روز دوشنبه هفتم دلو 1392، اول صبح رفتم منزل اشرف غنی احمدزی. مثل هر روز
دیگر، با آرامش آمد و روی صندلی نشست. از حال و احوال همدیگر پرسیدیم. ریکاردر را
روشن کردم و روبهرویش روی میز گذاشتم. گفت: امروز در مورد کوچیها حرف میزنیم.
***
اشرف غنی کوچیگری را «شیوهای از زندگی» خواند که «اکثریت مردم افغانستان اعم
از ایماقها ازبکها، ترکمنها، پشتونها، گوجرها و اقوام دیگر به میزان کوچک یا بزرگ
در این شکل زندگی دخالت دارند». از نقش کوچیها در «ایجاد سیستم عصری ترانسپورت»
یاد کرد و گفت که «کاروانها و شترهای آنها وسیلهی عمدهی حمل و نقل و ارتباط تجارتی
در راه ابریشم بوده است». همچنین از کوچیها به عنوان «بازارهای سیاری» یاد کرد که
«اقلام زراعتی دهنشینان را خریداری میکردند» و «بالمقابل ضرورتهای آنها از نمک
تا سوزن و مواد نساجی را در اختیارشان قرار میدادند». وی گفت که «شهرهای افغانستان
از نگاه تولید گوشت و لبنیات وابسته به تولید کوچیها بودند».
اشرف غنی از «نقش کوچیها در تجارت بینالمللی» یاد کرد و گفت که آنها «از
قرون وسطا تا آخر قرن نوزده و شروع قرن بیست، بین افغانستان و هند و چین رفت و آمد
میکردند و پیداوار زراعتی افغانستان را به بازارهای اروپا میرسانیدند». وی گفت
که «نفوس افغانستان در آغاز قرن بیست از 5 میلیون بیشتر نبود؛ اما یک قسمت قابل
ملاحظهی این نفوس را کوچیها تشکیل میدادند». اما افزود که در جریان زمان قسمت
عمدهای از کوچیها به «کارگر زراعتی» تبدیل شدند، بخشی از آنها به ترانسپورت روی
آوردند و زندگی شهری را در پیش گرفتند و برخی نیز در دوران جهاد دست از کوچیگری
کشیدند و در مجموع، «تا اواخر طالبان بیش از هشتاد در صد کوچیها نظام زندگی کوچیگری
را از دست دادند».
اشرف غنی از منازعات کوچیها با دهنشینان مخصوصاً در هزارهجات یاد کرد که
با جنگهای امیرعبدالرحمان و قتلعامهای هولناک آغاز شد و با غصب و مصادرهی زمینهای
هزارهها و سپردن آنها به کوچیها ادامه یافت.
***
تناقضات و آشفتگیهایی که در سخنان اشرف غنی وجود داشت، نشان میداد که وی
درگیر یک منازعهی ذهنی است که نمیتواند تصمیم بگیرد از کوچنشینی و شیوهی زیست
کوچیگری حمایت کند یا برای پایان دادن آن راه حل نشان دهد. مثلاً وقتی از منازعهی
کوچیها با هزارهها یاد کرد، بلافاصله گفت که «امروز افغانستان مرکزی جایی است که
یک ولسوالی آن بدون منازعهی وسیع بر سر جایداد نیست، اعم از اینکه بین هزاره با هزاره
است، هزاره و سید است، هزاره و تاجک است و یا کوچی و هزاره است». وی از این یاد
کرد که «تاجکهای بامیان بیجای شده اند» و گفت که «باشندگان بامیان تخمین میکنند
که سالانه حد وسط 10 میلیون افغانی در دستگاه عدلی و قضایی بر سر تثبیت املاک مصرف
میکنند». وی گفت که «خوانین گذشتهی هزارهها در این منازعات داخل اند». وقتی به
اینجا رسید، خطاب به من که به او گوش میدادم، گفت: «اگر این نکتهها حساسیت دارد،
خوب است آن را ذکر نکنید.»
اشرف غنی از «عصری ساختن سیستم مالداری برای کوچیها»، «ایجاد شرکتهای مختلط
در نقاط مختلف افغانستان» و از «مصئون شدن کوچیها با ایجاد سیستم آبیاری، مالداری
و مسکن دایمی» حرف زد.
وی برای ختم منازعات بین کوچیها و دهنشینان هزاره طرح خود را اینگونه بیان
کرد: اول، «تثبیت ملکیت بر اساس اسناد معتبر که مورد قبول جانبین باشد»؛ دوم، «پیدا
کردن مراتع بدیل برای کوچیها»؛ سوم، «ختم خونریزی و تطبیق قانون که هیچ کس حق کشتن
افغان دیگر را ندارد»؛ چهارم، «اقدام سرتاسری قوای امنیتی برای جلوگیری از خونریزی
و ایجاد فضای مصئون برای زندگی کوچیها و مردم دهنشین خاصتاً در بهسود و سایر
نقاط افغانستان»؛ پنجم، «ایجاد یک کمیسیون باصلاحیت که از دو طرف قضیه نمایندگی کرده
بتواند، و تعهد هر دو طرف برای تطبیق موافقه، و تطبیق سریع و اصولی این فیصله»؛
ششم، «ایجاد یک صندوق از طرف دولت تا منازعاتی که جنبهی اقتصادی دارد توسط سهمگیری
فعال دولت حل شود»؛ هفتم، «تعیین معیارهای مسئولیت برای تمام اراکین دولتی در ولایات
مربوط به افغانستان مرکزی که از هرگونه منازعه جلوگیری کرده و زمینهی مصوونیت
کوچیها و مردم دهنشین را به طور قاطع فراهم سازد».
***
وقتی سخنان اشرف غنی تمام شد، نفس راحتی کشید و روی صندلیاش آرام جا به جا
شد. در تمام مدتی که او حرف میزد، من مستقیم به چشمان و دهانش نگاه میکردم. مخصوصاً
وقتی به راهحلهایش رسید، حس میکردم به سختی غافلگیر شده ام. باورم نمیشد بعد
از اینهمه راه، تازه در آغاز خط قرار داشته باشیم. کامم تلخ شده بود. تمام طعنهها
و هشدارهایی را که از صدها زبان شنیده و با سرسختی در برابر آنها مقاومت کرده
بودم، در ذهنم مرور میکردم. مخصوصاً حس میکردم خلیلی با تمام طول و وزن خود روی
اعصابم راه رفته است. او متعهد بود تا مسألهی کوچی را با اشرف غنی حل کند. بحث
کوچی و رأی و امتیاز مربوط او میشد نه من. حرفهای اشرف غنی برایم حالی میکرد که
خلیلی به اندازهی یک سخن ساده هم در این مورد با او حرف نزده است.
بعد از سخنان اشرف غنی، لحظهای مکث کردم. کوتاه گفتم: داکتر صاحب، این راه
حل نیست. شما گفته بودید که مشکل کوچیها و هزارهها را به طور بنیادی حل میکنید.
این درخواستها حتا از سوی کوچیها و کرزی هم مطرح نشده بود. فوری از روی صندلیاش
جلو خزید و پرسید: راه حل چیست؟ گفتم: بسیار ساده و کوتاه: خواست هزارهها لغو
فرمان است تا دیگر کوچی به هزارهجات نرود. خواست کوچی به رسمیت شناخته شدن قبالههای
شرعی آنها در هزارهجات است تا مانند سایر مردم دهنشین روی زمین و جایداد خود
بروند و زندگی کنند.
اشرف غنی مثل اینکه شاک شده باشد، ناگهان دستانش را تکان داد و با صدای
بلند گفت: رویش صاحب، لغو فرمان ناممکن است. این کار افغانستان را به آتش میکشد.
بیش از نود در صد جایدادهای افغانستان بر اساس فرمان توزیع شده است. از جمله هزارههایی
که در بغلان زندگی میکنند، با فرمان رفته اند.
گفتم: میبخشید داکتر صاحب. هزارههایی که به بغلان رفته اند از خانه و
زمینهای خود آواره شده و به آنجا تبعید شده اند. اگر آنها را مقایسه میکنید از
کسانی یاد کنید که به زور فرمان به کندز و تخار و چمتال و جوزجان و فاریاب و
ارزگان رفته و زمینهای مردم را تصاحب کرده اند نه این فرمانی که در هزارهجات علفچرهای
عام را در اختیار کوچیها قرار داده است.
از داستان کوچیهای تلخک در سراب غزنی یاد کردم که در زمان طالبان با مردم
محل منازعه کردند و دعوای شان به مولوی گلمحمد رسید که از قوماندانهای حرکت
انقلاب در دوران جهاد بود. مولوی گل محمد با استناد به شریعت حنفی گفت که مردم
بروند و با صدای بلند از آخرین نقطهای که جایداد دهنشین است، صدا بزنند یا اذان
بگویند. تا هر نقطهای که صدای آنها رسید متعلق به دهنشین است و از آن پس مال
دولت است و دولت هر گونه که لازم ببیند از آن استفاده میکند. مردم رفتند و با
صدای بلند اذان گفتند. صدای شان تا قلهی کوه رسید. من نمیدانم که در کدام نقطهی
هزارهجات علفچری وجود دارد که صدای مردم از جایداد دهنشین تا آخر قله نرسد.
گفتم: بنابراین، رفتن کوچیها به هزارهجات نه از لحاظ قانونی مبنا دارد، نه از
لحاظ شرعی، و نه هم از لحاظ پیامدهای زیستمحیطی آن. دولت باید فرمانها را لغو
کند تا مستمسکی برای رفتن کوچیها به هزارهجات نباشد. بقیهی کارها مربوط به دولت
است که چگونه برای کوچیها اسکان میدهد یا معیشت بدیل فراهم میکند یا جبران
خسارت میکند.
اشرف غنی لحنش را آرامتر کرد، اما باز هم به محاجه و استدلال ادامه داد.
در نهایت گفتم: داکتر صاحب، نه من در موقف دفاع از هزارهها قرار دارم و نه شما در
موقف دفاع از کوچی. ما با یک دید سیاسی در رابطه با انتخابات همکاری داریم. بدون
لغو فرمان هزارهها رأی نمیدهند. بدون رأی هزارهها، بودن من در کنار شما بیهوده
و بیمعنا است. بنابراین، من از همین لحظه با شما خداحافظی میکنم و هیچ دعوایی هم
ندارم.
اشرف غنی با شنیدن این سخن به سرعت عقبنشینی کرد و گفت: «حرف شما را درک
میکنم. اما در مورد لغو فرمان مشوره نکرده ام. اجازه میخواهم تا مشوره کنم. نمیگویم
امکان ندارد، اما بدون مشوره چیزی گفته نمیتوانم. تا اینجا همهی مسایلی را که
گفتم، با مشورهی کوچیها بود. من باید مشوره کنم».
گفتم: خیلی خوب است. شما مشوره کنید و من هم منتظر میمانم. کار من روی
منشور هم از این لحظه متوقف است و تا زمانی که قضیهی کوچیها حل نشود، من عضویتم
را در تیم تداوم و تحول در حالت تعلیق نگه میدارم.
آخرین توافق ما این شد که وی در سخنرانی روز اول کمپاین، حل بنیادی معضل
کوچی را به طور مشخص وعده کند، اما در مورد میکانیزم آن بگوید که بعداً تصمیم گرفته
میشود. (ادامه دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر