۱۳۸۹ شهریور ۱۵, دوشنبه

سخن کوچه: جغرافیه‏ی ابهام

حمید فیدل
(برگرفته از شماره پانزدهم هفته نامه «قدرت»)

می روم و هزاران نقش پای را زیر پا می‏گذارم و محو می‏کنم. در نقطه‏ای از تاریخ می‏ایستم و عمیق در تصوراتم فرو می‏روم، وقتی به سوی آینده و گذشته می‏نگرم، جز نقش‏ پای و کفش‏هایی که رفته اند نمی‏بینم.
شاید شما باور نکنید، به هر سوی که می‏نگرم نقش‏پایی است که آمده است و یا رفته است. به اطرافم می‏‏نگرم، به هر سوی نقش‏پایی است که سرانجام در جایی محو می‏شوند و من نه ابتدای آن را می‏فهمم و نه به انتهای آن می‏توانم برسم، نمی دانم کدامین شخص و با کدام اندیشه، به کدام جهت رفته و یا از کدام سوی آمده است.
در باورم هزاران جای پای، هزاران نقش را می‏سازد از اجسام موجود در عالم. هزاران پای رفته است و هزاران نقش را در باورم ساخته است. اگر نگاهی به سوی باورم کردی جز تکه‏ی سیاه و مبهم نمی‏بینی، اما در خاطرم که خوب دقت کنی، نقش‏ها را از همدیگر تمایز می‏دهی، آن وقت می‏بینی که من ترکیبی از اشیاء عالم ام.
هزاران انسان از یک مسیر رفته اند و خط مستقیمی را تا انتهای دیدم ساخته اند، هزاران کس دیگر از یک سوی آمده اند و آن دیگری از سوی دیگر و تعدادی نیز از جهتی دیگر و در آخر در ابعاد دیدم مثلثی است که با قطعه خطی از نقش پاهای انسان‏ها در آن مثلث وصل شده و به سان تیری به سوی جهتی که من ابهام می‏نامم اشاره دارد. هزاران مثلث با هزاران قطعه، خط و اشاره به سوی جهت‏های مختلف هزاران مثلث انباشته و ذخیره شده روی هم از پاهای که روی خاک نقش کرده اند و رفته اند. مثلث‏ها رو درهم، پشت به هم، پهلو به پهلو، روی‏هم، گردن به گردن، هزاران مثلث در هزاران حالت و در آخر ابهام و تاریکی اشیا.
و یا دائره‏های از نقش پاها که چرخیده اند، تکرار تاریخ، چرخش عبور یک شخص از یک نقطه‏ا‏ی و باز هم، باز هم، هزاران بار عابری از نقطه‏ی عبور می‏کند، می‏چرخد و یک دایره از نقش کفش‏ها روی خاک نقش ‏ می‏بندد. تسلسل عبور در تکرار نقش‏های کفش‏ها و تکرار کفش‏ها اطلسی می‏سازد، مبهم.
از گذشته‏ها تا آینده‏ها غربتم تکرار می‏شود با کفش‏های شما که تکرار می‏کنید دوران یک عبور را از اندیشه‏ی رویشِ یک برگ و یک ساقه روی یک درخت و یا پویش جویبار در قلب دریا.
کفش‏های پاره ام وصله نمی‏شود، آن‏گونه که از شما وصله نشد، از همه وصله نشد. این‏گونه پویش، زبان زندگی کفش‏هاست در مسیر تاریخ. پویش کفش‏ها تا باشد، نقش روی نقش، دهکده‏ها از پی دهکده‏ها و شهر‏ها به دنبال شهر‏ها چون بادی می‏گذرند و می‏آیند، نمایش شرافت باد‏ها و یا غارت‏گری طوفان‏ها در آسیاب بادی‏ای خراب شده از تنهایی. اطلسی در مسیر باد و نقشه‏کشی مسیر باد‏ها، جغرافیه‏ی تکرار و یا نقشه‏کشی مسخره؟ هزاران پای می‏رود، می‏آید، می‏چرخد، نقشه می‏کشد روی نقشه و در آخر ابهامی می‏سازد روی تکه‏ای و محو می‏شود با وزش بادی.
نمی‏دانند، تکرار این رسم را در گذرگه ناهنجار تاریخ، چند سال چه تعداد انسان، چه تعداد فقیر، چه تعداد دیوانه، چه تعداد ناقص‏العضو، یتیم، ثروت‏مند، دانشمند و چه تعداد زن در مقابل چه تعداد مرد، تجربه کرده است. این را نمی‏دانم، اما به خوبی حدس می‏زنم که در تکرار این رسم، شرافتِ نماینده‏ی شهر خدا را چرکین کرده اند و بر بازوان گل‏های لاله آن نقش‏های تبر و تیغ را نقش کرده اند، و گردن لاله‏ها را بریده اند.
اول یک پای، یک نقش پای، بدون کفش، دو پای، یک زن ، یک مرد، اندازه‏های مختلف، رنگ‏هایی متفاوت و در آخر نقش‏ کفش‏هایی که در این جغرافیه ره پیموده اند، بی‏نام و بانام در بیغوله‏های این جغرافیه ناپدید گشته اند. حاصل گذاره‏های تلخ و نامفهومی است که کسی گذاره‏ی آن دیگری را نمی‏فهمد و زبان به سان گلوله‏ای است که به سوی همدیگر شلیک می‏کنند، و همدیگر را می‏کشند. زندگی را از درون زبان‏شان می‏زیند، اما چه تلخ و ناگوار است طعم این زندگی، و چه مشقت‏بار است لحظه‏های آن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر