حمید فیدل
(برگرفته از شماره پانزدهم هفته نامه «قدرت»)
می روم و هزاران نقش پای را زیر پا میگذارم و محو میکنم. در نقطهای از تاریخ میایستم و عمیق در تصوراتم فرو میروم، وقتی به سوی آینده و گذشته مینگرم، جز نقش پای و کفشهایی که رفته اند نمیبینم.(برگرفته از شماره پانزدهم هفته نامه «قدرت»)
شاید شما باور نکنید، به هر سوی که مینگرم نقشپایی است که آمده است و یا رفته است. به اطرافم مینگرم، به هر سوی نقشپایی است که سرانجام در جایی محو میشوند و من نه ابتدای آن را میفهمم و نه به انتهای آن میتوانم برسم، نمی دانم کدامین شخص و با کدام اندیشه، به کدام جهت رفته و یا از کدام سوی آمده است.
در باورم هزاران جای پای، هزاران نقش را میسازد از اجسام موجود در عالم. هزاران پای رفته است و هزاران نقش را در باورم ساخته است. اگر نگاهی به سوی باورم کردی جز تکهی سیاه و مبهم نمیبینی، اما در خاطرم که خوب دقت کنی، نقشها را از همدیگر تمایز میدهی، آن وقت میبینی که من ترکیبی از اشیاء عالم ام.
هزاران انسان از یک مسیر رفته اند و خط مستقیمی را تا انتهای دیدم ساخته اند، هزاران کس دیگر از یک سوی آمده اند و آن دیگری از سوی دیگر و تعدادی نیز از جهتی دیگر و در آخر در ابعاد دیدم مثلثی است که با قطعه خطی از نقش پاهای انسانها در آن مثلث وصل شده و به سان تیری به سوی جهتی که من ابهام مینامم اشاره دارد. هزاران مثلث با هزاران قطعه، خط و اشاره به سوی جهتهای مختلف هزاران مثلث انباشته و ذخیره شده روی هم از پاهای که روی خاک نقش کرده اند و رفته اند. مثلثها رو درهم، پشت به هم، پهلو به پهلو، رویهم، گردن به گردن، هزاران مثلث در هزاران حالت و در آخر ابهام و تاریکی اشیا.
و یا دائرههای از نقش پاها که چرخیده اند، تکرار تاریخ، چرخش عبور یک شخص از یک نقطهای و باز هم، باز هم، هزاران بار عابری از نقطهی عبور میکند، میچرخد و یک دایره از نقش کفشها روی خاک نقش میبندد. تسلسل عبور در تکرار نقشهای کفشها و تکرار کفشها اطلسی میسازد، مبهم.
از گذشتهها تا آیندهها غربتم تکرار میشود با کفشهای شما که تکرار میکنید دوران یک عبور را از اندیشهی رویشِ یک برگ و یک ساقه روی یک درخت و یا پویش جویبار در قلب دریا.
کفشهای پاره ام وصله نمیشود، آنگونه که از شما وصله نشد، از همه وصله نشد. اینگونه پویش، زبان زندگی کفشهاست در مسیر تاریخ. پویش کفشها تا باشد، نقش روی نقش، دهکدهها از پی دهکدهها و شهرها به دنبال شهرها چون بادی میگذرند و میآیند، نمایش شرافت بادها و یا غارتگری طوفانها در آسیاب بادیای خراب شده از تنهایی. اطلسی در مسیر باد و نقشهکشی مسیر بادها، جغرافیهی تکرار و یا نقشهکشی مسخره؟ هزاران پای میرود، میآید، میچرخد، نقشه میکشد روی نقشه و در آخر ابهامی میسازد روی تکهای و محو میشود با وزش بادی.
نمیدانند، تکرار این رسم را در گذرگه ناهنجار تاریخ، چند سال چه تعداد انسان، چه تعداد فقیر، چه تعداد دیوانه، چه تعداد ناقصالعضو، یتیم، ثروتمند، دانشمند و چه تعداد زن در مقابل چه تعداد مرد، تجربه کرده است. این را نمیدانم، اما به خوبی حدس میزنم که در تکرار این رسم، شرافتِ نمایندهی شهر خدا را چرکین کرده اند و بر بازوان گلهای لاله آن نقشهای تبر و تیغ را نقش کرده اند، و گردن لالهها را بریده اند.
اول یک پای، یک نقش پای، بدون کفش، دو پای، یک زن ، یک مرد، اندازههای مختلف، رنگهایی متفاوت و در آخر نقش کفشهایی که در این جغرافیه ره پیموده اند، بینام و بانام در بیغولههای این جغرافیه ناپدید گشته اند. حاصل گذارههای تلخ و نامفهومی است که کسی گذارهی آن دیگری را نمیفهمد و زبان به سان گلولهای است که به سوی همدیگر شلیک میکنند، و همدیگر را میکشند. زندگی را از درون زبانشان میزیند، اما چه تلخ و ناگوار است طعم این زندگی، و چه مشقتبار است لحظههای آن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر