عزیز رویش
بهسود در پنج سال اخیر به طور مستمر صحنهی تجاوز، قتل، غارت و آوارگی مردم بوده است. زمامداران سیاسی هنوز هم به طور روشن نگفته اند که آنچه در بهسود اتفاق میافتد، دارای چه ریشهها و عواملی بوده و مسئولیت اصلی در عقب این حوادث متوجه کیست. بلندترین اراکین دولتی، با هر زبانی که دارند، «دولت» را مسئول و دچار کوتاهی میدانند، بدون اینکه هیچکدام حتی یک بار روشن سازند که منظور شان از مفهوم «دولت» چیست و کیست. رییس و معاونان دولت، وزرای داخله و دفاع، اعضای پارلمان، کمیسیونی که برای رسیدگی و حل معضل کوچیها توظیف شده است،... همه از کوتاهی دولت مینالند، اما هیچکدام نمیگویند که در وسط این کوتاهیهای دولت، حیات، کرامت و زیست مدنی شهروندان کشور چقدر بیبها و ارزان به تاراج رفته است.
هزارهها دولت کنونی را در قبال معضلاتی که از ناحیهی کوچیها خلق میشود، تداوم همان خطی میدانند که از ابتدای سیاست سرکوب و امحای آنان توسط بنیانگذاران «افغانستان» در صد سال قبل آغاز شد. کوچیگری بدویترین شیوهی زیست در جوامع بشری بوده، اما در افغانستان، همچون تمام الگوهای سیاسی دیگر، از این شیوهی زیست بدوی نیز برای پیشبرد سیاستهای استبدادی و غیردموکراتیک بهرهبرداری شده است. عدهای باید همهی حقوق مدنی خود را روی شتر بار کنند تا عدهای دیگر تمام حقوق مدنی خود را در زیر بار شتر از دست دهند. این نگرش سیاسی درست بعد از ایجاد حکومت مرکزی توسط امیرعبدالرحمن خلق شد و هیچ زمامداری، حتی تا امروز نتوانسته است فراتر از آن الگوی دیگری برای سیاست پیشنهاد کند که وجدان مدنی شهروندان و زمامداران را به طور همزمان مورد سوال قرار ندهد.
(ادامه در ....)
۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه
سخن کوچه
کشور ما دچار شقههای بیشمار و گونهگونی است. شقههای طبقاتی و جنسیتی و قشری و قومی و مذهبی و زبانی و امثال آن، جامعه را به تشتت و پراکندگی شدیدی دچار ساخته است. اما به نظر میرسد تنها جایی که، حد اقل برای لحظاتی کوتاه، تقریباً همهی مردم این سرزمین را در شأن و مقام واحدی قرار میدهد، کوچه است.
کوچههای ما در همه جا شبیه هم اند و همه از یک فضا و یک چهره برخوردارند: از کنار ارگ ریاست جمهوری تا کوچههای دشت برچی؛ از رو به روی وزارت داخله و وزارت خارجه تا خیرخانه و مقابل روضهی زیارت سخی در مزار شریف؛ از شکستگیهای کوچه در برابر منزل شاهانهی وزرا و معاونان ریاست جمهوری تا سرک مقابل پارلمان یا رو به روی قصر دارالامان؛ از سرک مقابل سیتی سنتر و کابلبانک تا کنارههای فوارهی آب در وسط وزارتخانههای مهم عدلیه و مالیه و معادن و ارگ و بانک ملی و هوتل سرینا؛ از خاک و کثافاتی که در کوچههای قلعهی شاده بر سر و صورتت میبارد تا آنچه در کوچههای وزیر اکبرخان و شهر نو تو را استقبال میکنند،...
صدای کوچه نیز شبیه هم است. وقتی معاونان رییس جمهوری از منزل به کوچه سر میزنند از زبان بادیگاردهای خود همان صدایی را میشنوند که مجری برنامهی «سرزمین من» در تلویزیون «نورین» بالای همکاران تخنیکی خود بلند میکند: «او خر....! برنامه را قطع کن!»
کوچه تاریخ کابل است و نشان هویت و فرهنگ مردمی که در آن زندگی میکنند. کوچه را میتوان آیینهی شهر کابل نیز اعلان کرد. در این آیینه میتوان کابل را از حال به گذشته برد و از گذشته به حال برگشت داد. سخن کوچه، روایت صادق این شهر است. سخن کوچه تعارف ندارد. مردم همانگونه که تف دهان و تهماندهی نصوار و خاکستر سیگار خود را در کوچه میریزند، صدا و سخن و حرکات خود را نیز داخل کوچه پخش میکنند.
***
وقتی وارد کوچه میشویم، حس میکنیم زبان آشنایی با ما سخن میگوید. این زبان، گاهی کلماتی را از دهان یک انسان زمزمه میکند و گاهی نمادی میشود از یک حدیث بدون کلمه؛ مثلاً نماد یک سنگ، نماد آبی کثیف که از نل شکستهی یک دیوار گلی بیرون چکیده، نماد آشغالی که در خانه جا را تنگ کرده و از لای شکاف دروازه درون کوچه خزیده است، نماد خانههایی که رنگارنگ کنار هم نشسته اند و برخی خاطرههای تلخ و شیرین درازی دارند، ...
آوارهی بهسود و هلمند در درون کوچه با هم آشنا میشوند. یکی شب، وقتی خواسته است برای رفع خستگی روزانه به خواب برود، با هجوم کوچی مواجه شده و بدون اینکه بداند دختر و پسرش کجا شدند، از وحشت پا به فرار گذاشته و از لای درختان، سنگزارها و مزرعهی سوخته، خود را به کوچه رسانده است و دیگری شب از بمب و راکتی که در وسط دو خط آتش بر سرش باریده است، فرار کرده و به کوچه آمده است. اکنون هر دو به هم نگاه میکنند و خط آوارگی و بیخانمانی را بدون اینکه به دلیلش واقف باشند، برای هم تبادله میکنند. زمامدارانی که رگ گردن شان از خون قدرت آماس کرده است با کودکانی که خون از وحشت و هراس و گرسنگی در رگهای گردن شان خشکیده است، هر دو در کوچه با هم بر میخورند....
وکیلان مردم در پارلمان، وقتی صدای شان از مایک داخل پارلمان بلند نشد و گوشی برای شنیدن پیدا نکرد، بیرون پارلمان میآیند تا در کوچه روی خاک بنشینند و این فرصتی است که روی خاک نشستن و خاک بر سر و صورت بادکردن و با نگاه ملتمس به هر جنبندهای چشم دوختن را درست مثل سایر بچههای کوچه تجربه کنند.
***
این ستون را برای «سخن کوچه» اختصاص داده ایم. در اینجا از کوچه خواهیم شنید: گاهی تلخ و گاهی شیرین. گاهی طنزآمیز و گاهی جدی. هر دوستی میتواند در اینجا از خاطرهها و یادداشتهای خود در کوچه فرصتی برای به هم رسیدن داشته باشد. کوچهی امروز، تصویرهایی دارد که قرار نیست فردا هم آن را داشته باشد. امروز میتوانیم تصویرهای کوچهی خود را برای درس و عبرت و شناخت فردا ثبت کنیم....
(ادامه در ....)
کوچههای ما در همه جا شبیه هم اند و همه از یک فضا و یک چهره برخوردارند: از کنار ارگ ریاست جمهوری تا کوچههای دشت برچی؛ از رو به روی وزارت داخله و وزارت خارجه تا خیرخانه و مقابل روضهی زیارت سخی در مزار شریف؛ از شکستگیهای کوچه در برابر منزل شاهانهی وزرا و معاونان ریاست جمهوری تا سرک مقابل پارلمان یا رو به روی قصر دارالامان؛ از سرک مقابل سیتی سنتر و کابلبانک تا کنارههای فوارهی آب در وسط وزارتخانههای مهم عدلیه و مالیه و معادن و ارگ و بانک ملی و هوتل سرینا؛ از خاک و کثافاتی که در کوچههای قلعهی شاده بر سر و صورتت میبارد تا آنچه در کوچههای وزیر اکبرخان و شهر نو تو را استقبال میکنند،...
صدای کوچه نیز شبیه هم است. وقتی معاونان رییس جمهوری از منزل به کوچه سر میزنند از زبان بادیگاردهای خود همان صدایی را میشنوند که مجری برنامهی «سرزمین من» در تلویزیون «نورین» بالای همکاران تخنیکی خود بلند میکند: «او خر....! برنامه را قطع کن!»
کوچه تاریخ کابل است و نشان هویت و فرهنگ مردمی که در آن زندگی میکنند. کوچه را میتوان آیینهی شهر کابل نیز اعلان کرد. در این آیینه میتوان کابل را از حال به گذشته برد و از گذشته به حال برگشت داد. سخن کوچه، روایت صادق این شهر است. سخن کوچه تعارف ندارد. مردم همانگونه که تف دهان و تهماندهی نصوار و خاکستر سیگار خود را در کوچه میریزند، صدا و سخن و حرکات خود را نیز داخل کوچه پخش میکنند.
***
وقتی وارد کوچه میشویم، حس میکنیم زبان آشنایی با ما سخن میگوید. این زبان، گاهی کلماتی را از دهان یک انسان زمزمه میکند و گاهی نمادی میشود از یک حدیث بدون کلمه؛ مثلاً نماد یک سنگ، نماد آبی کثیف که از نل شکستهی یک دیوار گلی بیرون چکیده، نماد آشغالی که در خانه جا را تنگ کرده و از لای شکاف دروازه درون کوچه خزیده است، نماد خانههایی که رنگارنگ کنار هم نشسته اند و برخی خاطرههای تلخ و شیرین درازی دارند، ...
آوارهی بهسود و هلمند در درون کوچه با هم آشنا میشوند. یکی شب، وقتی خواسته است برای رفع خستگی روزانه به خواب برود، با هجوم کوچی مواجه شده و بدون اینکه بداند دختر و پسرش کجا شدند، از وحشت پا به فرار گذاشته و از لای درختان، سنگزارها و مزرعهی سوخته، خود را به کوچه رسانده است و دیگری شب از بمب و راکتی که در وسط دو خط آتش بر سرش باریده است، فرار کرده و به کوچه آمده است. اکنون هر دو به هم نگاه میکنند و خط آوارگی و بیخانمانی را بدون اینکه به دلیلش واقف باشند، برای هم تبادله میکنند. زمامدارانی که رگ گردن شان از خون قدرت آماس کرده است با کودکانی که خون از وحشت و هراس و گرسنگی در رگهای گردن شان خشکیده است، هر دو در کوچه با هم بر میخورند....
وکیلان مردم در پارلمان، وقتی صدای شان از مایک داخل پارلمان بلند نشد و گوشی برای شنیدن پیدا نکرد، بیرون پارلمان میآیند تا در کوچه روی خاک بنشینند و این فرصتی است که روی خاک نشستن و خاک بر سر و صورت بادکردن و با نگاه ملتمس به هر جنبندهای چشم دوختن را درست مثل سایر بچههای کوچه تجربه کنند.
***
این ستون را برای «سخن کوچه» اختصاص داده ایم. در اینجا از کوچه خواهیم شنید: گاهی تلخ و گاهی شیرین. گاهی طنزآمیز و گاهی جدی. هر دوستی میتواند در اینجا از خاطرهها و یادداشتهای خود در کوچه فرصتی برای به هم رسیدن داشته باشد. کوچهی امروز، تصویرهایی دارد که قرار نیست فردا هم آن را داشته باشد. امروز میتوانیم تصویرهای کوچهی خود را برای درس و عبرت و شناخت فردا ثبت کنیم....
(ادامه در ....)
کوی دوست
اینجا کوی دوست است. کوی دوست، جایی است که دوستان با هم به نجوا و سخن و درد دل میپردازند. در کوی دوست جا تنگ نیست. دوستان با لبخند و نگاه مهرآمیز همدیگر را تحویل میگیرند. دوستان اهل دل اند. دل همانگونه که تعریفناپذیر است، وسعت انتهاناپذیر نیز دارد. کوی دوست مجال تحمل دوستان در کنار همدیگر است.
و اما، کوی دوست در مُلک ما، از زمانهای دور خالی و متروک بوده است. کمتر کسی در کوی دوست گذر داشته است. کوی دوست، محل اعتماد دوستان است. در مُلک ما، اعتماد در پنجههای طمع و تقلب و دروغ، به نفس افتاده است. دوستان، فاقد اعتماد به هم، هرچند به هم میرسند، به هم پیوند نمییابند. دوستان، با همدیگر همزبانی میکنند، اما از همدلی بهرهای نمیبرند. این است که در فاصلهی دوستان، هالهای از شک و ابهام پرده میاندازد. سخن دوستان، در فقدان اعتماد، دوستانه تفسیر و تعبیر نمیشود. دوستان، همدیگر را شهادتی مییابند که غیب مرموزی را در پشت چهره و نگاه خویش پنهان دارند.
کوی دوست، اما کوی دلداران است. کوی دوست، شک و تردید را در فضای دوستان، ناروا میداند. دوستان با هم میجنگند، اما از هم کینه نمیگیرند. دوستان با هم گلاویز میشوند، اما همدیگر را با نیش شماتت و طعنه خسته نمیسازند. هزارهها برای فضای دوستان در کوی دوست سخن نغزی دارند: «یک دست دَ کاسه، یک دست دَ جاغه».
کوی دوست از هر گونه پردهای که دوستان را از هم بیگانه میسازد، مصئون است. دوستان در کوی دوست، با نقاب به هم نمیرسند. سخن کوی دوست، سخن راست و صریح است. دوستان سفرهی دل خویش را در برابر همدیگر پهن میکنند، اما حریم امن دوستی خویش را با بیحرمتی نسبت به سخن و آداب سخن نمیآلایند. در کوی دوست، همه اهل هم اند و همچون اعضای خانواده، بیآلایش کنار هم مینشینند، با همدیگر سخن میگویند، از همدیگر میآموزند و به همدیگر اعتماد میکنند.
مقدم دوستان را در کوی دوست به میمنت میگیریم. خوب است در کوی دوست همدیگر را دریابیم و چراغی را مهربانانه هدیهی همدیگر کنیم. فراموش نکنیم که کوی دوست با چراغهای ما روشن میشود.
(ادامه در ....)
و اما، کوی دوست در مُلک ما، از زمانهای دور خالی و متروک بوده است. کمتر کسی در کوی دوست گذر داشته است. کوی دوست، محل اعتماد دوستان است. در مُلک ما، اعتماد در پنجههای طمع و تقلب و دروغ، به نفس افتاده است. دوستان، فاقد اعتماد به هم، هرچند به هم میرسند، به هم پیوند نمییابند. دوستان، با همدیگر همزبانی میکنند، اما از همدلی بهرهای نمیبرند. این است که در فاصلهی دوستان، هالهای از شک و ابهام پرده میاندازد. سخن دوستان، در فقدان اعتماد، دوستانه تفسیر و تعبیر نمیشود. دوستان، همدیگر را شهادتی مییابند که غیب مرموزی را در پشت چهره و نگاه خویش پنهان دارند.
کوی دوست، اما کوی دلداران است. کوی دوست، شک و تردید را در فضای دوستان، ناروا میداند. دوستان با هم میجنگند، اما از هم کینه نمیگیرند. دوستان با هم گلاویز میشوند، اما همدیگر را با نیش شماتت و طعنه خسته نمیسازند. هزارهها برای فضای دوستان در کوی دوست سخن نغزی دارند: «یک دست دَ کاسه، یک دست دَ جاغه».
کوی دوست از هر گونه پردهای که دوستان را از هم بیگانه میسازد، مصئون است. دوستان در کوی دوست، با نقاب به هم نمیرسند. سخن کوی دوست، سخن راست و صریح است. دوستان سفرهی دل خویش را در برابر همدیگر پهن میکنند، اما حریم امن دوستی خویش را با بیحرمتی نسبت به سخن و آداب سخن نمیآلایند. در کوی دوست، همه اهل هم اند و همچون اعضای خانواده، بیآلایش کنار هم مینشینند، با همدیگر سخن میگویند، از همدیگر میآموزند و به همدیگر اعتماد میکنند.
مقدم دوستان را در کوی دوست به میمنت میگیریم. خوب است در کوی دوست همدیگر را دریابیم و چراغی را مهربانانه هدیهی همدیگر کنیم. فراموش نکنیم که کوی دوست با چراغهای ما روشن میشود.
(ادامه در ....)
ضرورت و اولويتهاي انسجام نيروهاي سياسي – فكري
واحد سیاسی قدرت
به رغم هشت سال راهی که در عرصهی حرکتهای مدنی و سیاسی در افغانستان صورت گرفته، این کشور هنوز هم از تشتت و پراکندگیهای گونهگون رنج میبرد. کشوری که نتواند محوری واحد برای انسجام حرکتها و نیروهای خود ایجاد کند، در مقابله با مشکلات و ناهنجاریهایی که در برابر خود داشته باشد، با دشواری فراوان مواجه خواهد شد.
بحث ايجاد يك محوريت سالم سياسي كه بتواند كادرها و نيروهاي موثرِ جامعه را در راستاي هدفي واحد انسجام بخشد و از تشتت و پراكندگي نيروها و نيز هدررفتن زمينهها و امكانات جلوگيري كند، رفته رفته به يك موضوع اساسي در حلقات فكري جامعه تبديل ميشود. براي بررسي دقيقترِ موضوع، سوالاتي وجود دارد كه در يك تحليل واقعبينانه بايد مورد بررسي قرار گيرند:
- چه امري انسجام نيروهاي موثر جامعه را به يك ضرورت تبديل كرده است؟
- اين ضرورت را چگونه ميتوان پاسخ گفت؟
- چگونه ميتوان از نيروها و امكاناتي كه در جامعه وجود دارند، به گونهي مثبت و سازنده استفاده كرد؟
- چگونه ميتوان پروسهي تحول سياسي جامعه را به جانب ارزشها و نورمهاي مدني و دموكراتيك رهبري كرد؟ و بالاخره،
- چگونه ميتوان سياستي را در درون جامعه پيريزي كرد كه حد اكثر خواستهها و اهداف را با كمترين هزينهها تأمين نمايد؟
(ادامه در ....)
به رغم هشت سال راهی که در عرصهی حرکتهای مدنی و سیاسی در افغانستان صورت گرفته، این کشور هنوز هم از تشتت و پراکندگیهای گونهگون رنج میبرد. کشوری که نتواند محوری واحد برای انسجام حرکتها و نیروهای خود ایجاد کند، در مقابله با مشکلات و ناهنجاریهایی که در برابر خود داشته باشد، با دشواری فراوان مواجه خواهد شد.
بحث ايجاد يك محوريت سالم سياسي كه بتواند كادرها و نيروهاي موثرِ جامعه را در راستاي هدفي واحد انسجام بخشد و از تشتت و پراكندگي نيروها و نيز هدررفتن زمينهها و امكانات جلوگيري كند، رفته رفته به يك موضوع اساسي در حلقات فكري جامعه تبديل ميشود. براي بررسي دقيقترِ موضوع، سوالاتي وجود دارد كه در يك تحليل واقعبينانه بايد مورد بررسي قرار گيرند:
- چه امري انسجام نيروهاي موثر جامعه را به يك ضرورت تبديل كرده است؟
- اين ضرورت را چگونه ميتوان پاسخ گفت؟
- چگونه ميتوان از نيروها و امكاناتي كه در جامعه وجود دارند، به گونهي مثبت و سازنده استفاده كرد؟
- چگونه ميتوان پروسهي تحول سياسي جامعه را به جانب ارزشها و نورمهاي مدني و دموكراتيك رهبري كرد؟ و بالاخره،
- چگونه ميتوان سياستي را در درون جامعه پيريزي كرد كه حد اكثر خواستهها و اهداف را با كمترين هزينهها تأمين نمايد؟
(ادامه در ....)
احزاب سیاسی: رهبری جامعه در جهت قدرت سیاسی
واحد سیاسی قدرت
رابطهي اجتماعي ناگزيراً به انسجام و سازماندهي ضرورت دارد؛ اما دخیل شدنِ نقش ارادهي آگاه در انسجام و سازماندهيِ روابط، شاخصِ رشد مدني جامعه به شمار ميرود. حزب و تشكيلات سياسي نيرومندترين وسيله غرض ايجاد انسجام و سازماندهي در روابط افراد است. از طريق حزب و تشكيلات سياسي، افراد به سوي هدف معين، مشخص و پرجذبهي «قدرت سياسي» و يا «رهبري حكومت و نظام سياسي» سوق داده ميشوند.
با توجه به اهميت حزب و تشكيلات سياسي در ايجاد انسجام و سازماندهي روابط جمعي، كثرت احزاب و تشكيلاتهاي سياسي ميتواند به معناي شدت توجه و نياز جامعه به اين وسيلهي نيرومند نيز باشد. اما اگر در عقب فعاليتهاي حزب و تشكيلات سياسي هدف واحدِ «قدرت سياسي» و يا «رهبري حكومت و نظام سياسي» در نظر گرفته شود، كاهش يافتن تعداد احزاب و تشكيلاتهاي سياسي نيز بيانگر پخته شدن ديدگاه سياسي و انسجام فعاليتهاي سياسي جامعه محسوب ميشود. به همين علت، محدود بودن احزاب سياسي در جوامع متمدن به معناي عقبماندگي سياسي آن جوامع نبوده، و برعكس، نشانهي پختگي سياسي آنان ميباشد. دموكراسي و مبتني بودنِ اين نظام بر پلوراليسم هيچگاهي باعث نميشود كه جوامع متمدن به تشتت و تعددِ مراجع سازماندهي سياسي در روابط خويش دچار شوند. حالانكه در جوامع عقبمانده، دموكراسي با ضمانت آزاديهاي سياسي، معمولاً تجربهي انفجارگونهي احزاب و تشكيلاتهاي سياسي را به همراه داشته است.
(ادامه در ....)
رابطهي اجتماعي ناگزيراً به انسجام و سازماندهي ضرورت دارد؛ اما دخیل شدنِ نقش ارادهي آگاه در انسجام و سازماندهيِ روابط، شاخصِ رشد مدني جامعه به شمار ميرود. حزب و تشكيلات سياسي نيرومندترين وسيله غرض ايجاد انسجام و سازماندهي در روابط افراد است. از طريق حزب و تشكيلات سياسي، افراد به سوي هدف معين، مشخص و پرجذبهي «قدرت سياسي» و يا «رهبري حكومت و نظام سياسي» سوق داده ميشوند.
با توجه به اهميت حزب و تشكيلات سياسي در ايجاد انسجام و سازماندهي روابط جمعي، كثرت احزاب و تشكيلاتهاي سياسي ميتواند به معناي شدت توجه و نياز جامعه به اين وسيلهي نيرومند نيز باشد. اما اگر در عقب فعاليتهاي حزب و تشكيلات سياسي هدف واحدِ «قدرت سياسي» و يا «رهبري حكومت و نظام سياسي» در نظر گرفته شود، كاهش يافتن تعداد احزاب و تشكيلاتهاي سياسي نيز بيانگر پخته شدن ديدگاه سياسي و انسجام فعاليتهاي سياسي جامعه محسوب ميشود. به همين علت، محدود بودن احزاب سياسي در جوامع متمدن به معناي عقبماندگي سياسي آن جوامع نبوده، و برعكس، نشانهي پختگي سياسي آنان ميباشد. دموكراسي و مبتني بودنِ اين نظام بر پلوراليسم هيچگاهي باعث نميشود كه جوامع متمدن به تشتت و تعددِ مراجع سازماندهي سياسي در روابط خويش دچار شوند. حالانكه در جوامع عقبمانده، دموكراسي با ضمانت آزاديهاي سياسي، معمولاً تجربهي انفجارگونهي احزاب و تشكيلاتهاي سياسي را به همراه داشته است.
(ادامه در ....)
سخن قدرت
قدرت کششناکترین پدیده در زندگی جمعی است. قدرت از رابطههای جمعی پدید میآید، اما گاهی توسط فرد یا گروهی خاص به کار گرفته میشود و گاهی توسط همه یا اکثریت مردم. صورت اول را میتوان استبداد و دیکتاتوری خطاب کرد و صورت دوم را دموکراسی.
افغانستان به تازگی با مفهوم توزیع قدرت آشنا شده است. سخن از دموکراسی و حقوق بشر و آزادیهای مدنی زمینه را به طور نسبی آماده ساخته است تا قدرت از تمرکز بیرون شده و در لایههای مختلف جامعه تسری پیدا کند. انتخابات، پارلمان، مطبوعات، جامعهی مدنی، نظارتهای گونهگون بر اعمال و کارکردهای مقامات دولتی، در سطوح مختلف به توزیع قدرت کمک کرده اند.
با اینهم، برای اینکه قدرت چهرههای گونهگون خویش را در مصداقهای معین آشکار سازد و برای همهی مردم قابل درک باشد، نیاز است تا بحثهایی گسترده و روشن پیرامون مفهوم قدرت به راه بیفتد. این بحثها از یک سو لایههای مختلف قدرت را برای مردم باز میکند و از سوی دیگر امکان مدیریت سالم قدرت را برای جامعه بیشتر فراهم میسازد.
ادامه در ...
افغانستان به تازگی با مفهوم توزیع قدرت آشنا شده است. سخن از دموکراسی و حقوق بشر و آزادیهای مدنی زمینه را به طور نسبی آماده ساخته است تا قدرت از تمرکز بیرون شده و در لایههای مختلف جامعه تسری پیدا کند. انتخابات، پارلمان، مطبوعات، جامعهی مدنی، نظارتهای گونهگون بر اعمال و کارکردهای مقامات دولتی، در سطوح مختلف به توزیع قدرت کمک کرده اند.
با اینهم، برای اینکه قدرت چهرههای گونهگون خویش را در مصداقهای معین آشکار سازد و برای همهی مردم قابل درک باشد، نیاز است تا بحثهایی گسترده و روشن پیرامون مفهوم قدرت به راه بیفتد. این بحثها از یک سو لایههای مختلف قدرت را برای مردم باز میکند و از سوی دیگر امکان مدیریت سالم قدرت را برای جامعه بیشتر فراهم میسازد.
ادامه در ...
اشتراک در:
نظرات (Atom)