۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

چرا به خلای مرجعیت سیاسی گرفتاریم؟





به این گزارش فرضی توجه کنیم:

«یک منبع موثق نزدیک به ریاست جمهوری که از افشای اسمش خودداری کرد، دیروز به روزنامه‌ی «پایدار» گفت که آقای کرزی تحت فشار موثر کمیته‌ی صیانت از آرای مردم غزنی تصمیم گرفته است که نتیجه‌ی انتخابات ولایت غزنی را به رسمیت بشناسد و برای اینکه مشکلات آینده در روابط مردم هزاره و پشتون‌ها به یک حل دایمی و مسالمت‌آمیز برسد دو ولایت جدید برای هزاره‌ها تصویب کند که یکی ولایت جاغوری و دومی ولایت بهسود می‌باشد. طبق اظهارات این منبع، قرار است این توافق به طور رسمی توسط یک هیأت مشترک از طرف ریاست جمهوری به اشتراک معاونان رییس جمهور، وزرای دفاع و داخله، رییس ارگان‌های محل، و جمعی از وکلای اسبق شورای ملی اعم از ولسی جرگه و مشرانو جرگه و اعضای کمیته‌ی صیانت از آرای مردم غزنی، به امضا رسیده و غرض عملی شدن آن اقدام عاجل صورت گیرد. عجالتاً مقر ولایت‌های جدیدالتأسیس در کنار ولایت‌های فعلی خواهد بود و بودجه‌ی تأسیسات ابتدایی ولایات جدیدالتأسیس در سال آینده توسط پارلمان جدید به تصویب خواهد رسید. این منبع همچنین گفت که توافق یادشده به تأیید سفرای کشورهای بزرگ، کشورهای همسایه، فرماندهی ناتو و نمایندگی سازمان ملل در افغانستان نیز رسیده است.»
***
با خواندن این گزارش، برای یک لحظه فرصت می‌یابیم تا به مسایل فوری دیگری که بلافاصله پس از عملی شدن این طرح بزرگ و دموکراتیک مطرح می‌شوند توجه کنیم:

مسأله‌ی اول:
نقش برجسته را در این توافق مهم و تاریخی کمیته‌ی صیانت از آرای مردم غزنی و در رأس آن، آقای احمد بهزاد داشته است که با پشت‌کار و استدلال موثر زمینه را برای پیروزی خواسته‌ی برحق مردم مساعد ساخته است. اما آقایان خلیلی، محقق و دیگر رهبران شیعه حاضر نیستند این امتیاز را برای کسی غیر از خود قایل باشند. مردم نمی‌توانند به سادگی تشخیص دهند که افتخار اولیه‌ی این پیروزی را چگونه میان رهبران و نمایندگان سیاسی خود تقسیم کنند. نهاد و مرجع دیگری هم وجود ندارد که این قضاوت را یک‌سره کند. فکر می‌کنیم با این مشکل چگونه برخورد می‌کنیم؟

مسأله‌ی دوم:
آقای کرزی از این طرح به گونه‌ی دفع‌الوقت استفاده کرده و عجالتاً صف متحد «کمیته‌ی صیانت از آرای مردم غزنی» را گرفتار نزاع‌های رهبری و امتیاز سیاسی در داخل آن می‌سازد و بعد از مدتی شروع می‌کند به معامله‌های فردی با هر یک از رهبران. این دفع‌الوقت تا سه ماه و چهار ماه ادامه می‌یابد تا اینکه آب‌ها از آسیاب پایین بیفتد و سرنوشت انتخابات ولایت غزنی نیز عملاً به سرنوشت راه حل معضل کوچی‌ها تبدیل شود. اقدام دومی که بر اساس آن رهبران به همدیگر اعتماد کنند و مردم سرخورده و مأیوس نیز دوباره کنار هم جمع شوند و از نیروی خویش به طور مثبت و فعال استفاده کنند، چه خواهد بود؟

مسأله‌ی سوم:
آقای کرزی با مصروف نگه‌داشتن رهبران و نمایندگان هزاره از یک‌سو آنها را گرفتار نزاع‌ قدرت و امتیاز سیاسی در درون خود آنها ساخته و از سویی دیگر، به بسیج و تجهیز مخالفان مردم غزنی می‌پردازد و آنها را نیز به عنوان یک نیروی فعال وارد معرکه می‌کند که درست مانند کوچی‌ها از طریق زورگویی و باج‌گیری، میدانداری کنند. تاکتیک موثر برخورد ما در برابر آن سناریو چه خواهد بود؟

مسأله‌ی چهارم:
فردا سخنگوی ریاست جمهوری با ظاهر شدن در برابر رسانه‌ها به طور صریح اعلام می‌کند که پخش این گزارش از اساس دروغ بوده و دولت افغانستان با هیچ مرجع وارد مذاکره و سازش در مورد انتخابات ولایت غزنی نمی‌باشد. برعکس، رییس جمهور اعلام می‌کند که موضوع انتخابات ولایت غزنی و شکایات کمیته‌ی صیانت از آرای مردم غزنی به دلیل ابهاماتی که در عملکرد مسئولان کمیسیون مستقل انتخابات و کمیسیون شکایات انتخاباتی وجود دارد به دادستان و دادگاه عالی سپرده شده است تا با بررسی شواهد و مدارک موجود در مورد آن تصمیم بگیرد. اقدام بعدی و وسیله‌های موثر ما در پیشبرد میدان جدید چه خواهد بود؟
***
سوالات فوق، درست مانند گزارشی که در ابتدای این متن آمد، تنها فرضیه‌ای است که باید به عنوان یک مبنا برای فکر و تحلیل‌های بعدی استفاده شوند.
چه کس یا مرجعی باید به اینگونه سوال‌ها پاسخ گوید؟ ... به طور آیدیالی باید گفت: همه‌ی افراد جامعه. اما در عمل چنین امری ناممکن است. بالاخره باید مرجع خاصی باشد که مسئولیت پاسخگویی به این سوال‌ها را داشته باشد و همه‌ی مردم نیز به آن مرجع اعتماد کنند. آیا این مرجع (به شکل انفرادی و یا گروهی) در درون جامعه‌ی ما وجود دارد؟ ... اگر وجود دارد، عملکرد آن مطابق به نیاز و انتظارات جامعه چگونه است؟ ... اگر وجود ندارد، این خلا را چگونه می‌توان رفع کرد؟
***
سوال توأم با نگرانی در تمام بخش‌های جامعه متوجه به «خلای مرجعیت سیاسی» در جامعه است. حتی خود سیاستمداران موجود جامعه می‌پذیرند که دیگر به تنهایی قادر به رفع این خلا نیستند. زمانی همه‌ی چشم‌ها به آقای خلیلی دوخته شده بود، بعد این چشم‌ها انتقال یافتند به آقای محقق، با انتخابات پارلمانی و ایجاد «خانه‌ی نمایندگان ملت» نگاه‌های امید و انتظار تقسیم شد میان ده‌ها نماینده‌ی پارلمان، ... و این خود آغازی بود برای شکسته‌شدن تابوی «مرجعیت واحد سیاسی» و به وجود آمدن مرجعیت‌های متکثر با هویت‌های متفاوت.
تحلیل ساده‌ و سریع این خواهد بود که با شکستن مرجعیت واحد سیاسی، مراجع سیاسی نیز به کلی از بین رفته اند. اما در واقع چنین نیست. مرجعیت شکسته است، اما مراجع، همچنان در حوزه‌های بزرگ‌تر یا کوچک‌تر، حضور دارند. آقای خلیلی دیگر رهبر بلامنازع نیست، اما قدرت مانور خود را در فضای سیاسی جامعه به کلی از دست نداده است. آقای محقق، در انتخابات ریاست جمهوری، بیش از یک میلیون و دوصد هزار رأی به دست آورد. در جامعه‌ی بسته‌ی شبه‌قبیلوی، این تعداد رأی در واقع رأی همه‌ی جامعه است. در انتخابات پارلمانی اول، آقای محقق از کابل به تنهایی حدود 53000 رأی گرفت. در انتخابات امسال این رأی آقای محقق تا حدود 16000 سقوط کرد، اما هنوز هم در شمار نمایندگان پیشتاز کابل موقعیت دارد. به همین گونه مقایسه کنید فراز و نشیب‌های استقبال از داکتر بشردوست یا داکتر صادق مدبر یا کسانی دیگر را.
بنابراین، جامعه با خلای مرجعیت واحد سیاسی رو به رو است، اما با خلای مراجع سیاسی رو به رو نیست. سوال کنونی این است که چرا با خلای مرجعیت واحد سیاسی رو به رو هستیم؟ ... و آیا می‌توانیم این خلا را دوباره از میان برداریم؟
بازهم انتظار ساده و سریع این خواهد بود که: «بلی، و باید!». اما در واقع اگر نگاه کنیم شاید با تلخی دریابیم که: «نه، و نباید!».
مرجعیت سیاسی در درون جامعه شکل می‌گیرد و متأثر از تمام متغیرهایی است که در جامعه وجود دارند و به طور بلاانقطاع وجود می‌یابند. متغیرهایی که می‌توانستند مرجعیت واحد سیاسی را به گونه‌ای در جامعه ایجاد کنند، دیگر وجود ندارند و یا به سختی ضعیف شده اند. سواد و آگاهی سیاسی جامعه یک متغیر کاملاً جدید است. نسل جدید جامعه در یک فضای کاملاً متفاوت از دیروز بار آمده و بزرگ شده است. وسایل اطلاع‌رسانی و ارتباطات به شکل گسترده پخش شده و اطلاعات به سرعت در حال انتقال است. افراد و خانواده‌ها از محیط‌های متفاوت با فرهنگ‌های متفاوت به هم رسیده و در هم آمیخته اند و جامعه‌ای کاملاً جدید ایجاد کرده اند. تعلق با جهان خارج مرزهای بسته را از میان برده و از درون خانه‌ها تا آن سوی دنیا می‌شود در تماس بود.... این همه متغیر جدید اگر مرجعیت واحد سیاسی را ناممکن نساخته باشد، امکان آن را به شدت کاهش داده و هزینه‌هایش را بالا برده است.
اصولاً به دنبال چنین مرجعیت واحدی حرکت کردن، به معنای این است که خود را از ایجاد مرجعیت سیاسی محروم می‌سازیم. دقت کنیم که اکثر انتظارات از مرجعیت واحد سیاسی همچنان مرجعیت درون‌اتنیکی (درون‌قومی) است، نه فرااتنیکی (فراقومی). این انتظار را می‌توان واقع‌بینانه دانست. چون مرجعیت سیاسی فرااتنیکی به همان اندازه که مطلوب و نیکو است، به ظرفیتی در درون اتنی‌ها و اقوام مختلف ضرورت دارد که تا کنون افغانستان شاهدش نشده است. در فقدان آن ظرفیت درون‌قومی، نمی‌توان به ایجاد مرجعیت فراقومی دست یافت. مرجعیت درون‌قومی هم امکان ندارد که همه‌ی نیروها یا مراجع سیاسی موجود را به طور کامل دور هم جمع کند و یا مراجع ناهمسو و مخالف را نابود کند. در نتیجه‌، اصرار بر ایجاد همچون مرجعیت واحد سیاسی، تنها می‌تواند باعث شقه‌ای تازه در کنار شقه‌های موجود شود نه اینکه خلای مرجعیت واحد سیاسی را از میان بردارد.
***
راه حل چیست؟
شاید اولین راه حل این باشد که با تفکر ایجاد مرجعیت واحد سیاسی وداع کنیم و نه خود را برای آن سرگردان سازیم و نه زمان و امکانات جامعه را هدر دهیم.
در گام دوم، بهتر است واقعیت متکثر کنونی جامعه را احترام کنیم و بگذاریم مراجع مختلف سیاسی در درون جامعه حضور آزاد و بلامانع داشته باشند.
در گام سوم، بهتر است قبول کنیم که برخی اصول، ارزش‌ها و نیازهای مشترک است که همه‌ی مراجع سیاسی را به طور همزمان متأثر می‌سازد. این اصول، ارزش‌ها و نیازهای مشترک را کشف و شناسایی کنیم و بر تقویت آنها تأکید کنیم.
در گام چهارم، به عنصری به نام «سرنوشت مشترک اجتماعی» وقوف پیدا کنیم و بدانیم که برخی حوادث و تحولات مهم، سرنوشت مشترک اجتماعی همه‌ی ما را متأثر می‌سازد. مثلاً باید فکر کنیم که اگر نیروهای ناتو افغانستان را ترک کنند و به پیش‌بینی گروه بین‌المللی بحران، افغانستان با سقوط دولت و نظام سیاسی مواجه شود (سایت بی‌بی‌سی، 7 قوس 1389همه‌ی ما به طور یکسان متأثر می‌شویم؛ اگر طالبان با باورها و رفتارهای خاص خود وارد بدنه‌ی نظام سیاسی شوند، همه‌ی ما را به طور همزمان متأثر می‌سازند؛ اگر جنگ‌های داخلی دوباره شروع شده و فصل قتل‌عام‌های اتنیکی در کشور از سر گرفته شود، همه‌ی ما به طور یکسان متأثر می‌شویم؛ اگر سیاستی معقول و سنجیده‌ای پیش گرفته شود که نفع اجتماعی در آن باشد، همه‌ی ما به طور یکسان از آن بهره‌مند می‌شویم....
به نظر می‌رسد از این راه حرکت کردن کار دشواری نیست و هزینه‌ی زیادی هم نمی‌خواهد. «موج‌سواری سیاسی» تعبیری است که برخی از سیاستمداران برای کوبیدن حریفان قدرتمندتر از خود به کار می‌بردند، اما دیده شده است که هرگاهی فصل «موج‌سواری سیاسی» می‌رسد، اشتهای زیادی به حرکت می‌افتد که از آن چیزی بچشند و لذت ببرند. بر بال موج سوار شدن همیشه خطرناک است، اما در جامعه‌ی هزاره خطر آن فوق‌العاده زیاد است. جامعه‌ی هزاره یکی از جوامع اتنیکی افغانستان است که شدت و سرعت تحول در لایه‌های پنهان اجتماعی آن، سرسام‌آور است. این است که در این جامعه موج‌های سیاسی به سرعت ایجاد می‌شوند و به سرعت حرکت می‌کنند، اما موج‌سواران را نیز به سرعت یا به مقصدی می‌رسانند و یا نارسیده به مقصد سرنگون می‌کنند. شاید این خصیصه‌ی جالب در جامعه‌ی هزاره به تحلیل جداگانه‌ای ضرورت داشته باشد که به آن پرداخته شود تا هوشداری باشد برای همه‌ی سیاستمداران، به خصوص آنانی که هوس «موج‌سواری سیاسی» طمع شان را تحریک می‌کند.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

با تجارب سياسي گذشته بايد آگاهانه و جدي برخورد كرد

واحد سیاسی قدرت
(برگرفته از شماره بیست و پنجم هفته نامه قدرت)

افغانستان با مشكلات فراواني رو به روست. اين مشكلات به طور طبيعي هرگونه حركت و اقدامي را كه در عرصه‌ي سياسي روي دست گرفته شود، كُند و در برخي موارد ناكارامد مي‌سازد. مبارزين ديروز وقتي با مشكلات كشوري برخورد مي‌كردند به سادگي حكم مي‌كردند كه «اين مُلك انقلاب مي‌خواهد و بس – خونريزي بي‌حساب مي‌خواهد و بس» و يا «جوانان در قلم رنگ شفا نيست – دواي درد استبداد خون است... زخون بنويس بر ديوار ظالم – كه آخر سيل اين بنياد خون است»(سید اسمعیل بلخی). به نظر می‌رسد نسل امروز ما از آن دوران فاصله‌ي زيادي گرفته و لازم است تجارب ديروزي با جديت و موشكافي عميقي مورد بازبيني قرار گيرد.
درست است كه افغانستان در گذشته با استبداد رو به رو بوده و مردم اين كشور از استبداد ستم‌هاي بي‌شمار ديده‌ است. اين نيز واقعيت است كه ستم و استبداد پايان نيافته و نشانه‌هاي زيادي در كشور حاكي از دوام ستم و تبعيض و حق‌كشي است. اما راه‌ عملي براي رفع اين ستم و تبعيض چيست؟ نيروهاي سياسي اصلاح‌گر بايد بكوشند تا پاسخ اين سوال را با دقت و ارزيابي درست‌تر مطرح ساخته و در ضمن مسئوليت و شيوه‌ي عمل خويش را نيز تعيين كنند و بگويند كه براي ايجاد تغيير در جامعه از كجا مي‌توانند – و بايد – آغاز كنند.
***
اولین سوالی که از مرور تجارب سیاسی گذشته مطرح می‌شود ارزیابی نتیجه‌ای است که از شیوه‌های عملکرد مبارزاتی خود داشته ایم. در دنیای سیاسی، آرمان‌ها و نیت‌های مبارزان، ارزشمند است. در واقع مبارزان با آرمان‌ها و نیت‌های خود، هویت می‌یابند و با همین هویت برای دیگران امکانی را فراهم می‌کنند تا درباره‌ی آنها و عملکردهای شان قضاوت کنند. اما، مهم‌تر از آرمان‌ها و نیت‌ها، نتایجی نیز هست که از شیوه‌ی مبارزه‌ی سیاسی به دست می‌آید. به طور مثال، در آرمان و نیت امیرامان‌الله خان نباید شک کرد. او می‌خواست افغانستان ترقی و پیشرفت داشته باشد و می‌خواست کشورش در شمار کشورهای آزاد و بااعتبار جهان قلمداد شود. اما نتیجه‌ای که از شیوه‌ی مبارزه‌ی اصلاح‌گرانه‌ی او به دست آمد، نه تنها آرمان‌ها و نیت‌های او را تحقق نبخشید، بلکه افغانستان را هر چه بیشتر در کام استبداد و خرافات فرو برد. اکنون می‌توان گفت که اگر امیرامان‌الله خان به جای اقدام به رفورم‌های ظاهری از قبیل برهنه‌ساختن صورت زنان و یا کوتاه کردن موی زنان و یا دریشی و کلاه شپو پوشاندن مردان و یا پایان بخشیدن به رابطه‌ی مرادی و مریدی در ارتش و امثال آن، به گسترش هر چه بیشتر معارف و فراهم کردن زمینه‌های آموزش سالم و تشویق مردم به فرستادن فرزندان شان به مکاتب می‌پرداخت و تمام امکانات سلطنتی خویش را در راه رشد آگاهی و تفکر جامعه به کار می‌برد، نتیجه‌اش تنها در چند سال محدود که او درگیر مقابله با سنت‌گرایان شد، بدون شک مصئون‌تر و بهتر از نتیجه‌ای بود که او در سال 1307 خورشیدی به دست آورد.
به همین ترتیب، می‌توان نتیجه‌ی عملکرد عبدالخالق هزاره در برابر نادرخان را مورد بررسی قرار داد. آرمان و نیت عبدالخالق ارزشمند بود، اما نتیجه‌ای که از عملکرد او به دست آمد نه تنها برای خود و خانواده و بستگان و دوستانش فاجعه بود، بلکه خصومت و کینه‌توزی نظام استبدادی بر علیه تمام مبارزان آزادی‌خواه، مخصوصاً هزاره‌ها را نیز اوجی تازه بخشید و دست هاشم‌خان و ظاهرخان را برای هرگونه فتوا و فرمان بر علیه آنان گشاده‌تر ساخت. حالا شاید گفته شود که دشمنی و کینه‌توزی بر علیه مبارزان آزادی‌خواه در سرشت نظام و خاندان محمدزایی وجود داشت و اگر عبدالخالق گلوله‌هایش را بر سینه و مغز و دهان نادرخان شلیک نمی‌کرد باز هم این خصومت و کینه‌توزی بروز می‌کرد. اما سخن بر سر این است که عملکرد عبدالخالق نیز او را با همه‌ی آگاهی و شجاعت و ایثارگری‌اش از مردم گرفت، حالانکه به تحقق آرمان‌ها و نیت‌هایش هیچ کمکی نکرد.
خط اینگونه بررسی را می‌توان تا آخرین مقاومت‌ها و مبارزاتی که بر علیه طالبان در کشور وجود داشت، تعقیب کرد. نتیجه‌ی عملکرد مبارزان اصلاح‌گر برای تحقق آزادی و عدالت، به طوری مشهود سیر قهقرایی و عقبگرد داشته است: افغانستان، هشتاد سال پس از امیرامان‌الله خان، با تمام قربانی‌ها و ایثارگری‌های مبارزان اصلاح‌طلب و با وجود هزینه‌های سنگین در تباه شدن جان و مال و زمان و اعتماد مردم، درست به نقطه‌ای برگشت کرد که امیرامان‌الله در آغاز دوره‌ی زمامداری خود با آن مواجه بود و در اولین مقابله با آن نیز به شکست تلخی دچار شد: مکتب رفتن دختران جرم، سخن آزاد جرم، آموزش‌های مدرن جرم، عکس و فلم جرم، بیرون آمدن زنان از خانه بدون همراهی با محارم جرم، کتاب خواندن جرم، نظافت و پاکیزگی جرم، ریش کوتاه کردن یا برقه بر سر نینداختن جرم و لست طویلی از همین گونه جرم‌های دیگر....
باید پرسید که ریشه‌ی اصلی دریغ‌های ما در کجاست و تجارب سیاسی جامعه چه نکته‌ی مهمی را برای ما گوشزد می‌کند؟
***
نقطه‌ی مشترک در مبارزات اصلاح‌گرانه‌ی گذشته، رویکرد خشونت‌آمیز در عقب تمام شیوه‌های مبارزاتی بوده است. از خشونت به عنوان یک رویکرد ساده عبور نکنیم. توجیه خشونت به اینکه دشمنان مردم مرتکب خشونت می‌شوند و مردم ناچار اند به خشونت روی بیاورند، گره را باز نمی‌کند. خشونت به عنوان یک رویکرد، چه به اختیار گرفته شود یا به اجبار، یک نتیجه دارد و آن داخل شدن در میدان دشمنان آزادی و آرمان‌های برحق مردم برای عدالت و مصئونیت است. مبارزه در میدان دشمن، در هر صورت، پیروزی دشمن است.
زمانی ماکسیم گورکی، نویسنده‌ی مردم‌دوست و انقلابی روسیه، در نقد مهاتما گاندی، رهبر نهضت عدم خشونت در هند گفته بود که تعداد انسان‌هایی که در مبارزه‌ی عدم خشونت گاندی توسط انگلیس‌ها به قتل رسیدند، به حدی بود که اگر برای انقلاب بسیج می‌شدند امپراطوری بریتانیا را در انگلستان نیز به زانو می‌آوردند. این قضاوت کسی بود که کتاب «مادر» را نوشته بود که به عنوان مادر تیوریک انقلاب 1905 روسیه اعتبار گرفته است. اما آیا این قضاوت در مورد رویکرد خشونت‌پرهیزانه‌ی گاندی واقعاً درست و دقیق بود؟ ... نتیجه‌ای که از رویکرد گاندی در مبارزه‌ی عدم خشونت او گرفته شد، در ساختار و نظام کنونی هند و روابطی که این کشور پس از آن همه تشتت و پراکندگی و عقب‌ماندگی در عرصه‌ی ملی و بین‌المللی ایجاد کرد، ملاحظه می‌شود، اما نتیجه‌ای که از رویکرد ماکسیم گورکی در مبارزه‌ی خشونت‌گرای او در تمام نهضت‌های انقلابی به دست آمده، جز تحکیم هر چه بیشتر استبداد و جز تداوم قربانی و رنج مردم چیزی نبوده است. این بررسی را از چین شروع کنید و تا کوریا و اروپای شرقی و افغانستان و ایران و کشورهای افریقایی و امریکای لاتین ادامه دهید.
***
تجدید نظر به رویکرد خشونت، شاه‌بیت دستاورد ما از بررسی تجارب سیاسی گذشته‌ی جامعه است. حتی اگر تصفیه‌حساب و قضاوت‌ نقادانه‌ نسبت به گذشته را عجالتاً کنار بگذاریم، می‌توان گفت که افغانستان جدید، با عبور از پرتگاه‌های هولناک خشونت‌گرایی، دیگر نیازی ندارد که به مبارزه‌ای رو بیاورد که در ختم راه، حساب هزینه‌ها به مراتب سنگین‌تر از دستاوردها باشد.
دقت شود که خشونت‌پرهیزی تسلیم‌طلبی نیست. خشونت‌پرهیزی جبن و ترسویی و بزدلی نیز نیست. برعکس، خشونت‌پرهیزی عالی‌ترین مرحله‌ی شجاعت و استقامت است. ایستادن در پای فرمان احساسات و عواطفی که در رویکرد خشونت‌آمیز بر آدمی مسلط می‌شود کار چندان دشواری نیست، اما غلبه کردن بر خشم و کینه و عقده و فرمان‌بردن از عقل و منطق و تفکر آرام و غایت‌نگر استواری‌ای بیشتر می‌طلبد. مشت بر روی میز کوبیدن و چشم بر حریف ابلق کردن دشوار نیست، اما آرام و منطقی با حریف مقابله کردن و حتی برای خشم و توفندگی او مجال دادن، شهامت کار دارد.
رویکرد خشونت‌آمیز بهترین‌های مردم را زودتر از بدترین‌ها می‌گیرد و می‌بلعد. وقتی تب خشونت بالا بگیرد، آنهایی که شایسته‌ترین اند سریع‌تر به کام مرگ می‌روند و آنهایی که بدترین و فرصت‌طلب‌ترین اند، در کمین می‌مانند که هر وقت مجال یافتند برای شکار کردن و قاپیدن خیز بردارند. با رویکرد خشونت‌آمیز حتی اگر شجاع‌ترین‌ها و پاکبازترین‌ها نیز زنده مانده و شاهد پیروزی شوند، طلبکاری‌شان از مردم سنگین‌تر از طلبکاری کمین‌نشستگان فرصت‌طلب است. اگر جمعی از رهبران جهادی و غیرجهادی امروزی افغانستان را در شمار مبارزان شجاع و پیروزمند حساب کنیم، به وضوح می‌بینیم که پس دادن حساب شان برای مردم چقدر سخت و دشوار شده است. تا سر بلند کنی که بگویی بالای چشم شان ابروست، از فداکاری‌ها و شجاعت‌های بی‌نظیر دوران جهاد و مقاومت شان روایت می‌شود و زبان برای هرگونه نقد و بررسی‌ از عملکرد کنونی شان قطع می‌گردد. گویا مبارزه‌ی گذشته سند مصئونیت شان در همه‌ی حالات است.
***
به نظر می‌رسد یکی از وجوه بررسی آگاهانه از تجارب سیاسی گذشته‌ی جامعه‌، تجدید نظر نسبت به رویکرد خشونت‌آمیز در مبارزه است. رویکرد خشونت‌آمیز حتی حوصله‌ی شنیدن حرف خشونت‌پرهیز را باقی نمی‌گذارد. واکنش روانی قربانیان خشونت قابل درک است، اما نباید فراموش کرد که مبارزان در یک حلقه‌ی به‌هم‌پیوسته کنار هم قرار می‌گیرند و هرگونه قربانی و پیروزی در این میدان، اثر همگانی دارد. بهای گذشته را متعلق به گذشته ندانیم. این بها از همه‌ی مبارزان اصلاح‌گر گرفته شده است. تصور کنیم که اگر نیروهایی که با خشونت‌ از ما گرفته شدند، برای یک مبارزه‌ی سالم و اصلاح‌گر باقی می‌ماندند، چه کارهای بزرگ‌تری را از حضور شان انجام می‌دادیم. خشونت‌پرهیزی مبارزان اصلاح‌گر هندی، از نابودی صدها تن چون نهرو و رادهاکریشنان و مهاتما گاندی جلوگیری کرد. پس از پیروزی، هند حتی از دوستی انگلیس و همه‌ی کشورهای هم‌پیمان او محروم نشد.
خون و بهایی که از جامعه در عدم خشونت گرفته می‌شود به سادگی قابل حساب است. اما وقتی منطق میدان مبارزه را خشونت تشکیل دهد، محاسبه کردن خون و بهای جامعه امکان‌ناپذیر می‌شود. این مُلک نیست که «انقلاب می‌خواهد و بس»، بلکه انقلاب و خشونت است که «خونریزی بی‌حساب می‌خواهد و بس»!

محدودیت‌های زبانی در روابط دیپلوماتیک


(برگرفته از شماره بیست و پنجم هفته نامه قدرت)
اشاره:
روابط دیپلوماتیک افغانستان با جهان، هیچگاهی به اندازه‌ی حالا دستخوش ناهمگونی و بحران نبوده است. به وضوح دیده می‌شود که نوعی خلای تفاهم میان زمامداران افغانستان و همتایان بین‌المللی آنها به وجود آمده است. همین مشکل در رابطه‌ی خود زمامداران افغانی نیز وجود دارد. گاهی میان این یا آن سیاستمدار مسایلی مطرح می‌شود که نشان‌ بیگانگی‌ای عمیق میان آنها است. چند روز بعد وقتی همین سیاستمداران، به اختیار یا اجبار، کنار هم می‌نشینند، تلخی آزاردهنده‌ای را زیر زبان خود لمس می‌کنند.
در دنیای سیاست افغانی، هر روز حرف و سخنی شنیده می‌شود که در عرف دیپلوماتیک یا ضرورت ندارند بیان شوند، یا باید در بیان آنها محدودیت‌هایی خاص رعایت شود. گاهی تنش زبانی به حدی اوج می‌گیرد که هراس‌انگیز می‌شود و گاهی نیز سکوتی حاکم می‌شود که حاکی از نوعی نارضایتی و عقده است که طرفین را از هم دور نگه می‌دارد. مشکل کار کجاست و چرا به چنین روز و روزگاری گیر افتاده ایم؟...
***
در عرف دیپلوماسی، از اصطلاحی یاد می‌شود که آن را «محدودیت‌های زبانی» می‌گویند. شاید ظریف‌‌ترین زبانی که در روابط انسان‌ها خلق شده و پرورش یافته است، همین زبانی باشد که اکنون در روابط دیپلوماتیک مورد استفاده قرار می‌گیرد. معیارهای متعارف اخلاق نمی‌تواند قبول کند که یک انسان در مواجهه با دشمن خود، کینه و عقده‌های خود را مخفی داشته و با او به گونه‌ی یک دوستِ قابل احترام برخورد کند. این کار در منظومه‌ی اخلاق متعارف، ریاکاری و شیطنت حساب می‌شود. گویا انسان باید در همه حال بی‌ریا و صادق و یک‌چهره باشد. حرفی را که در دل دارد بر زبان جاری کند. با نقاب ظاهر شدن، دغلبازی و فریبکاری و اغفال‌کردن طرف است. اگر کسی با دشمن رو به رو می‌شود از همان اول باید حالی کند که دشمن است و هیچ چیزی ندارد که پنهان کند. به همین ترتیب، اگر با دوست طرف می‌شود این ادب باید صد در صد بیشتر رعایت شود.
اما در عالم واقع، به راستی این ادب اخلاقی از سوی همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی حالات رعایت می‌شود؟ ... اگر چنین باشد، آیا فکر می‌کنیم محیطی کاملاً انسانی و خوشگوار خواهیم داشت؟ ... یعنی به محض اینکه حرفی در ذهن ما خطور کرد، آن را بدون پنهان‌کاری به طرف برسانیم و او را باخبر سازیم نه اینکه قسمتی را بگوییم و قسمتی را نه؛ قسمتی را در لفافه و کنایه بیان کنیم و قسمتی را به کلی مخفی نگه داریم تا فرصتی دیگر؟
به نظر نمی‌رسد پاسخ به سوالات فوق، الزاماً مثبت باشد و یا کسی انتظار مثبت بودن را داشته باشد. انسان‌ها دنیایی پر از راز و رمز دارند که الزاماً آن را در همه‌ی حالات رو نمی‌کنند. بحث نقاب، بحث جالبی است. ما همه باید نقاب‌هایی داشته باشیم که با آن در برابر دیگران قرار می‌گیریم. لباسی که بر تن می‌کنیم، خود نوعی نقاب است. پوشش بودن آن در برابر گرما و سرما و تغییرات جوی رد نمی‌شود، اما وقتی با این ضرورت‌ها مواجه نباشیم باز هم لباس بر تن می‌کنیم. این همان نقابی است که باید قسمتی از واقعیت ما را از دیگران بپوشاند. زبان نیز وسیله‌ای است که دنیای پیچیده‌ی درون ما را برملا می‌کند. ضرور نیست در کاربرد زبان بی‌پروایی کنیم. خدای مجرد و نامحدود، همه‌ی هستی خود را بر زبان پیامبر جاری نساخت. اغلب راز و رمزهای خدا برای پیامبر نیز با قدرت تمام باقی ماند. پیامبر نیز همه‌ی دریافت‌ها و حرف‌های خود را برای مردم نگفت. سکوت‌های پیامبر بخشی از هستی اوست که اکنون ما با آن درگیر هستیم. تفسیرهای گونه گون از حرف و سیره‌ی پیامبر بیانگر آن است که رازهایی فراوان در او باقی مانده بود که باز نشدند و اکنون چاره‌ای نیست جز اینکه با حدس و گمان از ورای پرده‌ آنها را باز کرد.
***
سیاستمداران، زبان شان با زبان مردم عادی تفاوت زیادی دارد. مردم عادی می‌توانند به گونه‌ای سخن بگویند که سیاستمداران از چنان حق محروم اند. نه به خاطر انسان بودن، بلکه به خاطر اینکه در موقعیتی متفاوت قرار دارند. وقتی صاحب نظری در صفحه‌ی تلویزیون ظاهر می‌شود و سخن می‌گوید، حرف او تأثیری دارد که متفاوت است با سخن رییس جمهور یا سخنگویان رییس جمهور. هر کسی در هر مقامی قرار داشته باشد، باید آداب مخصوص آن مقام را در هر سخن و رفتار خود رعایت کند. بی‌پروایی در رعایت مقام، اغلب سنگین و دردآور تمام می‌شود.
گاهی به نظر می‌رسد که سیاستمداران افغانستان و جهان، وقتی با هم طرف می‌شوند، محدودیت‌های زبانی خود را در کاربرد اصطلاحات و تعبیرات رعایت نمی‌کنند. سیاستمداری که از یک کشور بزرگ نمایندگی می‌کند و برای تثبیت ادعای بزرگی خود هزاران سرباز و میلیاردها دالر و خروارها اعتبار را در افغانستان سرمایه‌گذاری کرده است، نباید این کشور را با تعبیری برنجاند که با آن همه سرمایه‌گذاری جور نمی‌آید. مثلاً وقتی گفته شود افغانستان کشوری از قرن بوق یا قرون وسطی یا قرون هفده و هجده است و ما نمی‌توانیم آن را به تمدن قرن بیست و یکم بیاوریم، محدودیت زبانی رعایت نشده است. ادب دیپلوماتیک چنین سخنی را بر نمی‌تابد. وقتی روزنامه‌ی گاردین با اعتبار بزرگ بین‌المللی خود عنوانی داشته باشد که گویا «افغانستان کشوری است که توسط خرها رهبری می‌شود»، محدودیت زبانی رعایت نشده است (گاردین، 10 جولای 2009). خشم و نارضایتی قابل درک است، اما نشریه‌ی گاردین با این سخن خود در واقع پا از حریم زبان فراتر گذاشته است.
به همین گونه، وقتی حامد کرزی در مراسم سپاسگزاری و خداحافظی با مقامات کمیسیون مستقل انتخابات ریاست جمهوری، الفاظ شدید و غیرمتعارف خویش را در مورد رابطه‌ی قدرت‌های بین‌المللی با افغانستان و حکومت خود بیان کرد، محدودیت‌های زبانی را درهم شکست. (سایت بی بی سی، 12 حمل 1389). همچنین اعتراف کرزی به اینکه جاسوسان بیگانه در کابینه‌ی او حضور دارند، و یا به طور مداوم از ایران پول نقد در حد پنج لک و شش لک یورو می‌گیرد (همان، 3 عقرب 1389)، و یا وقتی در برابر شرکت‌های امنیتی خصوصی واکنش نشان داد، و یا زمانی که در مراسم بزرگداشت روز جهانی سواد با حالت رقتبار گریست و از ترس خارجی شدن میرویس، پسرش، یاد کرد، و یا وقتی حمله بر کارخانه‌های مواد مخدر در ننگرهار را محکوم کرد، و یا وقتی عملیات‌های شبانه بر علیه طالبان و یا حضور نیروهای بین‌المللی در سرک‌ها را غیرقابل قبول خواند (همان، 23 قوس 1389)، همه حاکی از بی‌پروایی در حریم زبان دیپلوماسی اند.
***
کاربرد زبان، بخشی از مراحل رشد ذهنی و مدنی انسان را نشان می‌دهد. ذهن انسان اغلب ارتباطات خود با واقعیت‌های بیرونی را از طریق کاربرد واژه‌ها و اصطلاحات برقرار می‌سازد. موفقیت در این امر، نشان از رشد مهارت انسان در کاربرد زبان است. شاید نتوان دیپلومات‌ها و سیاستمداران جهانی را در این عرصه خام و ناشی تلقی کرد. آنها در تمام حوزه‌های دیگر ارتباطات خود، مراقبت‌های ویژه‌تری را اعمال می‌کنند. اما حساب شان با افغانستان، به مخاطبانی نیز برگشت می‌کند که در این کشور با خود دارند. به نظر می‌رسد خامی سیاستمداران و زمامداران افغانستان، همتایان بین‌المللی آنان را نیز به آن نقطه می‌کشاند که زبان خام به کار گیرند و اصطلاحات ناپخته به کار برند.
در عرف دیپلوماتیک، سیاستمداران قاعدتاً پرحرفی نمی‌کنند. این بدان معنا نیست که سیاستمداران زیاد حرف نمی‌زنند، بلکه به آن معناست که آنها حرف‌های مهم و چالش‌انگیز را قطره قطره و محتاطانه بیرون می‌دهند. این عمل سیاستمداران، بی‌اعتمادی به مخاطبان و یا کتمان واقعیت‌ها از آنان نیست. بلکه اجتناب کردن از عواقبی است که ممکن است درز یک‌بارگی تمام حرف‌ها به دنبال داشته باشد. به طور مثال، آقای کرزی وقتی از عملیات بر علیه کارخانه‌های مواد مخدر در ننگرهار ناراحت شد، نباید فراموش می‌کرد که همه‌ی ناراحتی‌های خود را یک‌بارگی و آنهم در حضور مطبوعات و رسانه‌ها ظاهر نسازد. (همان، 8 عقرب 1389) تمام روابط آقای کرزی با جامعه‌ی بین‌المللی و افکار عامه در سطح افغانستان و جهان به ناف کارخانه‌های مواد مخدر در ننگرهار گره نخورده بود که گویا اگر همه‌ی حرف‌ها با جزئیات خود گفته نمی‌شد، آقای کرزی از مخاطبان خود جدا می‌افتید. برعکس، زبان دیپلوماتیک می‌توانست نگرانی محتاطانه‌ی او را از نحوه‌ی عملیات و پیامدهای آن برای هر دو جانب در بر داشته باشد، اما نه به گونه‌ای که مردم به توهمی دچار شوند که گویا این واکنش به خاطر آن بوده که برادران و یا اقارب آقای کرزی در این عملیات با خساره‌ی جبران‌ناپذیر روبه‌رو شده و یا منافع شخصی آقای کرزی در آن به خطر افتاده است. در کنار آن، حالا بیش از یک‌صد و پنجاه هزار نیروی نظامی ناتو در افغانستان حضور دارد و هر عملی که در داخل کشور صورت می‌گیرد در زیر چتر بزرگی است که این یک‌صدوپنجاه هزار سرباز را نیز در خود می‌گنجاند. اگر تروریسم و القاعده و طالبان و تریاک و قاچاق مواد مخدر حلقه‌های مختلف یک شبکه‌ی دشمن حساب شوند، نیروهای ناتو بدون شک اجازه می‌یابند که در هر نقطه‌ی موثر بر علیه آنان هجوم ببرند و یا وارد عمل شوند. به نظر می‌رسد ادعای آقای کرزی مبنی بر نقض شدن حاکمیت ملی افغانستان با این عملیات‌ها در حوزه‌ی زبان دیپلوماتیک نمی‌گنجد.
***
آنچه گفته شد، مثال‌هایی مختلف برای بیان تیرگی در روابط افغانستان و دوستان بین‌المللی آن است. بدون شک، همه‌ی مسایل، به این سادگی، زیر فقدان زبان دیپلوماتیک و یا رعایت محدودیت‌های زبانی جا نمی‌گیرد. اما اگر خواسته باشیم نقطه‌ای را پیدا کنیم که در تشدید و کاهش مناقشات اثرات بیشتر داشته باشد، همین کاربرد زبان است. فرماندهان نبرد در میدانی که دو طرف را سربازان تشنه به خون یکدیگر اشغال کرده است، زبان شدید و صریح و کوبنده به کار می‌برند. بلندی و تحکم در زبان فرماندهای نظامی، ضرورت و اهمیت زبان را نشان می‌دهد. زبان در عرصه‌ی دیپلوماتیک نیز همین مقام را دارد. زبان سیاستمداران با زبان فرماندهان جنگی فرق دارد. سیاستمداران خشم و رضایت خود را با زبان خود ظاهر می‌سازند. به طور مثال، بارک اوباما از نتیجه‌ی انتخابات میان‌دوره‌ای ایالات متحده‌ی امریکا دچار تلخ‌کامی شدیدی شد. اما وقتی رفت تا واکنش خود را در برابر این شکست بزرگ ابراز کند، الفاظ دیپلوماتیک و موثری را به کار برد. او حتی بخشی از واقعیت‌های مرتبط با کمپاین‌های انتخاباتی را «شوخی» خطاب کرد و برخی را ناراحت کننده خواند. (همان، 12 عقرب 1389). او بیشتر از این وارد ماجرا نشد. هیچ کسی نیست که از این حرف نکته‌ای را نگیرد. این شوخی می‌تواند سخنان ساراپیلین باشد که اکنون نژادپرستانه‌ترین حرف‌ها از زبان او در فضای سیاسی امریکا پخش می‌شود. این شوخی می‌تواند بازی جمهوری‌خواهان با احساسات و عواطف جامعه‌ی امریکایی باشد. می‌تواند برخی رفتارهای ساده در کوچه‌ها و خیابان‌ها باشد. زبان اوباما هرگونه مجالی برای تفسیر کردن را باز می‌گذارد. اما وقتی جنرال مک‌کرستال، البته نه در صحبت رسمی، تعبیرات دگرگونه‌تری را نسبت به سیاستمداران قصر سفید ابراز کرد، واکنش نسبت به آن به حدی بود که باید در اندک‌ترین فرصت از مقام خود کنار می‌رفت.
تعبیرات آقای کرزی در مقام رییس جمهور کشور، واکنش‌های موثری بر می‌انگیزد. حرف او را با حرف علم گل کوچی، هر چند در مقام نمایندگی کوچی‌ها در پارلمان نشسته باشد، یکسان وزن نمی‌کنند. اگر علم گل کوچی در واکنش به حضور و یا موضع مخالفان خود می‌گوید: «نوکر خاوند ته وایی چه د کورنه وزه»، حتی روشنفکرترین چهره‌های پشتونی پارلمان نیز در برابر آن دچار چندش و ناراحتی نمی‌شوند، اما وقتی آقای کرزی بگوید که باید نتیجه‌ی انتخابات ولایت غزنی دستکاری شود تا نمایندگان پیروز هزاره عقب زده شوند و نمایندگان ناکام پشتون به پارلمان وارد شوند، واکنش نگران‌کننده‌ای را باعث می‌شود.
نکته‌های فوق، نمایانگر اهمیتی است که محدودیت‌های زبانی برای سیاستمداران ایجاد می‌کند. به همین گونه وقتی مردم عادی هزاره بر علیه تهاجم کوچی‌ها تظاهرات کردند و صد حرف تند و تیز گفتند، واکنش شدیدی برنینگیخت، اما وقتی آقای محقق از پس گرفتن رأی خود و یا کوچه‌بازاری بودن آقای کرزی در ملأ عام سخن گفت، حساسیت‌های فراوانی را برانگیخت. زبان دیپلوماتیک، زبان مقام مهمی است که سیاستمداران با آن سر و کار دارند و از همان مقام به اداره و رهبری قدرت می‌پردازند.
***
به نظر می‌رسد سیاستمداران افغانستان، به شکیبایی و بردباری بیشتر ضرورت دارند. اگر قرار باشد سیاست افغانستان مسیر سالم‌تر و معقول‌تری بگیرد، همه‌ی کسانی که سازنده‌ی فرهنگ سیاسی کشور محسوب می‌شوند، مسئولیت دارند تا محدودیت‌های زبانی را در نوشتار و گفتارهای خود برجسته‌تر سازند. اعتبار و زیبایی روابط دیپلوماتیک نیز با رعایت زبان دیپلوماتیک آغاز می‌شود. افغانستان می‌تواند در عرصه‌ی رعایت زبان دیپلوماتیک نیز تاریخ جدیدی برای خود رقم زند.
تقویت و احترام زبان دیپلوماتیک، در واقع سهم‌گیری شایسته در غنامندی این زبان است. افغانستان جدید به فرهنگ جدید سیاسی ضرورت دارد که بر اساس آن، زبان دیپلوماتیک برای سالم ساختن فضای روابط و مناسبات مردم، در سطح داخل و خارج کشور، از احترام و اهمیت برخوردار شود. کاربرد ماهرانه‌ی زبان دیپلوماتیک، عرصه را برای حل مشکلات و دشواری‌ها در روابط ملی و بین‌المللی افغانستان باز خواهد کرد. آقای کرزی، در مقام عالی‌ترین مرجع تصمیم‌گیری در کشور، می‌تواند نمونه‌های خوبی را برای ایفای نقش ریاست جمهوری خود عرضه کند. زبان دیپلوماتیک گاهی حوصله‌ی سیاستمداران را از میان می‌برد. سیاستمداران باید حوصله‌ی خود در این مورد را افزایش دهند تا هزینه‌های حرف و رفتار شان، کمتر و دستاوردهای مثبت آنان بیشتر شود.

پارلمان جدید و چالش‌های آن

(برگرفته از سایت بی بی سی و شماره بیست و پنجم هفته نامه قدرت)

با اعلام نتایج نهایی انتخابات پارلمانی، کار کمیسیون شکایات انتخاباتی و کمیسیون مستقل انتخابات به مراحل پایان خود نزدیک شده است. 24 نفر از لست برندگان انتخابات حذف شده و دو نفر هم که می‌توانستند با حذف رقیبان پیشتاز خود وارد پارلمان شوند از همان آغاز راه کنار زده شدند تا بدون زحمت، در شمار بازندگان قرار گیرند. تنها نتیجه‌ی نهایی ولایت غزنی به دلیل «مشکلات فنی» تا یک هفته به تعویق افتیده است.
اکنون چشم‌ها به اقدامات اولیه‌ی دیگری دوخته شده که در مجموع راه را برای آغاز کار پارلمان دوم باز می‌کنند. واکنش اولیه‌ی مجامع بین‌المللی از اعلام نتایج نهایی انتخابات مثبت و حاکی از خورسندی است. دفتر نمایندگی سازمان ملل در افغانستان، اتحادیه‌ی اروپا و داکتر عبدالله عبدالله، رقیب پیشتاز آقای کرزی در انتخابات ریاست جمهوری از مراجعی اند که واکنش مثبت خود را اعلام کرده اند. در عین حال، برخی از کسانی که از لست برندگان انتخابات حذف شده و اتهام «تقلب گسترده» را نیز بر پیشانی خود گرفته اند، شدید بوده و عده‌ای از آنان شاهراهی را که در شمال کشور ولایات شمالی را به مرکز وصل می‌کند، مسدود کردند. احمد سمنگانی که از لست نهایی حذف شد قبلاً نیز تهدید کرده بود که از حق خود و آرای مردمی که به او رأی داده اند، دفاع خواهد کرد.
***
به نظر می‌رسید آقای کرزی با گماشتن افراد مورد نظر خود در کمیسیون مستقل انتخابات و تغییر جدید در ترکیب کمیسیون شکایات انتخاباتی، از نتایج کار آن احساس رضایت کند؛ اما واکنش اولیه‌ی او پس از برملا شدن نتیجه‌ی انتخابات نشانه‌ی آن بود که وی در تشخیص خود دچار اشتباه بوده است. با اعلام نتایج نهایی انتخابات معلوم شد که تعداد زیادی از افراد نزدیک به آقای کرزی از لست نامزدان پیروز کنار رفته اند. اما آقای کرزی تا کنون این نارضایتی را کتمان کرده و تنها از نتیجه‌ی انتخابات ولایت غزنی ابراز ناخورسندی کرده است. وی «با تاکید بر لزوم حفظ و تقویت وحدت ملی»، از کمیسیون انتخابات و کمیسیون شکایات انتخاباتی خواست تا «به خاطر تأمین وحدت ملی و مصالح ملی، درباره‌ی غزنی و برخی از ولایات دیگر، که در آنها انتخابات درست برگزار نشده و نمایندگی از مردم به گونه‌ای که باید صورت می‌گرفت، صورت نگرفته، اقداماتی را انجام دهند تا این نقیصه رفع شود..» (سایت بی‌بی‌سی، 4 عقرب 1389). بعدها از قول برخی از نمایندگان پارلمان ادعا شد که آقای کرزی به طور صریح از نمایندگان معترض خواسته بود تا به اعتراضات خود دوام دهند و نتیجه‌ی انتخابات را نپذیرند. این گزارشات حاکی از آن بود که آقای کرزی با کمیسیون مستقل انتخابات و نتیجه‌ی کار آن میانه‌ی خوشی احساس نمی‌کند.
تقریباً اکثریت قاطع اعضای پارلمان اول در رقابت انتخاباتی برای پارلمان دوم نیز اشتراک کردند، اما بیش از شصت درصد آنان در این رقابت شکست خوردند و از احراز آرای لازم باز ماندند. جمعی از این نمایندگان، کمیسیون مستقل انتخابات را به تقلب و برخوردهای انتقام‌جویانه متهم کردند و مدتی را با صدای بلند و تهدیدآمیز به اعتراضات خود دوام دادند. رفته رفته به نظر می‌رسد که صفوف این معترضان استحکام و کمیت اولیه‌ی خود را از دست داده و عده‌ای از آنان حتی ترجیح داده اند با نتیجه‌ی انتخابات کنار بیایند و شیشه‌ی آرمان‌های خود را با سنگ کمیسیون مستقل انتخابات آزمایش نکنند.
پس از حذف شدن نوزده نفر از لست برندگان انتخابات، یونس قانونی، رییس پارلمان اول نیز به صف منتقدان کار کمیسیون مستقل انتخابات پیوست و گفت که در میان نامزدهای رد صلاحیت شده کسانی هستند که «کوچکترین شائبه‌ی تقلب، تخطی و تزویر در وجود آنها احساس نمی‌شود و نیازی به تقلب ندارند.» احمد خان سمنگانی با «شخصیت‌کشی» خواندن اقدام کمیسیون مستقل انتخابات، تأکید کرد که «از حق خود دفاع‌» می‌کند». (همان، اول قوس 1389) آقای قانونی، شاید در بیان موضع اخیر خود، رعایت حال همکاران خود در پارلمان اول را کرده باشد، اما لحن او در برابر کمیسیون مستقل انتخابات، حاکی از نوعی پیشداوری و قضاوت جدی نیز هست که در صورت اثبات شدن تقلبات مورد ادعای کمیسیون مستقل انتخابات، توجیه‌ کردن آن برای آقای قانونی دشوار خواهد بود.
قبل بر این دادستانی کل کشور نیز با کمیسیون مستقل انتخابات وارد مشاجرات شدیدی شده و حتی تهدید کرده بود که اگر کمیسیون مدارک و اسناد روشن عملکردهای خود را تا 48 ساعت به دادستانی تقدیم نکند، فعالیت‌های آنان به حالت تعلیق درخواهد آمد. این تهدید البته عملی نشد، اما گزارشاتی در رسانه‌ها انعکاس یافت که حاکی از فشار مقامات حکومت افغانستان برای حذف عده‌ای از نامزدان پیروز، از جمله آقایان لطیف پدرام، احمد بهزاد و داکتر محی‌الدین مهدی، از جمع نمایندگان پارلمان بود. فشار دادستانی کل نیز با واکنش جدی کمیسیون مستقل انتخابات مواجه شد و این کمیسیون صلاحیت دادستانی کل را در مواردی که استقلال آن را مخدوش می‌سازد، زیر سوال برد. دادستانی نیز برخی از اعضای کمیسیون مستقل انتخابات و کمیسیون شکایات انتخاباتی را به ارتکاب مواضعی خلاف منافع ملی متهم کرده است.
***
شواهد موجود نشان می‌دهد که پارلمان دوم از ابتدای کار خود با چالش‌های جدی‌ای رو به رو خواهد شد. مخالفت حکومت با شکلی از نظام سیاسی که اختیارات نامحدود و تعریف‌ناشده‌ای را به رییس جمهور تفویض کرده است، پارلمان دوم را بیشتر از پارلمان اول در برابر برخورد‌های کوچک‌بینانه‌ی قوای مجریه قرار خواهد داد. مخالفت چهره‌های سرشناسی که با اتهام تقلب در انتخابات از صحنه کنار زده شده اند، می‌تواند ثبات و امنیت کشور را به مخاطره اندازد که مسئولیت رسیدگی به آن متوجه قوای اجرائیه است. اما اگر قوای اجرائیه با پارلمان به دلایل مختلف سر ناسازگاری در پیش گیرد، مخالفت این چهره‌ها که برخی قدرتمندان پرنفوذ محلات خویش نیز هستند، می‌تواند سلامت تمام کشور را به خطر مواجه سازد.
چالش دوم در برابر پارلمان دوم انتخاب رییس و سایر اعضای ارشد هیأت اداری آن است. هر چند در میان نمایندگان پارلمان دوم، یونس قانونی همچنان برجسته‌ترین چهره برای احراز کرسی ریاست است، اما گرفتن این مقام از آرای کسانی که بیش از شصت درصد آنان چهره‌های جدید بوده و در میان آنها جمعی از رقیبان سرسخت قانونی نیز وجود دارند، برای او کار ساده‌ای نخواهد بود. ریاست پارلمان بر میزان کارایی و ایستادگی آن در برابر فشارهای حکومت نیز نقش مهمی دارد. اگر یونس قانونی با استفاده از تجارب دور اول ریاست خود بتواند آرای پارلمان دوم را به دست آرد، شاید به دلیل ترکیب خاص این پارلمان بر گزینش سایر اعضای هیأت اداری نیز تأثیر فراوانی بگذارد.
ترکیب پارلمان جدید چالش سوم در برابر کار موثر و موفق آن است. از قرار معلوم، ترکیب پارلمان جدید، موازنه‌ی سنتی قوا در «خانه‌ی نمایندگان ملت» را به هم زده است. در این پارلمان برعلاوه‌ی آنکه نمایندگان غیرپشتون اکثریت قاطع را تشکیل می‌دهند، برخی از چهره‌های شاخصی نیز به پارلمان راه یافته اند که از منتقدان رادیکال نظام و مناسبات سنتی افغانستان محسوب می‌شوند. هر چند به نظر نمی‌رسد که در این پارلمان قوانینی تصویب شود که برخی از مناسبات و روابط غیرعادلانه‌ی گذشته‌ی سیاسی در افغانستان را به شکل بنیادی تغییر دهد، اما بدون شک قوانینی نیز تصویب نخواهد شد که در آنها تعصب و تبعیضات غیرعادلانه‌ی گذشته مهر تأیید بخورند. بااینهم، به دلیل فقدان نهادهای قدرتمند دیگری که بتواند از تصامیم و موقف پارلمان حمایت کند، عملکردها و مواضع پارلمان در تقابل با قوای اجرائیه خطر رکود در عملکردهای سیاسی را نیز برای کشور مطرح می‌سازد.
خروج نیروهای ناتو از کشور در جریان دوره‌ی کاری پارلمان دوم صورت می‌گیرد. رهبری و مدیریت سیاسی کشور در دوره‌ی گذار از چالش‌های عمده‌ای دیگر است که در برابر این پارلمان قرار دارد. پارلمان به معنای واقعی کلمه در دوره‌ی جدید به خانه‌ی نمایندگان ملت تبدیل می‌شود. این نمایندگان می‌توانند با برخورد مسئولانه و مدبرانه راه سالمی را برای آینده‌ی کشور باز کنند، اما برخوردهای غیرمسئولانه و غیرمدبرانه‌ی آنان می‌تواند کشور را دچار وضعیت خطرناک و آشفته‌ای سازد که فاجعه‌بارتر از دهه‌ی هفتاد خورشیدی باشد. نمایندگانی که با مشت‌های گره‌کرده بر میز بکوبند و یا با رگ‌های پندیده گلو صاف کنند، بدون تردید کشور را به میدان جنگ و نزاع‌های تازه‌ تبدیل خواهند کرد.
دوره‌ی پنج‌ساله‌ی کاری برای پارلمان دوم، سوالات مشخص‌تر دیگری نیز مطرح خواهد کرد: طرح مذاکره با طالبان، حزب اسلامی و سایر مخالفان مسلح حکومت چگونه و با چه میکانیزمی پیش خواهد رفت؟... راه‌های معقول حل منازعه‌ی مرزی با پاکستان چه خواهد بود؟... موضع معقول و شفاف در برابر سایر همسایگان از جمله ایران چه خواهد بود؟... به معضلات فقر و بیکاری چگونه رسیدگی خواهدشد؟... مبارزه با فساد اداری؛ و تأمین رابطه‌ی نیکو و آبرومند با همه‌ی کشورها در سطح منطقه و جهان چگونه تأمین خواهد شد؟
***
پارلمان آینده با چند کار عمده‌ی دیگر نیز رو به رو است: نفوس‌شماری، تعدیل واحدهای اداری و تفویض اختیارات بیشتر به مردمان محل غرض توزیع قدرت تا سطوح محلی از جمله‌ی مهم‌ترین این کارها محسوب می‌شود. افغانستان بالاخره باید وارد سیاست مدنی و دموکراتیک شود. سیاستی که مبنای آن را جنگ‌های اتنیکی و امتیازات اتنیکی و یا مقابله با سیاست‌های اتنیکی تشکیل دهد، در ساده‌ترین صورت خود کشور را از حرکت و رشد باز می‌دارد. در جهان پرشتابی که ما به سر می‌بریم، زمان به شکل نامحدود در اختیار همه قرار ندارد. اگر پنج سال زمان را هدر دهیم، پنجاه سال دیگر قادر به جبران آن نخواهیم بود. افغانستان از همین حالا نیز جایگاه خوبی در رده‌های جهانی ندارد، اما اگر پنج سال زمان باقی‌مانده را باز هم صرف دعواهای اکثریت و اقلیت و امتیازات سنتی و یا رد و اصلاح آنها بسازد، در ختم میدان، تنها با دست‌های خالی باز خواهد گشت.
کشوری که میزان نفوس آن معلوم نباشد، از کجا می‌تواند برنامه‌ی انکشافی خود را تنظیم کند؟ کشوری که میزان نفوس آن معلوم نباشد، چگونه می‌تواند از شهروندان خود مالیه بگیرد؟ به همین ترتیب، کشوری که شهروندان آن مالیه پرداخت نکنند، چگونه می‌توان از آنها انتظار داشت که نسبت به سرزمین خود احساس مسئولیت کنند؟
پارلمان دوم با این مسایل به عنوان اساسی‌ترین مسئولیت‌های خود مواجه خواهد بود. اگر پارلمان دوم بتواند با درک وضعیت حساس و سرنوشت‌ساز کشور مدبرانه و مسئولانه حرکت کند و خود را در دام گرفتاری‌های نامعقول و غیرمفید نیندازد، بدون شک افغانستان را از افتادن در ورطه‌ی جنگ‌های داخلی حفاظت خواهد کرد. در غیر آن، پارلمان دوم، آخرین تجربه‌ی ناکام مردم افغانستان در تمرین‌های دموکراتیک نیز قلمداد خواهد شد.
***
البته، پارلمان نیز به حمایت و همکاری سایر نهادهای دموکراتیک و مدنی کشور ضرورت دارد. در این میان، نقش رسانه‌ها و نهادهای مدنی از همه مهم‌تر است. پارلمان از طریق رسانه‌ها و نهادهای مدنی با مردم ارتباط می‌یابد و تجربه‌های آن نیز با همکاری رسانه‌ها به شعور و آگاهی جمعی تبدیل می‌شود. پارلمان نباید رسانه‌ها و نهادهای مدنی را رقیب خود احساس کند، همچنانکه رسانه‌ها و نهادهای مدنی نیز نباید از نقش ارشادی و آگاهی‌بخش خود در قبال پارلمان غافل شوند.
پارلمان دوم، بدون شک معجزه نخواهد کرد. اما اگر رسانه‌ها و سایر نهادهای مدنی بتوانند نقش دیده‌بان و مشاور اصلاح‌گر را به طور همزمان بازی کنند، پارلمان می‌تواند در تشخیص اولویت‌های کاری خود و برداشتن گام‌های اصولی و سازنده در مقاطع حساس و سرنوشت‌ساز کامگاری بیشتری داشته باشد.

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

نتیجه انتخابات ولایت غزنی: سوالی تازه برای مشکلی کهنه



نتیجه انتخابات ولایت غزنی، نکته ها و مباحث جدی و ریشه داری را به میان آورده است که خوب است در مورد آنها با مسئولیت و جدیت بیشتر درنگ کنیم:

مدیریت سیاسی کشور:
سوال اول این است که چرا مدیریت سیاسی کشور به وضعیتی گرفتار شده که روز به روز نه تنها مشکلات گذشته آن کمتر نمی شود بلکه دامنه آن گسترش می یابد و پیچیدگی آن بیشتر می شود؟ در این مشکلات از طالبان و سایر مخالفان مسلح شروع کنیم تا قاچاقبران مواد مخدر، ناامنی های مسیر شاهراه ها، فساد اداری، تنش در روابط منطقوی و بین المللی، رسوایی های پیهم سیاسی، گسست های اجتماعی و سیاسی، فقر و بیکاری و انواع بزهکاری های اجتماعی، ... تا برسیم به اینکه پروسه انتخابات که قاعدتاً باید بر میزان ثبات و تحکیم قانونیت منجر شود، زمینه را برای قانون شکنی و گریز از اصولیت های زندگی مدنی بیشتر می سازد.

رهبری سیاسی هزاره ها:
سوال دوم این است که رهبری سیاسی هزاره ها، درست مانند مدیریت کلان کشور، چه راهی را طی می کند که برغم مشارکت و سهم گیری فعال و مسئولانه مردم در تمام بخش های حیات مدنی کشور، روز به روز آسیب پذیری های هزاره ها در روابط ملی و اجتماعی کشور بیشتر شده و منطق فعال مدنی و دموکراتیک آنان قربانی بازی های کوچک و ناشیانه سیاسی می شود؟... این جامعه چرا در روابط ملی و بین المللی خود از پویایی محروم است و در برابر تمام تحولات موضع انفعالی دارد؟ ... چرا کاندیدوزیران هزاره در سه نوبت پیهم رأی گیری پارلمانی رد شد و این سوال هنوز پاسخ روشن خود را نیافته است؟ ... معضل تهاجم کوچی ها چرا همه ساله خونبارتر و پرهزینه تر از سال قبل تکرار می شود؟ ... چرا محرومیت دستوری و عامدانه از تمام برنامه های انکشافی و بازسازی در سطح مرکز و ولایات جریان دارد و هیچ کسی به آن اعتنا نمی ورزد؟ ... و اینک معضل انتخابات ولایت غزنی چرا به یک معمای پیچیده و خطرناک تازه تبدیل شده است؟

مسئولیت همگانی ما:
سوال سوم این است که با توجه به تمام نابسامانی هایی که در برابر خود می بینیم، سهم و نقش فعال و راهکشای ما برای رو به راه ساختن امور چیست و اساساً چه کار می توان کرد که کجی ها اندک اندک راست شده و عقلانیت و تدبیر بر سیاست ها و عملکردهای ما حاکم شود؟
***
افغانستان، مخصوصاً با انتخابات پارلمانی امسال دچار بحران شدید و بی سابقه ای شده است. کمیسیون مستقل انتخابات، در حد امکانات و زمینه هایی که در اختیار آن بود، برای پاسداری از شفافیت و قانونیت پروسه انتخابات کارنامه درخشانی را به ثبت رسانید. این کمیسیون تا حد لازم در برابر فشارها مقاومت کرد و از تخطی های گسترده در جریان انتخابات جلوگیری نمود و آرای تقلبی بی شماری را باطل ساخت.
اما بیماری و فساد همه گیر در بدنه نظام سیاسی کشور، این حرکت قانونمند کمیسیون مستقل انتخابات را نیز به یک معضل تازه برای ثبات و امنیت کشور تبدیل کرده است. رییس جمهور کشور، بدون اینکه موقف خود در پاسداری از قانونیت و اصولیت را مراعات کند، اولین مرجعی شد که باید صدای ضدقانون بلند کند و حریم و حرمت قانون را فدای مصلحت قومی و قبیلوی نماید. واکنش این عالی ترین مقام سیاسی کشور در برابر نتایج اولیه انتخابات ولایت غزنی، توأم با واکنش های مراجع مختلف حکومتی در برابر کمیسیون مستقل انتخابات، تمام دستاوردهای مثبت و نیکوی این کمیسیون را به نقطه های بحران و مشکلات برای کشور تبدیل کرده است.
حالا کمیسیون مستقل انتخابات کار خود را تمام کرده، اما قبل از اینکه پاسخ زورمندان متقلب و یا افراد غیرمسئول را بگوید، باید در برابر ریاست جمهوری و ارگان های تابع آن سینه سپر کند و از قانونیت و اصولیت دفاع کند. این است که دیده می شود نتیجه انتخابات ولایت غزنی با «مشکلات فنی» مواجه می شود، شاهراه های کشور در شمال کشور به روی ترافیک مسدود می شود، نمایندگانی که یک دوره خود از و اضعان و پاسداران قانون در «خانه نمایندگان ملت» بودند، در شکستن قانون و نقض قانونیت در کشور پیشگام می شوند.
این مشکل، مشکل ساده ای نیست که بتوان به راحتی از آن عبور کرد. در برابر قدرتمندان محلی ای که هر کدام پیروزی خود در انتخابات را مساوی با آبرو و اعتبار اجتماعی خود می دانند، چه کسی باید ایستادگی کند و چه کسی آنها را به پذیرش انتخاب و قضاوت مردم قانع سازد در صورتی که ریاست قوای اجرائیه خود از اولین پیشگامان دهن کجی در برابر انتخاب و قضاوت مردم باشد؟
***
نمایندگان پیروز ولایت غزنی نیز تا کنون ابتکار و درایت لازم سیاسی برای ادای مسئولیت سیاسی خود در مقام نمایندگی از ملت را نشان نداده اند. آنها از همان آوانی که واکنش آقای کرزی را شنیدند، باید گام پیش می گذاشتند و به طور صریح و شفاف برای همه، از جمله آقای کرزی، یادآوری می کردند که نمایندگی یک ولایت را نمی شود بر اساس قوم و منطقه تقسیم کرد که گویا هزاره نماینده هزاره باشد و پشتون نماینده پشتون. انتخابات برگزار شده و مردم غزنی - نه مردم هزاره - نمایندگان منتخب خود را به پارلمان فرستاده اند و این نمایندگان با ادله روشن و واضح به تمام مردم غزنی اطمینان می دهند که از حقوق و منافع شان، بدون توجه به اینکه به کدام قوم و منطقه تعلق دارند، حراست می کنند. این نمایندگان منتظر نشستند تا وقتی کمیسیون مستقل انتخابات از اعلام نتایج انتخابات ولایت غزنی تعلل ورزید، شروع کردند به حرف زدن.
***
راه حل چیست؟
آقای محمد حسین فیاض در مقاله خویش با طرح یک سری مشکلاتی که از ناحیه انتخابات ولایت غزنی بروز کرده است، پیشنهاد کردند که برگزاری مجدد انتخابات تنها راه حل است. این حرف، در همان ابتدا، حتی برای خود نویسنده، روشن بود که هیچ مبنای قانونی ندارد و تنها از یک مصلحت اندیشی سیاسی منشأ می گیرد. اما به هر حال، حرفی بود که نیاز به تأمل داشت و باید روی آن فکر می شد؛ نیازی که هنوز هم به قوت خود باقی است.
به نظر می رسد دو مرجع هستند که باید قبل از دیگران به سوالات مرتبط با انتخابات ولایت غزنی پاسخ دهند:
در قدم اول، آقای کرزی و حکومت او، پیش از درخواست برگزاری انتخابات مجدد، باید به این سوال پاسخ دهند که چرا پشتون ها در ولایت غزنی هیچ کرسی را از آن خود نساختند: آیا با تهدید طالبان مواجه بودند؟ ... در این صورت چه ضمانتی وجود دارد که این تهدید در انتخابات مجدد نیز تکرار نشود؟ .... آیا مردم نسبت به مشروعیت و اتوریته حکومت بدبین بودند؟ .... چه کاری می تواند بار دوم این مردم را نسبت به مشروعیت و اتوریته حکومت خوش بین سازد؟ ... آیا به دلیل عدم آگاهی مردم از اهمیت مشارکت سیاسی و سهم گیری در پروسه سیاسی بود؟ ... چه معجزه ای می تواند این آگاهی را برای انتخابات مجدد در میان مردم انتقال دهد؟ ... اگر هیچکدام این سوال ها پاسخ مثبت نداشته باشد، آیا برگزاری انتخابات مجدد جز زیرپاکردن اصول و قوانین دموکراتیک و تشجیع خصومت ها و رفتارهای ضددموکراتیک نتیجه ای خواهد داشت؟ ... و اصولاً چرا باید عده ای از شهروندان به جرم مشارکت دموکراتیک خود مجازات شوند تا عده ای دیگر به خاطر دشمنی و خصومت خود با دموکراسی و اصول زندگی مدنی پاداش بگیرند؟
در قدم دوم، نمایندگان و مدیران سیاسی ولایت غزنی باید پاسخ دهند که حالا وقتی با چنین وضعیت دشواری رو به رو شده اند راه حل آنها برای جلب رضایت آن بخش ولایت غزنی که احساس می کند از حق نمایندگی سیاسی خود محروم مانده است، چیست و اصولاً چگونه می توانند به طور واضح و روشن قناعت آنان را جلب کنند که نماینده پیروز غزنی نماینده همه مردم غزنی است نه نماینده یک قوم یا منطقه خاص؟
***
اتخاذ موضع معقول و متفکرانه، به معنای پذیرش قلدری و رفتارهای ضدمدنی نیست. شاید کسانی بخواهند از وضعیت بحرانی موجود بهره برداری سوء بپردازند، اما مسئولیت مدیران سیاسی ولایت غزنی و تمام سیاستمداران کشور این است که با قضیه از موضع عقلانیت و درایت سیاسی برخورد کنند نه اینکه آن را به معضلی تازه در شمار معضلات عدیده کشور تبدیل کنند و زمینه را برای سوء استفاده عناصر ضد دموکراتیک مساعدتر بسازند.
به همین ترتیب، نویسندگان و صاحب نظرانی که در برابر این قضیه موضع گیری می کنند بهتر است به شعار دادن اکتفا نکنند، بحث معقول و مدبرانه به راه اندازند و راه حلی را ارایه کنند که خود شان نیز در عملی ساختن آن سهیم شده می توانند.
حکایت نتیجه انتخابات ولایت غزنی شباهت زیاد با وضعیتی دارد که در حادثه جمعه خونین کابل در تابستان امسال مواجه شدیم. درد و رنج آن حادثه تکان دهنده تر از خبری بود که حالا از تأخیر در اعلام نتیجه انتخابات ولایت غزنی دریافت می کنیم. عده ای از تحلیل گران در آن حادثه نیز بر جنبه عاطفی و احساساتی قضیه تأکید داشته و جامعه را به بسیج و قیام و واکنش و رستاخیز دعوت می کردند. حتی کسانی نیز بودند که از مبارزه مسلحانه و انتقام جویی بالمثل حرف می زدند. اما معلوم بود که داعیه داران حرکت خشونت آمیز کمتر حاضر می شوند خود شان پای محاسبه فتواهای خود ایستادگی کنند و چه بسا که اگر ایستادگی هم کنند، جز ارتکاب یک فداکاری فردی، دردی را دوا نخواهند کرد.
مشکل روابط اجتماعی ملت افغانستان مشکل ساده ای نیست که بتوان با فتوا و حکم از کنار آنها رد شد. حکومت آقای ربانی این تجربه را با بهای سنگین پشت سر گذاشت، اما معضل همچنان ریشه دارتر باقی ماند. قبل از حکومت آقای ربانی روابط اتنیکی در افغانستان به آن مرحله ای نرسیده بود که زبان مشترک آنها خون و استخوان و کینه و نفرت باشد. حد اقل می شد به جز فتوا و حکم، تدبیرهای دیگری هم داشت. طالبان نیز برای حل معضل روابط اتنیکی در افغانستان به قتل عام و ویرانگری تکان دهنده ای متوسل شدند، اما پیچیدگی روابط پشتون ها با سایر اقوام افغانستان را نه تنها رفع نکردند بلکه دشوارتر نیز ساختند. تجربه حکومت آقای ربانی و طالبان باید عبرت مردم افغانستان شود نه اینکه در عرصه ها و بخش های دیگر مورد الگوبرداری قرار گیرد.
به نظر می رسد پیش از ارتکاب هرگونه تصمیم جدی به یک سوال مهم فکر کنیم: آیا قرار است در افغانستانی متحد و یک پارچه که متعلق به همه باشد، زندگی کنیم یا ترجیح می دهیم که افغانستان پارچه پارچه باشد و هر کسی در جزیره خودش به تنهایی زندگی کند؟
اگر افغانستان پارچه پارچه شده و تجزیه شده را نه تنها عملی بلکه معقول و منطقی نمی دانیم و هیچ کسی را هم در آن ذی نفع تصور نمی کنیم، پس چه کار کرده می توانیم که یکپارچگی کشور به سود و با رضایت همه تأمین شود و هر کسی احساس کند که در این یکپارچگی سود می برد و زیان نمی کند؟ ...
باید بپذیریم که یکپارچگی افغانستان به زبان و شیوه رفتار متفاوتی نیازمند است که برای همه قابل قبول باشد نه اینکه یک طرف را راضی و خشنود سازد و طرف و یا طرف های دیگر را تلخکام سازد. زبان دشنام و خنجر شاید زبانی برای تسکین ناراحتی های شدید و ابراز بی حوصله گی های ما باشد، اما به هیچ صورت زبانی برای التیام بخشیدن دردهای تاریخی جامعه ما نیست.
زبان منصفانه و راحت تر این است که بگوییم: از حق خود عدول نمی کنیم اما برای حق خود کار ناحق نیز نمی کنیم. به این وسیله شاید بتوانیم راهی تازه برای برخورد با مشکلات خود پیدا کنیم.

۱۳۸۹ آذر ۴, پنجشنبه

راه حل معقول برای انتخابات ولایت غزنی چیست؟


آقای محمد حسین فیاض، مقاله‌ای در جمهوری سکوت منتشر کرده و در آن ابراز نظر کرد که باید انتخابات ولایت غزنی دوباره برگزار شود. این مقاله‌‌ی او به طور واضح، از دایره‌ی انتظارات مرسوم خارج بود و واکنش‌هایی را به دنبال داشت که بیشتر بر حقوق دموکراتیک مردم و نمایندگان برنده‌ی ولایت غزنی تأکید داشته و برگزاری انتخابات مجدد را ضایع شدن حقوق مردم قلمداد می‌کردند.
من در یادداشتی که بر مقاله‌ی آقای فیاض نوشتم، موضع ایشان را منصفانه‌تر و مدبرانه‌تر تشخیص دادم و معتقدم که گاهی نگاه دقیق به نتیجه‌ی تصامیم و اقدامات سیاسی می‌تواند از آسیب‌های زیادی جلوگیری کند.
همزمان با مقاله‌ی آقای فیاض، آقای بهزاد نیز یادداشتی در صفحه‌ی فیس‌بوک خود گذاشته بودند که حاکی از نارضایتی ایشان از احتمال تغییر در نتیجه‌ی انتخابات ولایت غزنی بود. من با توجه به حساسیتی که نظر آقای بهزاد و اهمیتی که نقش ایشان در تعدیل سیاست‌های بعدی می‌تواند داشته باشد، یادداشتی را در صفحه‌ی فیس‌بوک ایشان نیز درج کردم که همه‌ را برای آگاهی بیشتر خوانندگان اینجا جمع‌آوری می‌کنم.



دوست گرامی، جناب آقای فیاض،
نکته‌ی مهم و ارزنده‌ای را مطرح کرده اید. فکر می‌کنم این همان حرفی است که شایسته‌ است هزاره‌ها خیلی قبل‌تر از دیگران آن را مطرح کنند و در مورد آن تأمل کنند. طرح این نکته، همانگونه که شما نیز تذکر داده اید، شاید در گام نخست با حساسیت‌های شدید قومی سازگار نباشد. اما ما باید این ظرفیت را در خود پرورش دهیم که مرزهای عواطف و احساسات را به سود عقلانیت سنجش‌گرانه عبور کنیم.
آقای کرزی وقتی در برابر نتیجه‌ی انتخابات ولایت غزنی واکنش نشان داد، هیچ مبنای قانونی برای حرف خود نداشت. او در مقام ریاست جمهوری کشور مسئولیت دارد تا از قانونیت دفاع و حراست کند نه اینکه حرفی مطرح کند که خودش می‌داند مبنای قانونی ندارد.
اما هزاره‌ها نیز باید از زاویه‌ی دیگر به مسأله نگاه کنند و آن اینکه آیا واقعاً یازده کرسی از ولایت غزنی را با انصاف و شایستگی و حق خود مرادف می‌دانند؟ ... این همان نکته‌ی نغزی است که شما با ظرافت از آن یاد کرده اید.
ما باید قبل از همه این سوال را مطرح کنیم که آیا می‌خواهیم در کشوری یکپارچه و متحد با دیگران به سر بریم یا اینکه می‌خواهیم در جزیره‌ی تنها و مستقل خود به سر بریم. این سوال، به ابراز احساسات کار ندارد. یک ‌محاسبه‌ی ساده است. اگر قرار باشد در اینجا در کنار هم زندگی کنیم شرط اولش آن است که «آنچه را بر خود نمی‌پسندیم بر دیگران هم نپسندیم». باید قبول کنیم که اگر همسایه یا هم‌خانه‌ی ما ناراحت باشد ما هم احساس راحتی نخواهیم کرد.
ستم در هیچ صورت قابل قبول نیست. اگر دیگران بر ما ستم کردند، کار خوبی نکردند و به همین دلیل است که ما با داعیه‌ی عدالت و انصاف خود را در موضعی برحق‌تر و منطقی‌تر می‌دانیم. اما اگر ورق را برگردانیم و خود مرتکب کار غیرعادلانه و غیرمنصفانه شویم، آیا ارزشی برای داعیه‌ی عدالت‌خواهانه و حق‌پسندانه‌ی خود گذاشته ایم؟
پنج یا ده نماینده‌ی پارلمان مشکلی از مشکلات تاریخی مردم را حل نمی‌کند. هرگونه نارضایتی وقتی صبغه‌ی اجتماعی گرفت، باید مورد توجه قرار گیرد. نارضایتی یک گروه سیاسی را می‌شود به سادگی رد کرد و یا با شیوه‌های خشن به مقابله‌ی آن برخاست. اما نارضایتی‌های اجتماعی را نمی‌توان صرفاً به توطیه و دسیسه و طرح و امثال آن نسبت داد و مردود دانست. نارضایتی‌های اجتماعی ریشه‌های عمیق‌تری دارند که تا حل نشوند، درد و سوخت شان خاتمه نمی‌یابد.
اگر مردم پشتون در ولایت غزنی به هر دلیلی پای صندوق رأی نرفتند و یا نتوانستند بروند، دلیل نمی‌شود که هزاره‌ها از مشکلاتی که عدم نمایندگی پشتون در پارلمان خلق می‌کند نادیده عبور کنند. این مشکل را بیشتر از همه باید خود نمایندگان مردم غزنی توجه کنند. وقتی پشتون به عنوان بخش بزرگی از ساکنان ولایت غزنی ناراضی باشد و در پارلمان، به عنون مکانی که می‌تواند با همه وارد گفتمان منطقی شود، حق نمایندگی نداشته باشد، راه دیگری که برای بیان نارضایتی و یا اعتراض انتخاب کند، چه خواهد بود؟ ... این راه هر چه باشد، به اندازه‌ی بحث درون پارلمان عاری از خشونت نیست.
به نظر می‌رسد افغانستان تحت زعامت آقای کرزی دشوارترین و خطیرترین مرحله‌ی تاریخی خود را تجربه می‌کند. من در مقاله‌ای در هنگامه‌ی انتخابات ریاست جمهوری گفته بودم که افغانستان با سیاست‌های آقای کرزی در باتلاق فرو می‌رود. من در وضعیت کنونی، تنها و تنها ضعف مدیریت آقای کرزی را می‌توانم مقصر بدانم. حالا وضعیت کشور به جایی رسیده است که هیچگونه حرکت مسئولانه‌ و مدبرانه‌ای در آن به چشم نمی‌خورد. لحن و موضع آقای کرزی در برابر هم‌پیمانان بین‌المللی آن از عرف دیپلوماتیک بیرون است. لحن و موضع او در هنگامه‌ی رسوایی اخذ پول نقد از ایران و اعتراف به آن، عاری از لطف دیپلوماتیک بود. لحن و موضع او در برابر عملیات ناتو بر علیه کارخانه‌ی موارد مخدر در ننگرهار از حریم دیپلوماتیک خارج بود. لحن و موضع او در برابر عملیات‌های شبانه بر علیه طالبان از زبان دیپلوماتیک بیان نشد. سخنان اخیری که از قول او در مقاله‌ی احمدرشید در روزنامه‌ی نیویورک تایمز نشر شده است، مدیریت مدبرانه‌ی او را تحت سوال می‌برد...
حالا، در این ضعف مدیریت سیاسی، کمیسیون مستقل انتخابات چه کار کند؟ ... اگر انتخابات را دوباره برگزار کند، چه عواقبی خواهد داشت؟ ... اگر نتیجه‌ی انتخابات را باطل اعلام کند، چه خواهد شد؟ ... با کاندیدان معترض شمال چه می‌کنند؟ ... آقای کرزی هم به جای اینکه خود از مراجعی باشد که برای این معضل راه حل پیدا کند و یا از مقام خود برای کنترل و رهبری مدبرانه‌ی وضعیت استفاده کند، خود همچون افراد عادی به ابراز احساسات می‌پردازد و وضعیت را تیره‌تر می‌سازد.
این است که به نظر می‌رسد تذکرات و نکته‌های جنابعالی، به خصوص برای هزاره‌ها نشانه‌های زیادی برای تفکر و تأمل دارد. هزاره‌ها، به خصوص نمایندگان ولایت غزنی باید به مسأله توجه عمیق‌تر و مدبرانه‌تری داشته باشند. مشت‌ها را گره کردن و «هل من مبارز» گفتن کار دشواری نیست، اما باید فکر کرد که نتیجه‌ی نهایی آن چه می‌شود و فایده و ضرر ما در این مبارزه‌ی پرمناقشه‌ای که در پیش است، چه خواهد بود.
خوب است تذکر شما دوستان زیادی را در این مورد به بحث و نظر بکشاند و زمینه را برای فکر جدی‌تر و راهکشاتر مساعد سازد.


یادداشت در صفحه‌ی فیس‌بوک:

دوست گرامی، آقای بهزاد،
پیروزی شما را برای ایفای نقشی بهتر و مسئولانه‌تر در پارلمان دوم تبریک می‌گویم. دموکراسی تجربه‌ای است که با سهم‌گیری آگاهانه و مسئولانه‌ی شهروندان پربارتر می‌شود. اگر سیاست هنر ما در برخورد مدبرانه با واقعیت‌ها را آزمایش می‌کند، دموکراسی همان بستری است که در آن این هنر خود را نه تنها نمایان می‌سازیم بلکه شکوفایی نیز می‌بخشیم. رشد امیدبخش شما در پارلمان اول، بیانگر پویایی و سیالیت شما هم در عرصه‌ی تفکر و هم در عرصه‌ی عمل بود. امیدوارم این سیر باز هم تداوم پیدا کند و تجربه‌های شما از مبارزات دموکراتیک در پارلمان بر غنامندی تجارب سیاسی جامعه نیز بیفزاید.
در رابطه با انتخابات ولایت غزنی، شاید راه حل معقول همان باشد که باری دیگر این روند تکرار شود. در جامعه‌ای مثل افغانستان، حکم بر اینکه همه چیز قانونی باشد و از قانونیت پیروی شود، گاهی به شوخی شباهتی بیشتر پیدا می‌کند تا یک حرف جدی تلقی شود. آنچه مهم است، روزهای بعد از این است که باید مراقبش بود. غزنی باید خانه‌ی همگان باشد و پارلمان نیز تصویر همگان را در خود داشته باشد. اینکه چه نقایص و کمبودی‌هایی باعث شد که هیچ نماینده‌ای از مناطق پشتون‌نشین به خانه‌ی نمایندگان ملت راه نیابند بحث دیگری است، اما غیبت حضور آنان سوالات زیادی را بیشتر از همه برای همسایگان هزاره‌ی آنها در ولایت غزنی خلق می‌کند. فکر می‌کنم شما هم در رهبری معقول‌تر و منصفانه‌تر این روند سهم بگیرید و کوشش کنید تا مشکل غزنی به عنوان مشکل تمام ملت در نظر گرفته شده و راه حل بیابد نه مشکل صرفاً نمایندگان غزنی یا تناسب آرای هزاره‌ها و پشتون‌ها.
می‌دانم که در جامعه‌ی افغانستان که عدالت‌کشی و انصاف‌گریزی خنجر بران دست همه بوده است، پذیرفتن این حرف چقدر دشوار است، اما شاید انصاف همین باشد که راهی را نرویم که آن را از دیگران پسندیده نمی‌دانیم. مسئولیت شما به عنوان یکی از مدبرترین نمایندگان ملت این است که در راه پیدا کردن چاره‌ای معقول برای این معضل تلاشی بیشتر کنید و دیگران را نیز در این راه یاری رسانید. هر چند ضرورت بیفتد که باری دیگر انتخاباتی در این ولایت برگزار شود و یا مصرفی برای برگزاری آن بر گرده‌ی ملت بار شود...

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

آیا ارزش بابه کمتر از یک گوسفند قربانی بود؟

محترم آقای اسد بودا، در صفحه فیس بوک خود قضاوتی را در مورد نوشته من که در جمهوری سکوت نشر شده بود، گذاشت که موجب بحث و نظرهایی در میان یک عده از دوستان گردید. بعدتر از آن، البته با لحنی متفاوت تر، یادداشت کوتاهی دیگر از جناب ایشان در ذیل نوشته منتشره در جمهوری سکوت گذاشته شد که لازم دیدم در پاسخ ایشان نکته هایی را یادآور شوم. این یادداشت شاید بتواند گره و ابهامی را که در نوشته اولی وجود داشته است، برطرف کند.
متن یادداشت و مباحثات پیرامون آنها را می توانید در پیوندهای فیس بوک و جمهوری سکوت دنبال کنید:

آیا ارزش بابه کمتر از یک گوسفند قربانی بود؟

دوست بزرگوارم آقای بودا،
تشکر از زحمتی که به خود داده و یادداشت تان را در فیسبوک و اینجا گذاشتید. قضاوت تان در فیس‌بوک، در همان اول وقت برایم جالب بود، چون ندانستم که شما چگونه از آن نوشته چنان برداشتی کرده اید. شما نوشتید: «امروز به یکی از جملاتِ استاد عزیز رویش دربارة "بابه" برخوردم که فکر می‌کنم یکی از بدترین جمله‌های ایشان باشد. به این جمله دقت کنید: "گوسفند قربانی پیدا کنیم که ارزشش از بابه کمتر باشد و وقتی رفت جای خالی‌اش را با نگاه کردن به بابه جبران کنیم".»
معنای ضمنی قضاوت شما آن است که جملات بد در مورد بابه فراوان گفته ام، اما هیچ کدام به پای این یکی نمی‌رسد. دوستی دیگر حتی درخواست کرده بود که باید از بابه و مردم به خاطر این جمله‌ی ناصواب معذرت بخواهم. ادعا ندارم که تا کنون جمله‌ای خوب در مورد بابه گفته باشم که ارزش یادآوری داشته باشد. اما حس می‌کنم حرمتم به بابه نیز به حدی بوده که جرأت نکرده ام، عامدانه و آگاهانه، جمله‌ی بدی در حق او بگویم.
اما در مورد این جمله، حدسم متفاوت بود و فکر می‌کردم اگر در عمرم یک جمله‌ی خوب برای بابه گفته باشم شاید همین باشد.
البته در ذیل این صفحه‌ی جمهوری سکوت که مقاله نشر شده است، لحن تان اندکی آرام‌تر است و گویا ملامتی من کمتر. اینجا آورده اید که: «این بدترین جمله و دارای بیش‌ترین کژتابی است که از شما تا هنوز خوانده ام: "گوسفند قربانی پیدا کنیم که ارزشش از بابه کمتر باشد و وقتی رفت جای خالی‌اش را با نگاه کردن به بابه جبران کنیم".... مگر بابه گوسفند بود و یا هر گوسفندی ارزشش از بابه بیش‌تر است؟ امید می‌رود، در استخدام واژه‌های کمی تامل شود.»
بودای عزیزم،
این قضاوت را از هر کسی دیگر می‌پذیرفتم، حد اقل، از شما که با «نماد»ها و مفاهیم سر و کار دارید، و آبی بودن چشمان بابه را کشف می‌کنید و رازهای درد خادم را، انتظار نداشتم. شما اگر با جملات من حرکت می‌کردید، مطمین بودم که حس مرا در ورای آنها درک می‌کردید. حالانکه من همیشه تلاشم این است که در حد توان خود مفاهیم پیچیده را باز کنم، نه اینکه مفاهیم ساده را پیچیده بسازم. برای من ابراهیم و اسمعیل و حج و قربانی و نمادهای دیگر، دارای عمق و پیچیدگی‌های زیاد اند. از زمانی که با نمادهای اسلامی سر و کار پیدا کرده ام، هیچگاهی نتوانسته ام از خضوع در برابر آنها جلوگیری کنم. به هر حال؛

چرا فکر می‌کنم، اگر هیچ جمله‌ی خوبی برای بابه نگفته باشم، آن جمله‌ی مورد استناد شما، خوب‌ترین جمله‌ام در مورد اوست؟
در این نوشته، من از نمادهای اسلام سخن می‌گویم و تفسیرهایی که این نمادها بر می‌تابند. گونه‌های مختلف برخورد با نمادهای مذهبی را یاد کرده ام تا برسم به اینکه بگویم می‌شود از ظاهر نمادها فراتر رفت و چیزهایی را در ورای ظواهر نیز کشف کرد. بعد آمده ام از نماد ابراهیم و اسمعیل و ایثار یاد کرده ام تا برسم به اینکه بگویم وقتی ابراهیم حاضر به قربانی پسرش شد، خدا ایثارش را پذیرفت و دیگر او را از اسمعیل محروم نکرد و گفت که تو در اثبات وفایت بی‌درنگ رفتی و اسمعیل نیز بی‌درنگ حاضر شد که به فرمان خدا گردن بگذارد. این بود که خدا به جای اسمعیل گوسفندی را فرستاد و این گوسفند را به عنوان نماد قربانی قبول کرد.
گوسفند ارزش ندارد، به خصوص وقتی گوسفند در مقایسه با اسمعیل قرار می‌گیرد. اما خدا، چون ایثار ابراهیم و اسمعیل را ارج می‌گذارد، کم‌ترین چیز را نیز می‌پذیرد و شکی در ایثار دو برگزیده‌اش نمی‌کند. حدس من این است که گوسفند کم‌ارزش‌ترین چیز بود. حتی می‌شد بگوید پیازی را پوست کن و به مردم بده، می‌پذیرم. چون دیگر ایثار و وفای ابراهیم را به آزمون مجدد نمی‌گرفت.
کافیست جای نمادها را اندکی تغییر دهید. ابراهیم و اسمعیل برای خدا ارزش داشت. مزاری نیز برای ما و برای جامعه‌ی ما ارزش داشت. حرف من این است که ما از نمادی که خدا برای ما گذاشته بود پیروی نکردیم. وقتی دیدیم ابراهیم ما حاضر به ایثار است و این را با ذره ذره‌ی پوست و گوشت و خون و احساس خود درک کردیم، باز هم از آزمون مکرر و مکرر دست برنداشتیم و تا زمانی که کارد روی گلویش نکشیدیم، از شک خود بر ایثارگر بودنش فارغ نشدیم.
مصداق برخورد ما با بابه کاملاً عکس آنچیزی بود که خدا برای ما یاد داده بود: وقتی ایثار را درک کردید، برای قربانی کردنش زیاد امتحان پی‌در‌پی نکنید. ما مثال همان مردی هستیم که تا محبوبش گفت «سرم به قربانت»، دوش‌کنان رفت و کارد آشپزخانه را گرفت که سرش را ببرد. ما اهل درک تعارف، حتی از جنس تعارف صادقانه‌ و روشن کسی چون بابه نبودیم.
حالا خیلی ساده است که از بابه بگوییم و از ایثارش و از وفایش، اما آن روز، تا وقتی دست و پا بسته به چنگال دشمن نیفتاد، باور نکردیم که او از میان ما رفتنی است و در آنکه گفته بود «خونم در جمع شما بریزد» شوخی نداشت.
حرف من همین است که وقتی درک کردیم کسی ایثار می‌کند و با صد دلیل و نشانه این ایثار را فهمیدیم، زیاد به قربانی کردنش با دستان خود ما اصرار نکنیم و نگوییم که تا پیش چشمان خود نبینیم که گلویت بریده شد و دست و پایت از حرکت افتاد باور نمی‌کنیم. این مثال‌ها در قرآن به قوم بنی‌اسرائیل بیشتر نسبت داده می‌شود که پیامبران خود را تا حدی اذیت می‌کردند که ناگزیر پیش خدا شکایت کنند. قوم بنی‌اسرائیل بود که پیامبر خود را می‌گفت اگر نان و پیاز و سیر و سرکه نیاوری، به خدایت باور نمی‌کنیم و یا اگر خدایت را با چشم سر نبینیم، باور نمی‌کنیم. مثال برخورد ما با بابه از جنس مثال قوم بنی‌اسرائیل بود.
باز هم دقت کنیم که همه را در این مثال شریک نمی‌سازم. آنانی که در کابل کنار او ماندند و با او قطره قطره چکیدند و بر زمین غلطیدند نشان دادند که بابه را چگونه درک کرده بودند و چگونه شناختی از او یافته بودند. حد اقل بعد از افشار چنین شد و بعد از افشار کسان زیادی بودند که او را تا آخرین ذره‌های وجود خویش درک کردند و شناختند. اما همه‌ی مردم‌ به غرب کابل خلاصه نمی‌شد.
یاد مان نرود که وقتی عبدالله اوجلان را دستگیر کردند کردهای ترکیه در سراسر دنیا قیام و آتشی برپا کردند که دولت ترکیه جرأت نکرد اوجلان را اعدام کند. اما بابه در تمام لحظات خود در کابل، همان قربانی‌ای بود که لحظه‌ به لحظه‌ی حصارش تنگ‌تر می‌شد و همه شاهدش بودند و وقتی هم در آخرین روزهای کابل گیر افتاد، این شاهد بودن دوام کرد و وقتی هم دستگیر شد، همه گوش به اخبار ماندند که بر او چه می‌گذرد. بعد از او کسی خود را با کارد زد و کسی دیگر با تفنگ. اما این وقتی بود که بابه رفته بود. برخلاف یاران اوجلان، از میان همه‌ی دلسوختگان بابه کسی حاضر نشد که موشی را نیز روی چهارراه عام آتش بزند و بگوید که اگر مویی از مزاری کم شد این انتقامش!

بودای بزرگوار،
حرف من این بود که وقتی درک کردیم مزاری چه ایثاری دارد، باز هم به آزمایش و امتحان خود تا زمانی دوام دادیم که از میان ما رفت و دل ما آرام گرفت که بلی، این را می‌گویند ایثار!
آنچه من گفته ام این است که از رفتن بابه عبرت بگیریم و کاری نکنیم که خوب‌ترین‌های ما زودتر بروند و بدترین‌های ما به لکه‌ی ننگ و خاطره‌ی ما تبدیل شوند. آنجا بارها گفته ام که نگاه سنگین زینب را درک کنیم که چگونه او را از چنان پدر محروم کردیم و گفته ام که بابه برای هر کسی دیگر نیاز داشت بماند یا نماند، برای زینب بزرگ و ایثارگر خود باید می‌ماند. در آنجا گفته ام که نمی‌توانم مسئولیت بازماندگان راه بابه مزاری را در این دریغی که برای زینب گذاشتند، سطحی و کوچک جلوه دهم. ما از او به عنوان بابه و رهبر و هر چیزی دیگر می‌توانیم یاد کنیم، اما برای زینب، او همان جای خالی است که در نگاهش هر چه سراغش را می‌گیرد تصویری از او نمی‌یابد. اگر او می‌ماند، هر چند کسانی دیگر نمی توانستند او را درک کنند و از او بفمهند و او را بفهمند، شاید زینب می‌توانست....
من بابه را به گوسفند تشبیه نکرده ام، برای خود و برای شما و برای دیگرانی از نسل خود گفته ام که آیا نمی‌توانیم حتی گوسفندی را هم پیدا کنیم که ارزشش از بابه کمتر باشد که وقتی گوسفند رفت و بابه ماند، دچار دریغ نشویم که بگوییم زیان کردیم. این سخن من، شلاقی بر همه‌ی آنانی بود که حس می‌کردم ماندند و شاهد شدند که چگونه ارزش بابه برای شان کمتر از یک گوسفند بود.

بودای بزرگوار،

نمی‌دانم چه بگویم. اما فکر می‌کنم این تکه را از متن نوشته برای خود و برای شما انتخاب می‌کنم که فکر کنیم آیا واقعاً این جمله‌ بدترین جمله‌ای است که تا کنون در مورد بابه گفته ام:
«امروز، من دریغ جای خالی قربانی را در نگاه زینب می‌بینم و از خود می‌پرسم که با این نماد تاریخی باید چگونه برخورد کرد؟ ... دو سه روز قبل با جمعی از دوستان خوب و مهربانم در شیکاگو دیدار داشتم. باز هم از عدم خشونت یاد کردم و گفتم که چرا نمی‌خواهم خشونت به عنوان رویکرد در مبارزات ما برگشت کند. یاد بابه آمد و هزینه‌ای که در قالب این قربانی داده ایم و اینکه از این نماد می‌شود به این گونه نیز تفسیر کرد که دیگر نباید اجازه داد «او» و گونه‌هایی از نوع او از ما به خاطر خشونت گرفته شوند.
می‌دانم این حرف چقدر ناپذیرفتنی است. بابه مزاری را با خشونت از ما گرفتند. مگر می‌شود از او یاد کرد و خشونت بالمثل را به عنوان نماد انتقام از او و یا رویکرد انتقام‌جویانه به خاطر او رد کرد؟ ...
یاد زینب می‌افتم که هنوز دریغ آخرین نگاه پدر را با خود دارد. حس من می‌گوید که این دریغ را نباید در زینب‌های خود تکرار کرد. قربانی وقتی خودش به میدان ایثار می‌رود ارزشی خلق می‌کند که پرشکوه‌تر از آن گنجینه‌ی عظمت بشر سراغ ندارد. اما این ایثار، دریغ خالی ماندن جهان و دنیای ما از وجود آن ایثارگران را نیز باقی می‌گذارد. نمی‌دانم این درک من از امام حسین یا بابه مزاری چقدر درست است یا نیست، اما می‌گویم امام حسین‌ها برای ماندن اند نه برای رفتن. شریعتی به زیبایی می‌گفت: «آنانی که شایسته‌ی زنده ماندن بودند رفتند و اکنون ما بی‌شرف‌ها مانده ایم». وقتی ایثارگران می‌روند، سوال شان برای ما یکی هم این است که به کاروان آنها بپیوندیم و به گونه‌ی آنها از شرف ایثار و رفتن بهره‌مند شویم، اما سوال دیگر شان نیز این است که چه کار کنیم که دیگر زمینه و شرایط به گونه‌ای نرسد که «باشرف»ها بروند و «بی‌شرف»ها بمانند و میدان را همچنان آشغالی نگاه کنند.»

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

گوسفند جاگزین اسمعیل کجاست؟


گوسفند جاگزین اسمعیل کجاست؟
عید قربان، ترکیبی از دو واژه است که در میان مسلمانان، از بار ارزشی بزرگی برخوردار است: عید، یعنی بازگشت و جشن بازگشت، و قربان، ایثار و ایثارگری.
در قرآن، از مراسم حج و نمادهایی که در ضمن آن به عنوان فریضه برای مسلمانان توصیه شده است، تحت عنوان «شعایر خدا» یاد میشود و گفته می‌شود که بزرگداشت شعایر خدا از نشانه‌های تقوا و نزدیکی به خداست.
مسلمانان، در بزرگداشت از شعایر خدا کوتاهی ندارند. از نماز تا روزه و حج و زکات و خمس و جهاد و هر حکمی دیگر. اما در تفسیر این شعایر و نحوه‌ی دید نسبت به آنها، مسلمانان پیچیده‌ترین تصویر را از خود و دین اسلام و آموزه‌های آن به تاریخ سپرده اند. در تاریخ اسلام و مسلمانان، پارادوکس‌ها یا متناقض‌نماها گاهی به اندازه‌ای بوده که از یک جانب آن تا جانبی دیگر فاصله را از «کفر» تا «ایمان» و از مولانای بلخ تا ملای خاکریز نیز ترسیم کرده است.
مناقشات اولیه بر سر جانشینی پیامبر، منازعات تلخ میان ابوذر و عثمان و معاویه و عبدالرحمن عوف، جنگ‌های خونین در زمان خلافت امام علی، «حادثه‌ی عاشورا» و انشقاق پس از آن در قالب دسته‌بندی شیعیان اهل‌بیت و مخالفان آنها، دست و گریبان بودن‌های اشعریان با معتزلیان که در همان آوان به تکفیر و ارتداد و قتل و جهاد علیه همدیگر برخاستند، برخورد فلاسفه و فقیهان و متکلمان و عارفان و صوفیان و سلاطین و روحانیون و روشنفکران دینی و انواع درگیری‌ها از این دست، تاریخ اسلام و مسلمانان را تاریخی پر از نزاع و چندگونگی ساخته است.
***
با شعایر دینی همیشه می‌توان دو گونه برخورد کرد: فقط به آنها عمل کرد و هیچ کاری به این نگرفت که معنای شان چیست و اثرات عملی آنها بر زندگی و سرنوشت ما چه خواهد بود. این همان کاری است که اغلب مسلمانان، خسته از درگیری و نزاع‌های هفتاد و دو فرقه، به آن پناه جسته اند. گونه‌ی دیگر این است که دقت کرد و گفت که این شعایر اگر تنها عمل شوند و اثرات آنها توجه نشود، نه کاری مسلمانانه و خداپسندانه صورت گرفته است و نه به هزینه‌ها و بهایی که برای اجرای شان پرداخته می‌شود، می‌ارزند. در این صورت، همان بحث تفسیر و معنایابی مطرح می‌شود که نزاع و درگیری به خاطر آن اجتناب‌ناپذیر است.
به نظر نمی‌رسد از آموزه‌های دینی، اعم از آنچه در قرآن به عنوان کتاب دینی مسلمانان بیان شده است و آنچه به عنوان سنت و سیره‌ی پیامبر گرامی اسلام باقی مانده است، بتوان به نتیجه‌ای رسید که عمل به شعایر دینی را به شکل مجرد و فاقد اثر حاوی ارزشی بداند. قرآن «کتاب هدایت» نام گرفته است و هدایت، رهنمایی انسان است به سوی بهتربودن و نیکوبودن، و این رهنمایی برای انسان واقعی است و انسان واقعی نیز همین که در این جهان مادی و در ماحول واقعی زندگی می‌کند. بنابراین، نمی‌شود گفت هدایت بدون ارتباط با واقعیت‌ها و اثرات واقعی شعایر و احکام باشد. پیامبر اسلام نیز شخصیت عملگرا بود و هر آنچه کرد، در زمان خودش اثر بخشید و بعد از او هم اثراتش تاریخ مسلمانان را به شدت متأثر ساخت.
از همین رو، اینکه برای مسلمانان گفته شود مثلاً نماز بخوانند اما فکر نکنند که نماز شان چه اثری بر زندگی و روابط و سرنوشت شان دارد، ربط و پیوند خوبی با اسلام و آموزه‌های اسلامی داشته نمی‌تواند. حج و عید قربان نیز از همین گونه است. مسلمانان، در زمانی زندگی می‌کنند که با مشکلات واقعی‌ای همچون فقر و استبداد و عقب‌ماندگی و رنج‌های فراوان دست و پنجه می‌سایند. حج، همه‌ساله میلیون‌ها دالر سرمایه‌ی مسلمانان را به اضافه‌ی زمان فراوان آنها به خود اختصاص می‌دهد. بنابراین، نمی‌شود گفت که حج با این هزینه‌ی خود نباید مورد واکاوی و بازنگری قرار گیرد و یا نباید اثرات اجرا و بزرگداشت شعایر آن برای مسلمانان مهم باشد.
حج را بزرگترین کنگره‌ی مسلمانان یاد می‌کنند. اگر همین تعبیر را بگیریم باز هم باید بگوییم که مسلمانان همه‌ساله در این کنگره به چه کاری می‌پردازند و در ختم آن به چه نتیجه‌ی تازه‌ای می‌رسند که سال گذشته از آن برخوردار نبوده اند. حج را نماد توحید و یگانه‌پرستی و شیطان‌ستیزی می‌خوانند. باید دیده شود که به راستی مسلمانان در راه توحید و یگانه پرستی و شیطان ستیزی چه دستاورد تازه‌ای می‌یابند.
***
به نظر می‌رسد با نمادها و شعایر دینی و غیر دینی، دو گونه برخورد دیگر نیز می‌توان انجام داد: از آنها به همان گونه که هستند تبعیت کرد و آنها را به همان گونه که در ظاهر بوده اند، ادامه داد و زنده نگاه داشت. این یک نوع برخورد. برخورد دیگر این است که آنها را به عنوان نشانه‌ی عبرت در نظر گرفت و کوشید زمینه و شرایط را به گونه‌ای تغییر داد که آن نمادها دیگر در زندگی واقعی انسان‌ها تکرار نشوند.
مثلاً حادثه‌ی عاشورا یکی از نمونه‌های خوب است. می‌توان گفت: امام حسین به شهادت رسید و برای مسلمانان یاد داد که چگونه برزمند و چگونه با ظلم و جنایت مقابله کنند و چگونه به شهادت برسند. این همان رویه‌ای است که ظاهراً اغلب مسلمانان، حد اقل اغلب شیعیان، به آن باورمند اند و امام حسین و عاشورا را از همان منظر نگاه می‌کنند. اما می‌توان گفت: می‌شود زمینه و شرایط را به گونه‌ای ساخت که دیگر کسی مجبور نشود با فاجعه‌ای همچون فاجعه‌ی کربلا و عاشورا مواجه شود و دیگر یزیدی نباشد که بتواند به راحتی مردم را از امام حسینی محروم سازد و یا جنایتی به آن سنگینی را مرتکب شود.
در تفسیر گونه‌گون از شعایر و نمادها، بحث شرایط و زمینه‌ها مهم است. شاید زمینه و شرایطی برسد که باز هم تکرار نماد عاشورا، به همان گونه که بوده است ناگزیر شود. اما شاید زمینه و شرایط دقیقاً به همان گونه نباشد که امام حسین به آن رسید و شاید فرصتی باشد که بتوان از رسیدن به آن نقطه اجتناب کرد. سوال اصلی به نظر من این است که آیا ضرورت نیست به این طرف قضیه هم نگاهی بیندازیم و نقش و مسئولیت خود را در جلوگیری از تکرار عاشورا و کربلا نیز معطوف سازیم؟
***
خوب است برای روشن شدن مصداق این بحث از یک قربانی نمادین در جامعه‌ی خود نیز یاد کنیم: قربانی شدن بابه مزاری.
از بابه مزاری کم سخن نگفته ایم. اما به نظر می‌رسد نمادهایی که در حول شخصیت و افکار و عملکردهای او شکل گرفته اند، مجال سخن گفتن از او و در مورد او را برای همیشه محفوظ نگه می‌دارد. بابه مزاری، قبل از آنکه به غرب کابل بیاید، راهی را طی کرد که فراز و نشیب‌های فراوانی در آن وجود داشت. کسانی که از او و حرف و عمل‌هایش در غرب کابل رضایت ندارند، تلاش زیاد دارند او را به دورانی قبل از غرب کابل انتقال دهند و تصویرهای او در دوران کودکی و جوانی و جهاد و امثال آن را برجسته سازند. کسانی دیگر نیز، کاملاً برعکس، تلاش می‌کنند او را از هرگونه گذشته‌اش مجزا سازند و تنها در غرب کابل نگاه کنند و در موردش قضاوت کنند.
دید منصفانه شاید این باشد که بابه مزاری را به عنوان شخصیتی در تاریخ نگاه کرد: در حال حرکت و رشد و عبور از مرحله‌ای و رسیدن به مرحله‌ای. او یک روحانی بود و مجاهد بود و قم و نجف و بامیان و مزار و چارکنت و هر جایی دیگر را نیز سفر کرد و در هر جایی نیز اثری گذاشت و از هر جایی نیز اثری گرفت. اینها را نمی‌شود انکار کرد. در عین حال، او در غرب کابل نیز کارهایی کرد و حرف‌هایی گفت که تفسیرهای زنده‌ای از گذشته‌ی او توسط خودش محسوب می‌شوند. نمی‌توان گفت بابه مزاری تنها در غرب کابل به وجود آمد و در همان جا نیز عمل کرد و در همان جا نیز از میان ما رفت. اما این هم روشن است که او در غرب کابل فرصتی یافت که باید هر آنچه را قبل از آن کرده و یا گفته بود، بازخوانی کند و برای هر کدام آنها تفسیر و معنایی قایل شود.
مثلاً بابه مزاری قبل از غرب کابل، مدتی با احمدشاه مسعود دوست بود و در مقطعی از زمان با او ائتلاف جبل‌السراج را نیز سامان بخشید. آیا می‌شود این قسمت از رابطه‌ی او با احمد شاه مسعود را برای توصیف و تشریح شخصیت مبارزاتی و سیاسی او مورد استناد قرار داد و یا قسمتی دیگر را که در غرب کابل شکل گرفت و در آن، در طول دو سال و هشت ماه، یک لحظه هم از بمب و راکت و گلوله و دشنام احمدشاه مسعود فراغت نیافت؟
به همین گونه، بابه مزاری در دوران قبل از غرب کابل، سالیان متمادی با کسانی همراهی و دوستی داشت که زمانی حتی رهبریت او بر حزب وحدت را نیز گردن گذاشتند و قبول کردند. سیدفاضل و اکبری و سیدعالمی بلخی و مصطفی کاظمی و شخصیت‌های دیگر را به عنوان نمونه در نظر بگیرید. اما در غرب کابل با همین افراد به گونه‌ای در افتاد که هر دو طرف، فاصله‌ای میان هم نمی‌یافتند مگر اینکه با گلوله و خنجر پر شود. حالا در تفسیر از فکر و عمل و شخصیت بابه مزاری در رابطه با این افراد کدام را می‌توان بیشتر صادق و درست توصیف کرد؟
رابطه‌ی بابه مزاری با جمهوری اسلامی ایران نیز در همین رده قابل مطالعه است. او بدون شک با جمهوری اسلامی ایران رابطه و دوستی داشت و رهبران ایران را گرامی می‌داشت و از آنان به نیکویی استقبال می‌کرد. اما در غرب کابل، این رابطه رویه‌ی دیگری هم پیدا کرد: ایران رفت و از دولت آقای ربانی و حکومت احمدشاه مسعود و شیعیان طرفدار او حمایت کرد و تا آخرین توان بر علیه بابه مزاری و غرب کابل و یاران او موضع گرفت و حمله کرد و حتی زمانی کار به جایی رسید که آقای خامنه‌ای بر علیه‌اش فتوا صادر کرد و جنگ‌هایش را حرام خواند و هرگونه کمک و حمایتش از او را قطع کرد و بعد از شهادتش حتی از برگزاری مراسم‌های عزاداری و بزرگداشتش نیز جلوگیری کرد. حالا وقتی خواسته باشیم از بابه مزاری یاد کنیم و یا شخصیت و موضع و فکرش را مورد مطالعه قرار دهیم، باید کدام قسمت را مهم‌تر بدانیم؟
***
در کنار همه‌ی حرف‌ها و کارنامه‌های بابه مزاری در غرب کابل، دو تکه از سخنان او برای باز کردن این بحث گویاتر خواهد بود: یک بار بعد از فاجعه‌ی هولناک افشار، او در مراسم بزرگداشت از هشتم ثور، یا سالروز پیروزی مجاهدین در مسجد سفید قلعه‌ی وزیر سخنرانی کرد و در آن گفت: فاجعه‌ی افشار سه باور تاریخی ما را تغییر داد. یک بار دیگر نیز بعد از 23 سنبله، در مراسمی که به تاریخ 5 جدی 1373 در مسجد امام خمینی برگزار شد، گفت: در افغانستان شعارها مذهبی، اما عملکردها نژادی اند. در هر دوی این مراسم‌ها بابه مزاری از سرگذشت و تجربه‌های گذشته‌ی خود یاد کرد و آنها را به عنوان یک جمع‌بندی تاریخی برای مخاطبان خود و از طریق آنها برای نسل‌های آینده انتقال داد. اکنون وقتی خواسته باشیم در مورد بابه مزاری حرف بزنیم، کدام قسمت از خاطرات و حرف‌های او بیشتر می‌تواند برای ما شرح گویای او باشد: قبل از این سخنرانی‌ها و موضع‌گیری‌ها، یا بعد از آن؟
روشن است که بابه مزاری، مردی از آن تاریخ بود و برای خود نیز تاریخی داشت که از آن عبور کرده بود. اما آنچه تاریخ و عبور او از تاریخ را گویاتر می‌سازد، غرب کابل است نه قبل از غرب کابل. از دوران قبل از غرب کابل می‌توان یاد کرد، اما تنها در آینه‌ی تفسیر غرب کابل. او با احمدشاه مسعود دوست بود اما این دوستی در غرب کابل، از هم گسیخت. او با اکبری و سید فاضل و مصطفی کاظمی دوست بود اما در غرب کابل دوستی‌هایش را با جملاتی از آنگونه که در سخنرانی 5 جدی انعکاس یافت، تفسیر کرد. رابطه‌اش با جمهوری اسلامی ایران نیز از همین منظر قابل مطالعه است.
***
حالا، به هر حال، بابه مزاری در میان ما نیست. او در قالب خود و حرف‌ها و تاریخش به نمادهایی پیوسته است که باید به طور مداوم بازنگری و بازخوانی شوند. از هر فرصتی می‌توان نقبی به او زد و در مورد او گفت و از او شنید و برای او فصل تازه‌ای باز کرد. من در او چیز خاصی نمی‌بینم جز همین نمادها. خود او را هم همواره همچون طبیعت، پر از راز و رمز یافته ام و همیشه فکر می‌کنم که او را همچون طبیعت، گاهی ساده و صاف، و گاهی پر از راز و رمز، هر کسی و در هر سطحی می‌تواند نگاه کند و مطالعه کند و تفسیر کند و بفهمد.
از دست رفتن او برای ما همیشه یک دریغ بوده است. اغلب با خود فکر کرده ام که از رفتن او نمی‌شد جلوگیری کرد، اما شاید زمان رفتنش را می‌شد پس انداخت و برای بودن با او و گفتن با او و شنیدن از او زمان بیشتری ضرورت داشتیم.
او قربانی ما بود، اما خیلی زود. تا چشم باز کردیم بفهمیم که او راستی چه دارد برای ما بگوید و برای ما یاد دهد، از میان ما رفت و آنگاه ما ماندیم و تفسیر کردن تنها همان چند نماد آخرین که تا تصفیه شوند و خطوط روشن و ناروشن آنها از هم تفکیک شوند، نیرو و انرژی زیادی از ما هدر خواهد رفت. آقایان محقق و خلیلی و واعظی و ناطقی و عرفانی نیز یاران و همراهان بابه بوده اند. آنها هم چیزهای زیادی از او دارند که بگویند، چنانچه گفته اند. اینها تلاش نکرده اند فاصله‌ی خود با بابه مزاری را خیلی بزرگ نشان دهند، اما کار شان برای بازخوانی و شرح بابه نیز نقص‌های زیادی داشته است که گاهی ابهام و پیچیدگی درک از بابه را بیشتر ساخته است. مردمان دیگر نیز، البته نه در حد این آقایان، از بابه چیزهایی داشته اند و دیده اند که بگویند. آنها هم نتوانسته اند درک خود از بابه را روشن بیان کنند. بابه مانده است و نمادهای پر از راز و رمز. دو سه سال قبل، پیچیدگی بابه و نمادهای او به حدی رسید که سید هادی را به عنوان مسئول ستاد برگزاری مراسم سالگرد شهادت او تعیین کردند. کسان زیادی بودند که از این حادثه تکان خوردند و با ناباوری به آن نگاه کردند. من هم در شمار همین بهت‌زدگان بودم. اما وقتی با خود فکر کردم دیدم که چیز شگفتی اتفاق نیفتاده است. نمادهای بابه به گونه‌ای درهم‌ریخته شده و یا این نمادها را به گونه‌ای در هم‌ریخته نشان داده اند که سید هادی هم در آن وسط جایش را پیدا می‌کند.
***
بابه مزاری قربانی ما و نسل ما برای خدا و برای سرنوشت بهتر انسان بود. این را حتی دشمنان او نیز انکار نمی‌کنند. امسال در ایران، یادنامه‌ای را به طور استثنایی از او منتشر کردند که توصیف‌هایی از او داشت. در میان همه‌ی حرف‌هایی که در آن یادنامه بود، چیزهایی می‌شد از تاریخ بابه مزاری و یا بابه مزاری در تاریخ پیدا کرد. برای من برخی از حرف ها و ادعاهایی که آنجا بود، جالب بود و برخی بیشتر از یک «واقعیت جدی» به یک «شوخی خنده‌دار» شباهت داشت. آقای ولایتی، وزیر خارجه‌ی اسبق ایران، در آن یادنامه بابه مزاری را از شاگردان آیت‌الله خامنه‌ای یاد کرد بود. ادعایی که من هر چه کوشیدم دلیل و سندی برای گفتن آن پیدا نکردم. در همان یادنامه، فتوایی از آیت‌الله خامنه‌ای به عنوان پیام او به مناسبت شهادت بابه مزاری نشر کرده اند که در واقع همان فتوای او بعد از 23 سنبله بر علیه بابه مزاری و حوادث پس از 23 سنبله بود. این فتوا، فرمان رسمی جنگ جمهوری اسلامی بر علیه بابه مزاری نیز بود. اما در یادنامه از آن به عنوان پیام آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت شهادت بابه یاد کرده بودند که نه لحن و حرفش به آن ادعا نزدیک بود و نه زمان انتشارش.
در این یادنامه از قول آقایان شفق و خلیلی و کسان زیادی دیگر نیز حرف‌هایی به آدرس بابه گفته شده بود که در شناخت «تاریخ بابه» و «بابه‌ی تاریخ» مفید بودند. سخنرانی‌هایی از بابه نیز در این یادنامه درج شده بود که با موضع رسمی و اهدافی که در نشر یادنامه وجود داشت، همخوانی نداشت و بیشتر همان پارادوکس‌ها در نمادهای بابه را برملا می‌کرد.
و اما این یادنامه، سخنانی از یادگار بابه، زینب نیز داشت. قطعه شعری از زینب، و حرف و سخن‌هایی ساده و بی‌ریا از او. زینب نزدیک‌ترین کس از بابه و، حالا با دریغ، دورترین کس از نمادهایی که بابه برای تاریخ گذاشته بود. زینب هم در شعر و هم در سخنان ساده و بی‌تکلف خویش، این دریغ تلخ را پاسداری کرده بود. او کوچک بود که قربانی‌اش را تقدیم کرد: درست برعکس ابراهیم. ابراهیم، پدری بود که فرزندش اسمعیل را به قربانی آورد. زینب، اما دختری که پدرش را به قربانی فرستاد. خداوند، فرزند ابراهیم را برای او حفظ کرد و پس فرستاد، اما پدر زینب را از او گرفت و پس نفرستاد. امروز، وقتی زینب به یاد قربانی خود می‌افتد جای خالی او را در هر جا می‌بیند، حتی در همان جایی که باید دست زینب زیر گلوی او را لمس می‌کرد و برای آخرین بار، چشم در چشم قربانی نگاه می‌کرد و با او نجوا می‌کرد و خطی میان دو چشم و دو نگاه ترسیم می‌کرد.
برای من، دریغ زینب قابل درک است. در زمانی که من بابه را می‌دیدم از هر چیزی سخن می‌گفت، اما حتی یک بار هم از زینب نگفت. گویی می‌دانست که او قربانی دور از فرزند، آخرین نگاه فرزندش را نمی‌بیند و آخرین خداحافظی‌اش با او به عنوان دریغ زینب پیامبر، برای مزاری قربانی، باقی می‌ماند. من از دخترم همیشه می‌گفتم. آن زمان من نیز دختری داشتم که حدود دو و نیم یا سه سال داشت. من هم دخترم را نمی‌دیدم، اما از هر فرصتی که پیش می‌آمد و می‌پرسید که از خانه ات چه خبر داری؟ می گفتم: دخترم دو ساله شده است و یا دو و نیم ساله شده است و حرف می‌زند و ... اما او فقط لبخندی و نگاهی داشت و هیچ از زینب نمی‌گفت و من هم جرأت و یا فرصتی نمی‌یافتم بپرسم که از تو چه خبر....
***
امروز، من دریغ جای خالی قربانی را در نگاه زینب می‌بینم و از خود می‌پرسم که با این نماد تاریخی باید چگونه برخورد کرد؟ ... دو سه روز قبل با جمعی از دوستان خوب و مهربانم در شیکاگو دیدار داشتم. باز هم از عدم خشونت یاد کردم و گفتم که چرا نمی‌خواهم خشونت به عنوان رویکرد در مبارزات ما برگشت کند. یاد بابه آمد و هزینه‌ای که در قالب این قربانی داده ایم و اینکه از این نماد می‌شود به این گونه نیز تفسیر کرد که دیگر نباید اجازه داد «او» و گونه‌هایی از نوع او از ما به خاطر خشونت گرفته شوند.
می‌دانم این حرف چقدر ناپذیرفتنی است. بابه مزاری را با خشونت از ما گرفتند. مگر می‌شود از او یاد کرد و خشونت بالمثل را به عنوان نماد انتقام از او و یا رویکرد انتقام‌جویانه به خاطر او رد کرد؟ ...
یاد زینب می‌افتم که هنوز دریغ آخرین نگاه پدر را با خود دارد. حس من می‌گوید که این دریغ را نباید در زینب‌های خود تکرار کرد. قربانی وقتی خودش به میدان ایثار می‌رود ارزشی خلق می‌کند که پرشکوه‌تر از آن گنجینه‌ی عظمت بشر سراغ ندارد. اما این ایثار، دریغ خالی ماندن جهان و دنیای ما از وجود آن ایثارگران را نیز باقی می‌گذارد. نمی‌دانم این درک من از امام حسین یا بابه مزاری چقدر درست است یا نیست، اما می‌گویم امام حسین‌ها برای ماندن اند نه برای رفتن. شریعتی به زیبایی می‌گفت: «آنانی که شایسته‌ی زنده ماندن بودند رفتند و اکنون ما بی‌شرف‌ها مانده ایم». وقتی ایثارگران می‌روند، سوال شان برای ما یکی هم این است که به کاروان آنها بپیوندیم و به گونه‌ی آنها از شرف ایثار و رفتن بهره‌مند شویم، اما سوال دیگر شان نیز این است که چه کار کنیم که دیگر زمینه و شرایط به گونه‌ای نرسد که «باشرف»ها بروند و «بی‌شرف»ها بمانند و میدان را همچنان آشغالی نگاه کنند.
***
حس من این است که بابه برای هر کسی دیگر نیاز داشت بماند یا نماند، برای زینب بزرگ و ایثارگر خود باید می‌ماند. من نمی‌توانم مسئولیت بازماندگان راه بابه مزاری را در این دریغی که برای زینب گذاشتند، سطحی و کوچک جلوه دهم. ما از او به عنوان بابه و رهبر و هر چیزی دیگر می‌توانیم یاد کنیم، اما برای زینب، او همان جای خالی است که در نگاهش هر چه سراغش را می‌گیرد تصویری از او نمی‌یابد. اگر او می‌ماند، هر چند کسانی دیگر نمی‌توانستند او را درک کنند و از او بفمهند و او را بفهمند، شاید زینب می‌توانست....
عید قربان، عید (بازگشت) قربان (ایثارگری) است. من بابه مزاری را نیز در شمار قربانیان تاریخ خود در کنار هزاران و میلیون‌ها قربانی دیگر می‌بینم که هنوز هم برای نگهداشت شان، گوسفندی جاگزین پیدا نکرده ایم. این دریغ است و دریغی بزرگ. اسمعیل ماند و به جایش گوسفندی قربانی شد که به‌هر‌حال، ارزشش از اسمعیل بیشتر نبود. خدا به احترام ایثارگری ابراهیم، ترجیح داد گوسفند برود و اسمعیل بماند. ابراهیم تا زنده بود از این نعمت بزرگ خدا سپاسگزاری کرد و هر بار که اسمعیل را دید و نگاهش به نگاه اسمعیل بخیه خورد و هر بار که خط گام‌های اسمعیل را بر روی زمین تعقیب کرد، چقدر شاد شد و چقدر سپاسگزاری‌اش از خدا و نعمت‌های او بیشتر شد...
اما بابه مزاری ما هنوز قربانی‌ای است که گوسفند جاگزین نیافته است. حس من این است که برای نسل‌های بعد از بابه بگوییم که برای قربانی کردن بابه عجله و شتابی زیاد نداشته باشیم. در عوض، برای پیدا کردن گوسفند قربانی دقیق‌تر فکر کنیم. اکنون نوستالژی داریم که چگونه می‌شود با سخن گفتن از بابه، هر چند سخنانی ریاگونه و مملو از خودفریبی، او را در خود داشته باشیم.
***
گوسفند قربانی پیدا کنیم که ارزشش از بابه کمتر باشد و وقتی رفت جای خالی‌اش را با نگاه کردن به بابه جبران کنیم. بابه را حفظ کنیم که نگاه زینب، سوال سنگین کسی است که می‌گوید انصاف نبود اسمعیل مرا اینگونه می‌گرفتید و هر چند دعوت خدا را لبیک می‌گفتید کار دیگر خدا را فراموش می‌کردید که «اسمعیل ماند و گوسفند به جایش قربانی شد»....

شناخت نيروهاي سياسي جامعه بايد به طور مداوم مورد بازنگري قرار گيرد

شناخت نيروهاي سياسي جامعه بايد به طور مداوم مورد بازنگري قرار گيرد
واحد سیاسی قدرت
(برگرفته از شماره بیست و چهارم هفته نامه «قدرت»)

بحث شناخت نیروهای سیاسی، در واقع بحث از واقعيت‌هايي است که در جامعه وجود دارند و اين واقعيت‌ها اگر درست شناخته شوند مي‌توانند نيروهاي سياسي را در تعيين خطوط فکری آنان غرض ایجاد یک محوريت سالم سیاسی براي نيروهاي جامعه نيز ياري رسانند.
شناخت کلی از نيروهاي جامعه‌ براي دست يافتن به راه حل عملي غرض انسجام نيروهاي سياسي و فکری جامعه کفایت نمي‌كند. نيروهاي جامعه بايد در اشکال مختلف رده‌بندي شوند و خطوط فکری و عملي آنان مورد بررسي قرار گيرد. شناخت نيروهاي سياسي جامعه، در عين حال، شناخت خود جامعه است. به تعبيري ديگر، شناخت جامعه، یک شناخت عيني بوده و براي اين شناخت، بايد نيروها و متغیرهايي که در ترکیب جامعه دخيل اند به درستي شناخته شوند.
شناخت نيروهاي جامعه در هر شرايط و هر زمان به تجدید نیاز دارد. نيروهاي سياسي در حال تغيير و تحول مداوم اند و شناخت و معلوماتی که از یک نیرو در مقیاس و ظرف زماني و شرايط خاصي وجود دارد، براي همه‌ي زمان‌ها قابل تعمیم نيست. به طور مثال، «افغان‌ملت» در تاريخ سياسي افغانستان به عنوان حزب و يا جریانی که مبلغ طرز تفکری خاص در کشور بوده، معروف است؛ اما کمتر کسی «افغان‌ملت» را به عنوان حزبي که عملاً براي حصول قدرت سياسي تلاش کرده و براي اين هدف خود زمينه‌هاي زيادي را نيز خلق نموده است، مورد مطالعه قرار داده است. اکنون وقتي از «افغان‌ملت» حرف زده مي‌شود، بايد تغيير و تحولاتی که اين جريان در طی سال‌هاي متمادی شاهد بوده است، نيز مد نظر قرار گيرد. به همين‌ترتيب، «حزب وحدت» بيشتر به عنوان یک حزب نظامی با رويكرد‌هاي خشونت‌آميز و ديدگاه‌هاي مذهبي ولایت فقیهی معروف است، اما رویه‌ی دیگر اين حزب به عنوان جريان سياسيي که عملاً بخشی از دولت را در اختيار دارد يا با ادا و اطوار سياسي و دموکراتیک عمل مي‌كند مورد توجه قرار نگرفته و یک پدیده‌ی کاملاً جدید در رفتار و دیدگاه‌های این حزب محسوب می‌شود.
به همين گونه، نيروي عظیمی به نام دانشجویان واقعيت کاملاً چشمگیر است که به تازگی وارد عرصه‌ي روابط جامعه گرديده است. این نیروها در گذشته با کمیت و کیفیت کنونی وجود نداشتند. یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی دانشجویان امروزی دسترسی عظیم آنان به اطلاعات و منابع آگاهی‌بخش است که این امر به طور طبیعی قدرت درک و تحلیل‌های علمی و منطقی آنان را افزایش داده است. به سادگی دیده می‌شود که اکثر احزاب کنونی که با معیارهای گذشته به فعالیت‌های سیاسی خود ادامه داده اند، از جذب دانشجویان در صفوف خود عاجز بوده اند. این عجز، تا حدودی بیانگر رشد فکری دانشجویان است که رهبران دست اول احزاب را از رویارویی منطقی با آنان و قانع ساختن شان باز می‌دارد.
روحانیون و ملاهای امروز نیز با همتاهای دیروزی خويش تفاوت برجسته‌اي دارند. اکثریت عظیم این روحانیون با سایت و انترنیت و تلویزیون و تلفن‌های همراه آشتی کرده و از این وسایل به طور گسترده استفاده می‌کنند. اگر انسان ذهن خویش را تابع و متأثر از تصاویری بداند که در ماحول او وجود دارند و همین تصاویر تشکیل‌دهنده‌ی دنیای واقعی او محسوب شوند، روحانیون و ملاهای امروزی نیز نمی‌توانند از این قاعده برکنار بمانند. واقعیت دیگری که اکثریت روحانیون و طلاب جوان، مخصوصاً روحانیون و طلاب مربوط به اقلیت‌های مذهبی و اتنیکی را دارای دید سیاسی بازتر می‌سازد، درک آنان از واقعیت‌های سیاسی کشور و جهان است. برای این قشر، اتکا بر باورهای سنتی از مذهب، به معنای محروم ماندن آنان از تمام امکاناتی است که به عنوان یک شهروند مدنی مستحق آن می‌باشند. این واقع‌بینی سیاسی نیز تفاوت بزرگی را میان این قشر و همتایان دیروزی آنان نشان می‌دهد.
پارلمان و رسانه‌هاي آزاد نیز در گذشته‌ی سیاسی افغانستان وجود نداشته یا حد اقل از کارکرد کنونی برخوردار نبوده است. پارلمان و رسانه‌ها مهم‌ترین عناصر در ایجاد توازن قوا در کشور اند. از مجرای پارلمان تناسب قدرت و نفوذ در مراجع تصمیم‌گیری دستخوش تحول بزرگی می‌شود. با پایین بالا رفتن تعداد آرای موجود در پارلمان، در واقع تمام تصویری که در منظومه‌ی سیاسی کشور وجود دارد، دگرگون می‌شود. پارلمان اول، برغم اینکه نارسایی‌های زیادی در کار آن وجود داشت، قوای اجرائیه را با محدودیت‌ها و فشارهای سنگینی رو به رو ساخت. پارلمان دوم نیز اگر بتواند به کار خود آغاز کند، بدون شک، کارکردی بهتر از پارلمان اول داشته و در تعدیل هر چه بیشتر قوا در کشور کمک خواهد کرد.
به همین ترتیب، رسانه‌ها در طول نه سال گذشته، راه بزرگی را هم در رشد خود و هم در رشد شعور و آگاهی سیاسی جامعه طی کرده اند. درست است که سطح گفتمان‌های رسانه‌ای در افغانستان قناعت‌بخش نیست، اما با توجه به زمینه‌ای که در کشور وجود داشته است، رسانه‌ها در ایجاد و گفتمان‌های موثر در سطح جامعه‌ نقش برجسته‌ای باز کرده و برای خود نیز جایگاه‌ خوبی باز کرده اند. رسانه‌ها در ارتباط جدیدی که باید میان اقشار، گروه‌ها و حتی افراد جامعه شکل بگیرد، از تأثیر فراوانی برخوردار اند. با واقعیت رسانه‌ها، امکان دسترسی مردم به اطلاعات افزایش یافته و سیاست سنتی که بیشتر با تلقین و فتوا رهبری می‌شد، با چالش فراوانی مواجه شده است.
حضور جامعه‌ی بین‌المللی نیز در فضای سیاسی کشور و تعیین معادلاتی که در عرصه‌ی تقسیم و توازن قدرت وجود دارد، واقعیت برجسته‌ و تازه‌ای محسوب می‌شود. در تاریخ گذشته‌ی کشور، جامعه‌ي اروپا، ایالات متحده‌ي امریکا و سازمان ملل با اين پررنگی در کشور وجود نداشت. سياست‌هاي پاکستان و ایران نیز امروز با آنچه در سال‌های گذشته تعقیب می‌شد تفاوت‌های زیادی دارد. چالش‌هایی که از ناحیه‌ی تروریسم و افراط‌گرایی‌های مذهبی در برابر نظم و ثبات کشور خلق شده است، واقعیتی انکارناپذیر در برابر نیروهای سیاسی کشور محسوب می‌شود. کشانده‌شدن پای کشورهای مختلف به بهانه‌ی مقابله با تروریسم نیز در میزان اثرگذاری این واقعیت جدید تأثیر فراوانی دارد.
از واقعیت‌های جدید می‌توان به عنوان متغیرهای جدید نیز نام برد. تحول و دگردیسی در این متغیرها، تمام واقعیت‌هایی را که در اندام سیاسی جامعه وجود دارند، متأثر می‌سازد. به همین علت، شناخت نیروهای سیاسی جامعه و متغیرهایی که در بافت و ساختار نظام سیاسی و معرفتی گروه‌های جامعه نقش دارند، به طور مداوم مستلزم بازنگری و شناخت مجدد اند.

افغانستان؛ نشانه‌هایی از یک تحول تاریخی جدید

افغانستان
نشانه‌هایی از یک تحول تاریخی جدید
(برگرفته از شماره بیست و چهارم هفته نامه «قدرت»)
اشاره:
به نظر می‌رسد افغانستان، باری دیگر، در آستانه‌ی یک تحول مهم قرار گرفته است. اداره‌ی اوباما ماه جولای سال 2011 را آغاز خروج نیروهای امریکایی از افغانستان اعلام کرده است. با این وضع، چه سرنوشت خاصی در انتظار افغانستان است و چرخ سیاسی این کشور به کدام سمت حرکت خواهد کرد؟ ... آیا مدیران سیاسی افغانستان قادر خواهند بود مرحله‌ی جدید در تاریخ سیاسی کشور را به درستی رهبری کنند؟ ... آیا افغانستان بار دیگر به کام جنگ‌های داخلی فرو خواهد رفت؟ ... آیا این کشور به صحنه‌ی رقابت‌ کشورهای منطقوی و قدرت‌های جهانی تبدیل خواهد شد؟ ... آیا این کشور یکپارچگی خود را حفظ خواهد کرد و یا دچار تشتت‌های بیشتر و تجزیه خواهد شد؟ ... در نوشتار کنونی به طور گذرا، به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت.
***
سال 1387، وقتی آخرین سربازان ارتش سرخ، به فرمان گرباچف، رهبر حزب کمونیست اتحاد شوروی، از فراز دریای آمو به سمت ازبکستان عبور کردند، کمتر کسی تصور می‌کرد که این تحول تاریخی به چیزی غیر از یک جشن و شادمانی بزرگ تبدیل خواهد شد.
توافقی که در چهاردهم اگست سال 1988، به میانجی‌گری سازمان ملل متحد در جنیوا صورت گرفته بود، سه اصل عمده را در رابطه با آینده‌ی افغانستان در بر داشت: تأمین روابط متقابل میان افغانستان و پاکستان، به‌خصوص، عدم مداخله در امور داخلی همدیگر؛ برگشت داوطلبانه‌ی مهاجران افغان به کشور شان؛ و همکاری برای تأمین ثبات افغانستان که با خروج نیروهای خارجی از تاریخ پانزدهم می همان سال شروع می‌شد. در آن توافق، اتحاد شوروی و ایالات متحده‌ی امریکا نیز متعهد شده بودند که از هرگونه مداخله در امور افغانستان خودداری می‌کنند.
مرحله‌ی ابتدایی خروج نیروهای ارتش سرخ عنوان آزمایشی داشت. در ابتدا تصور می‌شد که رهبران اتحاد شوروی از این اقدام به هدف کاهش فشارهای جنگ و انحراف اذهان عامه در داخل کشور خود و در سطح بین‌المللی استفاده می‌کنند و احتمال ندارد که تلفات سنگین و هزینه‌های هنگفتی را که در جنگ افغانستان تحمل کرده بودند، به سادگی فراموش کنند و دست از همه چیز بردارند.
اما گویی همان خروج آزمایشی، آغازی شد برای شکستن سدی که برغم ظاهر پولادین خویش، در واقع درونی مملو از پوکی و پوسیدگی داشت و بلافاصله پس از فروریختن اولین قطره‌های آب، به شاریدگی آغاز کرد و در کمتر از یک سال، هیچ اثری از حضور نیروهای اتحاد شوروی در افغانستان باقی نماند. نیروهای اتحاد شوروی در زمان خروج از افغانستان رقمی در حدود بالاتر از صد هزار نفر را با تجهیزات سنگین نظامی احتوا می‌کرد.
تنها فردی که ظاهراً در هنگام خروج نیروهای نظامی ارتش سرخ، از احتمال یک آینده‌ی خونین در افغانستان هوشدار می‌داد، داکتر نجیب‌الله، رییس دولت برجا مانده از دوران اشغال بود. او پیام خود را با الفاظ روشن و صریح بیان می‌کرد و در اولین مقاومت‌هایی که در برابر حملات سنگین و گسترده‌ی گروه‌های مجاهدین در سراسر کشور نشان داد، بر این نکته تأکید کرد که خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان پایان همه‌ی ماجرا نیست و باید برای مقابله با وضعیتی پیچیده‌تر آمادگی داشت.
در داخل و خارج افغانستان، کسی هوشدارهای داکتر نجیب الله را جدی نگرفت. تصور عمده بر آن بود که او برای باقی ماندن در قدرت و یا احیاناً مصئونیت از انتقام ملت، تلاش می‌کند جای پایی برای آینده‌ی سیاسی خود دست و پا کند. همه‌ی توجهات به ساقط ساختن دولت داکتر نجیب الله معطوف بود و کسی به این نمی‌اندیشید که ساختاری که باید به جای رژیم تحت رهبری وی اداره‌ی قدرت در کشور را بر عهده داشته باشد، چگونه ماهیتی خواهد داشت.
پس از خروج کامل نیروهای اتحاد شوروی، تا سقوط کامل حکومت داکتر نجیب‌الله در سال 1992، چیزی حدود چهار سال گذشت. ظاهراً همین چهار سال نیز زمان کافی بود تا به دور از هیجانات غیر سیاسی، به ساختار و میکانیزم اداره و رهبری قدرت در آینده‌ی افغانستان به طور جدی فکر می‌شد. روشن است که در این زمینه فکر می‌شد، اما در هسته‌ی این فکر وحشت سقوط در یک جانب و هیجان پیروزی در جانب دیگر وجود داشت. افغانستان در مسیری قرار گرفته بود که به تدبیری فراتر از وحشت و هیجان نیازمند بود.
***
اینک بار دیگر، عقربه‌ی زمان روی همان چرخی گردش می‌کند که تداعی کننده‌ی خاطرات سال 1387 است. در میان سیاستمداران افغانستان کس و یا مرجعی به معنای واقعی کلمه وجود ندارد که بتواند ادعا کند از تمام ماجرای پشت پرده‌ی حوادث در رابطه با آینده‌ی سیاسی کشور اطلاعات کافی در اختیار دارد. افغانستان و مدیران سیاسی آن ظاهراً آنقدر اعتبار سیاسی خود را از دست داده اند که بحث‌های جدی در رابطه با مواضع و نقش آنها را صرفاً در حدس و گمان‌های مطبوعاتی می‌توان دنبال کرد. سیاستمداران و تصمیم‌گیرندگان اصلی قدرت‌های بین‌المللی هرگونه بحث در رابطه با افغانستان را در حاشیه‌ی آجندای خویش قرار می‌دهند.
انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 با رسوایی‌های تقلب از مشروعیت و اعتبار خود کاست. انتخابات پارلمانی سال 1389 نیز اکنون با چالشی مواجه است که مدیران و گردانندگان کمیسیون مستقل انتخابات به درستی نمی‌توانند بفهمند که آیا واقعاً قادر به اعلام نتایج نهایی آن خواهند بود یا نه. ده‌ها نفر از برندگان کنونی انتخابات به عنوان افراد متقلب به مراجع عدلی و قضایی معرفی شده اند. تا سرنوشت اینها معلوم نشده باشد، پارلمان بعدی تشکیل شده نمی‌تواند. تعداد این افراد نیز به حدی است که اگر از لست حذف شوند، میزان واقعی آرایی که به عنوان آرای شفاف در صندوق‌ها باقی می‌ماند، تا حدی کاهش می‌یابد که اصلاً در شمار رأی گرفته نمی‌شوند. بحران کاهش نمایندگان پشتون در پارلمان و یا راه‌یافتن شخصیت‌هایی که به نحوی مطلوب حلقات حاکمه‌ی کشور نیستند، هنوز در شمار گره‌های کور محسوب می‌شود که کسی قادر به باز کردن آن نیست. اگر انتخابات به طور کامل باطل اعلام شود، هزینه‌ی گزاف انتخابات بعدی را چه کسی پرداخت می‌کند و اصولاً چه ضمانتی وجود دارد که انتخابات بعدی بتواند نتیجه‌ای بهتر از این انتخابات داشته باشد؟ ... آیا اصولاً این احتمال تقلب است که نتیجه‌ی نهایی انتخابات را به گروگان گرفته یا هراس از تغییرات اساسی دیگر در بدنه و ساختار نظام سیاسی کشور؟
سخنان صریحی در مطبوعات و رسانه‌ها مطرح است که گویا در باطل ساختن نتیجه‌ی انتخابات کنونی، شخص رییس جمهور نیز نقش اساسی دارد و حتی برخی از نمایندگان پارلمان و یا مقامات کمیسیون انتخابات ادعا دارند که از جانب رییس جمهور مورد تشویق و فشار قرار گرفته اند تا در برابر نتیجه‌ی نهایی انتخابات ایستادگی کنند و آن را نپذیرند...
در سویی دیگر، مقامات یوناما و اتحادیه‌ی اروپا از کارکرد و نتیجه‌ی انتخابات پارلمانی حمایت می‌کنند و آن را به رسمیت می‌شناسند و مقامات کمیسیون مستقل انتخابات نیز در برابر تطمیع و تهدیدهایی که گویا به آدرس آنان راجع می‌شود، سرسختانه ایستادگی می‌کنند و حتی هوشدار داده اند که در صورت تداوم این وضع، مراجع اصلی فشارها را افشا خواهند کرد...
حالا اگر نتیجه‌ی انتخابات پذیرفته شود، پیامدهای آن برای کسانی که خود را در سطوح مختلف بازنده احساس می‌کنند، چه خواهد بود؟... اینها با توجه به قدرتی که در بدنه‌ی نظام و ساختار اجتماعی افغانستان دارند، حاضر خواهند شد این نتیجه را به عنوان بخشی از تغییر بزرگ در اندام جامعه قبول کنند؟ ...
اگر نتیجه‌ی انتخابات پذیرفته نشود، پیامدهای آن برای کسانی که اکثریت پارلمانی را در این انتخابات به دست آورده و از آن به عنوان چهره‌ی اصلی و واقعی افغانستان کنونی یاد می‌کنند، چه خواهد بود؟ ... آیا این مجموعه نیز با توجه به قدرت و زمینه‌هایی که در نظام سیاسی و ساختار اجتماعی افغانستان دارند، به سادگی اجازه خواهند داد تا حلقات حاکم با دستاوردهای شان بازی کند؟
***
این همه پیچیدگی در وضعیت سیاسی کشور درست در زمانی جریان دارد که برای آغاز خروج نیروهای ناتو از افغانستان صرفاً چند ماهی دیگر باقی مانده و واگذاری ولایت‌های مختلف به نیروهای امنیتی داخلی از همین حالا در دستور کار قرار گرفته است. از آن سو، مذاکره با طالبان و سایر مخالفان مسلح دولت نیز از مجراهای مختلف و با سرعتی بی‌سابقه دنبال می‌شود. طالبان هیچگونه نرمشی در خواسته‌های خود نشان نداده اند و همچنان از موقف قدرت با دولت افغانستان طرف می‌شوند. برگشت و یا سهیم شدن آنها در ساختار قدرت با هویت و وزنه‌ی کنونی آنها، سوال مهم دیگری است که هنوز به آن توجه جدی صورت نگرفته است.
با توجه به این وضع، سال 2011 سالی خواهد بود که در آن چهره‌ی سیاست و مناسبات و روابط سیاسی در رابطه با افغانستان به شکل جدی دگرگون خواهد شد. مهم‌ترین تحول در این سال، آغاز خروج نیروهای بین‌المللی از کشور است. هنوز هم به طور واضح روشن نیست که ماه جولای 2011 سرآغاز خروج کامل از افغانستان است و یا کاهش یافتن نیروهای ناتو در حد یک یا چند پایگاه نظامی.
هرگونه تصمیم در این خصوص با احتمالات متعددی همراه است که برخی از آنها را می‌توان به گونه‌ی ذیل ردیف کرد:
ظاهراً احتمال اول، خروج کامل نیروهای بین‌المللی از افغانستان است. هرچند عواملی همچون منافع استراتیژیک ناتو (مخصوصاً امریکا)، توازن قوا در عرصه‌ی منطقوی و امثال آن نیز برای کمرنگ ساختن این احتمال مطرح می‌شود، اما برای اینکه این عوامل واقعاً بتوانند برای باقی ماندن نیروهای بین‌المللی ضمانتی روشن خلق کنند، دلیل خاصی در دست نیست. فشارهایی که در افکار عامه‌ی غرب وجود دارد و شباهت‌هایی که میان گیرماندن امریکا در افغانستان با ویتنام صورت می‌گیرد، گرایش به سوی خروج کامل و بی‌قید و شرط از افغانستان را به یکی از احتمالات عمده تبدیل کرده است.
احتمال دوم، کاهش نیروهای بین‌المللی در حد یک یا چند پایگاه نظامی است که از منافع ناتو (مخصوصاً امریکا) در افغانستان و منطقه پاسداری کند، اما این پایگاه به وضعیت داخلی افغانستان و امور حکومتداری آن هیچ دخالتی نداشته باشد. با این احتمال، رابطه‌ی امریکا با افغانستان مانند رابطه‌ی این کشور با عربستان سعودی و یا بحرین خواهد بود که بر اساس آن، امریکا اجازه خواهد داشت پایگاه نظامی خود را در افغانستان حفظ کند، اما حکومت افغانستان را در امور داخلی دارای دست باز بگذارد و مناقشات داخلی و نقض حقوق بشر و پایمال شدن دموکراسی و امثال آن، برای امریکا و غربی‌ها الزام و یا مسئولیتی خلق نکند. محافظه‌کاران سیاسی، مخصوصاً در ایالات متحده‌ی امریکا از این طرح به عنوان یک گزینه‌ی مصئون یاد می‌کنند.
احتمال سوم، باقی ماندن نیروهای بین‌المللی در حد یک یا چند پایگاه نظامی، اما با نقش موثر برای حفاظت از پروسه‌ی کنونی و رعایت حقوق زنان و حقوق اقلیت‌ها و آزادی بیان در کشور است. این همان احتمالی است که اکثریت مدافعان حقوق بشر و جامعه‌ی مدنی در غرب، و اکثریت سیاستمداران غیرپشتون و گروهی قلیلی از سیاستمداران دموکرات و ترقی‌پسند پشتون در افغانستان انتظار آن را دارند. بر اساس این احتمال، مسئولیت‌های مرتبط با امنیت و بازسازی و حکومتداری در افغانستان به گونه‌ی شفاف میان مقامات افغانی و بین‌المللی تقسیم می‌شود و هر یک به ایفای نقش و مسئولیت خود گردن می‌گذارد.
با توجه به هر یک از احتمالات فوق، باید به چند سوال اساسی توجه شود:
سوال اول این است که در صورت تحقق هر یک از احتمالات سه‌گانه‌ی فوق، وضعیت عمومی کشور به کدام سمت حرکت خواهد کرد؟ ... ما در هر یک از حالت‌های فوق چه تدابیر و امکاناتی را در اختیار خود داریم که اولاً از احتمالات بدتر جلوگیری کنیم و ثانیاً، اگر بدترین احتمالات تحقق بیابد، آمادگی مقابله و حفاظت از خود را داشته باشیم؟
سوال دوم این است که آیا احزاب، ساختارها، مدیریت و رویکرد سیاسی موجود ما برای مقابله با وضعیت‌های جدید کافی به نظر می‌رسد؟ ... اگر جواب مثبت است، دلایل ما چیست؟ ... اگر جواب منفی است، تدابیر بدیل ما چه بوده می‌تواند؟ ...
سوال سوم جدی‌تر از اینها است: در یک دیدگاه کلی، آیا ما از یک افغانستان متحد و یکپارچه حمایت می‌کنیم یا خواهان تجزیه و پارچه‌پارچه‌شدن این کشور به دو یا چند کشور کوچک و خودمختار دیگر هستیم؟ ... اگر افغانستان یکپارچه را نمی‌خواهیم، پیامد و هزینه‌های تجزیه‌ی کشور به دو یا چند پارچه‌ی دیگر را برای همه‌ی اطراف درگیر چگونه ارزیابی می‌کنیم؟ ... آیا توان و امکانات تحمل این پیامد و هزینه‌ها را داریم؟ ... و آیا اصولاً تحمل این پیامد و هزینه‌ها را معقول و منطقی می‌دانیم؟ ...
اگر تجزیه و پارچه پارچه شدن افغانستان را معقول و باصرفه نمی‌دانیم، رویکرد ما برای افغانستان متحد و یکپارچه چیست؟ ... چگونه می‌توانیم اولاً برای این حفظ و تأمین این یکپارچگی نقش موثر و فعال بازی کنیم، و ثانیاً ضمانتی خلق کنیم که همه‌ی اجزای این افغانستان متحد و یکپارچه در کنار هم احساس کنند که هم مصئونیت جانی شان تأمین می‌شود و مواجه با سرکوب و انتقام‌جویی و کینه‌توزی نمی‌شوند و هم منافع شان تأمین می‌شود و از حقوق و امتیازات شهروندی خود محروم نمی‌گردند؟