۱۳۹۳ دی ۱۰, چهارشنبه

ده سال بعد چه خواهیم گفت؟


آخرین روزهای سال 2014 میلادی را با پایان یافتن نقش نظامی نیروهای ناتو در افغانستان سپری می کنیم. نیروهای ناتو و ائتلاف بین المللی سیزده سال در افغانستان بودند. در این دوران 3485 نفر که 2356 تن آنان امریکایی و 453 نفر آنان بریتانیایی بودند، کشته شدند. هزینه حضور نیروهای بین المللی در افغانستان بیش از هزار میلیارد دالر تخمین شده است.
آیا افغانستان از حضور نیروهای بین المللی با این همه هزینه سنگین به خوبی بهره برداری کرد؟... این سوال، در یک وجه، به دولت و زمامداران افغانستان مربوط می شود و در وجه دوم به تمام افرادی که به نحوی خود را در ساختن تاریخ جدید برای کشور و نسل های آینده سهیم می دانستند.
***
می گویند که آلمان و جاپان و کوریای جنوبی، درست مانند افغانستان، از کمک جامعه جهانی، مخصوصاً ایالات متحده امریکا استفاده کردند و سرنوشت خود را بعد از یک جنگ ویرانگر، تغییر دادند. در صحت این حرف شک نیست. اما افغانستان، بعد از ده سال و آنهمه مساعدت و هزینه های هنگفت، هنوز با سوالی رو به رو است که به مراتب پیچیده تر از سیزده سال قبل است. سرنوشت ما تغییر کرد یا نکرد، اما و اگرهای زیادی دارد، اما هنوز نظام سیاسی ای نداریم که ظرفیت تشکیل یک حکومت را در سه ماه داشته باشد و هنوز هم تمام امور کشور، از امنیت و اقتصاد گرفته تا روابط منطقه ای و بین المللی، با انگشتان «فرد» می چرخد نه با ساختارهای «نظام».
می گویند که آلمان و جاپان و کوریای جنوبی با شورش داخلی علیه نظام سیاسی خود مواجه نبودند و به همین دلیل، تمام توجه زمامداران و سیاستمداران به تنظیم روابط بین المللی و نحوه استفاده از کمک های خارجی برای رو به راه ساختن امور داخلی معطوف بود. افغانستان، برعکس، با شورش داخلی و حساسیت شدید فرهنگی در برابر حضور بین المللی پنجه می داد. این تفاوت را یکی از عوامل عمده ای می دانند که دولت و زمامداران افغانستان را زمین گیر ساخته است. با این وجود، همین عامل نیز خرد و تدبیر زمامداران افغانستان را به آزمون می گیرد. می گویند که زمامداران افغانستان، حتی به اندازه یک جمله خوب هم به تاریخ نسپردند که نشان از درک جدی و عمیق آنان از وضعیت و فرصت هایی باشد که به دست آورده بودند. اینها زبان خود را با پف و دشنام آلودند و جیب های خود را از پول مساعدت های بین المللی انباشتند، اما فکر نکردند که برای ادامه زندگی و قدرت خود در سایه حضور نیروهای بین المللی چه ضمانت هایی را باید خلق کنند که قابل اطمینان باشد.
***
به وجه دوم بر می گردیم. می گویند «حکومت ها آینه سطح رشد فرهنگی و مدنی ملت های خود اند» و یا «هر ملت شایسته حکومتی است که بر آنان حکومت می کند.» کرزی، به تمام معنا یک شخص بی مبالات بود. او با همین بی مبالاتی افرادی را در کنار خود پرورش داد که الگوهای زندگی سیاسی اکثریت آنان با سخیف ترین حرکات و حرف های فاقد مناعت رقم خورد. فرانسوی ها می گویند: «بگو با کی راه می روی تا بگویم تو کی هستی». کرزی را از راه رفتن با همراهانش می توان سنجش و ارزیابی کرد. حالا هم تمام امیدهای کرزی و همراهانش این است که ببینند اشرف غنی و عبدالله چگونه به زمین می خورند تا آنها مشت خود را گره کنند و بگویند «به روح کفن کش قدیم صلوات بفرستید
اما همین کرزی کسی جز ما نبود. او از جنس ما بود و همدم و پیشگام ما بود. وقتی به شاعر یا نویسنده ای پیام می داد، سر از پا نشناخته به دربارش حضور می یافت و از دستش مدال و جایزه می گرفت. وقتی به کسی کرسی و مقام اشاره می کرد، لبش از مدح و ثنای پروردگار و اولوالامر بند نمی آمد. این کس تنها کریم خرم یا سید مخدوم رهین نبود. من بودم. تو بودی و هر کسی دیگر در این ملک که برای خود مایه ای اندوخته بود.
هر کسی برای اینکه کرزی را خوب و قابل قبول بداند و همدمی خود با او را غنیمت بشمارد، دلیل و توجیهی داشت. نمی شود گفت این دلایل و توجیهات بی اساس و نادرست بودند، اما در کل، سطح فرهنگ و مدنیت ما را نیز در شعاع توقعات و انتظارات ما بازتاب می دادند. داستان ما و این زمامداران، به شمول کرزی، داستان «درمانده و درمانده طلب» بود. هر کدام ما به راحتی جای خود را تعویض می کردیم تا در این یا آن هیأت ظاهر شویم. پس، ما همانیم که کرزی از ما نمایندگی می کرد و ما از حنجره او با جهان سخن می گفتیم.
***
وقتی چند سال پیش می گفتند که سال 2014 سال دشوار و پرچالشی است که باید پیشاپیش مواظب آن باشیم، گرده های ما از خنده می ترکید که مگر امریکا و انگلیس مفت به افغانستان آمده اند که مفت آن را ترک کنند؟ اینها برای منافع خود آمده اند و برای منافع خود می مانند. وقتی می گفتند: اگر امریکا و انگلیس به خاطر منافع خود آمده اند، به خاطر منافع خود بیرون هم خواهند شد. می گفتیم: نه، ناف منافع امریکا و انگلیس به افغانستان و کوه ها و منابع و موقعیت استراتژیک آن بخیه خورده است و دنیا پایان می یابد، اما امریکا و انگلیس از اینجا بیرون نمی روند. وقتی می گفتند: خیلی خوب، منافع امریکا و انگلیس با ما چه ربطی دارد و برای ما چه ضمانت و اطمینانی خلق می کند که آسوده و بی خیال بخوابیم؟ می گفتیم: اینش دیگر روشنفکری و خیالبافی است. امریکا و انگلیس که اینجا بودند، همه چیز است: پول است و نان است و ساختمان است و امکان مفت دشنام دادن و اهانت کردن و عقده عیش و نشاط را خالی کردن.
حالا باز هم به فصل حساب رسیده ایم. ده سال امیدواری و انتظار پایان یافته است و ده سال نق نق و انتقاد و گلایه آغاز می شود. این دهه را دهه تحول نام گذاشته اند. این دهه نیز زمان اندکی نیست. ناتو اینجا می ماند، هرچند در نقش مشوره دهی و آموزش نیروهای نظامی افغان. دهه تحول نیز با همین نقش ادامه می یابد. اما آیا فکر کرده ایم که «تحول» الزاماً همان مفهومی است که از آن «سرنوشت بهتر» خود را درک کرده باشیم؟
***
به نظر می رسد باید از هیچ چیزی جز چشم بینی و عطالت خود بیمناک نباشیم. کسی دشمن فطری ما نیست. کسی البته برای انجام کار ما هم بیکار نمانده است. ما باید از خود و خدا و جهان و دوستی و دشمنی و هر چیز تعریف تازه تری بیابیم و هیچکدام اینها را پوششی برای استتار خود از درک و قبولی مسوولیت های خود قرار ندهیم. ده سال بعد، کسی باز هم در مقام رییس هیأت نمایندگی ناتو و امریکا اینجا می ایستد تا برای نماینده ما بگوید که دهه تحول نیز رسماً پایان یافت و ما خورسندیم که دور دیگری از تعهدات خود با شما را به پایان رساندیم. اما آیا در آن روز، باز هم حنیف اتمری خواهیم داشت که بگوید: «ما نقش شما را درک می کنیم و سهم قربانیان شما را ارج می گذاریم. فرزندان شما فرزندان ما هم هستند»؟
 ***
افغانستان، کشور تکرار است. همه چیز اگر در این سرزمین با دریغ انقطاع مواجه باشد، سخن و رفتار و نگاه و اخلاق و کاراکترهای سیاسی و فرهنگی و اعتقادی اش سخت شبیه هم اند و سخت از همدیگر ارث می برند و به همدیگر ارث می گذارند. شمله ما قیل است. مشت ما گره کرده است. دهان ما از کف بند نمی آید. از زمین و زمان و خدا و انسان طلبکاریم.... اما خود، همانی که بودیم، هستیم. سیزده سال یا ده سال یا دو و نیم قرن، فرقی نمی کند. دریغ، این است.

برکناری مقامات محلی هرات یک اقدام استراتژیک نیست


اشرف غنی، در یک سفر غیرمنتظره به هرات، بیش از سی نفر از مقامات ارشد اداری و امنیتی این ولایت را از کار برکنار کرد. هرات یکی از شهرهایی است که هم از لحاظ وسعت نفوس و هم به دلیل اهمیت فرهنگی و اقتصادی خود، بعد از کابل در محراق توجه ناظران قرار دارد. در چند ماه اخیر وضعیت شهر و ولسوالی های هرات مایه نگرانی بود. میزان ترور و ناامنی در شهر آشفتگی هایی را دامن زده بود که به ادعای رییس اتاق های تجارت هرات به بی بی سی، بیش از 150 تاجر و سرمایه گذار سرمایه های خود را از این شهر بیرون کشیدند.
اشرف غنی از مردم هرات خواسته است که پنج نفر را معرفی کنند تا او از میان شان شهردار هرات را انتخاب کند. اما او روشن نساخته است که منظور او از «مردم» کی هایند و کدام گروه از «مردم» با چه میکانیزمی صلاحیت می یابند تا برای او پنج نامزد شهرداری را معرفی کنند. اشرف غنی این را نیز واضح نساخته است که «مردم» این پنج نفر را چگونه و در ظرف چند روز به او معرفی کنند و معیاری که وی نامزدان کدام گروه «مردم» را اعتبار می بخشد، چیست. او سه ماه قبل برای تعیین شهردار کابل نیز از همین طرح یاد کرد، اما تا کنون شهردار کابل، با تمام سخنان تلخ و درشتی که از اشرف غنی شنید، روی کرسی خود برقرار مانده و حتی به مقام سرپرست نیز تنزل نیافته است. آیا این داستان در وضعیت خطیر و آشفته هرات نیز تکرار می شود؟
***
سوال این است که چرا اشرف غنی به چنین اقدامی مبادرت کرد؟ آیا این اقدام، قدرت و جدیت او برای «اصلاحات» را نمایش می دهد یا سراسیمگی و استیصال او در برابر دشواری ها و مشکلات را؟ پیامد این اقدام برای هرات، به طور خاص، و برای وضعیت اداری و امنیتی افغانستان، به طور عام، چه خواهد بود؟
اشرف غنی هنوز کابینه اش را تشکیل نکرده است. مهلتی را که پارلمان ضمیمه یک دشنام سنگین برای او و داکتر عبدالله، تعیین کرده بود، روز شنبه پایان یافت. نمایندگان اقدام مشخص دیگری را بیان نکردند، اما به طور انفرادی باز هم تا توانستند شماتت کردند و طعنه دادند و حکومت وحدت ملی را دست انداختند. وقتی کابینه حکومت، به عنوان اولویت فوری اشرف غنی، تشکیل نمی شود، خیزبرداشتن در هرات و زورآزمایی در شهری که صد بهانه برای فروپاشی و ناآرامی خود دارد، به چه معنا خواهد بود؟
برای این سوال ها پاسخ روشنی وجود ندارد. حد اقل اشرف غنی به این سوال ها به طور شفاف و روشن پاسخ نمی گوید. تا جایی که من به یاد دارم، اشرف غنی پیش از وارد شدن در کمپاین های رسمی انتخابات ریاست جمهوری، یعنی حوالی ماه دلو 1392، شیوه ای داشت که بر اساس آن، ابهام و راز در سیاست هایش به طور سریع و چشمگیر برطرف می شد. به همین دلیل، نیروهای زیادی از میان سیاستمداران و فعالین فرهنگی و مدنی و تاجران و متنفذان قومی به سویش سرازیر شدند و تقریباً همه حس می کردند که از او چیز تازه ای می گیرند و به نکته تازه ای باورمند می شوند.
مقارن با آغاز کمپاین های رسمی در انتخابات، وقتی پای اشرف غنی به حریم فعالیت های جدی در عرصه سیاسی باز شد، رازآفرینی و ابهام زایی در رفتارها و حرکات او بیشتر شد. از آن زمان تا کنون، اشرف غنی، پی هم راز خلق کرده، اما هنوز تعداد اندکی از این رازها را باز نکرده است. این روند به خصوص بعد از مراسم انتقال قدرت و داخل شدن اشرف غنی در دهلیزهای ارگ ریاست جمهوری، شدت گرفت. او بر قاضیان حمله کرد، اما تحلیف حکومتش را توسط قاضی القضاتی انجام داد که چندین سال را به طور غیرمشروع در پست خود نشسته بود. او بی موجب بر اعضای پارلمان حمله کرد؛ برای تصفیه دوسیه زندانیان تا یک هفته مهلت داد؛ دوسیه کابل بانک را باز کرد و قصه زاخیلوال و هلکو و محمود کرزی و حسین فهیم و قدیر فطرت را به یک نسبت روی زبان ها جاری ساخت؛ ... اما همه این اقدامات رازی شدند که اشرف غنی بر جعبه رازهای حکومت و رفتار خود علاوه کرد.
حالا هم ده ها قصه رازآلود از ارگ اشرف غنی بیرون زده اند: دانگام و عملیات علیه طالبان؛ مذاکره با طالبان و زندانیانی که از گوانتامو به کابل انتقال یافتند؛ قصه جنرال دوستم و هشدار او به خاطر قیمت آرای میلیونی اش در انتخابات و حالا رفتن پرسروصدایش به شمال؛ قصه تقسیم پنجاه درصدی حکومت میان دو تیم رقیب؛ قصه زن و رولا و شریعت اسلامی؛ حکایت بزرگ ترین مدرسه اسلامی با سرمایه عربستان سعودی؛ ارگ و اداره امور و نقش امریکا و ناتو در جنگ علیه ترور و طالب؛ بودجه سال 1394 و کیسه خالی خزانه دولت و عدم توانمندی در پرداخت معاشات کارمندان؛... همه رشته هایی دراز از رازهایی اند که اشرف غنی خلق کرده است. ایجاد اداره های موازی از یک سو، و تصفیه های انقلابی گونه ادارات و مأمورین حکومت از سویی دیگر، رازآلود اند. اشرف غنی، هر روز از اینگونه رازها خلق می کند، اما تا کنون یکی از آنان را پاسخ نگفته و رمزگشایی نکرده است.
***
قضیه هرات، موجی تازه از رازهای رفتار اشرف غنی است. وقتی اداره امور تصفیه شد و صدها کارمند بی سرنوشت شدند و از اداره دور افتادند، گفته شد که این اقدام بخشی از کوچک کردن دولت و کاراساختن نظام است. اما آیا برکنار کردن سی مقام ارشد اداری و امنیتی از ولایت هرات که سه ماه والی نداشته و تمام چرخ حکومتداری آن متوقف بوده است، از جنس تصفیه اداره امور است؟
در افغانستان مردم حکومت و اتوریته آن را در قدم اول با شخصیت هایی اعتبار می کنند که با هیکل آدمی زاد روی یک چوکی نشسته و ادای حکومتداری درآرد. اشرف غنی، حالا سی کرسی را از این هیکل ها تهی کرده است. فردا، اگر مثلاً گفته شود که فلان پسته حکومتی سقوط کرد یا فلان اداره چور شد یا در فلان جا یک شهروند اختطاف شد، چه کسی باید به آن پاسخ گوید؟
گیریم مردم هرات پنج نفر خوب را برای پست شهرداری پیشنهاد کردند و اشرف غنی هم بدون درنگ یکی از آنها را برای مصاحبه حضوری دعوت کرد و منظوری شهرداری اش را امضا کرد، آیا مشکل هرات حل می شود؟ پست های قوماندانی امنیه و سارنوالی و گمرکات چه می شوند و چند روز وقت می گیرد تا اشرف غنی افراد مناسب و شایسته ای را که حساسیت قومی و منطقه ای و زبانی و مذهبی خلق نکند، برای این سی پست مهم معرفی کند؟
***
اشرف غنی، مفکوره ای نداشت که از آن بوی کودتاگری استشمام شود؛ آنهم کودتاگری از مقام ریاست دولت علیه کارمندان زیردست خود. او به صراحت می گفت که اتوریته حکومت، به زمانی طولانی نیاز دارد تا ایجاد شود، اما به زمانی اندک نیاز دارد تا از هم بپاشد. اشرف غنی از حکومت نکته های زیادی داشت که برای همراهان و همکاران خود می گفت. او معلم خوبی بود و برای همه معضلاتی که افغانستان با حکومت ناکام کرزی گرفتار آن بود، فرمول های جمع و جورشده ای داشت که آن را تبیین می کرد.
به نظر می رسد اشرف غنی هنوز هم زمان دارد تا روند رازآفرینی در حکومت خود را به رازگشایی تبدیل کند و با زایل ساختن ابهام در سیاست های خود، ذهن مردم را از آشفتگی و سراسیمگی نجات دهد. اشرف غنی برای ساختن الگویی موفق از یک حکومتداری خوب، هنوز هم ظرفیت دارد. این ظرفیت نباید با اقدامات غیر استراتژیک هدر شود. اقدام برای برکناری سی مقام ارشد امنیتی و اداری هرات را می توان یک تاکتیک اضطراری گفت، اما مشکل است که آن را یک اقدام استراتژیک قبول کرد. 

هنگر گیمز؛ فیلم زندگی و سرنوشت ماست


داود ناجی، در لندن از فیلم «The Hunger Games» («بازی های گرسنگی»، «بازی های عطش» یا «عطش مبارزه») گفت و تشویق کرد که آن را حتماً ببینم. این فیلم بر اساس رمانی از سوزان کولینز ساخته شده است که زبان آن عمدتاً با ادبیات کودک نزدیک است. در لندن، در جستجوی کتاب ها و فیلم بیرون شدم. جلد اول و دوم کتاب را در کتابخانه نیافتم. در عوض، دو حلقه دی وی دی آن را خریدم. جلد سوم، کتابش بود، اما فیلمش گویا تازه رفته بود روی پرده سینما و هنوز تبدیل به دی وی دی نشده بود.
این فیلم با هفتاد و هشت میلیون دالر بودجه برای تولید، بیش از شش صد و نود میلیون دالر عاید داشته است. فیلم زیبا و جذابی است. جوایز متعددی را از خود ساخته و رکورد هری پاتر را در سینماهای غرب شکسته است. برای من، این فیلم، پیام ضمنی ای دارد که با هر بار دیدن، تنها به همان پیام کشانده می شوم و بقیه اجزای فیلم را در شعاع آن معنا می کنم: هنگر گیمز را داستانی می یابم که قاعده «بازی» و «زندگی» در جهان ما را تمثیل می کند. در میان منتقدان فیلم، نمی دانم که آیا کسی آن را از لحاظ سیاسی با نقشی که قدرت های بزرگ جهانی برای خود و سایر اعضای جامعه جهانی قایل اند، سنجش کرده اند یا نه. با نویسنده رمان آشنایی قبلی ندارم. آثارش را نیز نخوانده ام. جلد اول و دوم کتاب را نیز نخوانده ام. مطمیناً کتاب حاوی شرح مفصل تری است که خواننده را با نگاه آشکار و پنهان نویسنده آشنا می سازد. با این وجود، فیلم نیز گوشه هایی از این نکته را افشا می کند. من به همین دلیل، فیلم را آگاهی بخش و جهتدار یافتم و فکر نمی کنم که بار معنایی آن تنها به جنبه های هنری و یا داستانی آن تقلیل یابد.
***

در هنگر گیمز، سیزده ایالت، به طور خیالی انتخاب شده اند. 12 ایالت فقیر اند و یکی از آنان که پایتخت (کاپیتول) است، ثروت و قدرت سرشاری دارد. همه در کشوری بزرگ به نام پانم. گویا در یک زمانی خاص، ایالت های فقیر بر ضد ایالت ثروتمند شورش می کنند، اما همه شکست می خورند و رییس کاپیتول، در ازای زنده ماندن، مجازاتی را بر آنان تحمیل می کند که بر اساس آن، همه ساله باید از این ایالت ها، یک پسر و یک دختر بین 12 تا 18 سال به قید قرعه، یا به طور داوطلبی انتخاب شوند تا در «بازی های عطش» یا «عطش مبارزه» اشتراک کنند. قاعده بازی این است که این 24 تن همه با هم در ناحیه ای وسیع و پر از خطرهای گوناگون می جنگند و همه، به جز یک تن، کشته می شوند. مبارزان، در جریان بازی، می توانند با هم ائتلاف کنند، بگریزند، مخفی شوند، بکشند،... اما سرنوشت نهایی شان، همان است که رییس کاپیتول تعیین کرده است: همه باید بمیرند، به جز یکی. قهرمان آخری، با جوایزی زیاد تشویق می شود، از جمله اینکه ایالت مربوطه او برای مدتی از کمک و مساعدت کاپیتول بهره مند می شود.
بازی به طور زنده از طریق تلویزیون های بزرگ در تمام شهر نمایش داده می شود. مدیران بازی، از هیجانی که بازی خلق می کند، به وجد می آیند، اما مردمی که فرزندان شان در این بازی ها می میرند، از رنج بر خود می پیچند. رنج این مردم، بی پایان است و راهی نیز برای نجات از آن ندارند. کوچک ترین نشانه از نارضایتی در برابر سخاوت و بزرگواری رییس کاپیتول، ممکن است به خاکسترشدن شهر و سوختن ساکنان آن منجر شود.
هنگر گیمز، هفتادوچهارمین دور مسابقه سالیانه را نمایش می دهد. هفتادوچهار سال، هر سال، 23 تن از فرزندان شهر قربانی شده اند، اما بهای آن زنده ماندن بقیه ساکنان شهر و ادامه زندگی در فقر و نکتب است. همه سال جنگ است و پیروزی و شکست، مرگ و زندگی؛ اما بازی پایان نمی یابد و خون و گوشت و استخوان انسان ارزش خود را در خوشی و نشاط رییس کاپیتول و ساکنان مرفه و آرام آن سنجش می کند.
***

با دیدن فیلم، زندگی سی و پنج سال اخیر خودم و نسلی که با من همراه بوده اند، در پیش چشمم رژه می رود. حس می کنم ما نیز در یک مقیاسی بزرگ تر بازی گران نمایش «هنگر گیمز» بوده ایم. به نام «کمونیست» و «انقلابی»، «مسلمان» و «اشرار» را به کام مرگ فرستادیم، و به نام «مجاهد»، «کمونیست» و «ملحد» را. به نام «مسلمان»، با افراد و گروه های دیگری که از ما کمتر مسلمان بودند، جنگیدیم و به نام هزاره و پشتون و تاجک و ازبک، برای نوشیدن خون همدیگر عطشناک دویدیم و فریاد کشیدیم. به نام طالبان قتل عام کردیم و به نام کشور و عزت و تاریخ، به روی پاکستان و ایران و عربستان و هر قدرت منطقه ای و جهانی نیش و دندان کشیدیم.
شکست خوردیم، باز برخاستیم و پیروز شدیم. گریستیم و اشک خود را پاک کردیم تا به نوبه خود بر مرگ و افتادن حریف خود بخندیم. شعار دادیم و نفرت ورزیدیم و مشت های خود را گره کردیم و نیش های خود را با خون همنوعان خود رنگ زدیم،... اما بازی پایان نیافت و آرامش و ثبات به سراغ مان نیامد.
حالا داعش است که خاور میانه را می بلعد، بوکو حرام است که افریقا را به گورستان تبدیل می کند، طالبان اند که انتحار می کنند و از کشتن و ذلت انسان لذت می برند و دختران کوبانی اند که جهان را در شگفتی و حیرت فرو می برند.... اما بازی ادامه دارد و ما اغلب فراموش می کنیم که، در شکست یا پیروزی خود، قربانیان ناآگاه و بی اراده «هنگر گیمز»یم.
***
هر بازی هزینه ای دارد که باید پرداخت شود. هزینه ای که ما پرداخت می کنیم، توسط خود ما تعیین نمی شود. ما نمی دانیم که در فصل دوم بازی، این هزینه چقدر کاهش یا افزایش می یابد. تنها باید سهم خود را آماده کنیم تا در وقت معینش پرداخت کنیم.
در قسمتی از «هنگر گیمز»، هیمیچ ابرناثی، یکی از رهنمایان کتنیس ایوردین، قهرمان داستان، به او می گوید: «مهم این نیست که چگونه پیروز شوی؛ مهم این است که چگونه زنده بمانی.»
این سخن، گویی برای ما نیز گفته می شود. ما به عنوان بازی گران هنگر گیمز، کمتر به هزینه ای فکر می کنیم که با جان خود و فرزندان خود پرداخت می کنیم. عطش پیروزی ما را کور می کند. موفقیت و رسیدن به موفقیت، همه هوش و حواس ما را به خود جلب می کند. اما فراموش می کنیم که گاهی پیروزی و موفقیت، گام اول برای شکست و به رو خوردن ماست.
***
هنگر گیمز، فیلمی است که به یک بار، یا چند بار دیدن، می ارزد. فیلم برای اشرف غنی و عبدالله یا محقق و دوستم و گل آغا شیرزوی همان قدر حرف دارد که برای من و تو و هر شهروند معمولی کشور که می خواهند زندگی بهتری را برای خود و فرزندان خود آرزو کنند. در هنگر گیمز یک نکته بارز است: کسی که به خنده اش اهمیت می دهد، اشک اضافی ندارد تا برای قربانیان و یا بازماندگان قربانیان هدر دهد.

کابینه؛ گره کوری که باید باز شود

آیا حکومت وحدت ملی واقعاً تشکیل نشده، فرو می پاشد؟ این سوال کم کم دارد به یکی از سوالات جدی تبدیل می شود. استقبال از تشکیل حکومت وحدت ملی، حد اقل انتظاراتی را بیان می کرد که به آدرس رهبران دو تیم رقیب انتخاباتی راجع می شد. مشروعیت حکومت، از لست خواسته های مورد توجه مردم افتیده بود. حکومت باید تشکیل می شد تا از بحران و فروپاشی نظام جلوگیری می کرد. حالا، سه ماه بعد از تشکیل این حکومت، وقتی هنوز هم وزن تمام نظام سیاسی بر دوش دو فرد قرار دارد، نگرانی از فروپاشی آن تشدید می شود.
گویا جنرال دوستم و محمد محقق تنها کسانی نیستند که به اعضای ارشد تیم خود هشدار می دهند که بهای آرای میلیونی آنان در تشکیل حکومت وحدت ملی نادیده گرفته نشود. مدعیان روز به روز بیشتر می شوند و مطالبات سیاسی نیز صریح تر بر زبان می آید. در کنار اشرف غنی، حدود پنجاه حزب سیاسی و بیش از صد وکیل صف بسته بودند. در دوران کمپاین، اشرف غنی می توانست به آنان بگوید که حالا وقت چانه زدن بر سر کرسی حکومت نیست و آنها نیز قبول می کردند. حالا حکومت تشکیل شده و فصل چانه زنی نیز آغاز شده است. آیا اشرف غنی همچنان می تواند به همه این پنجاه حزب بگوید که حکومت و ریاست و کرسی قدرت را نادیده بگیرند و همه بروند دنبال کار خود؟
همین سوال برای عبدالله نیز مطرح است. عبدالله نیز به اتکای این هم پیمانان توانست تا رده های بلند رقابت انتخاباتی راه باز کند. حالا باید بهای این همراهی را به هم پیمانان خود پرداخت کند.
اشرف غنی و عبدالله بر هم پیمانان خود اتوریته خاصی ندارند که از آنها بخواهند پاکبازانه فداکاری کنند و در آخر اجر خود را نیز از خدا طلب کنند. بالاخره عبدالله و اشرف غنی رفته اند به ارگ ریاست جمهوری و قصر مرمرین. آنجا ده ها کرسی کابینه و صدها کرسی دیگر در رده های مختلف حکومت از معینیت ها تا سفارت ها و ولایت ها و ریاست های عمومی هستند که باید به عنوان بهای زحمت و سهم گیری این هم پیمانان تقدیم شوند. مگر عبدالله و اشرف غنی می توانند از میان تمام کرسی های کابینه، به هیچ یک از اعضای اصلی تیم انتخاباتی خود بهایی قایل نشوند و همه را دو دستی بگذارند روی دست عده خاصی از قدرتمندان زورگو و امتیازطلب؟ ... تازه، در آن سوی خط اگر حکومت وحدت ملی و ریاست شورای اجرائیه، امتیازات و امکاناتی را که تا کنون برخی از این قدرتمندان زورگو و امتیازطلب داشته اند، حذف کند، پاسخ گفتن و توجیه کردن آن برای عبدالله و اشرف غنی کار آسانی خواهد بود؟
***
اشرف غنی و عبدالله، با از دست دادن زمانی که در اختیار داشتند، تنها زبان مدعیان قدرت و امتیاز را بیشتر باز کردند نه اینکه برای یافتن شخصیت های نخبه و شایسته فرصت یافته باشند. حکومت وحدت ملی در اوایل تشکیل خود اعتباری داشت که می توانست بر مبنای آن پاسخگویی به نیازهای مخاطبان خود در سطح ملی و بین المللی را اولویت دهد و برای بسیاری از مدعیان امتیاز و قدرت، پاسخ های منطقی و مستدل ارایه کند. اکنون این اعتبار تا حدی زیاد مخدوش شده و دهان ها برای مطالبه باز شده اند. با این وضعیت، هر چه عبدالله و اشرف غنی بر شایسته سالاری و نخبه گرایی تأکید کنند، وزن مطالبات و توقعات را بالا می برند و اعتبار خود و حکومت را کاهش می دهند، نه اینکه در ختم روز واقعاً به نتیجه مطلوبی دست یابند.
تازه، توافق بر سر تشکیل کابینه در فاصله قصر مرمرین و ارگ ریاست جمهوری گام اول است. دو گام بعدی، دشوارتر از این خواهد بود: گام اول، عبوردادن لست کابینه از روی میز پارلمان است. اشرف غنی و عبدالله، بعد از رفتن به ارگ ریاست جمهوری و قصر مرمرین، نه تنها ضرورت مذاکره و مشوره جدی میان خود را فراموش کردند، بلکه اعضای پارلمان را نیز از یاد بردند. دیدارهای این دو رهبر با هواداران پارلمانی آنها، یا هیچ صورت نگرفته و یا به گونه ای بوده که آزردگی و رنجش را بیشتر ساخته است. کسی به اعضای پارلمان در مورد هیچ یک از تصمیم های مهم چیزی نگفته است. پارلمان از مذاکره مخفی با طالبان چیزی نمی فهمد. لوی درستیز می رود و با پاکستان روی یک عملیات مشترک علیه طالبان به توافق می رسد و در بخش هایی از کشور طبل جنگ را به صدا در می آرد، در حالی که این تصمیم بزرگ از دید پارلمان به کلی مخفی می ماند و توجه نمی شود که حرف نهایی در این مورد را پارلمان می گوید نه لوی درستیز وزارت دفاع. به همین ترتیب، اشرف غنی و عبدالله تا کنون برای هم پیمانان خود در پارلمان نگفته اند که گره کور در تشکیل کابینه چه بوده و مشوره و نظر اعضای پارلمان در تشکیل کابینه چگونه جلب می شود. بنابراین، اگر پارلمان پاسخ همه این بی اعتنایی ها و اهانت ها را با رأی عدم اعتماد به وزرای پیشنهادی بدهد، حکومت وحدت ملی از زیر بار آن چگونه بیرون خواهد رفت؟
گام دیگر، بعد از تشکیل کابینه و جلب رأی اعتماد از پارلمان است. گیریم کابینه پیش از تعطیلی پارلمان رأی اعتماد بگیرد، باید بلافاصله کار کند و با کار خود مشروعیت مخدوش شده حکومت را با جلب رضایت مردم جبران کند. اما آغاز کار کابینه مصادف می شود با فصل زمستان که قاعدتاً فصل بیکاری است. اگر فصل زمستان با تبریک گفتن و مهمانی خوردن و مهمانی دادن اعضای کابینه بگذرد و کارهایی که در یک سال روی زمین مانده بود، همچنان روی زمین بماند، آیا با شروع فصل بهار و آمادگی برای انتخابات پارلمانی، این همه راه طی نشده را می توان به سادگی طی کرد؟
معلوم نیست که اشرف غنی و عبدالله در کنار همه چانه زنی های دیگر، به این گردنه های خطرناک در راه سیاست های رازآلود و ابهام برانگیز خود چه قدر فکر می کنند و به چه نتیجه ای می رسند.
***
اشرف غنی و عبدالله باید به یک احتمال دیگر نیز به طور جدی فکر کنند: اگر استیصال آنان در تشکیل کابینه دوام کند، حکومت شان از اساس سقوط خواهد کرد و زمینه برای تشکیل اداره موقت و آمادگی برای انتخابات بعدی، شاید همزمان با انتخابات پارلمانی، به امری محتوم تبدیل خواهد شد. این دو شخصیت سیاسی، باید به این فکر کنند که اگر بحث برگزاری دوباره انتخابات مطرح شود، اینها از کسانی نخواهند بود که در آن انتخابات نقشی بازی کنند. شکست حکومت وحدت ملی، اگر افغانستان را به بحران بزرگ سیاسی رو به رو می سازد، این دو  سیاستمدار را با مرگ سیاسی فضاحت باری رو به رو خواهد ساخت که جبران کردنش را در عمر سیاسی بعدی خود دشوار و محال خواهند یافت.