۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

چگونه در جمع پنجاه معلم برتر جهان ایستادم؟


راه با یک پیشنهاد ساده آغاز شد: یکی از دوستانم که از دانشجویان دانشگاه یل بود، با قصه و سرگذشت معلمی من آشنایی داشت. او یک امریکایی بود و همزمان با دوره حضور من در دانشگاه یل در سال 2010 در این دانشگاه تحصیل می کرد. گاه ناگاه با هم ارتباطی داشتیم و از قصه و احوال هم باخبر می شدیم. لینک وبسایت جایزه معلم جهانی (globalteacherprize.org) را که از سوی موسسه ای به نام ویرکی جیمز فوندیشن (Varkey GEMS Foundation) مدیریت می شد، برایم فرستاد و پیشنهاد کرد تا برای اشتراک در این مسابقه اقدام کنم. نکته هایی داشت که باعث تشویقم شد. وبسایت و فعالیت های موسسه ویرکی جیمز و چهره هایی را که در کمیته گزینش معلم برتر جهان قرار داشتند، بااعتبار یافتم.
***
لارین اوتس، متخصص امور آموزش و پرورش در کانادا و یکی از مدیران موسسه «زنان کانادا برای زنان افغانستان»، اولین کسی بود که داوطلب شد اولین نامه نامزدی من در این مسابقه را بنویسد. او چندین بار از معرفت دیدار کرده بود و با کار و اثرات آموزش معرفت به خوبی آشنا بود. به تعقیب او دوستان دیگری نیز با معرفی نامه ها و تشویق های خود مرا در راه جایزه معلم جهان همراهی کردند که در میان آنها برخی از چهره های برجسته جهانی قرار داشتند: کلیرلاکهرت مدیر موسسه (state effectiveness)، رونالد نیومن، سفیر اسبق امریکا در افغانستان، داود ناجی، جیف سترن، ترودی روبین، کریستادوسوزا و بیلا پولین (خبرنگاران افغانی، امریکایی و انگلیسی)، فرانسیس دوسوزا (رییس مجلس اعیان انگلیس)، لارد دینیس (عضو مجلس اعیان انگلیس)، جاوید نادر (مدیر موسسه (BAAG)، ادوارد زیلیم (افسر امریکایی و نویسنده کتاب مشهور ضرب المثل های دری). همه این عزیزان، با قصه من و معرفت آشنایی داشتند و گواهی آنان پشتوانه بزرگی برای تقویت نامزدی من برای معلم برتر جهان بود.
بعد از ایمیل ها و نامه های زیادی که تبادله شد، بالاخره در اواخر ماه میزان درخواستی دریافت کردم که باید درخواست رسمی ام را برای نامزدی در جایزه بهترین معلم جهان تکمیل می کردم. سوالاتی بود که باید پاسخ می دادم و اسناد و مدارکی بود که باید تهیه می کردم.
***
تجربه و دستاوردهای معلمی من شاید با استانداردهای مرسوم آموزش و پرورش در جهان کنونی برابر نباشد. اما اثرات راهی که به عنوان معلم طی کرده ام، قصه ام را به یک قصه شنیدنی تبدیل کرده است. من تنها تا صنف پنجم ابتدایی از آموزش رسمی در مکتب بهره مند شدم. در کودکی به دنیای مهاجرت و آوارگی افتادم. در سنین خردسالی یکی از کسانی شدم که در بنیانگزاری پنج مکتب در ولسوالی جغتوی ولایت غزنی سهم گرفتم و برغم تهدید هواپیماهای شکاری اتحاد شوروی، از مسیر کوهپایه های صعب و دشوار پکتیکا و پکتیا، لوازم و امکانات درسی این مکاتب را از پاکستان تا غزنی انتقال می دادم. از ثمره این مکاتب، در جریان زمان، هزاران نفر کادر آموزش دیده در عرصه های گوناگون وارد جامعه شدند؛ در دوران طالبان، در شرایط نامساعد مهاجرت و آوارگی از پایه ریزان آموزش های مدنی در معرفت شدم و این تجربه را به همراهی دوستانم در لیسه عالی معرفت با یک نگاه درازمدت آموزشی ادامه دادم. معرفت راهش را با کمتر از چهل دانش آموز و چند معلم تازه کار و امکانات محدود، در یک جامعه عقب مانده و سنتی با فقر کمرشکن و شرایط دشوار و آسیب زده پس از جنگ، تا درون صدها خانه در کابل باز کرد و هزاران نفر از این مکان آموزشی امید به زندگی و اثربخشی در جهان را تجربه کردند.

***
در پاسخ به یکی از سوال ها برای جایزه معلم جهان نوشتم که معلمی من سه دوره متفاوت را در بر می گیرد: ابتدا در غزنی، پاسخ به نیاز ابتدایی خواندن و نوشتن در جامعه ای که مرا یکی از معدود افراد باسوادش محسوب می کرد؛ بعداً در پاکستان، پاسخ به نیاز روانی در شرایطی که طالبان آخرین جرقه های امید را در روان مردم کشته بود و فرار و جستجوی مکانی برای زنده ماندن به تنها بهانه زندگی مردم تبدیل شده بود؛ و بالاخره در کابل، مقابله با اثرات خردکننده جنگ و خشونت و نفرت برای پایه ریزی جامعه ای که در آن انسان ارزش و بهای مناسب خود را پیدا کند.
از ویژگی معلم خوب پرسیده بودند. گفتم: معلم خوب به نظر من کسی است که وقتی پیش کلاس درس دانش آموزانش قرار می گیرد، هر کسی احساس کند چیزی را می آموزد؛ اما وقتی از کلاس درس بیرون رفت هر کسی احساس کند که او هم می تواند این چیز را به همین سادگی و راحتی بفهمد و به دیگران بیاموزاند.
برای من معلمی، تبادله یک نگاه است که میان معلم و دانش آموز صورت می گیرد. ترجمان این نگاه می تواند کلمه باشد یا قصه ای از یک تجربه یا درسی از یک برهه خاص زندگی. معلم خوب همه چیز را برای دانش آموز یاد نمی دهد، اما توان و باور یادگرفتن همه چیز را در دانش آموز زنده می سازد. معلمی که دانش آموزش را در یادگرفتن متکی به خود بار آرد، کار معلمی اش را به درستی ادا نکرده است. معلم باید زندگی را همانگونه ساده و راحت برای دانش آموز تفسیر کند که بتواند هم خودش در آن احساس راحتی کند و راهش را بیابد و هم خانواده و اطرافیانش را در آن شریک سازد. 

دانش آموز معرفت با همین نگاه، راه درازی را در راه آگاهی، آزادی و برابری طی کرده است، اما در این راه از پدر و مادر و محیطش دور نیفتاده است. وقتی در سال 2009 دختران دانش آموز در معرفت به خاطر درخواست اصلاحیه در قانون احوال شخصیه اهل تشیع با تهاجم و تهدید نیروهای خشماگینی در جامعه مواجه شدند، خانواده های آنان دست در دست شان به مکتب برگشتند و از هدیه آگاهی و آزادی در دستان شان حمایت کردند. اغلب این خانواده ها نه سواد داشتند و نه نسبت به اعتقادات و باورهای مذهبی و سنتی خود بی اعتنا بودند؛ اما دختران معرفت توانسته بودند هم خود به روشنایی آگاهی و آزادی برسند و هم این روشنایی را لحظه به لحظه با عزیزان و بستگان خانوادگی خود نیز شریک سازند.
راه معلمی من، راهی است که با هزاران دانش آموز و معلم در معرفت طی شده و به ثمر رسیده است. این راه برای هر کسی قابل باز شدن است. تجربه معرفت در محیط فقر و تنگدستی و فضای نامساعد شکل گرفته است. موفقیت این تجربه در همچون محیط و همچون شرایط و با همچون امکانات، دلیلی برای امکان تعمیم آن در هر نقطه ای دیگر است که در شرایط و زمینه ای مشابه به سر برد. قصه معلمی من می تواند قصه هر فرد ساده ای باشد که چیزی در اختیار داشته باشد و بخواهد آن را با دیگران شریک سازد. تفاوت این قصه با قصه معلمان دیگر نیز در همین است. کاری آسان در محیطی دشوار با شرایطی نامساعد.
***
قصه معرفت با معلمی من حالا رفته است تا روی میز شصت و شش داوری که از گوشه و کنار جهان کنار هم نشسته اند و به قصه های پنجاه معلم برتر و اثرگذار خیره می شوند تا از میان آنها، ده معلم برتر و بالاخره یک معلم برتر را انتخاب کنند. این خبر خوشی است و من دوست دارم آن را در میان صدای گیج کننده انفجار و انتحار برای همه هم نسلانم در سرزمینی هدیه کنم که ابتدایی ترین حق انسانی آنان، حقی که من در معرفت برای پرورش آن در نگاه و لبخند هزاران کودک و نوجوان تلاش کرده ام، دریغ می شود.


معرفت حق همه است. این حق باید عام و رسیدگی به آن سهل شود. قصه معلمی من همین است.

۱ نظر: