغانستان نیز مانند سایر مردمان جهان به طور کلی با دو سطح از احتیاجات درگیر اند. یکی نیاز به غذا، لباس، خانه، درآمد اقتصادی و امنیت فیزیکی و دیگری نیاز به احترام، عزت، افتخار، رضایت خاطر و شکفتگی درونی و امثال اینها. نیازهای دستهی اول را میتوان نیازهای درجهیک نامید و نیازهای دستهی دوم را نیازهای درجه دو. البته این دو گونهی احتیاجات را نمیتوان کاملاً از همدیگر جدا کرد و یا برای شان ترتیب تغییر ناپذیری قایل شد. با اینهمه، به نظر میرسد که در عمل آن کس که تمام وقت گرفتار «غم نان» باشد به ناگزیر مجال چندانی نمییابد که مثلاً خود را با آرامش خاطر در دنیای «هنر» غرق کند. کسی که نتواند از گرسنگی سرِ پا بایستد طبعاً نمیتواند از پی این سوال برود که در هنر نقاشی چه قدر امکان آن هست که آدم دغدغههای وجودی خود را بازتاب بدهد، یا کدام نقاش از پس این کار به خوبی برآمده است. اکنون، می توان کسی را که این نیازهای درجه یک و درجه دو در میان یک قوم را برآورده کند خدمتگزار آن قوم نامید. اگر کسی از قوم شما برای شما شفاخانه میسازد، خدمتگزار قوم تان است. اگر کسی باعث سرفرازی شما میشود و حس افتخار تان را زنده نگه میدارد یا رشد میدهد خدمتگزار قوم تان است. ممکن است یک قوم کسی را با یکی دو کار ملقب به «خدمتگزار قوم» نکند، اما اگر چنین کسی بر خدمتگزاری خود مداومت کند البته رفته-رفته مردم این لقب را به او میدهند. تا اینجا، همه چیز سر راست و قابل دید است. اما مسالهی «خدمتگزار قوم بودن» لایهی دیگری نیز دارد که کمی تاملبرانگیزتر است. به این پرسشها دقت کنید : اگر کسی امروز کارهایی کند که امروز به چشم هیچ کسی نیایند و حتا مصداق خیانت شمرده شوند اما در درازمدت به نفع یک قوم باشند، آیا چنین کسی خدمتگزار است یا نیست؟ اگرکسی امروز به نیازهای درجه یک و درجه دوی قومی پاسخ بدهد و از این بابت در نزد مردم محبوب شود اما بعدها معلوم شود که هم درونمایه و هم روشهای کار او در دراز مدت به زیان آن قوم بوده، آیا چنین کسی را باید خدمتگزار دانست یا نه؟ یکی از پاسخهای روشنی که به این سوالها میتوان داد این است که ما نمیدانیم در آینده چه خواهد شد. فعلاً آن کس را که خدمت میکند و بسیاری کارهای او را مصداق «خدمت» میدانند خدمتگزار میدانیم. این، پاسخ جذابی است. اما ما را از شکافتن بیشتر مسالهی خدمتگزاری در جامعهی آشوبزدهی افغانستان بینیاز نمیکند. حالا شرح میدهم که چرا؟ در شرح و ضعیت اقوام افغانستان میتوان از یک «موقعیت پایه» شروع کرد. آن موقعیت پایه این است که همهی این اقوام «عمیقا زخم خورده» اند. این زخمها را جنگهای بیپایان، بیاعتمادیهای ویرانگر، حکومتهای ظلمگستر، فقرهای درمانناپذیر، غفلتهای طولانی و باورهای هستیبرانداز بر جان این اقوام نشانده اند. این است که داوریهای این اقوام هم داوریهای مردمانی «عمیقا زخم خورده» اند. حال، فرض کنید که آدم ماجرا سازی در میان یک قوم پیدا میشود که با دیگران درمیافتد. این آدم فشارهای زیادی را بر قوم خود تحمیل میکند (تا سرحد گرفتن نان و امنیت روزمرهی شان) و در همان حال اقوام دیگر را نیز به ستوه میآورد. این آدم خدمتگزار قوم هست یا نیست؟ پاسخی که یک آدم «عمیقا زخم خورده» به این سوال میدهد با پاسخ آدمی که زخمهای او را ندارد فرق میکند. برای آدم زخم خورده کسی که نان او را از دست اش میگیرد خدمتگزار نیست و کسی که غرور قومی آسیب دیده اش را به او بر میگرداند خدمتگزار هست. در این جا همان یک فرد هم خدمتگزار هست و هم خدمتگزار نیست. قضاوت نهایی چیست؟ قضاوت نهایی را این واقعیت شکل میدهد که فرد زخم خورده به چه چیزی اهمیت بیشتر میدهد. اگر کسی بگوید که من یک لقمه نان میخواهم و بس، چنین کسی آن آدم ماجراساز قوم خود را خدمتگزار نخواهد دانست. اما اگر همین فرد به بازسازی غرور قومی در هم شکستهی خود اهمیت بیشتری بدهد، شخص مورد بحث را حتما خدمتگزار بزرگی خواهد دانست. در افغانستان اقوام مختلف هم در سطح نیازهای درجه یک و هم در سطح نیازهای درجه دوی خود عمیقا آسیب دیده و زخم خورده اند. اما به نظر میرسد که این اقوام به علل گوناگون آنقدر که از ناحیهی بعضی نیازهای درجه دوی خود درد میکشند از زخمهایی که در دایرهی نیازهای درجه یک شان وجود دارند درد نمیکشند. از همینرو هرجا که مثلا پای غرور و افتخارات قومی به میان بیاید آتش به جان همگان میافتد. شاید به همین خاطر است که میگویند «زخم شمشیر علاج میشود و زخم زبان نه». و گر نه زخم زبان در برابر زخم شمشیر چیزی نیست. در چنین جامعهای، خدمتگزار قوم ترجیحا کسی است که چیزهایی بگوید و کارهایی بکند که مردم گفتهها و کردههای او را همچون مرهمی بر عواطف زخم خوردهی خود احساس کنند. در این جامعه، کسانی فورا محبوب میشوند که فریاد بکشند، نترس باشند، از انتقام سخن بگویند و بر غیرت و «پیروزی خون بر شمشیر» تاکید کنند. در فضایی اینچنین، ما نمیتوانیم مطمئن باشیم که در دراز مدت چه چیزهایی از پی خواهند آمد اما در مورد یک چیز میتوانیم کاملا مطمئن باشیم: فعلاً و در همین لحظه، دل مان یخ شده و بر زخمهای عمیق درون خود موقتاً مرهمی نهاده ایم. از همین خاطر است که در افغانستان آن شعبهی سیاست کشوری که به مسایل قومی مربوط میشود قدرت جذب و دفع بیشتری دارد و تعداد بیشتری از آدمها را درگیر میکند. خدمتگزاران اجتماعی هم هنگامی زودتر محبوب میشوند یا اساساً در زمرهی خدمتگزاران محسوب میشوند که به کارها و گفتارهای خود بار سیاسی-قومی بدهند. شجاعت سياسي به معناي اشتراك در رقابتِ قانونمندِ سياسي است واحد سیاسی قدرت فعاليت سياسي قطعاً به شجاعت سياسي نيازمند است. سياست فن عمل است و در عمل نميشود با پنهانكاري برخورد كرد. اما سوال این است که شجاعت سیاسی به چه معنا بوده میتواند؛ و آیا هرگونه ماجراجویی را میتوان به معنای شجاعت سیاسی گرفت؟ افغانستان رویکردهای مختلفی را در تاریخ سیاسی خود تجربه کرده است که اکثر آنها جنبههای خشونت و ماجراجویی را پررنگتر از تعقل و مدارا و دورنگری سیاسی نشان میدهند. یکی از خصوصیتهای عمل سیاسی گذشته، واکنشی بودن آنها در برابر رویکردهای خشن نظامهای استبدادی است. نظامهای استبدادی از زمان امیرحبیبالله تا ختم دورهی طالبان، برای تبیین عمل سیاسی خود تنها با یک زبان آشنایی داشته اند و آن زبان خشونت و سرکوب و غلبه بوده است. واکنش سیاسی مبارزان ضد استبدادی نیز، به تبع همین رویکرد نظام استبدادی، گرایش به جانب خشونت داشته و همیشه پاسخ کلوخانداز را سنگ فرض کرده اند. استمرار این دایرهی خشونت، با هر چرخش سیاسی در کشور، سریع تر و شدیدتر از قبل رونما شده است. خشونت گروههای جهادی و طالبان، اوج حرکت خشن سیاسی در کشور بود که اثرات آن تا سالهای طولانی بر روان جامعه و نسلهای متعدد آن سنگینی خواهد داشت. در تاریخ سیاسی افغانستان، تقدم عمل بر تفکر نیز امری محسوس بوده است. اصلاحگران در مقابله با خشونت استبداد، همواره به عملی گرایش داشته اند که فشار استبداد را از روی گردههای آنان برطرف سازد. این نیاز، به گونهای محسوس به قیمت آسیب خوردن جریان تفکر و برخورد متفکرانه با مسایل و بحرانهای کشور پاسخ یافته است. نیروهای چپ ضد مذهبی و راست مذهبی، به یک سان، در رویکردهای عملی خود ناشکیبا و بیصبر عمل کردند. نظامیگری و میلیتاریسم نیز برآیند منطقی همین عملهای شتابزده و ناشکیبا بود. پس از سقوط طالبان، به طور خواسته یا ناخواسته، تجربهی دیگری در برابر مردم افغانستان قرار گرفت. بر اساس این تجربه، مردم برای اولین بار دریافتند که برای تغییر و انتقال قدرت، به جز خشونت، راههای معقولتر دیگری نیز وجود دارد. این تجربه تجربهای کامل نیست، اما تجربهای متفاوت با گذشته است. در این تجربه، سخن گفتن بر فتوا دادن، و فکر کردن بر عمل کردن، به طور محسوسی تقدم یافته است. در این تجربه چون صدای تفنگ و یا چکاچاک شمشیر فضا را اشغال نمیکند، مجال برای اینکه سخن و استدلال و منطق ارایه شود، باز شده است. دموکراسی مجال را برای رقابت سیاسی محدود نمیکند، اما رقابت سیاسی را بر یک اصل محکم بنا میکند که آن احترام به حق رأی و انتخاب هر شهروند جامعه است. به همین علت، در بازي دموكراتيك، شجاعت سياسي به هرگونه عمل سیاسی اطلاق نمیشود، بلکه به معناي وارد شدن در رقابت قانونمند سياسي گرفته میشود. نیروهای سیاسی دموکرات از کسانی که در برابر شان قرار میگیرند، دچار هراس و نگرانی نمیشوند، بلکه تلاش میکنند تا بهترین و نابترین شیوهی مبارزه را بیاموزند و عملی سازند. فلسفهی نظام سیاسی دموکراتیک جلوگیری از بروز خشونت در هنگام تحویل و دست به دست شدن قدرت است. این مهم هرگز برآورده نمیشود مگر اینکه افراد و گروههای رقیب به موجودیت همدیگر احترام بگذارند و سیاست نفی و انحصار را در پیش نگیرند. نیروهای دموکرات از رقابت کردن با همدیگر نمیترسند، بلکه این رقابت را دلیل دوام حضور سیاسی خود میدانند. به همین دلیل، در عرصههاي دموكراتيك، هيچ مرجعي نه توان و نه حق دارد تا در برابر نيروهاي سياسي در جريان رقابت مانع خلق كند. افغانستان تجربهی جدید خود را بعد از سالها رنج و مرارت در نظامهایی به دست آورده است که مبنای رفتار سیاسی شان را خشونت و انحصار و دگرستیزی تشکیل میداد. این تجربهی جدید باید ارج گذاشته و تقویت شود و به هیچ بهانهای رجوع به گذشته در آجندای اهداف و برنامههای مبارزان اصلاحگر قرار نگیرد. آنانی که در رقابتهای سیاسی دچار خشم و ناراحتی میشوند، در واقع ثابت میسازند که از داشتن ظرفیت دموکراتیک محروم اند. دشمنتراشی، چه به طور واقعی و چه به طور فرضی، در منظومهی باورها و رفتارهای دموکراتیک قرار نمیگیرد. رقابت دموکراتیک، دشمنی نیست، بلکه تعهد به انجام کارهای بهتر و شایستهتر است. (برگرفته از شماره پانزدهم هفته نامه «قدرت»)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر