۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

روایت رواندا؛ دو ژورنالیست، دو فلم، یک کتاب (34)






یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (34)

روایت رواندا؛ دو ژورنالیست، دو فلم، یک کتاب

فیلیپ گورویچ، نویسنده‌ی فروتن و متواضع، با دیدی انسانی و پشت‌کاری ستودنی، مهمان مهم امشب ما در برنامه‌ی «شام با شخصیت‌های برجسته» بود. بعد از خانم الیزابت الکساندرا، هیچ برنامه‌ی دیگر به اندازه‌ی سخنان امشب فیلیپ، گیرا و جذاب نبوده و هیچکدام به اندازه‌ی او بر جلسه تأثیر نگذاشته بود. وقتی از صحبت‌ با او بیرون می‌آمدم، مسیر راه را تا خانه، با ریکاردو تیران قدم‌زنان طی کردیم. با هر گام، و هر سخنی که میان من و ریکاردو تبادله می‌شد، حس می‌کردم انسان‌بودن مسئولیت‌ سنگین‌تری بوده است. ریکاردو هم اعتراف داشت که سخنان و کارنامه‌ی فیلیپ او را تکان داده است.
بعد از فلم موفق «هوتل رواندا»، تولید مشترک انگلستان، ایتالیا و آفریقای جنوبی در سال 2004 که در ١٢١ دقیقه تصویر هولناکی از قتل‌عام تکان‌دهنده‌ی رواندا در سال 1994 ارایه کرد، فیلیپ گورویچ را کسی می‌دانند که در شرح ماجرای رواندا برای امریکاییان و سایر کشورهای غربی، سنگ تمام گذاشته است. او کتابی نوشت با عنوانی شرمسارکننده: «می‌خواهیم به اطلاع تان برسانیم که فردا ما و خانواده‌های مان کشته خواهیم شد»! (We Wish to Inform You That Tomorrow We Will Be Killed with Our Families).
***
چند شب قبل، فلم مستندی از خانم لیندا وستر و جی بی روتاگاراما را در یکی از سالن‌های بزرگ نمایش دانشگاه یل روی پرده‌ی بزرگ پروژکتور دیدیم. این فلمِ 73 دقیقه‌ای سرگذشت واقعی جی بی روتاگاراما است. او هنوز کودکی خوردسال بود که حادثه‌ی قتل عام توتسی‌ها توسط هوتوها اتفاق افتاد. مادر او توتسی و پدرش هوتو بود. پدر در پی قتل مادر بیرون شد ولی خواست پسران دورگه‌ی خود را به هر قیمتی شده نجات دهد و به بیرون از رواندا بفرستد. داستان فلم مستند که «برگشت به خانه» (Back Home) نام دارد، پر از عاطفه و هیجان است: عاطفه‌ی انسان و هیجانی که سرنوشت انسان را به گونه‌ای یک روح سرگردان دنبال می‌کند. جی‌ بی همان آمیزه‌ی عاطفه‌ و هیجان است که از قتل نزدیک به یک میلیون انسان جان بدر برده و توسط دو خانم ژورنالیست که یکی از آنها لیندا وستر است، به غرب انتقال می‌یابد و در اینجا به عنوان فرزند یک زن ژورنالیست امریکایی بزرگ می‌شود، به مکتب می‌رود، دانشگاه را تمام می‌کند... تا اینکه حادثه‌ی 11 سپتامبر اتفاق می‌افتد و وحشت و ویرانی این حادثه زخم‌های کهنه‌ی او را باز می‌کند و وادارش می‌کند به رواندا برگردد و ببینید که اجساد خانواده‌اش چه شدند و مادرش را چگونه دفن کردند و بعد از هفت سال زندگی به کدام سمت حرکت دارد.
***
فلم «برگشت به خانه» پرداخت جالب و تکان‌دهنده‌ای داشت. کیل گینسبرگ، یکی از مدیران برنامه‌ی ورلد فیلوز، صبح همان روزی که لیندا و شوهرش در برنامه‌ی «شام با شخصیت‌های برجسته» شرکت می‌کردند، مرا به دفترش دعوت کرد تا به گفته‌ی خودش «حرف مهمی» را برایم بگوید. او گفت که در برنامه‌ی ورلدفیلوز هزینه‌ی فیلوشیپ مرا خانم لیندا پرداخت کرده و جا دارد که هر وقت فرصت یافتم به طور اختصاصی از او تشکری کنم. خانم کیل، برخی از ویژگی‌ها و کارنامه‌های لیندا را بیان کرد و گفت که در میان کارنامه‌ها و اسناد هر یک از ورلدفیلوها، او مرا ترجیح داده و متعهد شده بود که تمام هزینه‌ی فیلوشیپم را پرداخت کند.
ضیافت با خانم لیندا را به گونه‌ای سپری کردیم و تعارفاتی به میان آمد، اما بعد از اینکه فلم را دیدم، حس سپاسگزاری‌ام جلوه‌ی دیگری گرفت. پس از تماشای فلم، جلسه‌ی پاسخ به سوالات برگزار شد و در پایان، فرصتی پیش آمد تا به طور اختصاصی سر پا بایستیم و لحظات زیادی از او و کارها و دیدگاه‌هایش بپرسیم. با تحملی مادرانه، تمام سوالات را گوش می‌کرد و می‌کوشید به آنها پاسخ دهد. در جریان توضیحاتش به نظرم می‌رسید که حرفه‌ی ژورنالیسم به شدت افکار، عواطف و زندگیش را دگرگون کرده بود. هیجان داشت تا حرف‌های ناگفته‌ای را که در ذهنش بند مانده و در عقب پرده‌ی فلم نفس می‌زد بیان کند. لیندا با این فلم، خودش را شستشو کرده و چشمانش را به دیدن تصویرهای دیگری عادت داده بود: این قضاوت خود او بود.
خانم لیندا با رسانه‌های مشهور امریکایی از جمله لینکلن، نیبراسکا، سی بی اس، ان بی سی و فاکس نیوز کار کرده و برنامه‌های پرطرفداری را تولید کرده است. او در جریانی که قتل عام رواندا را تحت پوشش خبری داشت، جی بی روتاگاراما را از میان آوارگان فراری برگزید و با خود به لندن و امریکا آورد و به عنوان فرزندخوانده‌اش بزرگ کرد. هیچ کار لیندا به اندازه‌ی پوششی که به حادثه‌ی رواندا بخشیده بود، حس ژورنالیستیکش را ارضا نمی‌کرد. مستند «برگشت به خانه» یکی از همان پوشش‌ها بود.

***
فلم لیندا برشی جالب به تاریخ رواندا می‌زند: این کشور سال‌های طولانی تحت استعمار بلژیک بود. در اوایل سال‌های 1920 دولت بلژیک با اقدامی باورنکردنی تصمیم گرفت رواندا را به دو قبیله تقسیم کند و برای هر فرد شناسنامه‌ای صادر کند که روی آن تعلق اتنیکی فرد نوشته باشد. چگونه می‌شد این تقسیم‌بندی را عملی کرد؟ همه‌ی مردم یک گونه بودند و هیچ تفاوتی با هم نداشتند. مأموران بلژیک، جمجمه‌ها، اندازه‌ی دماغ و تیرگی و روشنی رنگ پوست را معیار گرفته و بر اساس آن، انسان‌هایی را که در صف‌های طولانی ایستاده و منتظر تثبیت هویت خود بودند، از هم جدا کردند و دو قبیله‌ی جداگانه به وجود آوردند: یکی توتسی، و دیگری هوتو. توتسی‌ها اقلیت بودند. یعنی در میان همه‌ی سیاه‌پوستانی که شبیه هم بودند عده‌ای کمتری پیدا شدند که رنگ‌ پوست و اندازه‌ی دماغ و جمجمه‌ی سر شان با معیار بلژیکی‌ها نزدیکی داشته باشد.
بلژیکی‌ها توتسی‌ها را به مناصب بهتری در حکومت و اداره‌ی کشور راه دادند و آنها را همکار دولت بلژیک در اداره‌ی حکومت ساختند. هوتوهای اکثریت، که با معیارهای دولت بلژیک هیچ شایستگی‌ای نداشتند، به حاشیه‌ی جامعه رانده شدند تا به عنوان انسان‌های دست دوم کارهای شاقه و ناخوشایندتر را انجام دهند.
رواندا در سال ١٩٦٢ استقلال خویش را به دست آورد، کشوری با شش میلیون جمعیت که ٨٥ درصد آن را هوتوها و ١٥ درصد آن را توتسی‌ها تشکیل می‌داد. هوتوها و توتسی‌ها، به جز همین نامی که روی شناسنامه‌های شان درج است، تفاوت دیگری با هم ندارند: زبان و فرهنگ شان مشترک است، با هم آمیزش می‌کنند، با هم در یک مکتب درس می‌خوانند، در یک قهوه‌خانه چای و نوشابه می‌نوشند و یک نوع مراسم مذهبی را به جا می‌آرند.
اما بلژیکی‌ها با رفتن خود نطفه‌های فتنه را هم در رواندا کاشتند. رفته رفته شعله‌های جنگ قومی در این کشور عقب‌مانده و کوچک تازه شد. امریکایی‌ها از توتسی‌ها جانبداری می‌کردند و فرانسوی‌ها به تجهیز ارتش و نیروهای هوتویی پرداختند. در ششم اپریل 1994، رئیس جمهور ژوه‌نال هابی اریمانای توتسی تبار در حادثه‌ی انفجار هواپیما به قتل رسید. او خواستار صلح میان دو قبیله بود و در رواندا محبوبیت خوبی داشت. رادیوی دولتی بلافاصله خبر مرگ او را اعلام کرد، اما مسئولیت آن را به دوش شورشیان توتسی انداخت. نظامیان و سیاستمداران هوتویی، از هوتوها خواستند که بلافاصله به تصفیه‌ی کامل توتسی‌ها بپردازند. در عرض چند ساعت افراد شبه نظامی هوتو که با چاقوهای بلند ساخت چین مسلح بودند خیابان‌ها را پر کردند. سیاستمداران و تجار و افراد سرشناس توتسی در گام اول قربانی شدند و به دنبال آن نوبت رسید به مردمان عادی.
شناسایی قربانی کار مشکلی نبود. مردم همدیگر را می‌شناختند. همسایه‌ها به جان همسایه‌ها افتادند و در قضیه‌ی جی بی روتاگاراما، شوهر به جان همسرش افتاد. فلم مستند خانم لیندا و روتاگاراما در همین بخش‌ها اوج بی‌مانندی پیدا می‌کند. تکه‌هایی از اظهارنظرهای سیاستمداران رده اول امریکایی و اروپایی نیز در فلم نقل می‌شود که گویی حادثه به آنان هیچ ربطی ندارد. لیندا که آن زمان ژورنالیست بود خبر را به رییس خود انتقال داد و گفت که آنجا چه می‌گذرد. او از رییسش اجازه خواست که برود به محل و خبر حادثه‌ی هولناک را به جهان پخش کند. رییسش به سادگی او را منع کرد و وقتی اصرار او را دید با خونسردی گفت: بگذار قضیه روشن شود؛ هر وقت معلوم شد که تعداد کشته‌ها به راستی از مرز پنجصد هزار گذشته است فکری می‌کنیم!
لیندا این تکه را در پاسخ من که از واکنش غربی‌ها پرسیدم گفت، اما می‌شد حس نفرتش را از آنچه بیان می‌کند در چشمانش ملاحظه کرد. او در فلم نیز صحنه‌هایی را آورده بود که افراد به راحتی از کنار اجاق آتش بر می‌خیزند، کسی را آنسوتر حلال می‌کنند و با آرامش بر می‌گردند و با هم به نوشیدن مشروب ادامه می‌دهند.
جی بی روتاگاراما، دید مادرش به خانه‌ی همسایه رفت. پدرش را که به تعقیب او بیرون رفت، دید. حمله و تهاجم هوتوها به خانه‌ی همسایه را هم دید. قتل عام و درهم‌ریختن خانه را هم دید. سکوت و آرامش بعد از حادثه را هم دید. با پدر و برادرش از مخفیانه و هراسان از این دیوار به آن دیوار و از این سوراخ به آن سوراخ خزیدند و در راه خود شاهد قتل‌های هولناک شدند، تا اینکه از مرز عبور یافتند و چشم شان به لیندا و همکارش افتید. گویی برادر جی بی قبلاً مدت کوتاهی با لیندا و همکار او به عنوان مترجم کار کرده بود و لیندا از همان لحظه‌ی اول آنها را شناخت.
جالب است که در فلم «برگشت به خانه»، جی بی در موقع گشت زدن در جاده و در هنگامی که چشمانش با دیدن هر نشانه‌ای از قدیم برق می‌زند کسی از آشنایان خود را می‌یابد و از او می‌شنود که مادرش زنده است! صحنه‌ی دیدار مادر و این پسر، بعد از آنهمه‌ زمان، درخشش دیگری به فلم بخشیده است: به طور خارق‌العاده تکان‌دهنده است.
***
صحبت‌های فیلیپ مرا بی‌مآبا به یاد سخنان خانم لیندا انداخت. تا این شب، منتظر فرصتی بودم تا یادداشت‌هایی را که از جریان دیدار با خانم لیندا و تماشای فلم او گرفته بودم، در یک عنوان جداگانه تنظیم کنم. خاطره‌ی چند بار نگاه کردن فلم «هوتل رواندا» در جمع دانش‌آموزان معرفت نیز روی پرده‌ی ذهنم عبور می‌کرد. بزرگواری انسانی به نام پل روسسه باگینا، معاون مدیر هتلی پنج ستاره به نام میل کولین، هوتو تباری که با تاتیانای توتسی تبار ازدواج کرده و سه فرزند دارند، همیشه مرا به خود مصروف می‌کرد. او نماد تغییر در یک انسان بود: انسانی که می‌تواند خود را باز یابد و با این بازیابی خود، تکانه‌ای در هزاران و میلیون‌ها انسانی دیگر خلق می‌کند. فلم «هوتل رواندا» را به حق تفی بر صورت تمدن امروز خوانده اند.
همیشه حس می‌کردم که رواندا بخشی دیگر از تاریخ انسان است. بازی ذهنم تصویرهای همه‌ی تاریخ را، تصویرهای خودم را، با رواندا گره می‌زد و از این گره‌زدن‌، مقایسه‌های جالب و تکان‌دهنده‌ای را در ذهنم شکل می‌بخشید. از اوایل سال‌های هفتاد خورشیدی، دریافت ریشه‌های جنگ‌ و تعصبات اتنیکی، مهم‌ترین گره‌ ذهنی‌ام را تشکیل می‌داد. نمی‌دانستم انسان با برخی از تعلقات خود، چگونه شکل می‌گیرد و چگونه تغییر ماهیت می‌دهد.
سال‌های هفتاد خورشیدی مقارن سال‌های 1990 میلادی بود؛ دهه‌ای که با قتل‌عام‌های بوسنی هرزی‌گویین، رشد جنبش انتفاضه و حماس در فلسطین، جنگ و قتل‌عام چچین، جنگ‌ آذربایجان و ارمنستان، قتل عام رواندا، جنگ‌های وحشتناک سومالی، تعزیرات بر عراق و کوریای شمالی و در کنار همه‌ی آنها، جنگ افغانستان فراز بی‌مانندی از خشونت و تراژیدی تاریخ قرن بیستم را تمثیل می‌کرد.
امشب، سخنان فیلیپ، در پیوند با سخنان خانم لیندا و فلم‌های «برگشت به خانه» و «هوتل رواندا» خاطره‌های خودم از زندگی و روزگار مردمان کشورم را به تصویر می‌کشید. در داستان لیندا، حرفه‌ی ژورنالیزم و عاطفه‌ی یک زن، پسر آواره و بی‌سرپرستی را از رواندا به فرزندی یک خانم‌ امریکایی می‌کشاند و زیر نگاه‌های او به مکتب و دانشگاه می‌فرستد و از او کسی می‌سازد که اکنون می‌تواند حکایت گذشته‌ی زندگی خویش را با زبانی دیگر بگوید: زبانی دور از نفرت و عقده‌ی انتقام، زبانی تشنه‌ی محبت و عفو و انسان‌دوستی، اما در عین حال، زبانی آمیخته با اشک و آه و درد یک انسان زخمی.
در فلم «هوتل رواندا»، انسانی استحاله می‌شود: از یک فردی که تنها به شغل و خانواده و فرزندان خود می‌اندیشد و اصول و قواعد بازار کارش از هر چیزی برای او اهمیت دارد، به فردی تبدیل می‌شود که برای همه‌ غافل‌گیر کننده است.
اما صحبت‌های فیلیپ، گویی پشت پرده‌ی فلم هوتل رواندا و مستند خانم لیندا را روایت می‌کرد. این صحبت به حدی جالب بود که کسی متوجه نشد بیش از دو ساعت زمان گذشته و فیلیپ باید راه طولانی‌ای را تا نیویورک با قطار طی کند تا شب را در منزلش باشد. اشتیاق از هر دو جانب بود. فیلیپ هم گویی تحت تأثیر اشتیاق و جذبه‌ی ورلدفیلوز قرار گرفته بود، خیلی زیبا و شمرده و سنجیده سخن می‌گفت: این اعتراف خودش بود!
***
فیلیپ گورویچ در سال 1961 از مادری نقاش و پدری فیلسوف در فیلادلفیا، یکی از شهرهای ایالت پنسلوانیا، به دنیا آمد. برادرش طب خواند و داکتر شد. اما او دوست داشت نویسندگی کند و این را از دورانی که در کالج درس می‌خواند به عنوان یک عشق و یک حرفه دنبال کرد. او مدیریت «پاریس ریویو» را بر عهده داشته و از نویسنده‌های دایمی نیویارکر است. کتاب «روایت ابوغریب» او ماجرای تکان‌دهنده‌ی رفتار امریکایی‌ها در زندان ابوغریب را بازخوانی کرد، کتابی که خودش می‌گوید به هیچ صورت امریکایی‌ها، مخصوصاً سیاستمداران این کشور، از خواندنش احساس خورسندی نمی‌کنند. او جنگ‌های اتنیکی در اروپا و افریقا را دنبال کرده و در مورد مسایل مختلف از سیاست تا جامعه و تا موسیقی مطلب نوشته است.
از او پرسیدم که به عنوان یک نویسنده چه چیزی به او انگیزه می‌دهد تا داستانی را تعقیب کند و چیزی بنویسد که فکر می‌کند دیگران ننوشته اند. گفت: نویسندگی خود یک انگیزه است، انگیزه‌ی دانستن و گره‌ها را در ذهن خود باز کردن. من در موقعی که دنبال پاسخی به یکی از گره‌های ذهنی خود بیرون می‌شوم بیشتر از اینکه به خوانندگان خود توجه کنم، به دغدغه‌های ذهنی خود نگاه می‌کنم. تلاش می‌کنم گره‌های ذهنی خود را باز کنم. برای همین است که هر چه جلوتر می‌روم حس می‌کنم کشف‌های تازه‌تر و بهتری می‌کنم و به این ترتیب است که نویسندگی برای من و برای زندگی من به نوعی معنا می‌بخشد.
در جریان صحبت غیررسمی که هنوز وارد سالن غذاخوری نشده و نوبت به صحبت‌های اصلی نرسیده بود، علاقمندی زیادی نشان داد که از افغانستان بشنود. می‌گفت: ما از افغانستان چیز خیلی کمی می‌دانیم. آنچه را هم می‌دانیم به هیچ صورت دلخوش‌کننده‌ نیستند. اکثریت مردم می‌گویند داریم آنجا چه می‌کنیم و بودن در آنجا چه نفعی برای ما دارد. کسی نیست که به این سوال‌ها پاسخ دهد. فیلیپ گفت: کارم در ماجرای ابوغریب انگیزه‌ای در درونم خلق کرد که افغانستان‌ را هم مطالعه کنم. شاید فرصتش را نیابم، اما برایم جالب است بدانم که در آن کشور واقعاً چه گذشته است و حالا چه می‌گذرد. حس می‌کنم درست مانند عراق و رواندا، نکته‌های زیادی است که مردم آن را نمی‌دانند یا بهتر بگویم درست نمی‌دانند. او می‌گفت که حکایت‌های مکتب معرفت، به نظر کسانی که او با آنها در تماس بوده است، حاوی خوش‌بینی‌ها و امیدواری‌های زیادی است و علاقمندی نشان داد که بیشتر برایش بگویم که آنجا دارد واقعاً چه اتفاق می‌افتد و مخصوصاً وقتی امریکایی‌ها بیرون شوند چه روی خواهد داد. در جایی با نگرانی پرسید: آیا واقعاً طالبان برخواهند گشت و جنگ‌های اتنیکی و قتل عام و خصومت در برابر زنان عودت خواهد کرد؟ ... هنوز پاسخی نگفته بودم که باز هم پرسید: آیا با کارهایی که می‌کنی خیلی احساس ناامنی داری و فکر می‌کنی که مورد تهاجم قرار بگیری؟!
***
فیلیپ چه گفت و دیدگاه او چه داشت که بر ما تأثیری عمیق گذاشت؟ ... این سوال را در یادداشت بعدی مرور خواهم کرد: «ژنوساید، عدالت، انتقام».


۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

تجارت و امنیت (33)


یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (33)

تجارت و امنیت

تجارت بیش از هر فعالیت دیگری که انجام می‌دهیم به امنیت ضرورت دارد. تجارت بازی ظریفی است که همه‌ی اعصاب شما را به خود مصروف می‌کند. در این بازی، اگر با تمام قوای مغزی خود شریک نباشید، سود تان را از دست می‌دهید. بنابراین، شما بیش از هر چیزی دیگر به امنیت و آرامش ضرورت دارید.
این حرف‌ها لُب قسمت دوم حرف‌های آقای نلی‌بف بود. تجارت جنگ نیست، صلح است، مصالحه است، سازش است، احترام متقابل است، تشویق متقابل است. شما در تجارت می‌خواهید حریف تان در میدان فعالانه سهم بگیرد که شما بتوانید از حاصل تلاش و کار او منافع و کار خود تان را هم ضمانت کنید.

آقای نلی‌بف، گفت: آنچه باعث رشد تجارت می‌شود امنیت است. در فضای امنیت، شما به نتایج معاملات و داد و ستدهای خود امیدوار می‌شوید و در بازار اعتماد خلق می‌کنید. او گفت: فرق بازار سیاه و بازار قانونمند این است که در بازار سیاه نوعی چپاول و غارت وجود دارد و کسی که زیاد می‌گیرد به اندازه‌ی همان کسی از اندوخته‌ی خود بی‌اعتماد است که هیچ چیزی نگرفته و دست خالی به خانه بر می‌گردد. در بازار قانونمند هیچ کسی نیست که دچار هراس و اضطراب باشد و این است که شما در بازار سیاه برنامه‌ریزی ندارید، نوعی فریبکاری و چالاکی دارید، اما در بازار قانونمند طرح و برنامه دارید و برای هر معامله‌ی خود از حساب و کتاب دقیق پیروی می‌کنید.

آقای نلی‌بف بخش مهم و اساسی کار بازار را خلق ارزش‌های مشترک عنوان کرد. ارزش‌های مشترک بازار، سود و منافع بیشتر است. شما در معاملات و روابط تجارتی و اقتصادی خود کاری می‌کنید که هر دو طرف معامله به حسن نیت مقابل در انجام معامله باور داشته باشد.
یکی از تمرین‌های جالبی را که آقای نلی‌بف انجام داد، باز هم پیش‌بینی‌ها و پیشنهادهایی را که ما داشتیم، نادرست از آب درآورد. او از دو موسسه‌ی مطبوعاتی بزرگ امریکا نام برد که با هم داخل رقابت می‌شوند: US Today و Chicago Tribune. یواس‌تودی که به عنوان یک موسسه‌ی بزرگ مطبوعاتی در سراسر امریکا فعالیت دارد، تصمیم می‌گیرد نشرات خود را در شیکاگو نیز آغاز کند. تا کنون شیکاگوتریبون معتبرترین نشریه‌ی شهر بوده و هیچ رقیب قدرتمندی در برابر خود نداشته است. با آمدن یواس‌تودی، بازار شیکاگوتریبون آسیب می‌بیند. به نظر شما شیکاگوتریبون در برابر یواس‌تودی باید چه کار کند؟ ... آیا با این اقدام هماهنگی کند و به سادگی آن را قبول کرده خودش به پخش آن در شهر اقدام کند یا اینکه در برابر آن مقاومت کند و از تمام وسایل ممکنه استفاده کند تا یواس‌تودی در شیکاگو پا گرفته نتواند؟

پاسخ‌های ما جالب بود: تقریباً اکثریت با مقاومت و مقابله‌ی شیکاگوتریبون موافقت داشتند و می‌گفتند اگر مقاومت نکند، شکست می‌خورد و ناگزیر باید بازار خود را در برابر موسسه‌ی بزرگ و قدرتمند یواس‌تودی رها کند. راه‌هایی که برای مقاومت پیشنهاد می‌شد نیز متعدد و متفاوت بودند، اما در کل، صلاح شیکاگو تریبون را در این می‌دیدند که از بازار و کار خود محافظت کند و اجازه ندهد که یو‌اس‌تودی در شیکاگو پا بگیرد، در غیر آن، نابود می‌شود.
اما آقای نلی‌بف در میان ناباوری همگانی اعلام کرد که شیکاگوتریبون، برخلاف، تصمیم می‌گیرد که از تصمیم یواس‌تودی استقبال کند و حتی پیشنهاد می‌کند که به عنوان یک همکار، پخش یواس‌تودی در شیکاگو را نیز بر عهده گیرد.

این تصمیم همه‌ی ما را غافلگیر کرد و در ابتدا متوجه نشدیم که چرا باید همچون شکستی در همان اول ماجرا قبول شود. آقای نلی‌بف گفت: این هم بخشی از همان «نظریه‌ی بازی» است که شیکاگوتریبون را به جای خصومت و مقاومت، به همکاری و حمایت تشویق کرده است. آقای نلی‌بف گفت: برای شیکاگوتریبون کار نشراتی یک کار تجارتی و اقتصادی بوده و هدف از آن به دست آوردن سود و تأمین منافع است. حالا اگر به مقابله برخیزد، باید مقداری از سرمایه و انرژی خود را وقف این کند که از رشد و نفوذ یواس‌تودی جلوگیری کند، اما پیروزی‌اش در برابر یواس‌تودی به دلایل فراوان نامحتمل است. بالاخره هیچ قانون و دلیلی وجود ندارد که شیکاگوتریبون را قادر سازد از فعالیت یواس‌تودی جلوگیری کند و یا مردم را از خواندن یواس‌تودی ممانعت کند.

با اعلام همکاری و حمایت، یواس‌تودی و شیکاگوتریبون، به طور همزمان سود می‌برند: یواس‌تودی می‌تواند به جای ایجاد یک مرکز مصرفی دیگر برای نمایندگی خود، با قیمت ارزان از اعتبار و نفوذ و روابط شیکاگوتریبون استفاده کند و نشریه‌ی خود را در وقت مناسب به همه‌ی خوانندگان برساند. یواس‌تودی همچنین می‌تواند هفته‌ای یک روز شماره‌ی ویژه‌ی شیکاگوتریبون را ضمیمه‌ی نشرات یواس‌تودی در سراسر امریکا پخش کند و از بابت آن پول و سود کمایی کند. شیکاگوتریبون هم می‌تواند از شاخه‌های نفوذ و پخش یواس‌تودی استفاده کند و در هفته یک روز نشریه‌ی خود را در سراسر امریکا پخش کند و در داخل شیکاگو نیز از بابت پخش نشرات یواس‌تودی اجرت دریافت کند.

با این تصمیم شیکاگوتریبون و یواس‌تودی، ممکن است یک مقدار از خوانندگان شیکاگوتریبون از دست برود، اما در عوض آن، با پخش گسترده‌ی یواس‌تودی و پخش یک روزه‌ی شیکاگوتریبون در سراسر امریکا نفع این نشریه چندین برابر ارتقا می‌کند. نلی‌بف گفت که این همان آمیزش رقابت و همکاری است که من از آن به نام «coopetition» یاد کرده ام.

آقای نلی‌بف مثال‌های زیادی را زد که شرکت‌ها با تعاون و همکاری به همدیگر در واقع همدیگر را کمک می‌کنند که هزینه‌های خود را کاهش داده و دستاوردهای خود را بیشتر سازند. تاجران، دنیای واقعی را تمثیل می‌کنند و در دنیای تجارت، شما کاری نمی‌کنید که مطمین هستید به زیان شما تمام می‌شود. اخلاق تجارت همین است. شما تعاون و تعامل دارید نه تخاصم و دشمنی. ارزش‌های مشترکی که در تجارت خلق می‌شود برای ساختن و آباد کردن است نه برای تقسیم‌کردن و در هم‌شکستن. در تجارت شما باید زیان دیگران را توجه داشته باشید، چون زیان دیگران، در واقع زیان شماست. شما با هر مشکلی که مواجه می‌شوید، آن را شناسایی کنید، معرفی کنید و در نهایت برای آن راه حل پیدا کنید. مشکل را هیچ گاهی پنهان نکنید.

نکته‌ی دومی که در تجارت اهمیت دارد، احترام به استعدادهای فردی است. تاجر به انجام بهتر کار می‌اندیشد. گزینش لایق‌ترین فرد از هر جایی و با هر تعلقی که باشد، منطق کار تجارت است. در تجارت به نژاد و رنگ و مذهب و این چیزهای افراد نگاه نمی‌کنند. کسی پسرش را به خاطری که پسر اوست، به منصبی نمی‌گمارد که لیاقت آن را ندارد و یا شرکت را دچار افلاس و ورشکستگی می‌کند. تجارت همانگونه که در عرضه مرزها را در می‌نوررد، در تولید نیز مرزها را عبور می‌کند. تاجر به بازاری نیاز دارد که کالاهایش را خریداری کند. در موقع خرید، تاجر به رنگ کسی نگاه نمی‌کند. به کیسه‌ی او نگاه می‌کند که چقدر از آن برای کدام کالا بیرون می‌ریزد. در تولید نیز چنین است. تاجر می‌بیند که کدام شخص برای او بهترین تولید را دارد که بهترین تولید اسم دیگری برای بالاترین سود است. آقای نلی‌بف تجارت و فعالیت‌های اقتصادی را بهترین عرصه برای کشف و رشد استعدادهای نهفته‌ی انسان‌ دانست.

آقای نلی‌بف در نتیجه‌ی توضیحات خود گفت: امنیتی که در تجارت مورد نظر است به همین گونه تأمین می‌شود. کسانی که در تجارت دنبال بیشترین سود هستند، در نهایت بازنده‌ی میدان می‌شوند. بیشترین سود برای شما، یعنی بیشترین زیان برای دیگران، یا دست کم محروم ساختن دیگران از هرگونه سود. این امر امنیت میدان تجارت را مخدوش می‌کند. شما باید طرح‌هایی داشته باشید که سود بیشتر برای شما برسد، اما این سود بیشتر برای سایر بازی‌گران میدان نیز قابل قبول و رضایت‌بخش باشد. در غیر آن، شما بازی خوبی را به پیش نبرده اید.

***
حرف‌های آقای نلی‌بف، باری دیگر ذهن مرا به دنیای سیاست و روابط اجتماعی و سیاسی کشاند. به سادگی متوجه می‌شدم که سیاست نیز حکمش شبیه حکم دنیای تجارت است. در میدان سیاست، شما با انسان‌هایی طرف هستید که برای خود منافع و خواسته‌های متفاوتی دارند. شما نمی‌توانید به گونه‌ای عمل کنید که همه مطابق خواست و سلیقه و منافع شما عمل کنند. این کار شاید با تلقین و تبلیغ برای یک مدتی معین امکان‌پذیر باشد، اما در درازمدت کارساز نیست. سیاست، درست مانند تجارت، با تعاملی درازمدت و همیشگی سر و کار دارد. تاجران وقتی در یک میدان می‌بازند حس نمی‌کنند که همه‌چیز را باخته اند. آنها خود را برای ورود در میدانی دیگر آماده می‌سازند. سیاستمداران نیز چنین هستند. تغییر سیاسی یک بار و برای همیشه اتفاق نمی‌افتد. تغییر سیاسی یک پروسه‌ی مستمر و همیشگی است. شما باید از لحاظ ذهنی این آمادگی را داشته باشید که در هر شرایطی متناسب با وضعیتی که در آن قرار می‌گیرید راه‌حل‌ها و شیوه‌های برخورد خاص خود را پیدا کنید.
انقلاب تغییر یکبارگی و بنیادی است. اما آیا واقعاً با یک انقلاب می‌توان برای همیشه از مشکلات و نابسامانی‌ها رهایی یافت؟ تجربه‌ی انقلاب‌های مختلف در قرن بیستم نشان می‌دهند که مدیریت پس از انقلاب دشوارتر از خود انقلاب بوده است. شما در انقلاب اصل تعامل را نادیده می‌گیرید. در انقلاب، مرجعی برای قضاوت خارج از خواسته‌ها و تمایلات انقلابیون وجود ندارد.

***
آقای نلی‌بف گفت: اصل مهم در تجارت، رسیدگی به خواسته‌ها و توقعات مصرف‌کنندگان است. این حرف را از زبان حبیب رهیاب نیز شنیدم. روزی که می‌خواستم چند قطعه عکس را چاپ کنم، می‌گفت: اینجا حق اول با خریدار و مصرف‌کننده است نه فروشنده و صاحب دکان. آنها تأمین رضایت مشتریان را به عنوان شعار محوری خود دارند. رهیاب این حرف را وقتی گفت که عکاسخانه در چاپ عکس‌های من اندکی کوتاهی کرده و به علت خرابی دستگاه چاپ، از مجموعه‌ی 36 عکس، تنها 27 قطعه‌ی آن را آماده کرده و بقیه از چاپ مانده بود. به دلیل همین کوتاهی، وقتی من آنجا رسیدم، معذرت‌خواهی کردند و بدون اینکه من اعتراضی داشته باشم گفتند که بیش از هفتاد درصد در مجموع قیمت عکس‌هایی که چاپ کرده اند، تخفیف می‌دهند و هر قطعه عکسی را که قرار بود حدود چهار دالر چاپ کنند، حالا حدود یک و نیم دالر محاسبه می‌کنند!
رابطه‌ی تجارت و سیاست، و نیاز هر دوی این بازی به امنیت و فضای مصئون درس‌های آقای نلی‌بف را جذابیت خاصی بخشیده بود. با خود فکر می‌کردم که ما در جوامع خود به دلیل نادیده گرفتن همین اصل ساده با چه دشواری‌هایی گرفتار هستیم. سیاست‌ و تجارت ما، بر بیشترین نفع ممکن استوار است، بدون اینکه در نفع خود، منافع و خواسته‌های دیگران را رعایت کنیم. این است که حاصل فعالیت‌های تجارتی و سیاسی ما به جای اینکه امنیت و اعتماد بیشتر باشد، اضطراب و ناامنی و بی‌اعتمادی بیشتر است.
***
با شنیدن نکته‌های آقای نلی‌بف، حس می‌کردم گره‌های تازه‌ای در روابط اجتماعی و سیاسی ما باز می‌شود و دارم به رازهایی در روابط و مناسبات جامعه‌ی خود پی می‌برم که قبل بر این درک شان برایم دشوار بوده اند. درگیری‌های ذهنی من در طول تشریحات و درس‌های آقای نلی‌بف دوام داشت. تقریباً در کنار هر چند نکته‌ی تازه‌ی او یادداشتی داشتم که انعکاس درگیری‌های ذهنی من بودند. از زمانی که اندیشه‌ی مارکسیسم با داعیه‌ی شکستن جهان سرمایه‌داری به یک نگاه و شیوه‌ی رفتار سیاسی و اجتماعی در جامعه‌ی بشری مطرح شده بود، بیشتر از یک و نیم قرن می‌گذرد. هنوز دیدگاه اقتصادی مارکس و نگاه انسانی او به معضل زندگی طبقاتی حرمت‌انگیز است. هنوز هم دغدغه‌های او برای یک زندگی و رابطه‌ی عادلانه که همه‌ی انسان‌ها را به خوش‌بختی و رفاه همگانی برساند، قابل درک است. اما، راه حل‌های سیاسی مارکس و مارکسیست‌های پس از او، موج خشونت و انقلاب را پیش پای انسان‌ها کشید که در نتیجه‌ی آن، بشر تنها توانست عقل سرمایه‌داری زراندوز را پیچیده‌تر و کامل‌تر سازد.
«نظریه‌ی بازی» نظریه‌ی جالبی است. این نظریه را در خلال روابط پیچیده‌ی انسان‌ها ابداع کرده و پرورش داده اند. مدنیت روی این نظریه می‌چرخد و تعامل انسانی نیز با همین نظریه دوام می‌کند.
درس‌های پروفیسور نلی‌بف، با دو بحث جالب دیگر در دانشگاه یل، پیوند یافت: جادوی تکنولوژی و معنای زندگی. این دو حکایت نیز در جریان آموزش‌هایم در دانشگاه یل، هیجان انگیز بوده اند. شاید بتوانم در یادداشت‌های بعدی به این دو حکایت نیز برسم.

تجارت و رقابت (32)




یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (32)

تجارت و رقابت

آقای پروفیسور باری نلی‌بف، یکی از جالب‌ترین درس‌های برنامه را ارایه کرد. وقتی وارد سالن درسی شد، خریطه‌ای از بوتل و گیلاس یک بار مصرف را با خود آورد. من از کسانی بودم که در قدم اول فکر کردم این آقا مبلغ یک شرکت نوشابه‌فروشی است و آمده تا ما را بی‌خبر گیر آورده و مشروبات خود را تبلیغ کند. تا نشست و گپ و گفتارهای اولیه به پایان رسید، از شوبا چاندرا در مورد چای در هند پرسید و نوشابه‌های مختلفی که مصرف می‌شود و اینکه برای تولید چای چه زحمت‌هایی باید کشید و چه فوت‌وفن‌هایی را باید بلد شد. برای اینکه حرف‌های خود را به کرسی بنشاند عکس‌ها و ویدیوهایی را هم از کار خود و مقایسه‌ی آن با کارگرانی دیگر که در جمع کردن برگه‌های چای مهارت داشتند، روی پرده‌ی پروژکتور نشان داد. خنده‌دار بود، اما نمی‌دانستم که این کارها به ما چه ربط دارد و ما داریم از این تولید چای و جمع‌کردن برگ‌های چای چه می‌آموزیم تا در دنیای خود ما به‌دردبخور باشد.
***
قصه از همین جا شروع شد. او تصویرهای دیگری را نشان داد که در آن خودش هم یاد گرفته بود که چگونه چای را جمع کند و با مهارت درون سبدی که پشت سرش بسته بود بیندازد. بعد گفت: یادگرفتن هر چیزی تازه دشوار است و مهارت کار دارد، اما یاد گرفتن فوت‌وفن‌های تجارت و کار در بازار دشوارتر است که باید آن را یاد گرفت.
***
مشروب تازه‌ای وارد بازار امریکا شده است که علاقمندانش، البته نه به اندازه‌ی علاقمندان کوکاکولا، به هر حال، چند میلیون نفر را در یک روز احتوا می‌کند. اسم این مشروب که در بوتل‌های مختلف و با طعم‌های مختلف عرضه می‌شود، «honesty» است: صداقت.
نلی‌بف، ترکیبات مختلفی را که در مشروبات هنستی به کار می‌رود و هر ترکیب، با طعم و دلیل خاص بهداشتی همراه است، توضیح داد. بعد از توضیحات مختصر، نوشابه‌ها را توزیع کرد و گیلاس‌های کوچک یک‌بار‌مصرفی را هم که با خود آورده بود، در اختیار ما قرار داد تا از هر نوشابه یک بار امتحان کنیم و طعم‌های هر کدام را با همدیگر مقایسه کنیم.
سخن آقای نلی‌بف چیز دیگری بود: در روابط انسانی، درست مانند مشروب هنستی، با ترکیب‌های مختلفی رو به رو هستیم. با دخیل شدن هر عنصری تازه‌ در روابط ما طعم روابط ما دگرگونه می‌شود. ما در هر شرایطی هرگونه طعمی را دوست نداریم. گاهی از مقداری شیرینی بیشتر خوش مان می‌آید و گاهی از مقداری مرچ. گاهی نمک بیشتری ضرورت داریم تا با ذایقه‌ی ما سازگار بیفتد، و گاهی روغن بیشتری را می‌پسندیم.
«Game Theory» یا «نظریه‌ی بازی» اصطلاحی بود که من تازه از زبان او شنیدم. پیش از آنکه به حرف‌های خیلی جدی برود تاریخچه‌ی مختصری از این بازی بیان کرد: اولین بار در سال ۱۹۲۱ یک ریاضی‌دان فرانسوی به نام امیل برل (Emile Borel) برای نخستین بار به مطالعه‌ی تعدادی از بازی‌های رایج در قمارخانه‌ها پرداخت و تعدادی مقاله در مورد آن‌ها نوشت. او در این مقاله‌ها بر قابل پیش بینی بودن نتایج این نوع بازی‌ها به طریق منطقی، تاکید کرده بود. بعد از او جان ون نویمن (John Von Neumann) ریاضی‌دان مجارستانی بود که این تیوری را بسط داد و در واقع به آن صورت علمی و کاربردی بخشید.
نلی‌بف تیوری نویمن را با یک معادله‌ی ریاضی روی تخته تمیثل کرد. در بازی‌ای که او راه انداخت، همه‌، به شمول فریس مبروک تونسی که در ریاضی مهارت زیادی دارد، شکست خوردند. من که از همان ابتدا هیچ چیزی از معادله‌ی ریاضی سرم نمی‌شد، خود را آرام گرفتم تا دیگران چه نتیجه می‌گیرند.
خلاصه‌ی حرف نلی‌بف، تا آنجا که من فهمیدم، این بود که بر اساس تیوری نویمن، در ورق‌بازی تنها تیوری احتمالات نیست که می‌تواند سرنوشت بازی را تعیین ‌کند، هر چند شما احتمالات را دقیقاً دنبال کنید و بتوانید همه چیز را بسنجید. در این بازی، آنچه نقش مهم‌ دیگر را بازی می‌کند نوع بلوف‌زدن است که حریف را از لحاظ ذهنی دچار سرگردانی و پریشانی می‌سازد و معادله را به گونه‌ای ترسیم می‌کند که حریف نهایتاً دچار فریب خطرناکی شود و همان کاری را انجام دهد که شما قبلاً برایش تدارک دیده اید. در این بازی اطلاعات به گونه‌ای بیرون داده می‌شود که حریف را به خطای ذهنی دچار می‌کند و ورق اصلی همان چیزی است که در میان این مغالطه پنهان مانده و شما آن را در وقت مناسب بیرون می‌اندازید.
نویمن، در سال ۱۹۲۸ به همراه اسکار مورگنسترن (Oskar Mongenstern) که اقتصاددانی اتریشی بود، کتاب تئوری بازی‌ها و رفتار اقتصادی را به رشته‌ی تحریر در آورد. پرداخت این کتاب به حدی ماهرانه و زیبا بود که برغم آنکه صورت اولیه‌ی آن برای اقتصاددانان کاربرد داشت، جامعه‌شناسان، روان‌شناسان، کارشناسان سیاست و جنگ و بازی‌های تفریحی و امثال آن نیز از آن کار گرفتند.
آقای نلی‌بف، از میان بازی‌های مختلفی که نام برد، برخی از بازی‌ها را در مقایسه با هم مورد سنجش قرار داد، اما تأکید او این بود که در زمان ما بهترین بازی همان بازی است که در انجام آن همه‌ی بازی‌گران در سود سهیم باشند، نه اینکه کسی در میان مجموعه‌ی بازی‌گران احساس شکست و ناکامی مطلق کند. او گفت: وقتی حس خوش‌بینی و امیدواری نسبت به سرنوشت بازی در دل همه‌ی بازی‌گران زنده نگاه شود، آنها تلاش می‌کنند و خود را برای اشتراک در بازی بعدی آماده می‌سازند و به این ترتیب، سود حاصل از بازی، هر چند نه یک بار، به طور مستمر دوام می‌یابد.
به اعتقاد نلی‌بف، اولین فرض برای همه‌ی انسان‌ها این است که همه‌ به نوعی خودمحوری دارند و همه‌ منافع را از دیدگاه خود می‌سنجند. او گفت: این نوع نگرش، ممکن است برای ارضای خودخواهی افراد مفید باشد، اما دو زیان عمده را به میان می‌کشد: یکی اینکه بازی را خاتمه می‌دهد، دوم اینکه امنیت درازمدت را از برنده‌ی بازی سلب می‌کند.
نلی‌بف گفت: تعبیرات جنگی در تجارت که به عقیده‌ی او اساسی‌ترین میدان بازی است و همه‌ی میدان‌های دیگر تابع قواعد میدان تجارت اند، پیامدهای خطرناک و زیانبار دارد. مثلاً تعبیر «زدن» و «شکست دادن» و «بردن» و این قبیل‌ حرف‌ها در میدان تجارت نباید استفاده شوند. او گفت: ما باید تلاش داشته باشیم که در میدان تجارت، قواعد بازی را به گونه‌ای تنظیم کنیم که هر کسی تصور کند سهمی دارد که در نهایت باید به آن برسد، در غیر آن، او را از مشارکت در بازی‌های بعدی نومید می‌کند و این خود به زیان میدانی تمام می‌شود که همه‌ی ما محتاج ادامه‌ی آن هستیم.
او گفت: در تجارت بدون شک از اصطلاح «همکاری» و «هماهنگی» و «کمک حریف» سخن نمی‌گویند. این اصطلاحات با روح تجارت سازگاری ندارند. اصطلاح رقابت را زیادتر استفاده می‌کنند، اما در تیوری من، به جای این دو اصطلاح، بهتر است از ترکیب هر دو استفاده کنیم که در زبان انگلیسی مأنوس‌تر هم می‌شود: نه «همکاری» (cooperation) و نه «رقابت» (competition)، بلکه «coopetition» که ترکیبی از تعاون و سازگاری و همکاری با رقابت و هم‌چشمی را دارد.
ترجمه‌ی این اصطلاح برای من مشکل بود. با خود کلنجار زیاد رفتم که آیا می‌توانم اصطلاح «هم‌رقابتی» را پیشنهاد کنم؟ ... به نتیجه‌ای نرسیدم، اما حس کردم که معنای آن را گرفته ام، حالا اسمش را هر چه گذاشتند، فرقی نمی‌کند. هیچ نشد، من هم «کو‌آپی‌تیشن» می‌گویم!
***
آقای نلی‌بف می‌گفت: میدانی که ما برای رقابت خود در تجارت و امرار معیشت داریم، وسیع است و این وسعت را باید نه تنها درک و احترام کنیم بلکه افزایش نیز ببخشیم. او می‌گفت: ادامه‌ی بازی، با هر میزان کمیت بیشتری که افراد در آن سهیم شوند، به سود بازی و همه‌ی بازی‌گران است. او گفت: بازی تجارت از نوع حفر کردن معدن نیست که اگر تعداد حفرکنندگان و بهره‌گیران زیاد شد، سهم عمومی کم‌تر شود. برعکس، در این میدان، هر چه تعداد افراد بیشتر باشد، رقابت عمومی برای تولید و کار و ابتکار، سطح رشد عمومی را ارتقا می‌بخشد و فضای تازه‌تر برای بهره‌برداری‌های عمومی فراهم می‌سازد.
***
در معادله‌ی دومی که آقای نلی‌بف ایجاد کرد باز هم همه‌ی ما شکست خوردیم، حتی کسانی که کار و بار شان تجارت و مدیریت کمپنی‌های بزرگ بوده است. او پرسید: شما در یک بازی 40 دالر برد می‌کنید و حریف شما 20 دالر. معادله اندکی تغییر می‌کند: شما 80 دالر برد دارید، اما حریف شما 160 دالر. آیا حاضر هستید این بازی را قبول کنید؟
همه با سبک سنگین کردن، جواب منفی دادند. نلی‌بف همه را غافل‌گیر کرد و گفت: در صورت اول، کل میدان سود کمی دارد؛ اما در صورت دوم، کل میدان سود بالایی دارد. حالا، در صورت اول، شما در ظاهر برنده هستید که بیشتر از حریف تان سود برده اید. اما در کل، سود تان کم است: تنها 40 دالر. در صورت دوم، شما در ظاهر بازنده هستید که حریف تان چندین برابر بیشتر از شما سود برده است. اما در کل، سود تان بیشتر شده است: 80 دالر.
نلی‌بف گفت: بازی قدیم صورت اولی را ترجیح می‌داد، اما بازی کنونی صورت دومی را ترجیح می‌دهد. در صورت اولی، شما رشد را پایین نگه می‌کنید تا خود تان، هر چند کمتر عاید کنید، برنده حساب شوید. در صورت دومی، شما رشد را بالا می‌برید تا هر چند خود تان، برنده حساب نشوید نتیجه‌ی بهتری نسبت به گذشته عایده کرده باشید.
در این بازی، آقای نلی‌بف، ارزش سیاسی و اجتماعی این تیوری را بیان کرد و گفت: در دنیای سیاست، دیکتاتوران کسانی هستند که خودمحوری دارند و همه چیز را از زاویه‌ی دید خود نگاه می‌کنند. در نتیجه‌، آنها میداندار می‌مانند، اما درآمد و سود غایی آنها ناچیز است. دموکرات‌ها، برعکس، به ‌نتیجه‌ی بازی می‌اندیشند و حس می‌کنند هر قدر سطح رشد عمومی بالاتر برود، نفع غایی آنها نیز بیشتر می‌شود. به طور مثال، جوامعی را در نظر گیرید که در آنها جنگ‌های مذهبی و اتنیکی و لسانی وجود دارد. گروهی حس می‌کنند که نباید زمینه‌ی رشد همگانی فراهم شود، چون امکان دارد که در جامعه کسانی پیدا شوند که قدرت و امتیازات گروهی آنان را به چالش بکشند. در نتیجه، سطح رشد عمومی پایین نگه داشته می‌شود؛ مثلاً آموزش و پرورش رشد داده نمی‌شود، دانشگاه‌ها رشد داده نمی‌شوند، تجارت و ابتکارات اقتصادی مجال داده نمی‌شود، رقابت سیاسی محدود می‌شود، ... در نتیجه‌ی همین‌اقدامات، جامعه در کلیت خود عقب می‌ماند که این عقب‌ماندگی گروه حاکم را نیز دچار عقب‌ماندگی می‌سازد.
برعکس، جوامع دیگری هستند که در آنها، رشد هدف عمومی است و هر کسی از هر قشر و گروهی که قدم بگذارد و مانعی را از راه رشد عمومی بردارد و راهی را برای توسعه و پیشرفت همگانی باز کند، مورد تشویق و حمایت قرار می‌گیرد. در نتیجه، تمام جامعه از سطح رشد بالاتری برخوردار می‌شوند و همه از برکاتی که پدید آمده است بهره‌ می‌گیرند.
آقای نلی‌بف، رقابت را از همین زاویه به دو گونه تقسیم کرد: رقابت مثبت و رقابت منفی. به گفته‌ی او رقابت مثبت همان رقابتی است که در آن همه به رشد همدیگر کمک می‌کنند و رقابت منفی، برعکس، رقابتی است که در آن عده‌ای جلو می‌افتند و همه را وادار می‌کنند که مطابق گام‌های آنان حرکت کنند و مقام جلوداری آنان را به خطر نیندازند. یکی از مثال‌های آقای نلی‌بف میدان فوتبال بود و گفت: در میدان فوتبال، هدف مشترک تیم این است که در مقابل حریف برنده شود، نه اینکه چه فردی در این برندگی سهیم باشد. در این صورت، هر فردی که شایسته‌تر و مناسب‌تر باشد، مجال داده می‌شود تا پیروزی نهایی تیم را ضمانت کند. حالا اگر کسی بیاید و بگوید که بازی‌گر تیم باید من باشم یا فلان فردی که با من قرابت و نزدیکی دارد، چه پیش خواهد آمد؟ ... در این صورت، ممکن است فرد در میدان بماند، اما تیم در مجموع خود می‌بازد و اگر این رقابت میان کشورهای مختلف باشد، تیم بازنده، باعث شکست و باخت کشورش نیز شده است.
آقای نلی‌بف گفت: مثال‌های زیادی را می‌توان در این مورد بیان کرد. رهبران جوامع عقب‌مانده اغلب از کسانی هستند که عمده‌ترین عامل عقب‌ماندگی و انحطاط مردم و جامعه‌ی خود هستند. او کشورهای زیادی را مثال زد که نمونه‌ای از این وضعیت به شمار می‌روند: ایران، نیکاراگوا، کوریای شمالی، کوبا، و کشورهای عربی که تنها خانواده‌های سلطنتی بر همه‌چیز سیطره دارند. نلی‌بف گفت: در این کشورها مغزها و استعدادهای بزرگی وجود دارند که اگر مجال داده شوند به سادگی می‌توانند در رشد و پیشرفت کشور خود سهیم شوند. اما چون گروه، قشر یا افراد خاصی هستند که همه‌ی امتیازات را در اختیار دارند، ملاحظه می‌شود که استعدادهای درخشان آنها عقب زده می‌شوند، به زندان فرستاده می‌شوند، تبعید می‌شوند و در نتیجه‌، جامعه در کل، از رشد و پیشرفت باز می‌ماند.
نلی‌بف، رشد کشورهایی را که در آنها آزادی احترام می‌شود و استعدادها با معیار بازار تجارت سنجیده می‌شوند و نفع و سود همه بر اساس معیارهایی که در تجارت اعتبار دارد استوار است، معلول همین نکته‌ی ظریف دانست که در آنها، به نفع نهایی اندیشیده می‌شود و هر کسی که به این نفع نهایی کمک کند، مورد احترام و ارزش قرار می‌گیرد. او گفت: رشد و پیشرفت امریکا محصول مشارکت عمومی استعدادهایی است که از سراسر جهان به این کشور سرازیر شده و در اینجا مجال آزاد برای رشد و شکوفایی خود پیدا کرده اند.
نلی‌بف معادله‌ی خیلی راحتی را برای مطرح کرد. او گفت: رهبرانی که به استعداد و رشد عمومی مردم خود باور دارند همچون والدین خبیر و خردمندی اند که خانواده‌ی خود را در یک کل، نگاه می‌کنند و هر کسی که به منافع و خیر نهایی این خانواده کمک کند، برای شان محترم است و هیچگاهی فکر نمی‌کنند که سکه‌ی آخری به نام این و آن فرد مشخص زده شود. اما رهبرانی که از رشد استعداد و ظرفیت‌های مردم خود استفاده‌ی درست نمی‌کنند و برعکس، در راه رشد آنها مانع خلق می‌کنند همچون والدین کم‌خرد و بی‌شعوری هستند که هیچگاه به نتیجه‌ی نهایی و خیر غایی خانواده‌ی خود نمی‌اندیشند بلکه به مقام و موقعیت ظاهری خودشان توجه دارند.
نلی‌بف گفت: جورج واشنگتن، پس از آنکه در جنگ‌های استقلال پیروز شد، می‌توانست قدرت را برای خود نگه دارد و در واقع مخالف و معاندی در زمان خود نداشت و فرهنگ و افکار عامه نیز سیستم پادشاهی و دیکتاتوری و انواع دیگر قدرت مطلقه و متمرکز را می‌پذیرفت. اما او، این کار را نکرد. آزادی و قدرت را به همه‌ی مردم داد و خودش جز یک دوره‌ی اول، بر نشستن روی کرسی ریاست جمهوری اصرار نکرد. با این کار، جورج واشنگتن قدرت خود را برای رشد عمومی هدیه کرد و در عوض‌‌، با ضمانت قدرت و آزادی عمومی، قدرت و آزادی خود را هم ضمانت کرد. آقای نلی‌بف گفت: دقت کنید. وقتی به رشد جمع کمک می‌کنید خود تان هم در جمع قرار دارید. در واقع شما به رشد خود تان هم کمک کرده اید.
***
آقای نلی‌بف، قسمت اول «نظریه‌ی بازی» خویش را با جمع‌بندی قشنگی پایان داد: «نظریه‌ی بازی» نظریه‌ای است که امروزه در همه‌ی عرصه‌های فعالیت‌ عمومی می‌توان از آن استفاده کرد. در این بازی، قواعد قشنگی وجود دارد که وضع‌کننده‌ی آنها کسانی هستند که با هر شکست خود در میدان بازی، کوشیده اند قاعده‌ی بازی را اصلاح کنند تا هزینه‌ و زیان‌شان کمتر شود و سود و منافع شان بیشتر تأمین گردد.
بر اساس جمع‌بندی اولیه‌ی آقای نلی‌بف، در «نظریه‌ی بازی» از همه‌ی فعالیت‌های بشری کار گرفته شده است. از ورزش تا تفریح، از تجارت تا سیاست، از تنظیم امور خانواده تا رفاقت و دوستی، از رقابت‌های بزرگ سیاسی تا عاشقی و روابط عاطفی. او گفت: در این نظریه آنچه مهم است این است که چگونه می‌توان فضایی ایجاد کرد که در آن رشد و منافع عمومی تأمین شود، هر چند در ظاهر، حریف شما هم از آن بهره‌برداری کند.
قسمت بعدی حرف‌های آقای نلی‌بف را در اهمیت فضای امن در تجارت، مرور خواهم کرد.

برخی از سخنان حکیمانه ای که در قسمت تحتانی سرپوش های مشروب هنستی درج شده اند:

Chinese Proverb

He who asks a question is a fool for five minutes; he who does not ask a question remains a fool forever.

Dolly Parton

The way I see it, if you want the rainbow, you gotta put up with the rain.

Unknown

A diplomat is a man who says you have an open mind, instead of telling you that you have a hole in the head.

Pablo Picasso

Every child is an artist. The problem is how to remain an artist once he grows up.

Gandhi

Happiness is when what you think, what you say, and what you do are in harmony.

Barbara Tober

Traditions are group efforts to keep the unexpected from happening.

Marty Feldman

The pen is mightier than the sword, and considerably easier to write with.

روز جهانی صلح، روزی برای دوست داشتن (31)











یک صد و نوزده روز

یادداشت‌هایی از دانشگاه یل (31)

روز جهانی صلح، روزی برای دوست داشتن

پنج شش ماه قبل، وقتی داکتر رینی مری را در کمپ فینیکس، در جریان نمایشگاه آثار هنری معرفت، دیدم، باورم نمی‌شد که روزی نخی که میان ما تنیده می‌شود مرا تا پناهگاه صلح، در جمع دوستداران صلح، در دهکده‌ی کوچک وایساک، در حومه‌ی نیویورک برساند که کسانی در آن بیش از پنجاه سال عمر خویش را برای صلح شمع افروخته اند، برای صلح دعا کرده اند و برای صلح پیام داده اند.
در همان اول ورود، خانم فومی‌ستوارت، زنی جاپانی‌الاصل که حالا شهروند امریکا شده است، از ما پذیرایی کرد و خانم باربارا ولف، که به زحمت راه می‌رفت و عمرش از مرز هشتاد فراتر رفته بود، کنار ما نشست تا برای ما از قصه‌های صلح‌جویی خود بگوید و از اینکه برای صلح‌ چه گام‌هایی برداشته و از کجا تا کجای دنیا را سفر کرده است و از خاطره‌هایی که اکنون به تاریخ جنبش صلح‌جویی تبدیل شده اند.
***
پیام جهانی صلح و دعا برای صلح جهانی خیلی ساده است: (May Peace Prevail On Earth) برقرار باد صلح در جهان!
بنیانگذار این اقدام بزرگ، در ابتدا یک مرد جاپانی بود که گویی ماساهیسا نام داشت. او در یک الهام عظیمی که از خاطره‌های هولناک دوران جنگ با خود داشت، روزی تصمیم گرفت تا پیام صلح را به قلب میلیون‌ها انسان انتقال دهد و بگوید که جهان ما شایسته‌ی صلح و دوست داشتن است نه جنگ و نفرت‌ورزیدن.
بذر اول صلح در ایشیکاوای جاپان افشانده شد، جایی که گروه کوچکی از فعالان و علاقمندان صلح پیرامون آقای گویی جمع شدند تا به فلسفه و دیدگاه او برای یک جهان بهتر گوش دهند. دیری نگذشت که این مرد، با همین پیام ساده، اما سرشار از محبت و انسانیت، به چهره‌ی محبوب در کشورش و رفته رفته در سراسر جهان تبدیل شد.
با سخنان آقای گویی، اجتماعات کوچک‌تر به اجتماعاتی بزرگ‌تر تبدیل شدند و شعاع پیام صلح از قریه‌ای کوچک تا اقصا نقاط جاپان راه باز کرد. هر روزی که می‌گذشت، پوستر و عکس و نوشته‌ای تازه روی دروازه‌ها و دیوارها نصب می‌شد و هر کسی دست دراز می‌کرد تا ستادی برای صلح باشد. مردم در هر جا کسانی را می‌دیدند که با عشق و خلوص وصف‌ناپذیری ایستاده و به آنها نمادی از صلح یا پوستر و شعر و شعاری در مورد صلح هدیه می‌کند: برقرار باد صلح در جهان!
این جنبش تا سال 1976 ذهن‌ها و قلب‌ها را یکی پی‌هم تسخیر می‌کرد تا اینکه در یک ابتکاری تازه، تصمیم گرفته شد پیام صلح روی مناری نوشته شود و این حرکت با منار صلح و دوستی به همه جا هدیه شود.
آقای گویی در سال 1983 از جهان رفت، اما دخترخوانده‌اش، ماسامی سیونجی، ریاست جنبش صلح‌خواهی را به عهده گرفت. حالا منادیان صلح اعتراف می‌کنند که جنبش صلح‌ با رهبری و ذکاوت و تعهد خانم سیونجی بود که دایره‌ی جهانی یافت. او در سال 1983 بیرق و دعای مخصوص صلح را به میان کشید و جشن جهانی یگانگی انسان و انسانیت را مطرح کرد. اولین جشن صلح بیرون از جاپان در سال 1986 در لاس‌انجلس، یکی از شهرهای کالیفرنیای ایالات متحده‌ی امریکا، برگزار شد. از آن زمان به بعد این جشن، مرزها را عبور کرد و داعیانی را در تمام قاره‌ها و در تمام شهرهای بزرگ و کوچک دنیا به خود جلب نمود.
نمادهای اولیه‌ی صلح، بیرون از جاپان، اولین بار در اوایل سال‌های 1980 میلادی دیده شد. تا سال 1986 منار صلح، در شهرهای مختلف ایالات متحده‌ی امریکا، کشورهای اروپایی و به تعقیب آن، در تمام نقاط دنیا نصب گردید. اکنون گفته می‌شود که بیشتر از صد هزار نماد صلح در بیشتر از یک صد و نود دو کشور جهان نصب شده است.
خانم باربارا و فومی‌ستوارت از این حکایت، همچون حکایت قدیسان مذهبی پرده بر می‌دارند: با تلاش‌هایی که صورت گرفت، صداها به هم رسیدند و دست‌ها به هم پیوند خوردند تا اینکه گوش‌های زیادی با این صداها آشنا شده و دست‌های زیادی برای فشردن این دست‌ها دراز شدند. در سال 1988 دفتر مرکزی جامعه‌ی داعیان صلح جهانی به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی و غیرجانبدار در شهر نیویورک افتتاح شد و در سال 1990 این سازمان به عنوان یک نهاد همسو در اداره‌ی اطلاعات عامه‌ی سازمان ملل پذیرفته شد. در سال 2001 دفتر مرکزی داعیان صلح در مقر کنونی خود، در پناهگاه صلح جهانی، در واسایک، دهکده‌ای آرام در حومه‌ی نیویورک انتقال یافت.
آقا و خانم سیونجی، رییس سازمان داعیان صلح جهانی، در شهر پونه‌ی هندوستان، جایزه‌ی صلحی را دریافت داشتند که عنوان قدیس فیلسوف شری دیانیشوارا را با خود داشت. این جایزه را از معتبرترین جوایزی می‌دانند که برای ممتازترین افراد که خدمتی بشردوستانه‌کرده باشند، هدیه می‌شود. در همین سال، بیستمین سالگرد پیوستن جامعه‌ی داعیان صلح جهانی با خانواده‌ی ایالات متحده‌ی امریکا نیز در واسایک نیویورک جشن گرفته شد.
***
امروز خانم فومی‌ ستوارت، و باربرا ولف، از من و ناینا و راهول و دیویدچان به عنوان مهمانان خاص برنامه پذیرایی کردند: مادرانی برای همه‌ی پیام‌گذاران صلح. از شنیدن داستانی که امسال در معرفت اتفاق افتاده بود، دچار وجد و هیجانی وصف‌نکردنی بودند. عکس‌هایی را قبلاً از خانم رینی دریافت کرده و احساسات او را با خود داشتند: «اولین مرکز صلح در افغانستان!»... این سخن را خانم فومی به طور پی‌هم تکرار می‌کرد و با آن، ما را با همه‌ی یاران و همکاران خود آشنا می‌ساخت.
فومی رینی مانند یک قدیس می‌دانست: قلبی بزرگ به اندازه‌ی دنیا دارد، عشقش به انسان وصف‌ناکردنی است، برای من همیشه الهام‌بخش بوده است، فقط هفت هشت سالی است که با ما پیوسته است، اما از مرزی که هر داعی صلح دارد، خیلی فراتر رفته است. هر جا رفته پیامبر صلح بوده است. اوه، نمی‌دانی که از معرفت چقدر گفته است و چقدر گوش‌های ما را با معرفت و دانش‌آموزان معرفت مأنوس کرده است!
خانم فومی، به رسم خانم‌های جاپانی ادای احترام می‌کرد: اولین باری که در برابر ما با دستان به هم‌پیوسته خم شد، حالت عجیبی پیدا کردم. حس کردم دنیایی با همه‌ی عظمت و ابهت خود روی احساس و عاطفه‌ام خم شده و بر آن فشار آورد. چشمانم را اشک پوشاند. مرا همچون فرزندش در آغوش گرفت و اولین سخنش این بود: می‌دانم که قدر صلح را تنها کسانی می‌دانند که تشنگی آن را حس کرده باشند. می‌دانیم که صلح چقدر نیاز بزرگ انسان است.
به هر کسی که بر می‌خورد می‌گفت: چقدر افتخار داریم که امروز نماینده‌ای از افغانستان داریم. وقتی معرفی کردم که ناینا و راهول از هندوستان و دیویدچان از سنگاپور اند، جیغ کشید و گفت: چقدر خوب، خانواده‌ی ما رنگین‌تر شد. ما از نیپال و اندونیزیا و چندین کشور دیگر مهمانانی داریم و شما هم رسیدید.
در مورد این مکان آرام و فلسفه‌ی انتخاب آن به عنوان دفتر مرکزی داعیان صلح جهانی توضیح داد. از برنامه‌ای که امروز خواهیم داشت، سخن گفت. ما را برد و راهی را نشان داد که باید خود ما به تنهایی و در خلوت و آرام طی می‌کردیم و در آن به فاصله‌ی یک کیلومتر، در هر دو طرف راه‌ منارهای صلح با نشان و بیرق و اسم یکی از کشورهای جهان نصب بود. این راه می‌رفت و به میدان سبز و بزرگی ختم می‌شد که اطراف آن را با بیرق‌های سراسر جهان تزیین کرده بودند. کره‌ی زمین به بزرگی یک خانه‌ی متوسط، در یک سمت میدان نصب بود. مکان خلوت، در وسط درختان و تپه‌های سرسبز و زیبا، جایی بود که دل آدم را به طور طبیعی به یاد صلح می‌کشانید. از ناینا پرسیدم: آیا هیچگاهی شده است که به صلح احساس نیاز کرده باشد؟ خندید و من از خنده‌اش درک کردم که چقدر پاسخ این سوال او را به گیجی کشانده است. او از پدر و مادری هندی در امریکا به دنیا آمده و اکنون در سال دوم ماستری خود در رشته‌ی محیط زیست و جنگلداری در دانشگاه یل است. راهول نیز در رشته‌ی مدیریت سال دوم ماستری را طی‌ می‌کند و دیویدچان سال دوم کارشناسی در رشته‌ی علوم سیاسی است.... صلح برای ناینا و دیوید چان، حکایتی بود که به عنوان یک فضایی که حق شان است و کسی نباید آن را بستاند، معنا می‌شد. راهول خاطره‌هایی از هند داشت و از خبرهایی که در فقدان صلح می‌شنید. اما من، گذاشتم تا حرفم را در وقت کوتاهی که برایم اختصاص داده بودند با جمع بیان کنم.
***
تا برگشتیم، برنامه آغاز شده بود. در جایی نشستیم و دعا و پیام صلح را با کودکان و بزرگسالانی که از مکاتب و محلات گونه‌گون گرد آمده بودند تکرار کردیم. حاضران در این دهکده‌ی آرام تقریباً از سراسر ایالات متحده‌ی امریکا گرد آمده بودند به اضافه‌ی کسانی از کشورهای مختلف افریقایی و امریکای لاتین و اروپا و آسیا. همه به سخنان منادی صلح گوش می‌دادند:
صلح نیاز انسانی ماست: خورشید با صلح می‌تابد؛ زمین با صلح بسترش را بر ما گسترده است؛ طبیعت پیام‌گذار صلح است؛ نسیم و دریا و باران حاملان روحانی صلح اند؛ همه را دوست داشته باشیم؛ انسان را دوست داشته باشیم؛ به همدیگر به عنوان انسان، نه هیچ چیزی دیگر، نگاه کنیم، درست همانگونه که خورشید و طبیعت و نسیم و باد و باران بر همه‌ی ما به عنوان انسان لطف دارد نه چیزی دیگر. پیام صلح، پیام طبیعت است.
***
خانم فومی قبل از اینکه مرا به جایگاه دعوت کند، خاطره‌ای از حرف‌های خود با رینی را بیان کرد: چه وقت رفته بود افغانستان، چه کارهایی کرده بود، چگونه با معرفت آشنا شده بود، از معرفت چه گفته بود، مرکز جهانی صلح در جاپان و نیویورک چگونه توانسته بودند منار صلح را به کابل برسانند، روز جهانی صلح در 21 سپتامبر چگونه در معرفت تجلیل شد، ... از همه یاد کرد تا زمینه را برای من مساعد بسازد و کمکم کند تا سخنانم را با حاضران مشتاق بیان کنم. خانم فومی قبلاً گفته بود که امروز برنامه‌ی خاص ما دعا برای صلح در افغانستان است و میز مخصوصی برای افغانستان گذاشته اند که هر کسی در آنجا خاطره و دعای خود برای افغانستان را درج می‌کند. عکس‌هایی از مراسم تجلیل صلح در معرفت را نیز روی میز نصب کرده بودند با بیرق افغانستان و منارهایی که قرار است به زودی به افغانستان فرستاده شوند و در مراکز و مکاتبی دیگر نصب شوند.
سخنان من دنبال سخنان خانم فومی بود: آشنایی با رینی و داعیان صلح جهانی و اینکه منار صلح و کاشتن آن در معرفت برای ما چه معنا دارد. گفتم: منار استواری را نشان می‌دهد، ایستادگی را تمثیل می‌کند و این استواری و ایستادگی در کشوری که همه‌چیزش را جنگ و فقدان صلح درهم شکسته است، پیام‌آور امید است به اینکه می‌شود استوار ماند و ایستاده ماند. کاشتن، در معنای خود با بذر، هم‌خانواده است، کاشتن بذر صلح در ذهن و قلب انسان. رینی این بذر را در معرفت، در کابل، در افغانستان کاشته است. پس از این لحظه، هر سال، روز جهانی صلح در معرفت تجلیل خواهد شد. با این تجلیل، هر روز این بذر، همچنانکه در ذهن آقای گویی ماساهیسا و یاران صلح‌جوی او پرورش یافتند و به داعیه‌ی جهانی تبدیل شدند، در کشور ما و در ذهن نسل جدید ما نیز پرورش خواهد یافت.
گفتم: من از سن هشت یا نه سالگی، با کودتای کمونیست‌ها و تجاوز اتحاد شوروی، با واقعیت صلح در زندگیم جدا افتادم: خون و آتش و فریاد، آرامشی را که به عنوان یک کودک نیاز داشتم ربود و از آن پس، همیشه این حسرت را داشته ام که چگونه می‌توانم در کشور خودم و در شهر خودم، مثل هر انسانی دیگر، آرام و فارغ از خوف و خطر گام بردارم و لبخندهای خود را نثار انسان‌های اطرافم کنم و از آنها لبخند، آرام و بی‌ریا، تحویل گیرم. گفتم: تا حالا هم داعیه‌ی صلح داشته ایم، اما از این پس، با پیوندی که با داعیان صلح، از جاپان تا واسایک و تا هر نقطه‌ی جهان یافته ایم، صدای پرطنین‌تر و آهنگین‌تری را بلند خواهیم کرد.
گفتم: امسال برای سه یا چهار ماه کودکان بی‌شماری در کشور من به یاد و به نام صلح و روز جهانی صلح شعر سروده اند، قصه نوشته اند، آواز و سرود خوانده اند، نقاشی کرده اند، با خانواده‌های خود حکایت گفته اند، و بالاخره، بیرق صلح را با لبخند و شادی به اهتزاز آورده اند. این همان پیوندی است که ما با انسان‌های دیگر یافته ایم و این پیوند، قلب‌ها و دست‌های ما را به هم نزدیک‌تر خواهد ساخت.
از همه‌ی کسانی که آنجا بودند به طور رسمی دعوت کردم که در سال‌های آینده، به افغانستان بیایند و روز بین‌المللی صلح را با ما و نسل صلح‌جوی ما در افغانستان تجلیل کنند.
***
خانمی آمد و با سه طوطی‌ای که روی دوش خود داشت، قصه‌های صلح را بیان کرد. طوطی‌های او پدر و مادر و پسرشان بود. طوطی پدر را چهارده سال قبل، یافته بودند و اسمش را گذاشتند: کودک. او را به جنگلی در امازون به سیاحت برده بودند، آنجا کودکی که بزرگ شده بود، عاشق همسرش شد و با او ازدواج کرد. تا دو عاشق را به هم نرسانده بودند، هیچکدام آرامش نداشت. هر دو یکجایی با واژه‌ی صلح آشنا شدند و عشق خود را در صلح معنا کردند و از حاصل این عشق صلح‌آمیز صاحب پسری شدند که حالا بزرگ‌تر از پدر و مادر خود است، اما شوخی و شرارت پسرانه‌اش را هم دارد.
طوطی‌ها شیرین‌کاری‌های زیادی را بلد اند: روی سر آدم‌ها می‌نشینند و از بالای سر آدم‌ها به گوش او پیام صلح را زمزمه ‌می‌کنند. روی دوش آدم‌ها با هم عاشقانه نجوا می‌کنند و نول و گردن همدیگر را گاز می‌گیرند و نوازش می‌کنند. پسره‌ آرام نمی‌گیرد مگر اینکه پدرش به او تشر برود و یا مادرش مهربان و آرام به او نگاه کند.
از روزی که حادثه‌ی یازده سپتامبر اتفاق افتاد، هر سه عضو خانواده از هشت صبح تا شش شام، پنج ماه تمام می‌رفتند و در میان مردم و در میان کسانی که گرد و خاک را دور می‌کردند گردش می‌کردند و صدای صلح می‌کشیدند. خانمی که آنها را پرورش کرده بود، از داشتن آنها به خود می‌بالید اما مدعی بود که این خانواده‌ او را با مفهوم صلح و عشق و محبت آشنا کرده اند. هر گاهی که خانم می‌خواست پیام صلح را تکرار کند، طوطی‌های او هم همنوایی می‌کردند و در بقیه‌ی حالات آرام به او گوش می‌دادند. چند حرکت یوگا را که نشان آرامش و صلح بود، یاد داشتند که در حضور جمع آن را اجرا کردند.
خانمی که صاحب طوطی‌ها بود نزدیک من آمد و گفت: طوطی‌هایش می‌خواهند روی دوش من بنشینند و روی دست‌های من آرام بگیرند تا پیام صلح را از طرف آنها به بچه‌ها و دخترهای افغانستان هدیه کنم. جالب بود، اما از بس تحت تأثیر شیرین‌کاری‌های آنها قرار گرفته بودم، نتوانستم درخواست شان را رد کنم. پرسیدم: اگر به وعده‌ام عمل نتوانستم و از رساندن پیام آنگونه که این پرنده‌های زیبا و معصوم می‌خواهند عاجز شدم، چه؟ ... خانم با خنده‌ی نمکینی گفت: هراس نکن. طوطی‌های من با پیام صلح آشنایند و سخت‌ نمی‌گیرند!
***
بیرق افغانستان را برای لحظه‌ای به اهتزاز در آوردند و با آن دعای صلح را تکرار کردند. از من نیز خواستند تا پیام صلح را به فارسی بگویم تا حاضران با من تکرار کنند: برقرار باد صلح باد در جهان!
کودکانی آمدند و بیرق‌های تمام ایالات متحده‌ی امریکا را با خود حمل کرده و پیام صلح را تکرار نمودند. جوانی نیپالی که قله‌ی اورست را فتح کرده بود، آمد و لحظه‌ای سخن گفت: بر فراز قله‌ی اورست، به خورشید و آسمان نزدیک‌تر بودم، دیدم خدایی که آن بالا است میان مسیح و بودا و محمد و خدایان هندی فرقی نمی‌گذارد. دیدم از آن بالا همه‌ی دنیا مکان زیست انسان اند. دیدم انسان‌ها از آن بالا چقدر معصوم به نظر می‌رسند...
از جایگاه خود که پایین آمد، نزدیک آمد تا عکس‌هایی برای یادگاری بگیریم. گفت: برای کودکان افغانستان پیام صلح را برسان و از جانب من برای آنها تبریک بگو که به خانواده‌ی صلح‌جویان جهانی پیوسته اند. جوانی ساده، اما عمیق و حساس بود. در پاسخ یک سوال من گفت: وقتی آن بالا می‌رفتم حس می‌کردم که آدمی از چه توانی برخوردار است، اما بالاتر از همه، به این می‌اندیشیدم که اگر آن بالا برسم، چه حسی خواهم داشت. وقتی آنجا رسیدم، حس کردم که خیلی کوچکم و با انسان‌ها محبت عظیمی پیدا کردم. با خود عهد کردم که وقتی از قله پایین شوم، به یک منادی صلح و آشتی تبدیل شوم.
***
کودکان چینایی آمدند و آهنگ‌های زیبایی را به چینایی خواندند. عجیب استعداد معصومانه‌ای داشتند. هم به زبان چینایی و هم به زبان انگلیسی. انگلیسی را کم بلد بودند، اما چینایی را آنقدر بلد بودند که می‌توانستند چندین آهنگ را یکی پیهم بخوانند. وقتی آهنگ‌ها را مادرشان ترجمه کرد، محتوای صلح‌جویانه‌ی آنها از زبان این کودکان، همه‌ی حاضران را تحت تأثیر برد.
رقص نیپالی که پیوندهای عاشقانه را با آهنگی نیپالی تمثیل می‌کرد، دهل مکزیکی، و رقص زیبای جاپانی که مخصوص صلح و با پیام صلح تصنیف شده بود، و در ختم رقص خانمی جاپانی که گل‌چیدن را با یک آهنگ زیبا تمثیل می‌کرد و جریان چیدن گل را با رقص و پیام صلح‌آمیز هر دو نشان می‌داد، به صحنه آمد.
***
خانم فومی درخواست کرد که عکس‌های یادگاری از میز مخصوص افغانستان بگیریم و من آن عکس‌ها را برای دانش‌آموزان معرفت هدیه کنم. ساعت سه بعد از ظهر بود که از همه خداحافظی کردیم و در حالی که برنامه همچنان جریان داشت، به طرف نیوهیون برگشتیم.
برقرار باد صلح در جهان!

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

با دوستان مروت، با دشمنان مدارا










با دوستان مروت، با دشمنان مدارا

سمیرا ناظری

ساعت ۶:۳۰ صبح است...
جمع زیاد دانش آموزان، در صحن مکتب تجمع کرده اند. هر کس به کاری مشغول است. جمعی اطراف استیژ را تزیین می‌کنند. عده‌ای دیگر بخش‌هایی از مکتب را گل نصب می‌کنند. جمعی دیگر چوکی‌‌ها را صافی می‌زنند. مجری‌ها با یکدیگر تمرین می‌کنند. گروه سرود در حال تمرین سرود خویش هستند. و جمعی دیگر نیز بدون کدام برنامه و وظیفه‌ی مشخص این سو و آن سو می‌گردند، قصه می‌کنند و می‌خندند و خوش می‌گذرانند.
***
اکنون ساعت از هفت گذشته است. مهمانان آهسته آهسته از راه رسیده و با راهنمایی استاد حفیظ و استاد داکتر در جاهای خود می‌نشینند. در محفل امروز، برعلاوه‌ی جمعی از عضای شورای سرپرستی و اعضای اداری و تدریسی و نیز دانش‌آموزان لیسه عالی معرفت، جمعی از اولیای دانش‌آموزان، شخصیت‌های اجتماعی، فرهنگیان، خبرنگاران، برخی از کاندیدان دومین دور انتخابات پارلمانی و گردانندگان تعدادی از نهادهای مدنی و آموزشی نیز حضور دارند.
فضای مکتب پر از شور و نشاط است. همه خوشحال به نظر می‌رسند. دانش‌آموزان، مهمانان، والدین همه شادمان و مسرور اند. شاید نیاز ذکر به دلیل نباشد. همه مشتاق تجلیل از صلح و روز جهانی صلح اند. مردمی که بیشتر از همه قربانی فقدان صلح بوده و در آتش جنگ سوخته اند، امروز می‌خواهند در کاروان صلح‌خواهانه‌ی جهان شریک شوند. طنین صدای موسیقی از بلندگوها همراه با شور و هیجان حاضران در صحن لیسه، فضای جالب و خاطره‌انگیزی را ایجاد کرده است.
***
کودکان در تجلیل از روز جهانی صلح سهم می گیرند. می‌خواهم شادی و سرور شرکت کنندگان محفل را از زبان خود شان بشنوم.
استاد الفت، استاد زبان و ادبیات در لیسه عالی معرفت: صلح نیاز عمده‌ی انسان‌هاست. تنها انسان‌هایند که صلح را شناخته اند و ارزش آن را درک کرده اند. اما از دید من، صلح واقعی را فقط می‌شود در عرفان اسلامی جستجو کرد. در عرفان اسلامی، هیچ چیزی نیست که صلح را از بین ببرد؛ چون صلح در آنجا وجود واحد دارد. به عقیده‌ی من، صلح سیاسی، صلح نیست. اما با آن هم من باور دارم که انسان‌ها می‌توانند با صلح، جهان را به بهشت تبدیل کنند. زیرا صلح یکی از ویژگی‌های بهشت است.
انجنیر رضا، یکی از مهمانان: صلح چیزی خوب است. صلح مایه‌ی آرامش بشریت است. انسان‌ها با صلح می‌توانند که ترقی و پیشرفت کنند. من امروز واقعاً احساس خیلی خوبی دارم که این روز بزرگ در افغانستان جشن گرفته می‌شود. ما افغان‌ها باید بیشتر از همه به صلح و ترقی و پیشرفت بیندیشیم.
محمد شاه ناوری، یکی دیگر از مهمانان: شاید در دنیا هیچ کسی نباشد که در مورد صلح دید مثبت نداشته باشد؛ برای اینکه یک جامعه پیشرفت و ترقی کند شرط اول آن بودن امنیت و صلح در آن کشور است. امنیت را می‌شود در بخش‌های مختلف جستجو کرد: امنیت سیاسی، امنیت اقتصادی، امنیت اجتماعی، امنیت فرهنگی و امنیت زیست‌محیطی. به نظر من امنیت سیاسی بیش از همه مهم است؛ چون زمانی که امنیت سیاسی نبود، ما ادعای صلح کرده نمی‌توانیم. امروز من خیلی احساس خوشحالی می‌کنم که در کشور ما و جامعه‌ی ما و در این لیسه‌ی ما این روز بزرگ جشن گرفته می‌شود و امیدوارم که این یک گفتمان عصری در جهان شود.
عاطفه قانع، از فارغان سال ۱۳۸۸ لیسه عالی معرفت: صلح یعنی خوشبختی و صمیمیت. صلح یعنی زندگی. امروز من خیلی خوشحالم؛ چون روز جهانی صلح است. تجلیل از این روز بزرگ در لیسه‌ی ما یک ویژگی خاص دارد. من امروز صمیمیت، عطوفت، شفقت و مهربانی را در وجودم بیشتر احساس می‌کنم. من در این محفل امروز بیشتر احساس دوستی می‌کنم.
داکتر حیدرعلی: صلح یک پدیده‌ی الهی است. خداوند بندگانش را در راه صلح و عدالت ترغیب کرده است. صلح باید عملی شود. ما همان طوری که شعار می‌دهیم، باید به گفته‌های مان عمل کنیم. من امروز خیلی زیاد احساس خوشی می‌کنم که لیسه عالی معرفت پیشتاز و پرچمدار صلح و صمیمیت در افغانستان شده است. سازمان جهانی صلح واقعاً که بهترین مکتب را در سطح افغانستان انتخاب کرده است و این مکتب یگانه و شایسته‌ی تجلیل این روز است.
خانم میشل، افغانستان‌‌شناس مشهور، زنی که در برنامه‌ی امروز با لباس افغانی شرکت کرده و کمتر می‌شود او را به عنوان یک زن خارجی تصور کرد. سوال‌هایم را از او می پرسم: صلح برای همه‌ی انسان‌های جهان قابل احترام است تا بتوانند هر کدام به راحتی زندگی کرده و کارهای خویش را پیش برند. امیدوارم فضای صلح در افغانستان نیز بیشتر حاکم شود و مردم این کشور بیشتر با مفاهیم حقوق بشر و آزادی و دموکراسی آشنا شوند و بیشتر بتوانند از مزایای صلح و دموکراسی بهره برند.
خانم طیبه جلالی: ما صلح می‌خواهیم به خاطری که به اهداف خود برسیم. هدف ما از صلح ایجاد فضای صمیمیت و برابری است. صلح می‌تواند جهان را به بهشت تبدیل کند و زمانی که در جامعه و در زندگی صلح بود در آن وقت ما می‌توانیم زندگی را به چشم بهشت ببینیم.
***
ساعت ۸:۴۰ است...
حاضرین محفل بی‌صبرانه منتظر شروع شدن برنامه اند. با آنکه همه چیز آماده است، اما نمی‌دانم چرا برنامه آغاز نمی‌شود. منار صلح با روپوشی از بیرق افغانستان در گوشه‌ی استیژ نصب گردیده است.
موسیقی قطع می‌شود. صدای سرود ملی از بلندگوهای محفل در فضا می‌پیچد و همه به پا می‌خیزند. مجری‌ها روی استیژ حاضر می‌شوند. یاسمین و طاهره از صنف هشتم ب و مهدی از صنف نهم ج است. انتخاب مجری‌ها از هر جهت شایسته‌ی محفل امروز اند. با آنکه هر سه از نظر سنی کوچکتر از آن به نظر می‌رسند که بتوانند در محفل باشکوه امروز گردانندگی کنند، اما توانمندی و مهارت شان فراتر از انتظار حاضران است.
نصیر احمد سهرابی، طبق معمول با قرائت قرآن برنامه را آغاز می‌کند. فاطمه سعادت، دانش‌آموز صنف دوازدهم، داستانی زیبایی از دوران کودکیش را می‌خواند. دورانی که آرزو داشت پرنده‌های کاغذی بسازد و آنها را به آسمان رها کند. او انتظار داشت با پرواز این پرندگان شاهد صلح و سعادت بشریت باشد؛ اما این خاطره و آرزو هیچ وقت تحقق پیدا نکرد. خانم سعادت با متن زیبا، حرکات جالب و نگاه‌های نافذش توجه تمام مهانان را به خود جلب کرده است. آوازخوان کوچک معرفت، صادق علی، آهنگ زیبای «ما کودکان صلحیم، ما کودکان میهن، با هوش و با صفاییم» را با حرکات و رفتار زیبایی اجرا کرد.
حاجی نورحسن، یکی از جمله افرادی که تلخی ناشی از جنگ و خشونت، بیشتر از همه زندگی را برایش تلخ ساخته است، قطعه شعر زیبایش را در تمجید صلح خواند. او شعرش را اینگونه آغاز کرد:
«نهال صلح بنشانیم که کام دل به بار آرد / درخت جنگ برداریم که رنج بی‌شمار آرد»
او در ضمن مقدمه‌ی کوتاهش از همه‌ی مردم افغانستان خواست تا در راه گسترش هر چه بیشتر صلح با هم همکار و صمیمی باشند. کبرا کامیار، دانش‌آموز صنف دوازدهم، شعر زیبایش را که در آن احساس دخترانه‌اش، با جو ناسالم محیطش جریحه دار می‌شود با صدای زیبا و حرکات جالبش تقدیم حاضران کرد.
استاد محمد حسین سرامد، عضو شورای سرپرستی لیسه عالی معرفت، سخنران بعدی محفل امروز بود. ایشان در قسمتی از سخنانش از تجریه‌ی جنگ در سالیان گذشته یاد کرده و آن را تجربه‌ای تلخ عنوان کردند. آقای سرامد اظهار داشت که در تاریخ گذشته، ما بارها جنگ و صلح کردیم، اما هیچ گاه در مورد آن دقیق نیندیشیدیم. اندیشیدن در مورد جنگ ما را به نتایج جنگ و ویرانی‌های ناشی از آن آگاه می‌سازد. ایشان در قسمتی دیگر از سخنان خویش تأکید کردند که ما باید به خود فرصت دهیم که در مورد جنگ و صلح بیندیشیم و فرصت مناسب برای آن در نظر گیریم. تجلیل از روز جهانی صلح فرصتی را فراهم می‌کند تا ما در مورد جنگ و صلح بیشتر و عمیق‌تر بیندیشیم. استاد سرآمد افزودند: ما حاصل تجربه‌ی تاریخی جنگ هستیم که اکنون به ضرورت صلح در کشور بیشتر رسیده ایم. استاد سرامد در ادامه از روش طراحان و متفکران مسلمان در طول تاریخ گذشته انتقاد کردند و اظهار داشتند که ما رهبران و بزرگان تاریخ مان را به خشونت تصویر کرده ایم، در صورتی که پیامبر اسلام مهربان‌ترین انسان‌ها بوده است. ایشان هم‌چنین ابراز داشتند که صلح آرامشی است که آدم‌ها بودن همدیگر را تحمل و احترام کنند. احترام به بودن، احترام به آزادی و اندیشه‌ی همدیگر است. صلح عبارت است از آرامش وجدانی افراد جامعه، یعنی اینکه من در بودن خود هیچ ترس و هراسی از کسی نداشته باشم. ما نباید از ابراز اندیشه مان ترس داشته باشیم. صلح در کشور ما اگر هم بوده است یک جبر بوده است تا یک درک عاقلانه از آن. خیلی وقت‌ها اگر ما صلح هم داشته ایم، این صلح به یک آرامش قبرستانی شباهت داشته تا یک صلح واقعی. از دید آقای سرامد صلح زمانی میسر است که بتوانیم از هویت مان دفاع و ابراز وجود نماییم. صلحی که ما از آن حرف می‌زنیم صلحی است که حقوق بشر و احترام به بشریت در آن قابل اجرا باشد. آقای سرآمد سخنانش را با شعری از حافظ چنین پایان داد:
آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
در ادامه‌ی برنامه خانم کاپیتان ماری نماینده‌ی سازمان جهانی صلح صحبت کردند. ایشان صلح را یکی از بهترین نعمت‌ها برای بشریت برشمردند و آن را در جامعه‌ی افغانستان یک ضرورت دانستند. خانم ماری از اینکه در جمع چند هزار نفری از مردمی قرار گرفته اند که همیشه آرزوی صلح را داشته و تا کنون برای صلح بیشترین تلاش را کرده اند، اظهار شادمانی کرد و این روز را به مردم و حاضران در این محفل تبریک گفت. وی همچنین از مسئولین لیسه عالی معرفت به خاطر برگزاری محفل روز جهانی صلح تقدیر و تشکری کرد و لوح تقدیر و یادبودی را به لیسه عالی معرفت اهدا کرد. خانم رینی در ختم سخنان خود از حاضران محفل خواست تا در جای خود ایستاد شده و سه بار دسته‌جمعی با صدای بلند تکرار کنند: «بر قرار باد صلح در جهان!»
***
رونمایی منار صلح برنامه‌ی بعدی امروز بود. این منار توسط سلطان علی پیمان، معاون شورای سرپرستی لیسه، انجنیر ناهوری، عضو شورای سرپرستی لیسه، یحیی خان فیضی، عضو نظارت حوزه‌ی 13 تعلیمی معارف شهر کابل، حاجی عبدالله زاده روحانی متنفذ و کاپیتان رینی ماری که منار صلح را به لیسه عالی معرفت تقدیم کرده بود، صورت گرفت. رونمایی منار صلح در بین شور و هلهله‌ی حاضران در جلسه با برداشتن پرچم افغانستان صورت گرفت و مورد تشویق حاضران واقع شد. منار با رنگ سفید و عبارت «برقرار باد صلح در جهان» در چهار زبان (فارسی، پشتو، انگلیسی و جاپانی) در میله‌ای با قطر حدود ده سانتی متر آراسته شده است. آقای عبدالله زاده، در صحبت مختصر خود، ضمن عرض تبریک این روز بزرگ به همه‌ی حاضران و مردم جهان، در مورد اهمیت صلح از دیدگاه اسلام صحبت کرده و گفتند که اسلام بیشتر از هر دین دیگری بر صلح و مدارا تأکید کرده است. او هم‌چنان این موفقیت بزرگ را برای لیسه عالی معرفت تبریک گفت و یادآوری کرد که لیسه عالی معرفت بیشتر از هر نهاد دیگری در راه آگاهی مردم، تربیت جوانان و گسترش فضای صلح و دوستی تلاش کرده است و این هدیه شایسته‌ی وی است.
***
گروه سرود لیسه، سرود زیبایی را در وصف روز جهانی صلح به سبک زیبایی اجرا کردند. مطلع شعر چنین بود:
«با سلام خود، با سرود پاک، صبح می رسد، صبح تابناک...»
نحوه‌ی قرار گرفتن گروه سرود در جایگاه که بیش از پنجاه نفر بودند، و همنوایی و هماهنگی ایشان در خواندن شعر، چیزی بود که بیشتر از همه مورد تشویق و تحسین حاضران محفل قرار گرفت. برنامه‌ی سرگرم کننده صندوق بخت‌آزمایی و آهنگ زیبای نرگس، برنامه‌های بعدی امروز بودند.
استاد آصف مهاجر، از استادان لیسه عالی معرفت، سخنران بعدی محفل امروز بود. ایشان در قسمتی از حرف‌های خویش گفتند صلح در سایه‌ی توسعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به وجود می‌آید. تحقق صلح مستلزم برخوردهای عادلانه و به دور از برخوردهای ایدیولوژیک و قومی و همچنین توسعه‌ی اقتصادی در کشور است. امروز صلح با روابط عموم انسان‌ها گره خورده و معنا پیدا می‌کند. ایشان تأکید کردند که گرچه برقراری صلح بیشتر وظیفه‌ی دولت است، اما هر کدام از ما انسان‌ها نیز باید به نوبه‌ی خود در رابطه با صلح فعالیت کنیم. شهروندان عادی می‌توانند از طریق ادبیات، هنر و فعالیت‌های نوشتاری و فکری خود در این عرصه کار کنند و به برقراری صلح پایدار کمک کنند.
اهدای لوح یادبود برای برندگان «مسابقه صلح» بخش بعدی برنامه بود که توسط آقای محمود جعفری، مسوول بخش فرهنگی لیسه، صورت گرفت. همچنین برای خانم رینی ماری نیز لوح یادبودی از جانب لیسه اهدا گردید.
***
پایان بخش محفل امروز افتتاح نمایشگاه آثار هنری بود که به مناسبت روز جهانی صلح، ترتیب یافته بود. این نمایشگاه هنری با قطع نوار توسط خانم «ماری رینی» افتتاح گردید. خانم رینی در هنگام افتتاح این نمایشگاه گفت: بسیار خوشحال هستیم که از روز جهانی صلح در افغانستان استقبال می‌شود. این تجلیل نشان می‌دهد که مردم افغانستان صلح می‌خواهند. ما هم تلاش می‌کنیم که مردم افغانستان را در این راستا کمک کنیم. ما در کنار مردم افغانستان شعار می‌دهیم که «برقرار باد صلح در جهان!»
در این نمایشگاه تعداد بیش از صد اثر هنری از قبیل نقاشی، گرافیک و عکس به مناسبت روز جهانی صلح به نمایش گذاشته شده بود که مورد بازدید صدها اشتراک‌کننده در محفل قرار گرفت. این نمایشگاه به مدت ده روز از ساعت ۱ – ۵ عصر به روی همه‌ی مردم باز است.
قابل یادآوری است که محفل امروزی از جانب دو شبکه‌ی تلویزیونی «راه فردا» و «نگاه» به صورت جامع تحت پوشش خبری قرار گرفت. از این دو رسانه برای پخش فریاد صلح‌خواهانه و انعکاس ندای صلح جویانه مردم افغانستان تقدیر و تشکر می‌کنیم.

صلح امنیت روانی جامعه است









عصر روز چهارشنبه ۲۹ سنبله ۱۳۸۹ (۲۰ سپتمبر ۲۰۱۰) محفل «ادبیات صلح» به مناسبت روز جهانی صلح در تالار کانفرانس‌های لیسه عالی معرفت برگزار گردید. این محفل از سوی لیسه عالی معرفت راه‌اندازی گردیده بود و تعداد زیادی از فرهنگیان، شاعران، نویسندگان، روزنامه‌نگاران ودانش‌آموزان در آن اشتراک ورزیده بودند.
محمود جعفری، مسئول بخش فرهنگی لیسه عالی معرفت، در آغاز محفل بیان داشت که این محفل به خاطر ۲۱ سپتمبر، روز جهانی صلح، راه‌اندازی گردیده است. وی اضافه کرد که در گذشته صلح را به معنای آشتی با مخالفین معنا می‌کردند؛ چنانچه هنوز کم و بیش این تعبیر از سوی بعضی از اصحاب رسانه ارایه می‌گردد؛ ولی حقیقت این است که صلح معنای دقیق‌تر وریشه‌دارتر از این دارد. صلح تنها با نفی جنگ معنا پیدا نمی‌کند، بلکه معنای واقعی صلح آرامش روانی جامعه است. صلح زمانی تحقق پیدا می‌کند که امنیت در روح و روان جامعه به وجود آمده باشد. صلح زمانی تحقق می‌پذیرد که همه‌ی افراد جامعه به خواست‌های مشروع شان رسیده باشند، عدالت اجتماعی تأمین گردیده باشد، تبعیض وخشونت از میان رفته باشد، فرهنگ تساهل و هم‌پذیری به میان آمده باشد. صلح هنگامی شکل می‌گیرد که حقوق بشر در جامعه رعایت گردیده باشد. همه‌ی اراکین قدرت بپذیرند که تمام کسانی که در این خاک به نام افغان زندگی می‌کنند از حقوق برابر برخوردارند. همچنان جعفری صلح را یک مفهوم معرفتی عنوان کرده اظهار داشت: صلح یک موضوع قابل شناخت است. نیاز است تا به صلح به عنوان یک موضوع معرفتی نگریسته شود. سازمان‌ها و نهادهای مدنی و فرهنگی با دید اکادمیک نسبت به آن برخورد کنند و آن را در اشکال گوناگون مورد بررسی قرار دهند.
به گفته‌ی جعفری صلح وقتی برقرار می‌گردد که کثرت‌گرایی در جامعه رواج یافته باشد. همه به ارزش‌ها و باورهای مخالف احترام قایل باشند. اقلیت و اکثریت به صورت یکسان به حقوق مدنی خود رسیده باشند. تنها در این صورت است که می‌توانیم ادعا کنیم که به صلح واقعی دست یافته ایم.
پس از صحبت‌های آقای جعفری، تعداد زیادی شاعران و نویسندگان لیسه عالی معرفت آثار شان را به مناسبت روز جهانی صلح به خوانش گرفتند که مورد استقبال گرم حاضرین واقع شد.
محفل که در ساعت چهار عصر در سالن محافل لیسه عالی معرفت آغاز گردیده بود، ساعت شش عصر با صرف عصریه به پایان رسید. گفتنی است در این سالن آثاری از هنرمندان نیز به نمایش گذاشته شده بود که مورد بازدید حاضرین قرار گرفت. برای صاحبان بهترین اثر ادبی و هنری در محفل روز جهانی صلح در روز ۲۱ سپتمبر لوح یادبود از جانب لیسه اهدا گردید.

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

عمل سیاسی معطوف به تدبیر سیاسی است

عمل سیاسی معطوف به تدبیر سیاسی است

واحد سیاسی قدرت
(برگرفته از شماره هفدهم «قدرت»)

سياست با عمل سر و كار دارد، اما اگر عمل بر تفکر و تدبیر پیشی بگیرد، هزینه‌ی آن سنگین‌تر و نتیجه‌ی آن نامطلوب‌تر می‌شود. تفکر و تدبیر سیاسی منحصر به مجموعه‌ای از تیورهای سیاسی نیست که به صورت ذهنی و انتزاعی فراهم آید. تفکر و تدبیر سیاسی همان بینش روشن و خردمندانه‌ای است که به طرح‌ها و برنامه‌های عملی شفاف‌تر و دقیق‌تر منجر می‌شود. در عالم سیاست، تفکر ناب و پخته‌ای که هیچ عیب و ایراد در آن نباشد، وجود ندارد. میان تفکر و تدبیر سیاسی با عمل سیاسی تنها تقدم و تأخر زمانی اندک است که فاصله می‌اندازد. تفکر و تدبیر همان دیدبانی است که پیشاپیش عمل راه را باز می‌کند و به دنبال عمل نیز بازبینی و بررسی خود را حفظ می‌کند تا از درک خلاها و کاستی‌های گذشته، راهی شفاف‌تر و مطمین‌تری برای آینده باز شود. گاهی در همین رابطه است که تأثیرگذاری متقابل میان عمل و تفکر قابل درک می‌شود: تفکر راه عمل را نشان می‌دهد و عمل کاستی‌های تفکر را نشاندهی می‌کند.
حرکت‌های سیاسی در جریان عمل سیاسی اصلاح می‌شوند. مهم‌ترین کاری که در سیاست انجام می‌شود، گرد آوردن و بسیج و رهبری کردن مردم برای عملی است که سرنوشت خود شان نیز به آن بستگی دارد. گردآوری، بسیج و رهبری مردم تنها با راهکارها و تلقینات عاطفي امكان‌پذير نيست. با کاربرد ابزار عاطفی مي‌توان مردم را گرد آورد، اما این ابزار براي حرکت دادن، جهت دادن و رهبری سالم مردم کفایت نمی‌کند. مردم در حرکت سیاسی خود باید حس کنند که چیزی در زندگی شان تغییر می‌کند و این تغییر آسودگی و رفاه شان را بیشتر ساخته و امنیت و مصئونیت شان را بیشتر تأمین می‌کند.
مردم در زندگی واقعی خویش همواره به قدرت سیاسی اعتنایی بیشتر و جدی‌تر دارند. اساساً زندگي واقعی مردم با قدرت سیاسی گره خورده و از تصامیم و عملکردهایی که در حوزه‌ی قدرت سیاسی رونما می‌شود تأثیر می‌پذیرد. مردم به روشنی مي‌دانند كه وقتي قدرت سیاسی به خواست و منافع آنان عمل كند، آسوده‌تر مي‌شوند، در غير آن تمام امنیت و آسایش و امکانات خویش را از دست خواهند داد.
توجه مردم نسبت به اكثر رهبران سياسي امروز نیز بازتاب همین نگاه و همین نیاز مردم به قدرت سیاسی است. می‌شود به این امر با دید مثبت و خوش‌بینانه نگاه کرد و آن را نمونه‌ای از رشد سیاسی جامعه به حساب آورد. این گرایش و توجه مردم به رهبران سیاسی را صرفاً به کاریزما یا ويژگي‌هاي شخصي و شخصيتي آنان نسبت دادن بار منطقی زیادی ندارد. مردم حس می‌کنند که از مجرای همین شخصیت‌ها و یا مراجع سیاسی است که می‌توانند پیوندهای خود با قدرت سیاسی را بیشتر سازند و از امکانات و زمینه‌هایی که در حوزه‌ی قدرت سیاسی فراهم می‌شود برای ایجاد تغییری بهتر در زندگی خود استفاده کنند. این مرحله‌ را می‌توان اولین گام‌ها به سوی زندگی مدنی و مشارکت دموکراتیک مردم نیز تلقی کرد.
نکته‌ی مهم برای آگاهان سیاسی این است که در همچون مرحله، نقش روشنگری و آگاهی‌بخشی خود را ایفا کنند. احساس مردم نسبت به قدرت سیاسی نبايد خدشه‌دار شود، اما بايد تدابيري روي دست گرفته شود تا مردم اين احساس خويش را مرحله به مرحله به شعور تبديل كرده و راه‌هاي مشاركت عملي خويش در قدرت سیاسی را دريافت كنند. به تعبیری دیگر، آگاهان سیاسی باید تدابیری روی دست گیرند که بر اساس آن، مردم با زندگي سياسي آشنايي بیشتر پيدا كنند و اهميت سياست و مشاركت فعال سياسي را در سرنوشت خود درک نمایند. اگر هدف سياستِ سالم رهبري كردن قدرت سیاسی به سود مردم است، تدابير و شيوه‌هاي سياسي بايد اين هدف را برآورده سازد.
سياست با امور انتزاعي سر و كار ندارد. امور سياسي همه امور عيني و مشخص اند. سياست فن برخورد با واقعیت‌ها در جريان عمل است. با سياست راه‌هاي حركت از درون واقعيت‌ها تعيين مي‌شود. آیدیال سیاسی نقطه‌ی حرکت سیاسی به شمار می‌رود، اما براي تحقق این آيديال بايد از درون واقعيت‌ها حركت کرد. تدابير و شيوه‌هاي سياسي جامعه را در شناخت واقعيت‌ها و رهبري كردن واقعيت‌ها در جهت آيديال‌هاي آن كمك مي‌كند.
به طور مثال، انتخابات در جوامع دموکراتیک یکی از عمل‌های سیاسی است که مردم از طریق آن در پروسه‌ی سیاسی مشارکت می‌کنند. انتخابات در ذات خود، معجزه‌ای به همراه ندارد که مردم برای آن تهییج شوند. انتخابات همان گام اولی است که مردم را به طور عملی در تعیین سرنوشت آنها مشارکت می‌دهد. برای اینکه انتخابات به نتیجه‌ی خوب‌تر و مطلوب‌تر منجر شود، باید برای مردم آگاهی داده شود که ارزش رأی آنها چیست و چگونه می‌توانند از این ارزش به گونه‌ای درست‌تر و سالم‌تر استفاده کنند. تقلب در انتخابات، در هیچ جای دنیا، امری غیرمنتظره نیست. تمایل افراد و حلقات قدرت‌طلب به تصاحب قدرت سیاسی، یکی از عواملی است که تقلب در انتخابات را نیز به یک امر معمول تبدیل می‌کند. اما باید راهکارها و نهادهایی در جامعه ایجاد شوند که این مجال را از افراد و حلقات متقلب بگیرند و آنها را اجازه ندهند که مشارکت مردم را به زیان آنها رقم بزنند.
انتخابات و مشارکت سیاسی، میدان را برای سوء استفاده از قدرت سیاسی تنگ‌تر می‌سازد. مردم را از انتخابات و مشارکت سیاسی ناامید کردن و آنها را نسبت به پروسه‌های دموکراتیک بدبین ساختن، عملی است که در نهایت به تقویت نیروهای ضد دموکراسی و ضد مردم تمام می‌شود. انسان امروز در اوایل قرن بیستم زندگی نمی‌کند که با تجربه‌ی حرکت‌های غیردموکراتیک بیگانه باشند، هر چند این حرکت‌ها صبغه‌ی ضد استبدادی نیز داشته اند. استبدادهای خطرناکی از دل انقلاب کمونیستی و اسلامیستی بیرون آمده اند که هیچکدام برتری خاصی نسبت به استبدادهای غیرکمونیستی و غیراسلامیستی نداشته اند. بعد از هفتاد سال حاکمیت کمونیستی در اتحاد شوروی، تمام جمهوریت‌های این اتحاد درست از همان نقطه‌ای به حرکت دموکراتیک خویش آغاز کردند که باید هفتاد سال قبل آغاز می‌کردند. در جمهوری اسلامی ایران، جنبش سبز نیز از رفورمی حرف می‌زند که این کشور را به سی سال قبل برگشت داده و داعیه‌های آن را به داعیه‌های سی سال قبل تقلیل داده است: آزادی، امنیت، عزت، احترام به انسان و حقوق انسان. کوبا بعد از پنجاه سال، هنوز جایی است که باید بهترین مغزها و انسان‌های آن به خارج از کشور فرار کنند و هیچ کسی رضایت ندهد که به آنجا برود و تجربه‌ی حکومت کاسترویی را با خود داشته باشد.
مشارکت سیاسی مردم، در ابتدایی‌ترین صورت خود، میدان را برای نقش فعالانه‌تر و مسئولانه‌تر مردم مساعدتر می‌سازد. سیاست، ناگزیری‌هایی را بر زندگی انسان بار می‌کند که با فرار کردن از آن نمی‌شود به آن رسیدگی کرد. با ناديده گرفتن تعاملات سياسي، زندگي و سرنوشت انسان بازیچه‌ی دست کسانی می‌شود که با هر اقدام و برنامه‌ی سیاسی خود، بر ذلت و بيچارگي مردم می‌افزایند.
این اصل در دنیای سیاست پذیرش عام دارد که «میدان سیاسی هیچگاه بدون بازی‌گر نمی‌ماند». بالاخره كساني پيدا مي‌شوند كه با اغفال كردن مردم، براي آنان سرنوشت تعيين كرده و براي شان بگويند كه چه كاري را حق دارند يا حق ندارند انجام دهند. نيروهاي سياسي اصلاحگر مسئوليت دارند تا جامعه را به درك اين نكته‌ي مهم كمك كنند كه سلامتِ سياست تنها و تنها با مشاركت آگاهانه و جدي شهروندان ميسر است. این نکته‌ای ساده‌ است، اما باید برای مردم به همین سادگی انتقال یابد تا مردم بدانند که سياست در فاصله‌ای میان ارگ رياست جمهوري تا كوخ‌هاي گلين مردم حرکت دارد. شهروندان باید با اصول و قانونمندي‌هاي سياسيِ دموكراتيك آشنایی داده شوند تا بتوانند در پروسه‌های سیاسی نقش فعال‌تر خويش را بازي كنند. تنها در این صورت است که سياست از انحصار و خودکامگی بیرون شده و به سود مردم گرايش مي‌يابد.
آگاهی سیاسی شعر و شعار برای تحریک کردن مردم نیست. دنیای مردم دنیای واقعیت است. نان و امنیت و رابطه‌های مردم همه بخشی از واقعیت‌هایی اند که دنیای مردم را می‌سازند. دید مثبت، این است که مردم برای خیر و بهبودی خود شان دست به کار شوند و این دنیا را بهتر و پذیرفتنی‌تر بسازند. آگاهان سیاسی، در جریان حرکت سیاسی مردم، همین تجربه‌های مردم را به شعور و آگاهی آنان تبدیل می‌کنند تا گام به گام اصول و برنامه‌هایی روی دست گرفته شود که بهتر و بیشتر از گذشته، امنیت و رفاه و عزت مردم را ضمانت کند.