۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

هنگر گیمز؛ فیلم زندگی و سرنوشت ماست


داود ناجی، در لندن از فیلم «The Hunger Games» («بازی های گرسنگی»، «بازی های عطش» یا «عطش مبارزه») گفت و تشویق کرد که آن را حتماً ببینم. این فیلم بر اساس رمانی از سوزان کولینز ساخته شده است که زبان آن عمدتاً با ادبیات کودک نزدیک است. در لندن، در جستجوی کتاب ها و فیلم بیرون شدم. جلد اول و دوم کتاب را در کتابخانه نیافتم. در عوض، دو حلقه دی وی دی آن را خریدم. جلد سوم، کتابش بود، اما فیلمش گویا تازه رفته بود روی پرده سینما و هنوز تبدیل به دی وی دی نشده بود.
این فیلم با هفتاد و هشت میلیون دالر بودجه برای تولید، بیش از شش صد و نود میلیون دالر عاید داشته است. فیلم زیبا و جذابی است. جوایز متعددی را از خود ساخته و رکورد هری پاتر را در سینماهای غرب شکسته است. برای من، این فیلم، پیام ضمنی ای دارد که با هر بار دیدن، تنها به همان پیام کشانده می شوم و بقیه اجزای فیلم را در شعاع آن معنا می کنم: هنگر گیمز را داستانی می یابم که قاعده «بازی» و «زندگی» در جهان ما را تمثیل می کند. در میان منتقدان فیلم، نمی دانم که آیا کسی آن را از لحاظ سیاسی با نقشی که قدرت های بزرگ جهانی برای خود و سایر اعضای جامعه جهانی قایل اند، سنجش کرده اند یا نه. با نویسنده رمان آشنایی قبلی ندارم. آثارش را نیز نخوانده ام. جلد اول و دوم کتاب را نیز نخوانده ام. مطمیناً کتاب حاوی شرح مفصل تری است که خواننده را با نگاه آشکار و پنهان نویسنده آشنا می سازد. با این وجود، فیلم نیز گوشه هایی از این نکته را افشا می کند. من به همین دلیل، فیلم را آگاهی بخش و جهتدار یافتم و فکر نمی کنم که بار معنایی آن تنها به جنبه های هنری و یا داستانی آن تقلیل یابد.
***

در هنگر گیمز، سیزده ایالت، به طور خیالی انتخاب شده اند. 12 ایالت فقیر اند و یکی از آنان که پایتخت (کاپیتول) است، ثروت و قدرت سرشاری دارد. همه در کشوری بزرگ به نام پانم. گویا در یک زمانی خاص، ایالت های فقیر بر ضد ایالت ثروتمند شورش می کنند، اما همه شکست می خورند و رییس کاپیتول، در ازای زنده ماندن، مجازاتی را بر آنان تحمیل می کند که بر اساس آن، همه ساله باید از این ایالت ها، یک پسر و یک دختر بین 12 تا 18 سال به قید قرعه، یا به طور داوطلبی انتخاب شوند تا در «بازی های عطش» یا «عطش مبارزه» اشتراک کنند. قاعده بازی این است که این 24 تن همه با هم در ناحیه ای وسیع و پر از خطرهای گوناگون می جنگند و همه، به جز یک تن، کشته می شوند. مبارزان، در جریان بازی، می توانند با هم ائتلاف کنند، بگریزند، مخفی شوند، بکشند،... اما سرنوشت نهایی شان، همان است که رییس کاپیتول تعیین کرده است: همه باید بمیرند، به جز یکی. قهرمان آخری، با جوایزی زیاد تشویق می شود، از جمله اینکه ایالت مربوطه او برای مدتی از کمک و مساعدت کاپیتول بهره مند می شود.
بازی به طور زنده از طریق تلویزیون های بزرگ در تمام شهر نمایش داده می شود. مدیران بازی، از هیجانی که بازی خلق می کند، به وجد می آیند، اما مردمی که فرزندان شان در این بازی ها می میرند، از رنج بر خود می پیچند. رنج این مردم، بی پایان است و راهی نیز برای نجات از آن ندارند. کوچک ترین نشانه از نارضایتی در برابر سخاوت و بزرگواری رییس کاپیتول، ممکن است به خاکسترشدن شهر و سوختن ساکنان آن منجر شود.
هنگر گیمز، هفتادوچهارمین دور مسابقه سالیانه را نمایش می دهد. هفتادوچهار سال، هر سال، 23 تن از فرزندان شهر قربانی شده اند، اما بهای آن زنده ماندن بقیه ساکنان شهر و ادامه زندگی در فقر و نکتب است. همه سال جنگ است و پیروزی و شکست، مرگ و زندگی؛ اما بازی پایان نمی یابد و خون و گوشت و استخوان انسان ارزش خود را در خوشی و نشاط رییس کاپیتول و ساکنان مرفه و آرام آن سنجش می کند.
***

با دیدن فیلم، زندگی سی و پنج سال اخیر خودم و نسلی که با من همراه بوده اند، در پیش چشمم رژه می رود. حس می کنم ما نیز در یک مقیاسی بزرگ تر بازی گران نمایش «هنگر گیمز» بوده ایم. به نام «کمونیست» و «انقلابی»، «مسلمان» و «اشرار» را به کام مرگ فرستادیم، و به نام «مجاهد»، «کمونیست» و «ملحد» را. به نام «مسلمان»، با افراد و گروه های دیگری که از ما کمتر مسلمان بودند، جنگیدیم و به نام هزاره و پشتون و تاجک و ازبک، برای نوشیدن خون همدیگر عطشناک دویدیم و فریاد کشیدیم. به نام طالبان قتل عام کردیم و به نام کشور و عزت و تاریخ، به روی پاکستان و ایران و عربستان و هر قدرت منطقه ای و جهانی نیش و دندان کشیدیم.
شکست خوردیم، باز برخاستیم و پیروز شدیم. گریستیم و اشک خود را پاک کردیم تا به نوبه خود بر مرگ و افتادن حریف خود بخندیم. شعار دادیم و نفرت ورزیدیم و مشت های خود را گره کردیم و نیش های خود را با خون همنوعان خود رنگ زدیم،... اما بازی پایان نیافت و آرامش و ثبات به سراغ مان نیامد.
حالا داعش است که خاور میانه را می بلعد، بوکو حرام است که افریقا را به گورستان تبدیل می کند، طالبان اند که انتحار می کنند و از کشتن و ذلت انسان لذت می برند و دختران کوبانی اند که جهان را در شگفتی و حیرت فرو می برند.... اما بازی ادامه دارد و ما اغلب فراموش می کنیم که، در شکست یا پیروزی خود، قربانیان ناآگاه و بی اراده «هنگر گیمز»یم.
***
هر بازی هزینه ای دارد که باید پرداخت شود. هزینه ای که ما پرداخت می کنیم، توسط خود ما تعیین نمی شود. ما نمی دانیم که در فصل دوم بازی، این هزینه چقدر کاهش یا افزایش می یابد. تنها باید سهم خود را آماده کنیم تا در وقت معینش پرداخت کنیم.
در قسمتی از «هنگر گیمز»، هیمیچ ابرناثی، یکی از رهنمایان کتنیس ایوردین، قهرمان داستان، به او می گوید: «مهم این نیست که چگونه پیروز شوی؛ مهم این است که چگونه زنده بمانی.»
این سخن، گویی برای ما نیز گفته می شود. ما به عنوان بازی گران هنگر گیمز، کمتر به هزینه ای فکر می کنیم که با جان خود و فرزندان خود پرداخت می کنیم. عطش پیروزی ما را کور می کند. موفقیت و رسیدن به موفقیت، همه هوش و حواس ما را به خود جلب می کند. اما فراموش می کنیم که گاهی پیروزی و موفقیت، گام اول برای شکست و به رو خوردن ماست.
***
هنگر گیمز، فیلمی است که به یک بار، یا چند بار دیدن، می ارزد. فیلم برای اشرف غنی و عبدالله یا محقق و دوستم و گل آغا شیرزوی همان قدر حرف دارد که برای من و تو و هر شهروند معمولی کشور که می خواهند زندگی بهتری را برای خود و فرزندان خود آرزو کنند. در هنگر گیمز یک نکته بارز است: کسی که به خنده اش اهمیت می دهد، اشک اضافی ندارد تا برای قربانیان و یا بازماندگان قربانیان هدر دهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر