۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

ایجاد مراکز توزیع کارت رأی‌دهی عادلانه نیست

مصاحبه اختصاصی انجنیر عباس نویان، کاندیدای دور دوم انتخابات پارلمانی، با «قدرت»
(شماره دهم «قدرت»)

قدرت: جناب آقای نویان، مبارزات انتخاباتی در جریان است و شما برای دومین بار خود را نامزد کرده اید. ممکن است بگویید که تجربه‌ی تان از اشتراک دومین باره در این مبارزات، چه شباهت‌ها و تفاوت‌های عمده‌ای را از دور اول تا دور کنونی نشان می‌دهد؟
نویان: دور قبلی تجربه‏ی اول انتخابات پارلمانی در کشور بود. عمده‌ترین شباهت به نظر من همین اشتراک در مبارزات انتخاباتی است. اما تفاوت‌های زیادی به نظر می‌رسد. از آن زمان تا حالا پنج سال گذشته و مردم تجربه‌های سیاسی خوبی اندوخته اند. سطح آگاهی مردم نیز بلند رفته است. برخی از تفاوت‌ها امیدوارکننده است و برخی هم متأسفانه خوشایند نیستند. هیجان مردم از اشتراک در انتخابات متفاوت است، تعداد نامزدان بیشتر از دوره‌ی قبلی است، شعارهای انتخاباتی به طور محسوسی متفاوت است، تنوع نامزدان از لحاظ فکری و تعلقات سیاسی و توانمندی‌های شخصی برجسته‌تر است، نیازها و سوال‌هایی که در برابر کاندیدان وجود دارد متفاوت است، نسل جوان و آگاه جامعه بیشتر از دور گذشته وارد صحنه شده اند و این نسل به خودی خود وضعیت را متفاوت ساخته است... البته در مورد تمام این تفاوت‌ها می‌شود به تفصیل صحبت کرد.
قدرت: شما گفتید که هیجان مردم از اشتراک در انتخابات متفاوت با دور گذشته است. این تفاوت مشخصاً در چیست و فکر می‌کنید دلیل یا دلایل عمده‌ی آن چه خواهد بود؟
نویان: واضح است که مردم در دور اول با شوق و علاقه‌ی زیادی در انتخابات شرکت کرده بودند. یکی از دلایل آن این بود که مردم تازه از زیر سیطره‌ی طالب و جنگ‏های داخلی رها شده و به امیدِ داشتن یک آینده‌ی خوب در انتخابات شرکت کردند. مردم انتخابات را دریچه‌ای برای تحقق آرزوهای خود می‌دانستند. این‌بار البته هیجان مردم کم‌تر شده است. من البته این امر را نشان نومیدی مردم از پارلمان نمی‌دانم، بلکه بیشتر به دلیل این می‌دانم که مردم نسبت به پنج سال قبل از واقعیت‌های جامعه آگاهی‌های بیشتری یافته اند و می‌دانند که پارلمان چه کارهایی را می‌تواند و چه کارهایی را نمی‌تواند. همچنین مردم با توانایی‌ها و ضعف‌های پارلمان نیز به طور واقع‌بینانه‌ای آشنا شده اند.
قدرت: فکر نمی‌کنید که کارکرد اعضای پارلمان نیز در این کاهش هیجان مردم نقش داشته باشد. مثلاً کاندیدان وعده‌هایی به مردم دادند که در عمل نتوانستند آن را تحقق بخشند؟
نویان: شما دقیق می‌گویید و من آن را رد نمی‌کنم. در دور اول، هم مردم و هم کاندیدان، توقع شان از پارلمان تا حدودی غیرواقع‌بینانه بود. پارلمان هم در کل به عنوان یک نهاد، و هم در افراد آن، ضعف‌هایی نشان داد که مردم را تا حدودی نومید ساخت. اما فکر می‌کنم موضوع را تنها از این زاویه نگاه نکنیم. نفس همین که مردم از واقعیت‌های پارلمان آگاهی بهتری یافته اند، یک گام به جلو و مثبت است. اما نباید کاهش هیجان مردم را نشان بی‌تفاوتی آنان نسبت به پارلمان و یا نسبت به اهمیت آن در حیات سیاسی مردم تلقی کنیم. کاهش هیجان می‌تواند بیانگر پختگی سیاسی مردم و افزایش آگاهی در میان مردم نیز باشد که می‌تواند روی انتخاب بعدی شان تأثیر زیادی داشته باشد. مردم باید در هر صورت، با تجربه‌های سیاسی پارلمان بیشتر آشنا شوند تا تجربه‌های شان غنی‌تر شود.
قدرت: گفته می‌شود که انتخابات این بار بیشتر رنگ محلی و منطقه‌ای و قومی گرفته است. آیا شما با این حرف موافقید؟
نویان: قوم‌گرایی و محله‌گرایی متأسفانه مثل یک آفت از رأس نظام تا اندام جامعه را در بر گرفته است. برخوردهایی که در رأس نظام سیاسی صورت می‌گیرد برای هر کسی دیگر در سطوح پایین نمونه و الگو خلق می‌کند. افغانستان هنوز هم یک جامعه‌ی قبیلوی است. معیار انتخاب و عمل مردم نیز بیشتر قبیلوی است. من این واقعیت را در انتخابات نیز به وضوح درک می‌کنم و می‌بینم. حتی برخی کاندیدان هستند که به طور واضح به این مسأله دامن می‌زنند. فکر می‌کنم که ما باید از این آفت عبور کنیم و مردم باید حس کنند که اولاً پارلمان خانه‌ی تمام ملت افغانستان است و ثانیاً مسایلی که در پارلمان در برابر یک نماینده قرار می‌گیرد به هیچ وجه به یک قوم و یک محل خلاصه نمی‌شود. نماینده‌ی مردم باید هم توان اندیشیدن و برخورد کردن در سطح ملی داشته باشد و هم در سطح بین‌المللی. قوم‌گرایی و محله‌گرایی الگویی نیست که شایسته‌ی آگاهی و رشد سیاسی مردم باشد.
قدرت: فکر می‌کنید چه چیزی باعث شده است که در این انتخابات تعداد نامزدان به حد چشم‌گیری افزایش یابد و آیا فکر می‌کنید که این امر به انتخاب سالم‌تر مردم آسیب برساند؟
نویان: البته کثرت نامزدان در مرحله‌ی اول برای مردم تشویق خلق می‌کند که ممکن است آرای آنها ضایع شود و نمایندگان شایسته‌تر نتوانند به پارلمان راه بیابند. این نگرانی تا حدی درست است. اما فکر می‌کنم جنبه‌ی مثبت آن بیشتر است تا جنبه‌ی منفی آن. مثلاً کثرت نامزدان را می‌توان نشان جدیت و اهمیت پارلمان در ذهن مردم دانست. مردم بیشتر از گذشته متوجه شده اند که نهاد پارلمانی چه اهمیتی دارد و چگونه می‌شود از این نهاد برای بهبودی سرنوشت سیاسی مردم استفاده کرد. در دور قبلی، تقریباً اکثریت افراد، بدون هیچ‌گونه آشنایی با مبارزات انتخاباتی، نامزد شده بودند. این بار، نامزدها با آگاهی از دور قبلی و تجربه‌هایی که از آن دوره دارند، وارد مبارزه‌ی انتخاباتی شده اند. کثرت نامزدان می‌تواند مبارزات انتخاباتی را جدی‌تر سازد و میزان علاقه و مشارکت مردم در پروسه‌ی انتخابات را بیشتر نماید. آموزش‌ها و آگاهی‌هایی که از مبارزات انتخاباتی هم برای نامزدان و هم برای مردم می‌رسد، مثبت است. گذشته از آن، مردم با گزینه‌های بیشتری رو به رویند و می‌توانند از میان چندین نامزد بهترین و شایسته‌ترین نامزد را گزینش کنند. اینها به نظر من جنبه‌های مثبت قضیه است و نگرانی‌ها را تا حد زیادی کاهش می‌دهد. با اینهم، فکر می‌کنم مطبوعات و قشر آگاه جامعه مسئولیت دارند تا مردم را در انتخاب بهتر شان کمک کنند. هنوز برای اینکه از فرصت برای سالم‌ساختن انتخاب مردم استفاده کرد وقت داریم. فراموش نکنیم که مدت طولانی برای مبارزات انتخاباتی در دور کنونی نیز به انتخاب بهتر مردم کمک می‌کند و نامزدان را نیز وقت بیشتری می‌دهد تا به معرفی خود و توانایی‌های خود در میان مردم بپردازند.
قدرت: آیا فکر می‌کنید که در انتخابات تقلب صورت گیرد و نمایندگان واقعی مردم نتوانند به پارلمان راه پیدا کنند؟
نویان: البته امکان تقلب در انتخابات را نمی‌توان به طور صد در صد رد کرد. در انتخابات گذشته هم تقلب‌هایی صورت گرفت اما به نظر می‌رسد زیاد گسترده و سازماندهی‌شده نبود. این بار هراس بیشتر است. همچنین شایبه‌هایی را که در جریان انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد، نمی‌توان نادیده گرفت. هنوز تغییرات زیادی در کمیسیون انتخابات پیش نیامده است که صحت و شفافیت انتخابات را ضمانت کند. نقش نهادهای ناظر بین‌المللی نیز کمتر از گذشته است. بااینهم، نکته‌های دیگری وجود دارد که امیدواری را بیشتر می‌سازد. نکته‌ی اول، تجربه‌ای است که خود کمیسیون مستقل انتخابات از کارکردهای انتخابات ریاست جمهوری گرفته است. این تجربه خیلی تلخ بود و امیدوارم که مسئولین کمیسیون مستقل انتخابات آن را نادیده نگیرند. نکته‌ی دوم، برخی میکانیزم‌هایی است که در جریان انتخابات در نظر گرفته شده است، از جمله شمارش آرا در محلات رأی‌دهی و نظارت نامزدان بر تمام پروسه‌ی ثبت و شمارش آرا....
قدرت: فکر نمی‌کنید که این امکان تنها در سطح شهرها باشد و در دهات این امکان اصلاً وجود نداشته باشد که بر جریان ثبت و شمارش آرا نظارت شود؟
نویان: نگرانی شما درست است. من از نکته‌های مثبت به طور نسبی یاد کردم نه مطلق. برعلاوه‌ی آنچه شما گفتید، ولسوالی‌ها و مناطق زیادی هستند که اصلاً امکان برگزاری انتخابات در آنها نیست. سرنوشت این مناطق چه می‌شود؟ ... مناطق زیاد دیگری هستند که مردم مواجه با تهدیدات امنیتی اند و هر چند در ظاهر کنترل دولت وجود دارد و مردم با حضور مستقیم دشمن و مخالفان دولت مواجه نیستند، اما عملاً امکان کمپاین انتخاباتی و برگزاری انتخابات وجود ندارد. در این محلات چگونه عمل می‌کنند و نمایندگان آنها را چگونه به پارلمان می‌آورند؟ ... نگرانی بیشتر از میکانیزمی است که هنوز در آن شفافیت وجود ندارد. مثلاً تعداد نفوس محلات و حوزه‌های مختلف معلوم نیست و اختصاص کرسی‌های پارلمانی به طور غیرشفاف و غیراصولی انجام گرفته است. اینها همه موارد تاریک اند. اما سوال این است که آیا، اراده‌ی آگاهانه و دوراندیشانه برای نجات کشور از بحران و مشکلات وجود دارد یا نه؟ ... من امیدوارم که این اراده وجود داشته باشد و یا بهتر است بگویم این اراده شکل گرفته باشد و مسئولین برگزاری انتخابات کوشش کنند که اعتماد مردم به پروسه‌ی انتخابات مخدوش نشود و کشور از امکانات سالم برای برون رفت از بحران محروم نشود. اگر برای تقلب سازماندهی نشود، می‌توان به نتیجه‌ی نسبی انتخابات امیدوار بود.
قدرت: آیا شما واقعاً امکان تقلب را جدی نمی‌دانید؟
نویان: ببینید، نکته‌ای را که می‌خواهم تأکید کنم این است که اگر بحث تقلب خیلی گسترده شود، به معنای این است که مردم اصولاً چرا در انتخابات شرکت می‌کنند و این‌همه مبارزه و تلاش برای احراز کرسی نمایندگی برای چیست؟ ... به نظر من، باید تلاش شود که از امکانات موجود استفاده‌ی بهتر صورت گرفته و در فرصت‌های بعدی زمینه‌هایی ایجاد شود که بستر و بهانه‌ی تقلب‌های گسترده را از میان بردارد. ناامنی و عدم شمارش دقیق نفوس و غیرعادلانه بودن واحدها و حوزه‌های انتخاباتی از جمله مواردی اند که امکان جلوگیری از تقلب‌های گسترده را کاهش می‌دهند.
قدرت: شما قانون انتخابات را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
نویان: قانون انتخابات تنها یک امکان نسبی برای برگزاری انتخابات است و نقایص زیادی در آن موجود است. برخی از مواردی را که در پاسخ قبلی یادآور شدم نقایصی اند که در قانون انتخابات وجود دارد. یعنی مبنایی که انتخابات بر اساس آن برگزار می‌شود، مبنای قابل قبولی نیست. این قانون مثل اکثر قوانین دیگر از لحاظ کارشناسی مورد دقت قرار نگرفته و به همین دلیل مشکلات زیادی را بر سر راه انتخابات خلق می‌کند. مثلاً برخورد کمیسیون برگزاری انتخابات با مشکل عمده‌ی جابه‌جا شدن شهروندان به هیچ وجه قابل قبول و اصولی نیست. شرایط خاص کشور امکان جابه‌جایی مردم را به حد سرسام‌آوری بالا می‌برد. قسمت زیادی از شهروندان از یک انتخابات تا انتخابات دیگر در یک حوزه‌ی انتخاباتی باقی نمی‌مانند. توزیع کارت رأی‌دهی و فراهم کردن زمینه برای مشارکت فعال آنان به طور برجسته‌ای ناقص و غیرقابل قبول است. مثلاً نفوس شهرها، مخصوصاً کابل در جریان پنج سال گذشته به حد زیادی افزایش یافته است، حالانکه میزان کرسی‌های اختصاص یافته برای این حوزه تغییر نکرده است. این امر باعث می‌شود که میان کابل و حوزه‌های دیگری که باشندگان شان به این شهر سرازیر شده اند، تفاوت‌غیرعادلانه‌ای به میان بیاید.
قدرت: شما از توزیع کارت یاد کردید. آیا فکر می‌کنید که تدابیر کمیسیون مستقل انتخابات در کابل برای توزیع کارت درست بوده است؟
نویان: جریان توزیع کارت رأی‌دهی یکی از موارد عمده‌ای است که برخورد مسئولانه‌ی کمیسیون انتخابات را شدیداً زیر سوال برده است. شیوه‏ای که آنها برای توزیع کارت رأی‌دهی و ایجاد مراکز توزیع کارت در پیش گرفته اند، به هیچ وجه عادلانه نیست. مثلاً در غرب کابل که حدود سه ملیون نفر نفوس دارد، و تمام ساحات از پغمان الی دشت برچی و چهلستون و دارالامان و افشار و کارته سخی و قلعه‌شاده را در بر می‌گیرد، فقط یک مرکز توزیع کارت رأی‌دهی ایجاد شده که دارای دو محل توزیع کارت، یکی برای زنان و دیگری برای مردان، ‏است. اخیراً بعد از انتقادات زیاد دو محل دیگر در این مرکز اضافه گردید که جمعاً چهار محل توزیع کارت برای سراسر غرب کابل می‏شود. در شمال کابل نیز که برعلاوه‏ی مناطق خیرخانه، تایمنی، کارته پروان، شهرنو و اطراف آن ولسوالی‏های سمت شمال مربوط ولایت کابل را نیز تحت پوشش قرار می‏دهد، یک مرکز با دو محل توزیع کارت برای زنان و مردان ایجاد شده است. در حالی که در شرق کابل که از نفوس به مراتب کمتری برخوردار است، یک مرکز توزیع کارت مشتمل بر شش محل برای خانم‏ها و آقایان در چمن حضوری ایجاد شده و یک محل توزیع کارت اختصاصی برای کوچی‏ها نیز در نظر گرفته شده است. این در حالی است که کوچی‏ها از هر مرکز دیگر نیز می‏توانند کارت اخذ کنند. این برخورد کمیسیون مستقل انتخابات به طور آشکار غیر قابل قبول و حاکی از تبعیض سازمانیافته در میان شهروندان کشور است و به یقین تبعات زیانباری خواهد داشت. مسئولین کمیسیون انتخابات هیچ پاسخ درست و روشنی برای این برخورد خود ندارند و بی‌توجهی آنان به اعتراض و انتقادات گسترده‌ای که صورت می‌گیرد، نوعی بی‌اعتنایی است که نشان از روحیه‌ها و رفتارهای غیردموکراتیک و استبدادی دارد. شرکت در انتخابات حق مسلم شهروندی مردم است و داشتن کارت رأی‌دهی اولین شرط برای مشارکت است. وقتی کمیسیون نتواند این اولین گام را برای شهروندان میسر سازد ، چگونه می‌تواند ادعا کند که در برگزاری انتخابات درست و شفاف و دموکراتیک صادق است؟
باید اضافه کنم که راه اندازی مراکز و محلات توزیع کارت رأی‌دهی در اکثر مناطق کشور غیر عادلانه است و جوابگوی یک انتخابات سالم، شفاف و عادلانه بوده نمی‌تواند. از طرفی دیگر وقت در نظر گرفته شده برای توزیع کارت بسیار محدود است و تنها تا 21 اسد دوام خواهد داشت. این در حالی است که حدود 25 تا 35 درصد افراد واجد حق رأی‌دهی به دلایل مختلف (از قبیل جابجایی میان شهرها و ولایات، بازگشت مهاجرین، رسیدن تعداد زیادی از افراد به سن قانونی رأی دهی و گم شدن کارت رأی‌دهی) کارت رأی‌دهی ندارند. همچنان در مرکز هر ولایت یک مرکز توزیع کارت رأی‌دهی راه اندازی شده است که به دلیل دوردست بودن بسیاری از مناطق، مخصوصاً در ولایات صعب‌العبور، ناکافی است.
قدرت: پاسخ مشخص کمیسیون به این اعتراضات و انتقادات چیست؟
نویان: من شخصاً بارها در رسانه‌های جمعی به خاطر این مسأله اعتراض کرده و موضوع را با مقامات مختلف نیز مطرح کرده ام. اخیراً در یک کنفرانس مطبوعاتی به اشتراک چند تن دیگر از وکلای شهر کابل در مقر شورای ملی نیز مسأله را به طور جدی مورد انتقاد قرار دادیم. کمیسیون به طور مشخص هیچ دلیلی ندارد که مسئولیت آن برای تأمین زمینه برای مشارکت مردم را برطرف سازد. نه امکان تقلب می‌تواند دلیل باشد و نه هم توزیع اضافی کارت. مردم با اعتماد به کمیسیون، در انتخابات سهم می‌گیرند. مسئولیت مردم اشتراک در انتخابات است و مسئولیت کمیسیون برگزاری مصئون و شفاف و عادلانه‌ی انتخابات. اما گویی مدیرانی در کمیسیون هستند که اهل مسئولیت‌پذیری نیستند و هر بار تلاش می‌کنند که با سرنوشت و اعتبار خود و مردم و نظام سیاسی کشور بازی کنند.
قدرت: به عنوان آخرین سوال، آیا اطمینان دارید که انتخابات برگزار می‌شود و هیچ مانعی در برابر آن بروز نخواهد کرد؟
نویان: انتخابات باید برگزار شود. تأمین امنیت انتخابات و جلوگیری از هرگونه عاملی که صحت و سلامت انتخابات را صدمه بزند، مسئولیت حکومت و کمیسیون مستقل انتخابات است.

چرا احزاب سیاسی موجود از قدرت اثرگذاری سیاسی محروم اند؟

واحد سیاسی قدرت
نیروهای سیاسی با اثرگذاری خود بر جریان امور و شکل‌دهی حیات سیاسی جامعه هویت می‌یابند. افغانستان در دوران پس از «طالبان» شاهد شکل‌گیری گسترده‌ی نیروهای سیاسی می‌باشد، اما اثرگذاري این نیروها در جامعه‌ از يك نسبت برخوردار نيست. تشتت و پراكندگي نيروهاي سياسي در افغانستان باعث مي‌شود تا اثرگذاري سياسي آنان نيز متكي به شرايط و زمينه‌هاي خاصي كه هر كدام آنان دارد، متفاوت باشد.
برخي از نيروهاي سياسي با توجه به زمينه‌ها و شرايطي كه از لحاظ تاريخي، اقتصادي، اجتماعي و حتي تعلقات خويش با مقامات دولتي دارند، از قدرت اثرگذاري بيشتري برخوردارند، حالانكه برخي ديگر با محروميت از اين شرايط و زمينه‌ها قدرت اثرگذاري كمتري را نشان مي‌دهند. احزابی که تا کنون نیز در عرصه‌ی سیاسی حضور دارند، متعلق به گذشته اند و میراث گذشته‌ی آنان سرمایه‌ی حضور شان در میدان فعلی محسوب می‌شود. همین احزاب اند که نفوذ نسبی خود در ارگان‌های دولتی را نیز حفظ کرده و بر اساس همین نفوذ به چانه‌زنی سیاسی هم در درون دولت و هم در روابط اجتماعی خود می‌پردازند.
نيروهاي سياسي را در حوزه‌ي تأثيرگذاري‌هاي پيام و سخن شان نيز مي‌توان رده‌بندي كرد. احزاب سیاسی قاعدتاً از پشتوانه‌ی نیرومند پیام خود برای ایجاد رابطه با مردم استفاده می‌کنند. با همین پیام است که احزاب می‌توانند همه‌ی مردم، مخصوصاً طيف‌هاي فكري جامعه را تحت تأثير قرار دهند. در وضعیت موجود افغانستان، از اینگونه احزاب نشانه‌های اندکی به ملاحظه می‌رسد. فقدان پیام، احزاب سیاسی را از راه‌انداختن گفتمان‌های عمیق و جهت‌دهنده‌ی سیاسی نیز محروم ساخته است. به همین دلیل، اکثر احزاب موجود سیاسی تلاش می‌کنند خلای پیام خویش را در سايه‌ي قدرت و امكانات مادي جبران نموده و مخاطبان خويش را با تطميع و وعده‌های معین راضی نگه دارند.
سرعت تحولاتی که در اندام جامعه به ملاحظه می‌رسد، برخي از نيروهاي سياسي را به طور واضح در حالت سراشيبي و زوال قرار داده است. این احزاب فاقد هرگونه ظرفیت و کارایی برای مقابله با چالش‌های زمان بوده و تنها از میراث گذشته‌ی خویش مصرف می‌کنند. گراف نزولی در محبوبیت و موثریت شخصیت‌های این احزاب، نشانه‌ی بارز نزول در حضور موثر این احزاب است. در عین حال، برخی احزاب دیگر وجود دارند که با تجدید قوا و آرایش‌های مکرر، قدرت حركت پويا و سيال خویش را حفظ کرده و حتی بیشتر ساخته اند.
نیروهایی که تمام اتکای شان بر قشر گذشته و سنتي جامعه است، همپا با کناررفتن این قشر از حیات موثر در جامعه، خود را نیز به حاشیه می‌برند. چالش‌های سیاسی در زمان حال، تفاوت‌های زیادی با چالش‌های سیاسی دیروز دارد. تجدید ساختار و آرایش‌های مکرر تنها ضمانت برای حفظ موثریت نیروهای سیاسی در عرصه‌های جدید است. این نیروها، نه از لحاظ ساختار حزبی و تشکیلاتی توانسته اند با اقتضاهای جدید سازگار شوند و نه از لحاظ فکری و رفتاری.
در کنار همه‌ی عوامل دیگر نظام انتخاباتی افغانستان نیز در کاهش موثریت احزاب سیاسی نقش زیادی دارد. اصولاً احزاب در جوامع دموکراتیک بیشترین موثریت خود را در جریان کمپاین‌های انتخاباتی و نیز در جریان فعالیت در نهادهای منتخب به اثبات می‌رسانند. بر اساس نظام انتخاباتی موجود افغانستان، احزاب هرگز نمی‌توانند از قدرت سازماندهی و مانور حزبی خویش برای جلب آرای مردم استفاده کنند. این نظام انتخاباتی بر اساس رأی غیرقابل انتقال استوار است و تلاش برای جلب آرای مردم، احزاب را به شدت دچار پراکندگی و از هم‌گسیختگی ساخته و افراد آنان را برای اخذ رأی با همدیگر درگیر می‌سازد.
نظام انتخاباتی موجود، احزاب را در درون پارلمان و یا سایر نهادهایی که با رأی و انتخابات ایجاد می‌شوند (مثلاً سنا و شوراهای ولایتی)، نیز از انجام هرگونه فعالیت منسجم حزبی باز می‌دارد. افرادی که معمولاً از آدرس حزب به این نهادها راه می‌یابند تنها از لحاظ اسمی پیوند و تعلق حزبی دارند، حالانکه در جریان کمپاین‌های انتخاباتی باید با تکیه بر توانمندی‌ها و امکانات فردی خود تلاش کنند و این باعث می‌شود که هیچگاهی نقش حزبی آنان در جریان کمپاین‌های انتخاباتی برجسته نشود. افرادی که به این ترتیب وارد نهادهای تصمیم‌گیری می‌شوند، بیشتر از تعلق و پیوندهای حزبی، بر دستاوردهای فردی خود تکیه می‌کنند.

چرا احزاب سیاسی موجود از قدرت اثرگذاری سیاسی محروم اند؟

واحد سیاسی قدرت
(از شماره دهم «قدرت»)

نیروهای سیاسی با اثرگذاری خود بر جریان امور و شکل‌دهی حیات سیاسی جامعه هویت می‌یابند. افغانستان در دوران پس از «طالبان» شاهد شکل‌گیری گسترده‌ی نیروهای سیاسی می‌باشد، اما اثرگذاري این نیروها در جامعه‌ از يك نسبت برخوردار نيست. تشتت و پراكندگي نيروهاي سياسي در افغانستان باعث مي‌شود تا اثرگذاري سياسي آنان نيز متكي به شرايط و زمينه‌هاي خاصي كه هر كدام آنان دارد، متفاوت باشد.
برخي از نيروهاي سياسي با توجه به زمينه‌ها و شرايطي كه از لحاظ تاريخي، اقتصادي، اجتماعي و حتي تعلقات خويش با مقامات دولتي دارند، از قدرت اثرگذاري بيشتري برخوردارند، حالانكه برخي ديگر با محروميت از اين شرايط و زمينه‌ها قدرت اثرگذاري كمتري را نشان مي‌دهند. احزابی که تا کنون نیز در عرصه‌ی سیاسی حضور دارند، متعلق به گذشته اند و میراث گذشته‌ی آنان سرمایه‌ی حضور شان در میدان فعلی محسوب می‌شود. همین احزاب اند که نفوذ نسبی خود در ارگان‌های دولتی را نیز حفظ کرده و بر اساس همین نفوذ به چانه‌زنی سیاسی هم در درون دولت و هم در روابط اجتماعی خود می‌پردازند.
نيروهاي سياسي را در حوزه‌ي تأثيرگذاري‌هاي پيام و سخن شان نيز مي‌توان رده‌بندي كرد. احزاب سیاسی قاعدتاً از پشتوانه‌ی نیرومند پیام خود برای ایجاد رابطه با مردم استفاده می‌کنند. با همین پیام است که احزاب می‌توانند همه‌ی مردم، مخصوصاً طيف‌هاي فكري جامعه را تحت تأثير قرار دهند. در وضعیت موجود افغانستان، از اینگونه احزاب نشانه‌های اندکی به ملاحظه می‌رسد. فقدان پیام، احزاب سیاسی را از راه‌انداختن گفتمان‌های عمیق و جهت‌دهنده‌ی سیاسی نیز محروم ساخته است. به همین دلیل، اکثر احزاب موجود سیاسی تلاش می‌کنند خلای پیام خویش را در سايه‌ي قدرت و امكانات مادي جبران نموده و مخاطبان خويش را با تطميع و وعده‌های معین راضی نگه دارند.
سرعت تحولاتی که در اندام جامعه به ملاحظه می‌رسد، برخي از نيروهاي سياسي را به طور واضح در حالت سراشيبي و زوال قرار داده است. این احزاب فاقد هرگونه ظرفیت و کارایی برای مقابله با چالش‌های زمان بوده و تنها از میراث گذشته‌ی خویش مصرف می‌کنند. گراف نزولی در محبوبیت و موثریت شخصیت‌های این احزاب، نشانه‌ی بارز نزول در حضور موثر این احزاب است. در عین حال، برخی احزاب دیگر وجود دارند که با تجدید قوا و آرایش‌های مکرر، قدرت حركت پويا و سيال خویش را حفظ کرده و حتی بیشتر ساخته اند.
نیروهایی که تمام اتکای شان بر قشر گذشته و سنتي جامعه است، همپا با کناررفتن این قشر از حیات موثر در جامعه، خود را نیز به حاشیه می‌برند. چالش‌های سیاسی در زمان حال، تفاوت‌های زیادی با چالش‌های سیاسی دیروز دارد. تجدید ساختار و آرایش‌های مکرر تنها ضمانت برای حفظ موثریت نیروهای سیاسی در عرصه‌های جدید است. این نیروها، نه از لحاظ ساختار حزبی و تشکیلاتی توانسته اند با اقتضاهای جدید سازگار شوند و نه از لحاظ فکری و رفتاری.
در کنار همه‌ی عوامل دیگر نظام انتخاباتی افغانستان نیز در کاهش موثریت احزاب سیاسی نقش زیادی دارد. اصولاً احزاب در جوامع دموکراتیک بیشترین موثریت خود را در جریان کمپاین‌های انتخاباتی و نیز در جریان فعالیت در نهادهای منتخب به اثبات می‌رسانند. بر اساس نظام انتخاباتی موجود افغانستان، احزاب هرگز نمی‌توانند از قدرت سازماندهی و مانور حزبی خویش برای جلب آرای مردم استفاده کنند. این نظام انتخاباتی بر اساس رأی غیرقابل انتقال استوار است و تلاش برای جلب آرای مردم، احزاب را به شدت دچار پراکندگی و از هم‌گسیختگی ساخته و افراد آنان را برای اخذ رأی با همدیگر درگیر می‌سازد.
نظام انتخاباتی موجود، احزاب را در درون پارلمان و یا سایر نهادهایی که با رأی و انتخابات ایجاد می‌شوند (مثلاً سنا و شوراهای ولایتی)، نیز از انجام هرگونه فعالیت منسجم حزبی باز می‌دارد. افرادی که معمولاً از آدرس حزب به این نهادها راه می‌یابند تنها از لحاظ اسمی پیوند و تعلق حزبی دارند، حالانکه در جریان کمپاین‌های انتخاباتی باید با تکیه بر توانمندی‌ها و امکانات فردی خود تلاش کنند و این باعث می‌شود که هیچگاهی نقش حزبی آنان در جریان کمپاین‌های انتخاباتی برجسته نشود. افرادی که به این ترتیب وارد نهادهای تصمیم‌گیری می‌شوند، بیشتر از تعلق و پیوندهای حزبی، بر دستاوردهای فردی خود تکیه می‌کنند.


چه جهنم خوبی؛ خواهم رفت

(از شماره دهم «قدرت» - سخن کوچه)

من ندیده‏ام. می‏گویند در بهشت زیاد بی‏کاری است. سراسر بهشت مملو از مومنانی است که زیر سایه‌ها لمیده اند و حتا زحمت این را به خود نمی‏دهند که فکر کنند تا ابد این‏گونه زیر سایه‌ها لمیدن، یعنی چی؟ تعدادی دیگر از مومنین حوله روی شانه‌ها و لب حوض جان شان را خشک می‏کنند و دوباره خود را به آب می‏اندازند و باز هم خود را خشک می‏کنند. شاید من دروغ می‏بافم، چون اطلاعاتم در این مورد کامل نیست، اما به این اندک اطلاعات وقتی می‏اندیشم، با یک تصمیم قهرمانانه می‏خواهم به جهنم بروم. علت اینکه می‏خواهم به جهنم بروم در این است که من انسانم و زمینی و اطلاعاتم نیز در قالب گذاره‌ها و جمله‌ها است، ذات جمله‌ها و گزاره‌ها تاریخی است و تاریخ مادرِ تاویل‌ها و برداشت‌های متفاوت است. چون چنین است، اطلاعاتم در مورد بهشت را به شیوه‌های متفاوت تفسیر می‏کنم، اما آسایش را در تمامی این تفسیرها نمی‏توانم از دست بدهم. پس جهنم را انتخاب می‏کنم، زیرا مملو از بدبختی و عذاب و شکنجه است و از طرف دیگر دایمی.
اما چرا باید شکنجه را برآسایش ترجیح داد؟ شاید بگویند این دیوانه است. می‏گویم آری دیوانه ام. چون هرچه به زندگی و تمامی اجزای آن می‏اندیشم، به این نتیجه می‏رسم که زندگی جز در شکنجه و عذاب معنا ندارد. لازمه‏ی ‌آن این است: اگر می‏خواهم زنده باشم و خودم را دوست داشته باشم، باید شکنجه را ابدی به جان بخرم.
***
از خیالاتم بیرون می‏آیم و در برابر آیینه می‏ایستم و به خودم نگاه می‏کنم. موهایم پر از گرد و خاک است. لعنتی همین دیروز حمام کرده بودی، چرا باید چنین پرخاک باشی؟ شهر ناپخته است، درخت نکاشته اند، چرا؟ جنگ بوده و خون ریزی، چرا؟ قدرت و دولت را تصاحب شوند، چرا؟ پشتون بوده، هزاره بوده، تاجیک بوده، ازبک بوده و...، چرا؟ «وجعلناکم شعوباً و قبائلاً لتعارفوا، ان اکرمکم عند الله اتقاکم» را قبول نکرده اند، چرا؟ قبیله مهم‌تر بوده، چرا؟ امتیازات بیشتر، ثروت بیشتر، حاکمیت بر دیگران، و...، چرا؟ خود را حق می‌دانند، چرا؟ قوم و نژاد برتر هستند، چرا؟ اف برتو! خوب، لعنتی، ذات انسان همین است، آسایش نمی‌خواهد، شر، پلیدی، جنگ و خون‌ریزی، فساد و تباهی، آتش و جهنم در نهادش نهفته است، لازم نیست این همه سوال کنی. اگر می‏توانی چاره‌ای بیاب و کلاه‌گذاری کن یا رشوت بگیر و در باربکیوتونایت کباب بزن، آخرین سیستم موتر سوار شو و در چهار راهی پل‌سرخ به گدایی که لب جاده زیر چادر نشسته است، فحش بگو. محفل بگیر و از آن آب‌های تلخ که کم نیست، بنوش، مست کن، بعد بیرون بیا، به آرایش‌گاه زنانه داخل شو، صدا بزن: لالا موهایم را خروسی بزن.
***
این همه سوال کردی، از خودت می پرسم، این جا جهنم است یا بهشت؟ می‌گوید هم جهنم است و هم بهشت. نفهمیدم، چطور؟ برای گدا جهنم است و برای لالاگوی، بهشت. اما من باورم نمی‌شود این جواب درست باشد، وقتی می‌خواهم کامپیوترم را روشن کنم می‌بینم برق نیست، پس بیرون می‌روم تا اندکی در شهر گردش کنم، می‌بینم هوا کاملاً آلوده و متعفن است و شهر شلوغ. می‌خواهم با خودم خلوت کنم، جایی نیست، حتی زیر پل‌های دریا را نیز معتادین تصاحب شده اند. پس باید خودم را مشغول کاری بسازم، می‌بینم در این بهشت- جهنم هرچه هست بیهودگی و بی‌غیرتی است، کار نیست. پس جواب تو اشتباه است، به باور من اینجا جهنم است. برای خودم کف می‌زنم و به این فکر فرو می‌روم که در جهنم بجز عذاب و شکنجه، می‌شود کاری مفیدی کرد یا خیر؟ حالا با خودم تکرار می کنم چه جهنم خوبی، در آن زندگی خواهم کرد. تغییر مسخره است و مزخرف، من جهنم را خودم ساخته ام و برای زندگی انتخاب کرده ام، مگر دیوانه ام که خرابش کنم؟
***
به نظرم کمی می لنگم، از دوستانم که پیش اطاق نشسته اند می‌پرسم، من نمی لنگم؟ می‌گویند، چرا می لنگی. با خودم می اندیشم من که سالم بودم، چرا باید بلنگم؟ یکی می‌گوید سالمی اما کفش‌هایت را اشتباه پوشیده‌ای یکی کوری بلند است و دیگری پست. آن یکی می‌خندد و می‌گوید نه! یکی روسی است و دیگری امریکایی.

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

سیاست‌های «کهف»ی با سکه‌های «دقیانوس»ی

(از شماره دهم «قدرت»)
ابوذر جغتایی

با داستان اصحاب کهف آشناییم. یکی از سوره‌های قرآن به همین داستان مربوط است و اسم کهف (غار) نیز برگرفته از همین داستان است. در قرآن به طور صریح از دین و آیین و زمان و مکانی که این داستان در آن اتفاق افتاده است سخن گفته نمی‌شود. روایت‌هایی که در مورد این داستان نیز هست، متفاوت است. روایت مشهور این داستان را به پیروان حضرت مسیح نسبت می‌دهند، حالانکه روایت‌های دیگری نیز وجود دارد که وقوع داستان را قبل از ظهور مسیح می‌دانند و برخی هم در مکان و اشخاصی که قرآن از آنها سخن گفته است، نظریات مختلفی ابراز داشته اند.
به هر حال، حکایت اصحاب کهف حکایت گروهی از مردان مومن و پاکدل است که بر اساس روایت مشهور، از ترس پادشاهی ظالم و بت‌پرست به نام «دقیانوس» به غاری پناه بردند و در آن غار مدت‌های طولانی سپری کردند و وقتی از خواب بیدار شدند، یکی از آنان به شهر برگشت، اما به هر جایی که می‌رفت با دنیای غریبی رو به رو می‌گشت و هر جا سکه‌ای می‌داد که چیزی بخرد، با تعجب و حیرت مواجه می‌شد و کسی حاضر نبود سکه‌ی او را بگیرد و چیزی در ازای آن به او بدهد. گروهی هم او را متهم می‌کرد که گنجی یافته و آن را پنهان می‌کند.
حیرت مرد بیشتر از حیرت مردمان شهر بود. او نمی‌دانست چه اتفاق افتاده است که همه چیز دگرگون شده است. مردمانی که دشمن بودند، دیگر با دشمنی و نفرت به او نگاه نمی‌کردند. کسانی که دوست هم بودند، دیگر نشانی از دوستی و محبت آنان نبود: کسی سکه‌ی روی دستش را نمی‌گرفت و کسی زبان و احساسات او را درک نمی‌کرد. داشت دیوانه می‌شد. این راز او را کلافه کرده بود. هنوز نمی‌توانست باور کند که از وقتی او و یارانش به غار رفته اند، بیش از سه صد سال زمان گذشته است: امپراطوران یکی پشت هم آمده و رفته اند، قضاوت‌ها تغییر کرده و فضا دگرگونه شده است.
***
داستان‌های قرآنی برای عبرت و آموزش اند. کمیت‌ افراد در این داستان‌ها اهمیت ندارد. جزئیات حوادث نیز اهمیتی ندارد. چند نفر داخل غار رفتند؟ ... مهم نیست. به تعبیر قرآن برخی می‌گویند پنج تا که ششم شان سگ بود، برخی می‌گویند شش تا که هفتم شان سگ بود، برخی هم می‌گویند هفت تا که هشتم شان سگ بود... اما قرآن هم تصریح نمی‌کند که اینها چند نفر بودند. به همین ترتیب، چند سال در غار ماندند؟ ... دو صد سال؟ ... دو صد و سی سال؟ .... سه صد سال؟ .... اینش هم مهم نیست. مهم این است که از این داستان چه می‌توان آموخت؟
***
سمبول‌ها و نمادهای داستان اصحاب کهف می‌تواند موضوعات گونه‌گونی را احتوا کند. یکی از این نمادها می‌تواند بازگو کننده‌ی حال کسانی باشد که همچون اصحاب کهف، زمان بر آنان می‌گذرد، اما آنها چون در غار و در عالم خواب بوده اند، این گذشت زمان را حس نکرده و تغییر و تحولی را که اتفاق افتاده است، باور نمی‌کنند.
مثلاً وقتی می‌بینیم که برخی از زمامداران کشور سخن می‌گویند، اما کسی در داخل و خارج از کشور سخن شان را اهمیت نمی‌دهد، داستان اصحاب کهف تکرار می‌شود. تعجب زمامداران این است که این سکه مال امیر عبدالرحمن بود و کار می‌داد، مال نادرشاه تا ظاهرشاه بود کار می‌داد، مال جهاد و جنگ و «طالبان» بود کار می‌داد... اما حالا چرا از کار افتاده است؟...
دنیای سیاست دنیای واقعیت‌هاست. اگر «حقیقت» مفهومی ذهنی باشد، «واقعیت» مصداق این مفهوم در عینیت است. با «واقعیت»، «حقیقت» قابل درک می‌شود. اگر «حقیقت» مجرد است و فارغ از تأثیرگذاری‌های زمان و مکان و شرایط، «واقعیت» وابسته به شرایط و زمینه‌هایی است که در زمان و مکانی خاص بر آن تأثیر می‌گذارد. به همین دلیل، با تغییر شرایط و زمینه‌ها «واقعیت» نیز تغییر می‌کند. اما اگر سیاستمداری به «واقعی» بودن امر سیاست توجه نکند، درست مانند همان اصحاب کهف می‌شود که فارغ از گذر زمان، «واقعیت»های یک زمان را در زمانی دیگر کش می‌دهد و اعجوبه‌ای از حیرت و شگفتی به وجود می‌آرد.
به طور مثال، دنیای امروز، در برخورد با سیاست‌های زمامداران ما دچار تعجب می‌شود، اما تعجب زمامداران ما نیز کمتر از تعجب دنیا نیست. مثلاً وقتی زمامداران ما برای رفع حاجت «طالبان» - و یا مخالفت با «طالبان» - دامن به کمر می‌زنند، دنیا انگشت حیرت زیر دندان می‌برد، اما زمامداران ما بیشتر از دنیا متعجب می‌شوند که چرا باید این سیاست‌ها با هورا و تکبیر و صلوات بدرقه نمی‌شود؟ ... مثلاً دنیا در حیرت از این است که ما چرا مکتب می‌سوزانیم و معلم و دانش‌‌آموز می‌کشیم و انتحار می‌کنیم و اسید بر چهره‌ی دختران می‌پاشیم و شهروندان را با شبنامه و روزنامه تهدید می‌کنیم، اما زمامداران ما در حیرت اند که چرا دنیا این اعمال را نیکو نمی‌دانند و بر حمیت و غیرت افغانی آفرین نمی‌گویند...
به همین گونه است رهبران دیگر در سطوحی نازل‌تر. مثال‌ها همیشه برای تقریب ذهن اند. می‌شود مورد و تعداد شان را جا به جا کرد، اما مهم این است که مفهوم را بیشتر قابل درک بسازیم. مثلاً رهبران زیادی هستند که دیروز وقتی فتوا می‌دادند و فرمان صادر می‌کردند برگ در شاخچه‌ می‌لرزید و آدم روی زمین می‌ریخت، اما امروز نه کسی به چپن و دستارشان بهایی می‌دهد و نه به سخن و اطوار شان. یکی هنوز هم بر بلندترین کرسی قدرت و سیاست لم می‌دهد، اما اشک چشم و آب دماغش را با گوشه‌ی دستار پاک می‌کند. دیگری با زبان عهد بوق سخن می‌گوید و روی منبر و پشت پودیم به گونه‌ای فریاد می‌کشد که گویی در کناره‌ی فلان دشت ایستاده و روی پالان الاغ می‌کوشد سخنش به گوش مخاطبان برسد. دنیا از این ماجرا در حیرت است، و زمامداران و رهبران ما نیز بیشتر از دنیا در حیرت اند که چرا این ژست و ادا را وقع و حرمت نمی‌گذارند و به آن توجه نمی‌کنند...
***
داستان اصحاب کهف گویی تکرار می‌شود. تحولات با سرعتی غیرمعمول در جریان است. همه چیز از امروز تا فردا رنگی تازه می‌گیرد. دیوارها از زیر سقف خانه‌ها ریخته و قفل‌ها در محابس از کار مانده اند، اما زمامداران و رهبران ما هنوز در دهانه‌ی غار از تغییری که در برابر چشمان شان قرار دارد، فرار می‌کنند. این یکی کور و نابینا، به میدان می‌تازد و دست بلند نکرده به زمین می‌افتد، و آن دیگری بدون نگاه کردن به این منظره‌ی عبرتناک، هوس‌آلود می‌تازد و پا به میدان می‌گذارد. هر روز تلنگر می‌خورند، هر لحظه‌ با پس‌گردنی و لگد به بیداری دعوت می‌شوند، اما گویا هیچکدام از خاطره‌ی یک لحظه‌ قبل که به خواب نرفته بودند، بیرون نمی‌آیند و اصرار دارند که سکه‌ی آنها مال «دقیانوس» است و «دقیانوس» خود این سکه را اعتبار بخشیده است.... اما وقتی «دقیانوس» رفته باشد، سکه‌اش را چگونه می‌شود اعتبار کرد؟
***
بازار سیاست، با بازار تجارت فرقی ندارد. هر دو بخشی از معیشت آدمیان را رقم می‌زنند. در دنیای تجارت هر روز نرخی تازه‌تر است و هر وقتی سکه‌ای از رواج افتاد، باید سکه‌ای رایج‌تر یافت که بتواند مبادلات و معاملات را ردیف کند. در بازار، بحث تغییر دادن هدف و یا بی‌اعتنایی کردن به ارزش‌ها و مقدسات نیست، بحث مبادلات و معاملات است و اساس مبادلات و معاملات را قرارداد و توافق جانبین تشکیل می‌دهد.
زبان سیاست نیز زبانی برای تعامل است. کسی بدهکار کسی نیست. در دنیای سیاست، استفاده از زور و گلوصاف‌کردن را قلدری می‌دانند و درست همانند بازار تجارت، به کسی که تعامل را با زور و قلدری و فشار تحمیل کند، ارج نمی‌گذارند. این تجربه را هر کسی که دیرتر در میدان سیاست – یا تجارت - بوده است، بیشتر درک و باور می‌کند. در سیاست، باید به نیاز زمان پاسخ گفت. سیاست از گذشته تغذیه می‌کند، اما به گذشته برگشت نمی‌کند. سیاست چشم به آینده دارد، اما برای آینده در زمان حال سینه نمی‌زند، بلکه طرح و برنامه می‌ریزد. سیاست، مهارت و درایت سیاستمدار را در پیوند زدن معقول و منطقی میان گذشته و آینده در زمان حال به آزمون می‌گیرد.
***
شاید کار مهم برای زمامداران و سیاستمداران ما این باشد که از غار بیرون شوند و دنیای جدید را با «واقعیت‌»های جدید آن باور کنند... شاید کار مهم‌تر از آن این باشد که وقتی می‌بینند فاصله‌ی عظیمی میان زمان آنها و زمان حال پدید آمده است و وقتی می‌بینند که مال این زمان نیستند، با اعتبار و حرمت به غار خویش برگردند و دیواره‌ی غار را بر خود ببندند و به عنوان «شهید غار» یاد خود را در خاطره‌ها گرامی بخواهند و دیگر مزاحم خود و مزاحم مردمی که سال‌ها پس از آنان زندگی دارند، نشوند ...
زمامداران و سیاستمداران ما ضرورت دارند واقف شوند که عصر امیرعبدالرحمن رفته است، عصر نادرشاه و ظاهرشاه رفته است، عصر داودخان رفته است، عصر جهاد رفته است، عصر جنگ‌های داخلی رفته است، عصر «طالبان» رفته است، عصر اداره‌ی موقت و اداره‌ی انتقالی و دور اول ریاست جمهوری و پارلمان نیز رفته است.... و این عصر، عصر جدید است و در این عصر جدید همه چیز جدید شده است.
خوب است زمامداران و سیاستمداران ما درک کنند که اگر سیاست‌ همچنان مال «کهف» و خاطره‌های «کهف»ی باشد، و سکه‌ همچنان مال «دقیانوس» باشد و ارزش «دقیانوس»ی داشته باشد، دیر یا زود شاهد خواهند شد که خلقی عظیم از دور و نزدیک به تماشای آنان خواهد شتافت.
***
به نظر می‌رسد داستان اصحاب کهف داستانی از تاریخ است که برای هر زمان تکرار می‌شود تا برای مردم عبرتی باشد. هیچ داستانی، با تمام واقعیت‌های خود تکرار نمی‌شود، اما در نمادهای خود تکرار می‌شود. کافیست نمادها را جا به جا کنیم تا مفهوم داستان را «به‌روز» کرده باشیم. هیچ کسی، از اصحاب کهف تا سیاستمداران ما و از ابوجهل تا ملاعمر، در زمان خود بیگانه از واقعیت نبوده و نیستند، بلکه بخشی از واقعیت اند. وقتی زمان گذشت، مردم از واقعیت‌ها حکایت‌های عبرتناک می‌سازند. چه خوب است حکایت‌های گذشتگان را مرور کنیم تا خود به حکایت بدی برای آیندگان تبدیل نشویم.

تقویت نیروهای امنیتی و چالش‌های سیاسی

(از شماره دهم «قدرت»)
بنیامین غزنوی

در کنفرانس کابل، دولت افغانستان تعهد سپرد که مسئولیت امنیت کشور را تا سال 2014 میلادی به دوش بگیرد. باید گفت که این تعهد یک‌جانبه نبوده، بلکه جامعه‌ی جهانی در امر تقویت و تجهیز نیروهای امنیتی افغانستان نقش مهمی خواهد ‌داشت. این تعهدات در نفس خود از اهمیت زیادی برخوردار اند، اما در عین حال، مسئولیت‌های سنگین و پرچالشی را نیز گوشزد می‌کنند که بسیاری از کارشناسان اجرای آنها را مورد شک و تردید قرار می‌دهند. حتا اگر فرض کنیم که تا چهار سال آینده نیروهای امنیتی افغانستان چنان تقویت و تجهیز شوند که بتوانند مسئولیت کامل امنیت را به عهده بگیرند، در صورتی که ضعف ساختارهای سیاسی و نهادهای دموکراتیک در کشور همچنان ادامه بیابد، خطرهای دیگری را متوجه نظام کشور خواهد کرد که یکی از آنها مهارناپذیری نیروهای نظامی و مانع‌شدن آنها در برابر عملکردهای نظام سیاسی است.
در چند ماه اخیر برخی از مقامات دولت‌های مهمی چون ایالات متحده‌‌ی ‌آمریکا و بریتانیا که بیشترین نیروی نظامی را در افغانستان دارند، از خروج سربازان‌شان به صراحت سخن گفته ‌اند. البته هنوز دقیق نیست که این اعلام خروج به چه معناست و تا چه زمان تکمیل خواهد شد، اما این احتمال وجود دارد که ایالات متحده‌ی ‌امریکا و بریتانیا تا پنج سال آینده سربازان‌ خود را از افغانستان خارج کرده و مسئولیت تأمین امنیت کشور را به طور کامل به اردو و پولیس ملی واگزار نمایند. باراک اوباما و برخی از مقامات نظامی آمریکا همواره بر شروع خروج سربازان‌شان از نیمه‌ی دوم سال 2011 تأکید کرده‌اند.
بااین‌حال، چقدر امیدواری در تقویت نیروهای امنیتی افغانستان وجود‌ دارد که بتوانند در غیبت 130 هزار سرباز ناتو که با تسلیحات و امکانات پیشرفته مجهزاند، از امنیت و ثبات مناطق دفاع کنند؟ با توجه به این که نیروهای بین‌المللی به مراتب بیشتر از نیروهای داخلی تعلیم‌ یافته‌ و مجهز اند، اما در مقابل شورشیان مسلح احساس ناتوانی می‌کنند و اوضاع امنیتی رو به وخیم شدن‌است، نیروهای امنیتی افغانستان چگونه می‌توانند خود را به مرحله‌ای از رشد و توانمندی برسانند که جاگزین تمام نیروهای بین‌المللی شده و حتا به مراتب بیشتر و بهتر از آنها نقش خود را در تأمین امنیت اجرا کنند؟
شورشیان مسلح به اثبات رسانده ‌اند که می‌توانند در مقابل 130 هزار سرباز بین‌المللی و بیش از 200 هزار نیروی امنیتی داخلی مبارزه کنند و اوضاع امنیتی را نیز روز به روز خرابتر سازند. با این حساب نیروهای امنیتی افغانستان ناگزیر اند در مدت چهار سال دیگر چنان با سرعت تقویت شوند که هم بتوانند نقش فعلی خود را بازی کنند و هم نقش فعلی نیروهای بین‌المللی را ایفأ کنند. از اینجاست که برخی از ناظران، این برنامه‌ی بزرگ را بسیار مشکل و حتا غیر‌عملی محسوب می‌کنند. بنابراین، دولت افغانستان و جامعه‌ی بین‌المللی در کنفرانس کابل، به توافقاتی رسیده اند که اجرای آنها در مدت زمان تعیین شده بسیار دشوار خواهد‌ بود و رسیدن به این هدف که نیروهای امنیتی افغانستان مسؤلیت کامل امنیت کشور را به عهده بگیرند، بعید به نظر می رسد، مگر اینکه افغانستان و جامعه‌ی بین‌المللی با درک کاستی‌های گذشته، به ایجاد نورم‌ها، اصول و بستر جدیدی اقدام کنند که وضعیت کاملاً دگرگونه‌ای را به وجود آرد.
تقویت و تجهیز سکتور امنیتی یک کشور باید متوازن و متناسب با رشد سکتور‌های سیاسی و اقتصادی آن باشد. سطح توانایی‌های سکتور امنیتی یک کشور به ویژه ارتش ملی به ثبات سیاسی وابسته بوده و اگر ثبات سیاسی قابل اطمینان وجود نداشته باشد، احتمال کودتای نظامی، هرج و مرج نظامی- سیاسی، تسلط نظامی‌گری و حتا فروپاشی ارتش ملی متصور است. تجارب دنیا نشان داده است که تقویت و تجهیز نامتوازن نیروهای امنیتی می‌تواند سبب حاکم شدن نظامیان و دخالت آنها در امور سیاسی و اقتصادی شود. در ترکیه از سال 1960 میلادی تا کنون سه بار کودتای نظامی صورت گرفته و چندین کودتای دیگر خنثی شده‌است. کارشناسان معتقدند که تنش‌های اخیر ترکیه بر سر نفوذ ارتش قدرتمند این کشور، ریشه در تاریخ آشفتگی سیاسی آن دارد. افغانستان نیز در گذشته چند بار کودتای نظامی را تجربه نموده واگر زمینه‌های مناسب فراهم گردد، تکرار این کودتاها بعید به نظر نمی‌رسد.
متأسفانه ثبات سیاسی در افغانستان مورد اطمینان نیست و پراکندگی‌ها و اختلافات سیاسی که منجر به یک تنش جدی شود، وجود دارد. اتفاقات سال‌های اخیر و موضع‌گیری‌های دولت افغانستان نشان داد که هنوز درگیر اختلافات قوی و پراکندگی‌های سیاسی بوده و این وضعیت روز به روز گسترش نیز یافته است. در چنین وضعیت، تقویت و افزایش نیروهای امنیتی کشور به تعداد 400 هزار نفر در طول چهار و یا پنج سال آینده، زمینه‌های بروز چنین خطرها را ایجاد می‌کند. این درحالی است که جامعه‌ی جهانی تصمیم گرفته تا پنج سال آینده نیروهای‌ خود را از افغانستان خارج کند. حضور جامعه‌‌ی جهانی، به ویژه نیروهای نظامی ناتو که یکی از تضمین‌های قوی برای جلوگیری از تنش‌های سیاسی داخلی محسوب می‌شود، اهمیت اساسی دارد. در صورتی که نیروهای بین‌المللی از کشور خارج شوند و ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تحکیم نشود، زمینه‌های هرج و مرج نظامی- سیاسی، کودتای نظامی و جنگ‌های داخلی افزایش می‌یابد.

تجربه‌ای کهنه در بستر جدید

(دیدگاهی تحلیلی در مورد شخصیت، موقعیت و رفتار آقای کرزی در مقام رییس جمهوری کشور)
موسی احمدی
(شماره دهم «قدرت»)


اشاره: نقد شخصیت‌های سیاسی بخشی از نقد سیاسی در جامعه محسوب می‌شود. روشن است که نقد شخصیت‌های سیاسی مجزا از پرداختن به جنبه‌های خصوصی زندگی و خصوصیت‌های آنان می‌باشد. شخصیت‌های سیاسی نمادی از شخصیت سیاسی جامعه اند. در واقع، جامعه در قالب شخصیت‌های سیاسی، هویت سیاسی خود را تمثیل می‌کند.
نوشته‌ی ذیل آقای کرزی را در موقعیتی که به عنوان رییس جمهوری کشور دارد، به بررسی می‌گیرد. ظاهراً آقای کرزی در دوران زمامداری خود، بیش از هر سیاستمداری دیگر در تاریخ سیاسی افغانستان مورد نقد و بررسی و نکوهش قرار گرفته است. از تمجیداتی که به آدرس آقای کرزی رفته است، نمی‌توان یاد کرد، زیرا زمامداران دیگر به مراتب بیشتر از او از نعمت مدح و ثنا برخوردار بوده و به مراتب کمتر از او با تیغ نقد و نکوهش اذیت شده اند. سوال این است که چرا چنین بوده و چه چیزی زمامداری آقای کرزی را از سایر زمامداران افغانستان متمایز ساخته است؟


آیا آقای کرزی واقعاً ناصالح‌تر از اسلاف خود است؟
هیچ دلیلی نداریم که بگوییم آقای کرزی در مقایسه با اسلاف خود، حد اقل از امیرعبدالرحمن تا ملاعمر، ناصالح‌تر و بی‌کفایت‌تر است. برای تبرئه‌ی آقای کرزی، گذشته از ویژگی‌های شخصی و شخصیتی او، می‌توان دلایل خاصی مطرح کرد:
اولاً واقعیت‌هایی که در برابر آقای کرزی وجود دارند، در برابر هیچ یک از اسلاف او، با این کمیت و کیفیت وجود نداشته اند.
ثانیاً، بررسی‌هایی که از عملکردهای اسلاف آقای کرزی صورت گرفته است، به هیچ صورت با بررسی‌هایی که از عملکردهای خود او صورت گرفته، قابل مقایسه نیست.
ثالثاً فشارهایی که به طور همزمان از قطب‌های مختلف بر آقای کرزی وارد می‌شود، به هیچ وجه با فشارهایی که اسلاف او مواجه بوده اند، همسان نیست.
و اینک شرح همه‌ی این دلایل:

الف- واقعیت‌های متفاوت در برابر آقای کرزی:
1- آقای کرزی در زمانی بر اریکه‌ی سیاست تکیه زده است که سرعت حوادث و تحولات سرسام‌آور است. آقای کرزی هنوز از خم یک جاده‌ عبور نکرده، متوجه می‌شود که صد جاده‌ی دیگر در برابرش باز می‌شوند و او ناگزیر باید رفتن در یکی از این جاده‌ها را ترجیح دهد.
2- آقای کرزی، با چشمان باز و زبان باز و نظام ارزشی متفاوت از اسلاف خود مواجه است. این تحول در یک پروسه‌ی رشد تدریجی و قانونمند اتفاق نیفتاده است. شبی آقای کرزی شنید که او را در رأس «اداره‌ی موقت» نشاندند و فردای آن متوجه شد که با پیشرفته‌ترین تکنولوژی و نیروهای نظامی قرن بیست و یکم، عملیات بر «طالبان» پیروز شد و او به طور غیرمنتظره از پله‌های هواپیما به زمینی قدم گذاشت که همه‌ی واقعیت‌های آن دگرگونه بود و با هیچ یک از معیارهایی که اسلاف او با آن درگیر بودند، سازگاری نداشت. به طور خلاصه، میدان جدید، به همان اندازه که برای آقای کرزی مساعد بود برای هر نیروی دیگر در کنار و یا در برابر او نیز مساعدت خلق می‌کرد.
3- آقای کرزی با نسلی مواجه است که کم‌ترین امتیاز آن همانا قرارداشتن در «دوران پس از طالبان» است. این نسل از دوران شاهی تا جمهوری خودکامه‌ی داودخانی و تا عصر بازی‌های خونبار ایدئولوژیک کمونیستی و اسلامیستی و امارت «طالبانی» را تجربه کرده و از همه‌ چیز خاطره و تجربه‌ای دارد. فضای باز بعد از «طالبان» این امکان را نیز برای این نسل داده است تا به ایجاد تاریخی جدید بر مبنای تجارب گذشته‌ی خویش اقدام کند.
4- آقای کرزی ساختارهای درهم‌ریخته‌ی پس از جنگ و ویرانی را به میراث برده است. شاید تحلیل‌گران و یا مردم عادی از کنار این واقعیت با توجیهات گونه‌گون عبور کنند، اما آقای کرزی این واقعیت را در هر لحظه از مدیریت اداری، اجرایی و سیاسی خود لمس می‌کند.
5- آقای کرزی با واقعیت تلخ «فروپاشی اعتماد» و «استیلای شک و تردید» نیز رو به رو است. زندگی اجتماعی بر اساس اعتماد استوار است، اما زمامدار تنها در سایه‌ی اعتماد است که می‌تواند از اتوریته سخن گوید و از مردم بخواهد که مثلاً حرف او را متفاوت‌تر از حرف دیگران حساب کنند و یا فرمان او را متفاوت‌تر از فرمان‌های دیگران قابل اطاعت بدانند. آقای کرزی وقتی حرف می‌زند صد نمونه‌ی بالمثل از ذهن مردم عبور می‌کند که حرف‌های او را کم‌رنگ می‌سازند. همین امر باعث می‌شود که دیگر کسی از آقای کرزی تصویری منحصربه‌فرد نداشته باشد.
در کنار این واقعیت‌ها، فقر اقتصادی و موجودیت مافیای قدرت و سیاست و خاطره‌های نفرتبار از جنگ‌ها و مناقشات اتنیکی و زبانی و مذهبی و سیاسی را نیز می‌توان در برابر آقای کرزی ردیف کرد تا تفاوت‌ میان وضعیت او و اسلافش قابل درک شود.

ب- بررسی از عملکردهای آقای کرزی:
در ابتدای این مقال اشاره شد که آقای کرزی تنها زمامداری در تاریخ سیاسی افغانستان است که از همان لحظه‌ی اول ورود در عرصه‌ی قدرت با نقد و بررسی مواجه شده است. مثلاً هنوز پای آقای کرزی در ارگ ریاست جمهوری آرام نگرفته بود که این شایبه مطرح شد که آیا کنفرانس بُن وی را بر اساس یک میکانیزم دموکراتیک به ریاست «اداره‌ی موقت» گماشت یا انگیزه‌های سیاسی و اهداف استخباراتی نیز در میان بود؟ ... پاسخ به این شایبه، از همان ابتدا، زمامداری آقای کرزی را بر بنیاد «مصلحت» توجیه کرد نه بر اساس «شایستگی» و «استحقاق».
شتابی که در زمینه‌سازی برای توجیه زمامداری آقای کرزی صورت گرفت، نیز نقد و بررسی‌های پیگیر و گسترده‌ای را به دنبال آورد: در لویه جرگه‌ی اضطراری، عده‌ای بر مشروعیت حکومت آقای کرزی در برابر اتوریته‌ی مفروضه‌ی «ظاهرشاه» ناخن گذاشتند و ادعا کردند که گویا وی وجه‌المصالحه‌ای بود برای «بابای ملت» شدن «شاه» و جلوگیری از برگشت افغانستان به دوران «سلطنت». این شایبه، تصویر او را در اذهان عامه‌ی سلطنت‌طلبان مخدوش ساخت و باز هم «مصلحت» - و نه «استحقاق» - برای توجیه زمامداری او به کار رفت. در عین حال، عده‌ای دیگر این نقد و بررسی را به عمل آوردند که آیا واقعاً آقای کرزی توسط نمایندگان مردم «انتخاب» شد یا با نقشه‌های از قبل تعیین شده «نصب» گردید؟ ...
در لویه‌ جرگه‌ی قانون اساسی بحث‌ها فراتر از این رفت و موضوع زبان و سرود ملی و ساختار سیاسی نیز با نام و نشان آقای کرزی در امواج و صفحات رسانه‌ها و مطبوعات جاری شد. نقد و بررسی‌هایی که در این زمینه صورت گرفت، تابوهای زیادی را که تا آن زمان در عُرف سیاسی مرسوم کشور سابقه نداشت، زیر سوال برد.
آقای کرزی در انتخابات اول ریاست جمهوری، با اجماع ملی و بین‌المللی بر تارک عروج سیاسی خود بلند رفت، اما از فردای همان روز، ریخت‌ و پاش‌هایش، هم در بدنه‌ی حکومت و هم در روابط بین‌المللی، آغاز شد. جمعی با آقای کرزی کنار آمدند، اما جمعی دیگر بر او تاختند. سوال بر اینکه او در مقام اولین رییس جمهوری منتخب چه الگویی را در برنامه‌ها و رفتار سیاسی خود نشان می‌دهد، همه‌ی چشم‌ها و ذهن‌ها را به او راجع ساخت. برای آقای کرزی حالی شد که اگر تا آن هنگام، تنها با دست و نوازش دیگران راه می‌رفت، حالا باید آزمون‌های دشواری را با توانمندی و مدیریت خودش سپری کند. در این مرحله نیز نقد و بررسی‌ها از حد ابراز نظرهای سیاسی فراتر رفت و دایره‌ی وسیعی را در سطح ملی و بین‌المللی در بر گرفت.
دومین دور انتخابات ریاست جمهوری، پای قضاوت و ارزشگزاری‌ها را نیز به حریم زمامداری و عملکردهای آقای کرزی باز کرد. او به تقلب گسترده متهم شد بدون اینکه نیرو و یا امکان لازم برای دفاع از خود را داشته باشد. خود آقای کرزی از این وضع در سخنرانی معروفش در کمیسیون انتخابات، با گلایه‌ی تلخی یاد کرد که گویا در یک اجماع گسترده‌ی ملی و بین‌المللی او را «خرد کردند و خرد کردند تا به این مرحله رساندند». روزنامه‌های معتبر دنیا حرف‌های غیرمتعارفی را به آدرس او راجع ساختند و سیاست‌گذاران بااعتبار دنیا نیز او را با الفاظ غیرمتعارفی نکوهش کردند....

ج- فشارهای وارده بر آقای کرزی:
فشارهایی که بر آقای کرزی وارد است، در یکی دو مورد یا حتی ده و بیست مورد خلاصه نمی‌شوند. او در واقع در فضایی از فشار سخت و متراکم سیاست می‌کند. تنها کافی است ملاحظه کنیم که آقای کرزی در اطراف ارگ ریاست جمهوری چه دیوارهای ضخیمی را بلند برده است تا از خطر انتحار و سوء قصد در امان باشد. هیچ زمامداری قبل از او چنین فشاری را احساس نکرده بود. در زمان اشغال افغانستان توسط روس‌ها، با آنکه تقریباً تمام کشور و اکثریت قاطع مردم با نظام «جمهوری دموکراتیک خلق» مخالف بودند، هیچ‌گاهی جاده‌ی ارگ بر روی ترافیک عادی بسته نشد و هیچ‌گاهی در اطراف وزارت‌خانه‌ها دیوارهای سمنتی و سیم‌های خاردار به این ارتفاع بلند نرفته بود. این در حالی است که حالا اکثریت مردم از نظام کنونی حمایت می‌کنند و تنها اقلیتی که قابل اعتنا نیستند، به مخالفت و عمل‌های تروریستی می‌پردازند.
آقای کرزی با فشار حلقاتی عظمت‌طلب در ساختار حکومت مواجه است که گویا چرا تاریخ افغانستان را سمت و سویی انحرافی داده و از مسیر قدرت‌ مطلقه و توتالیتر بیرون کشیده است. وی در عین حال، با فشار حلقات مدنی و دموکراتیک مواجه است که چرا از سنت‌های قبیلوی و تمامیت‌خواهی گذشته عبور نمی‌کند و هنوز هم تلاش دارد افغانستان را در چنبره‌ی سیاست‌های غیردموکراتیک به عقب برگشت دهد. او با فشار نیروهای تندرو اسلامیستی مواجه است که چرا پای «کفر» و «بی‌دینی» را به افغانستان باز کرده، همانگونه که با فشار نیروهای سکولار و متحدان بین‌المللی خود مواجه است که چرا از نورم‌های پذیرفته‌شده‌ی بین‌المللی در عرصه‌ی حقوق مدنی و سیاسی مردم پیروی نمی‌کند....
از این دست فشارها که به طور همزمان آقای کرزی را از جنبه‌های مختلف احاطه کرده است، می‌توان به طوری نامحدود یاد کرد. واضح است که هیچ یک از اسلاف آقای کرزی این همه فشار را در دوران زمامداری خود شاهد نبوده اند.

مشکل عمده‌ی آقای کرزی چیست؟
به نظر می‌رسد نشاندهی مشکل عمده‌ی آقای کرزی همچون مشکل عمده‌ی کشوری که او بر آن فرمان‌داری می‌کند، دشوار است. بااینهم، یکی از مشکلات عمده‌ی آقای کرزی نه ضعف و ناتوانی‌های شخصی و شخصیتی او، بلکه عدم سازگاری او با واقعیت‌های زمان است. آقای کرزی در زمانی متفاوت و در دنیای متفاوت سیاست می‌کند، اما گویا برای اینکه بتواند در این زمان و در این دنیا خوب عمل کند، به ساز و کارهایی ضرورت دارد که وی به گونه‌ای لازم از آن برخوردار نیست. آقای کرزی واقعیت‌های زمان خود را تا حدودی زیاد درک می‌کند، اما چون تدبیر و راه‌های مقابله‌ی اصولی با این واقعیت‌ها را در اختیار ندارد، دچار سراسیمگی و وحشتی کمرشکن شده است. در این وضعیت دشوار، به نظر می‌رسد همراهان آقای کرزی به جای اینکه یار او باشند، بیشتر بار گردن او شده اند. جمع زیادی از این همراهان، در اغفال آقای کرزی دخالت دارند. مثلاً کسانی که هنوز تلاش دارند آقای کرزی را به دوره‌های گذشته برگشت دهند و برای او مودل‌های سیاسی گذشته را رنگ و جلا دهند، در اغفال او نقش بازی می‌کنند.
عمل سیاسی، به دلیل پیوندی که با جامعه دارد، به طور همزمان صدها مورد را شامل می‌شود که هر یک به رسیدگی و اجرا ضرورت دارند. عمل سیاسی به طور فردی انجام نمی‌شود. به نظام ضرورت دارد. نظام هم اجرا شدن صدها عمل سیاسی را در زمانی واحد امکان‌پذیر می‌سازد، و هم فشار آن را از نقطه‌ای واحد بر می‌دارد. آقای کرزی به طور اسمی در رأس نظامی دموکراتیک قرار دارد، اما نحوه‌ی مدیریت و تجربه‌ی زمامداری او از گذشته به میراث مانده است. این تجربه در بستر جدید جواب نمی‌دهد و ناکارامد می‌شود.

چاره‌ی آقای کرزی چیست؟
شاید نشان‌دهی راه کوتاه‌ و سهل‌الوصول برای مشکلات آقای کرزی به اندازه‌ی نشان‌دهی مشکلات عمده‌ی او دشوار باشد. هر کسی در بستر تاریخ خود شکل می‌گیرد و معنا می‌شود. زمامداران بیشتر از همه وابسته‌ی تاریخ خود اند. آقای کرزی از تاریخی که در این هشت سال طی کرده است، به سادگی عبور نمی‌تواند. هشت سال زمامداری او تاریخی به اندازه‌ی هشتاد سال را بر او عبور داده است. او جوان‌ترین زمامدار تاریخ‌ معاصر ماست، اما از لحاظ تجربه و عبرت‌هایی که بر او رفته است، پیرترین و کهنسال‌ترین آنها نیز به شمار می‌رود. شاید خوب باشد آقای کرزی لحظاتی را به خود اختصاص دهد و فارغ از وسوسه‌ی مشاوران اغفال‌کننده‌ی خود، به تجربه‌ها و عبرت‌های خود مروری کند تا دریابد که خودش برای حل مشکلات خود چه چاره‌ای پیشنهاد می‌کند.
آقای کرزی می‌تواند از فردیت بیرون شده و به نظام تبدیل شود. آقای کرزی می‌تواند مال زمان خود باشد و تجربه‌های گذشته را تنها برای عبرت از اسلاف خود مرور کند نه برای بازتکرار آن در زمان حال. آقای کرزی می‌تواند از درون ویرانه‌های تاریخ بیرون شود و در بستر جدید تجربه‌ی جدیدی را آغاز کند.... برای همه‌ی اینها، اولین ضرورت شاید اراده و خواست خود آقای کرزی باشد.

افشای 92 هزار سند به کجا می‌انجامد؟

شمس سوشیانت
(از شماره دهم «قدرت»)

افشای 92 هزار سند سری ارتش امریکا، سیاست‌مداران و رسانه‌های جهان را به شدت به خود مصروف کرده است. دست کم رهبران سیاسی امریکا، بریتانیا، پاکستان، ایران و افغانستان در این رابطه واکنش نشان داده اند. گذشته از همه‌ی این‌ها، سه نکته مهم اند. یکی افشای اطلاعاتی که نشان می‌دهند در جنگ افغانستان و سیاست‌های امریکا پنهان‌کاری وجود داشته است، دوم دسته‌بندی محتوایی این اسناد است که نشان‌دهنده‌ی ماهیت مسایل جاری در افغانستان هستند؛ سوم تصمیمات و عمل‌کردهای بعدی بر بنیاد این اطلاعات می‌باشد.
شاید کسی بپرسد که از همه مهم‌تر، نفس افشای این اسناد است. این سخن درست است، ولی برای دستگاه استخباراتی امریکا می‌تواند مهم باشد، نه برای افغانستان. آنچه برای افغانستان مهم است، این است که بر اساس این اسناد، آمریکا به شبکه‌ها و مراکز تروریستی و ارتباط همه‌جانبه‌ی پاکستان با تروریستان طالب، دسترسی اطلاعاتی داشته است. امریکا می‌دانسته است که مراکز تولید، بازتولید، تجهیز و تسلیح طالبان در پاکستان است و آی اس آی بانی و مجری اصلی جریان‌های تروریستی در افغانستان و منطقه است. امریکا می‌دانسته است که آی اس آی قصد ترور حامد کرزی رهبر سیاسی افغانستان را داشته است. اما، سوال این است که افغانستان در مدت 9 سال گذشته پیوسته تأکید کرده است که طالبان از پاکستان به کمک استخبارات آن کشور برای حملات تروریستی وارد افغانستان می‌‌شوند، چرا آمریکا دست به اقدام مناسب نزده و بر پاکستان فشار وارد نکرده است؟ برعکس، امریکا هم‌چنان از پاکستان حمایت کرده، با پاکستان همکاری‌های اقتصادی، نظامی و استراتژیک خود را گسترش بخشیده و تلاش کرده است تا پاکستان به عنوان یک قدرت تخریبی در منطقه هم‌چنان استوار باقی بماند.
افشای 92 هزار سند ارتش امریکا نشان می‌دهد که امریکا از ارتباط پاکستان با طالبان آگاهی داشته است، اما، از اعلام آن خودداری کرده برعکس تمامی اتهامات را به دولت افغانستان رجعت داده است. این به معنای پاکستان‌محور بودن سیاست امریکا است که می‌خواهد بار دیگر افغانستان را قربانی پاکستان کند. همه به یاد داریم که در دوران جنگ سرد، این امریکا بود که پاکستان را در جهت تخریب افغانستان حمایت کرد و سیاست‌های پاکستانی را در قبال افغانستان دنبال می‌کرد.
همین‌گونه در قتل غیرنظامیان نیز امریکا پنهان‌کاری کرده و اطلاعات درست به دولت افغانستان، وزارت دفاع و مردم افغانستان نداده است. البته ضعف وزارت دفاع در این زمینه غیرقابل چشم‌پوشی است. وزارت دفاع ملی بایستی نقش فعال داشته در جریان حوادث قرار داشته باشد. این نکته را نیز به یاد داریم که وزارت دفاع ملی در مورد قتل غیرنظامیان اغلباً آمارهای غیردقیق و ضد و نقیض ارایه کرده و از آمار خود دفاع نتوانسته است. دسته‌بندی محتوایی این اطلاعات نشان می‌دهد که از یک طرف در مورد تلفات ملکی پنهان کاری صورت گرفته و از طرف دیگر، امریکا با وجود آگاهی از ارتباط آی اس آی با تروریستان «طالبان» و طرح‌ریزی‌های آی اس آی در جهت قتل رهبران سیاسی افغانستان، سکوت کرده و با پاکستان مماشات انجام داده است.
با وجود این همه، مقامات امریکا و پاکستان با نگرانی تمام واکنش‌های تند و تیزی از خود نشان داده اند. از جانب دیگر، مقامات افغان نیز در سطوح مختلف دست به واکنش زده اند. اما، جهت واکنش‌های افغانستان به صورت واضح انتقاد از امریکا بوده است و این که موضع 9 ساله‌ی دولت افغانستان مبنی بر حمایت‌های پاکستان از «طالبان»، با افشای این اسناد به اثبات رسیده است. ولی پرسش اساسی این است که انتقادات دولت افغانستان چه تأثیری بر سیاست‌های امریکا در قبال پاکستان برجای می‌گذارد؟ آیا این کافی است که فقط بدانیم موضع افغانستان برحق بوده و امریکا پنهان‌کاری کرده و در برابر بازی‌های دوگانه‌ی پاکستان سکوت کرده است و یا خود دست به بازی‌های دوگانه زده است؟
تاکنون، پاسخ مشخصی از سوی رهبران سیاسی غرب به انتظاراتی از این دست گفته نشده است. هرچند اطلاعاتِ افشا شده خیلی تازگی هم ندارند، ولی مهم این است که اکنون دیگر کسی نمی‌تواند موضع دولت افغانستان را نادیده گرفته هم‌چنان با پاکستان مماشات کند. همان گونه که دیوید کامرون به پاکستان هشدار داده است.
آنچه تا کنون از سخنان مقامات افغان استنباط می‌شود این است که نخست باید بر آن مقامات آی اس آی که با «طالبان» رابطه دارند، «تغزیرات نرم» وضع گردد. این همان طرحی است که داکتر سپنتا در زمانی که وزیر خارجه‌ی افغانستان بود مطرح ساخت. خواست دوم مقامات افغان، عبارت از شامل کردن سازمان اسختباراتی پاکستان در لیست سیاه سازمان ملل متحد و وزارت خارجه‌ی آمریکا است. این طرح بیشتر از سوی رهبران احزاب و فعالان سیاسی افغان مطرح شده است. اما، در ظاهر امر، این طرح غیرعملی به نظر می‌رسد. خواست سوم دولت افغانستان، عبارت از تغییر جغرافیایی جنگ است. تغییر جغرافیایی و حمله‌ی نظامی بر مراکز تروریزم در خاک پاکستان، یک خواست دیرینه‌ی دولت افغانستان است که بارها بر آن تأکید کرده است. به نظر می‌رسد که تغییر جغرافیای جنگ، معقول‌ترین طرح برای نابودی «طالبان» در راستای جنگ برعلیه تروریزم در منطقه است. تا زمانی که بر مراکز تربیتی و تجهیزاتی «طالبان» در خاک پاکستان حملات گسترده انجام نشود، مبارزه با تروریزم در افغانستان به شکست منجر خواهد شد. خواست چهارم مقامات افغان، عبارت از اعمال فشارهای سیاسی جامعه‌ی جهانی بر پاکستان و دولت‌های منطقه در راستای مبارزه با تروریزم و ثبات‌سازی در افغانستان است. مسلماً، تغییر جغرافیایی جنگ و فشارهای سیاسی بر پاکستان، از همدیگر جدایی‌ناپذیر هستند. هرگونه سازمان‌دهی جنگ در خاک پاکستان بدون فشارهای سیاسی، موفق به نظر نمی‌رسد. همین گونه، هرگونه فشار سیاسی بدون حملات نظامی بر مراکز تروریزم در خاک پاکستان، بدون نتیجه باقی خواهد ماند.
حمله بر مراکز تروریزم بر خاک پاکستان و اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی بر پاکستان، می‌توانند پاکستان را وادار به همکاری با جامعه‌ی جهانی و دولت افغانستان کرده و به دستگیری گسترده‌ی رهبران «طالبان» و القاعده در خاک پاکستان نیز منجر شود. تا کنون پاکستان بر خلاف ادعاهای بارک اوباما رییس جمهوری امریکا، هیچ گونه همکاری استراتژیک با جامعه‌ی جهانی و دولت افغانستان در راستای مبارزه با تروریزم انجام نداده است. گروه حقانی و شورای کویته هم‌چنان قدرتمند هستند و تحت حمایت‌های مستقیم آی اس آی فعالیت می‌کنند. حمایت پاکستان از «طالبان»، طرح مذاکره مشروط دولت افغانستان با «طالبان» را نه تنها به ناکامی برده، بلکه عملاً منجر به تجدید قوای «طالبان» در افغانستان شده و قدرت تخریبی «طالبان» در افغانستان را بالا برده است.
اما، هنوز ایالات متحده‌ی امریکا و متحدانش هیچ‌گونه عکس‌العمل مناسب برای تغییر جغرافیایی جنگ و اعمال فشارهای موثر سیاسی بر پاکستان نشان نداده، بلکه مثل گذشته‌ها در مورد صداقت پاکستان ابراز شک و تردید کرده اند. ولی این روشن است که اگر امریکا و متحدانش می‌خواهند جنگ با تروریزم به پیروزی رسیده و در افغانستان ثبات سیاسی و اجتماعی ایجاد شود، ناگزیر از فشار بر پاکستان هستند. از سوی دیگر، این دولت افغانستان است که چقدر از این فضا استفاده‌ی مناسب کرده دست به کار و ابتکار مناسب سیاسی و دیپلوماتیک می‌زند تا جامعه‌ی جهانی را متقاعد کند که بر مطالبات و خواست‌هایش گردن بنهند. تا کنون، دولت افغانستان در واکنش‌هایش موضع جدی و قدرتمند نداشته و وزارت خارجه افغانستان نیز در سکوت به سر می‌برد. ولی، اگر دولت افغانستان می‌خواهد واقعاً از این فرصت استفاده‌ی معقول کند، بایستی مواضع جدی و روشن داشته در این راستا کارهای جدی انجام دهد. در غیر آن، وضعیت مانند گذشته به زیان افغانستان رقم خواهد خورد.


افشای 92 هزار سند به کجا می‌انجامد؟

شمس سوشیانت
(از شماره دهم «قدرت»)

افشای 92 هزار سند سری ارتش امریکا، سیاست‌مداران و رسانه‌های جهان را به شدت به خود مصروف کرده است. دست کم رهبران سیاسی امریکا، بریتانیا، پاکستان، ایران و افغانستان در این رابطه واکنش نشان داده اند. گذشته از همه‌ی این‌ها، سه نکته مهم اند. یکی افشای اطلاعاتی که نشان می‌دهند در جنگ افغانستان و سیاست‌های امریکا پنهان‌کاری وجود داشته است، دوم دسته‌بندی محتوایی این اسناد است که نشان‌دهنده‌ی ماهیت مسایل جاری در افغانستان هستند؛ سوم تصمیمات و عمل‌کردهای بعدی بر بنیاد این اطلاعات می‌باشد.
شاید کسی بپرسد که از همه مهم‌تر، نفس افشای این اسناد است. این سخن درست است، ولی برای دستگاه استخباراتی امریکا می‌تواند مهم باشد، نه برای افغانستان. آنچه برای افغانستان مهم است، این است که بر اساس این اسناد، آمریکا به شبکه‌ها و مراکز تروریستی و ارتباط همه‌جانبه‌ی پاکستان با تروریستان طالب، دسترسی اطلاعاتی داشته است. امریکا می‌دانسته است که مراکز تولید، بازتولید، تجهیز و تسلیح طالبان در پاکستان است و آی اس آی بانی و مجری اصلی جریان‌های تروریستی در افغانستان و منطقه است. امریکا می‌دانسته است که آی اس آی قصد ترور حامد کرزی رهبر سیاسی افغانستان را داشته است. اما، سوال این است که افغانستان در مدت 9 سال گذشته پیوسته تأکید کرده است که طالبان از پاکستان به کمک استخبارات آن کشور برای حملات تروریستی وارد افغانستان می‌‌شوند، چرا آمریکا دست به اقدام مناسب نزده و بر پاکستان فشار وارد نکرده است؟ برعکس، امریکا هم‌چنان از پاکستان حمایت کرده، با پاکستان همکاری‌های اقتصادی، نظامی و استراتژیک خود را گسترش بخشیده و تلاش کرده است تا پاکستان به عنوان یک قدرت تخریبی در منطقه هم‌چنان استوار باقی بماند.
افشای 92 هزار سند ارتش امریکا نشان می‌دهد که امریکا از ارتباط پاکستان با طالبان آگاهی داشته است، اما، از اعلام آن خودداری کرده برعکس تمامی اتهامات را به دولت افغانستان رجعت داده است. این به معنای پاکستان‌محور بودن سیاست امریکا است که می‌خواهد بار دیگر افغانستان را قربانی پاکستان کند. همه به یاد داریم که در دوران جنگ سرد، این امریکا بود که پاکستان را در جهت تخریب افغانستان حمایت کرد و سیاست‌های پاکستانی را در قبال افغانستان دنبال می‌کرد.
همین‌گونه در قتل غیرنظامیان نیز امریکا پنهان‌کاری کرده و اطلاعات درست به دولت افغانستان، وزارت دفاع و مردم افغانستان نداده است. البته ضعف وزارت دفاع در این زمینه غیرقابل چشم‌پوشی است. وزارت دفاع ملی بایستی نقش فعال داشته در جریان حوادث قرار داشته باشد. این نکته را نیز به یاد داریم که وزارت دفاع ملی در مورد قتل غیرنظامیان اغلباً آمارهای غیردقیق و ضد و نقیض ارایه کرده و از آمار خود دفاع نتوانسته است. دسته‌بندی محتوایی این اطلاعات نشان می‌دهد که از یک طرف در مورد تلفات ملکی پنهان کاری صورت گرفته و از طرف دیگر، امریکا با وجود آگاهی از ارتباط آی اس آی با تروریستان «طالبان» و طرح‌ریزی‌های آی اس آی در جهت قتل رهبران سیاسی افغانستان، سکوت کرده و با پاکستان مماشات انجام داده است.
با وجود این همه، مقامات امریکا و پاکستان با نگرانی تمام واکنش‌های تند و تیزی از خود نشان داده اند. از جانب دیگر، مقامات افغان نیز در سطوح مختلف دست به واکنش زده اند. اما، جهت واکنش‌های افغانستان به صورت واضح انتقاد از امریکا بوده است و این که موضع 9 ساله‌ی دولت افغانستان مبنی بر حمایت‌های پاکستان از «طالبان»، با افشای این اسناد به اثبات رسیده است. ولی پرسش اساسی این است که انتقادات دولت افغانستان چه تأثیری بر سیاست‌های امریکا در قبال پاکستان برجای می‌گذارد؟ آیا این کافی است که فقط بدانیم موضع افغانستان برحق بوده و امریکا پنهان‌کاری کرده و در برابر بازی‌های دوگانه‌ی پاکستان سکوت کرده است و یا خود دست به بازی‌های دوگانه زده است؟
تاکنون، پاسخ مشخصی از سوی رهبران سیاسی غرب به انتظاراتی از این دست گفته نشده است. هرچند اطلاعاتِ افشا شده خیلی تازگی هم ندارند، ولی مهم این است که اکنون دیگر کسی نمی‌تواند موضع دولت افغانستان را نادیده گرفته هم‌چنان با پاکستان مماشات کند. همان گونه که دیوید کامرون به پاکستان هشدار داده است.
آنچه تا کنون از سخنان مقامات افغان استنباط می‌شود این است که نخست باید بر آن مقامات آی اس آی که با «طالبان» رابطه دارند، «تغزیرات نرم» وضع گردد. این همان طرحی است که داکتر سپنتا در زمانی که وزیر خارجه‌ی افغانستان بود مطرح ساخت. خواست دوم مقامات افغان، عبارت از شامل کردن سازمان اسختباراتی پاکستان در لیست سیاه سازمان ملل متحد و وزارت خارجه‌ی آمریکا است. این طرح بیشتر از سوی رهبران احزاب و فعالان سیاسی افغان مطرح شده است. اما، در ظاهر امر، این طرح غیرعملی به نظر می‌رسد. خواست سوم دولت افغانستان، عبارت از تغییر جغرافیایی جنگ است. تغییر جغرافیایی و حمله‌ی نظامی بر مراکز تروریزم در خاک پاکستان، یک خواست دیرینه‌ی دولت افغانستان است که بارها بر آن تأکید کرده است. به نظر می‌رسد که تغییر جغرافیای جنگ، معقول‌ترین طرح برای نابودی «طالبان» در راستای جنگ برعلیه تروریزم در منطقه است. تا زمانی که بر مراکز تربیتی و تجهیزاتی «طالبان» در خاک پاکستان حملات گسترده انجام نشود، مبارزه با تروریزم در افغانستان به شکست منجر خواهد شد. خواست چهارم مقامات افغان، عبارت از اعمال فشارهای سیاسی جامعه‌ی جهانی بر پاکستان و دولت‌های منطقه در راستای مبارزه با تروریزم و ثبات‌سازی در افغانستان است. مسلماً، تغییر جغرافیایی جنگ و فشارهای سیاسی بر پاکستان، از همدیگر جدایی‌ناپذیر هستند. هرگونه سازمان‌دهی جنگ در خاک پاکستان بدون فشارهای سیاسی، موفق به نظر نمی‌رسد. همین گونه، هرگونه فشار سیاسی بدون حملات نظامی بر مراکز تروریزم در خاک پاکستان، بدون نتیجه باقی خواهد ماند.
حمله بر مراکز تروریزم بر خاک پاکستان و اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی بر پاکستان، می‌توانند پاکستان را وادار به همکاری با جامعه‌ی جهانی و دولت افغانستان کرده و به دستگیری گسترده‌ی رهبران «طالبان» و القاعده در خاک پاکستان نیز منجر شود. تا کنون پاکستان بر خلاف ادعاهای بارک اوباما رییس جمهوری امریکا، هیچ گونه همکاری استراتژیک با جامعه‌ی جهانی و دولت افغانستان در راستای مبارزه با تروریزم انجام نداده است. گروه حقانی و شورای کویته هم‌چنان قدرتمند هستند و تحت حمایت‌های مستقیم آی اس آی فعالیت می‌کنند. حمایت پاکستان از «طالبان»، طرح مذاکره مشروط دولت افغانستان با «طالبان» را نه تنها به ناکامی برده، بلکه عملاً منجر به تجدید قوای «طالبان» در افغانستان شده و قدرت تخریبی «طالبان» در افغانستان را بالا برده است.
اما، هنوز ایالات متحده‌ی امریکا و متحدانش هیچ‌گونه عکس‌العمل مناسب برای تغییر جغرافیایی جنگ و اعمال فشارهای موثر سیاسی بر پاکستان نشان نداده، بلکه مثل گذشته‌ها در مورد صداقت پاکستان ابراز شک و تردید کرده اند. ولی این روشن است که اگر امریکا و متحدانش می‌خواهند جنگ با تروریزم به پیروزی رسیده و در افغانستان ثبات سیاسی و اجتماعی ایجاد شود، ناگزیر از فشار بر پاکستان هستند. از سوی دیگر، این دولت افغانستان است که چقدر از این فضا استفاده‌ی مناسب کرده دست به کار و ابتکار مناسب سیاسی و دیپلوماتیک می‌زند تا جامعه‌ی جهانی را متقاعد کند که بر مطالبات و خواست‌هایش گردن بنهند. تا کنون، دولت افغانستان در واکنش‌هایش موضع جدی و قدرتمند نداشته و وزارت خارجه افغانستان نیز در سکوت به سر می‌برد. ولی، اگر دولت افغانستان می‌خواهد واقعاً از این فرصت استفاده‌ی معقول کند، بایستی مواضع جدی و روشن داشته در این راستا کارهای جدی انجام دهد. در غیر آن، وضعیت مانند گذشته به زیان افغانستان رقم خواهد خورد.

انتخابات و معیارهای «انتخاب» مردم

(سرمقاله هفته نامه «قدرت» - شماره دهم)
مبارزات انتخاباتی، برغم نگرانی‌هایی که از وضعیت امنیتی و سایر ضعف و کاستی‌های مدیریت سیاسی وجود دارد، در بسیاری از نقاط کشور به راه افتاده است. کثرت نامزدان انتخاباتی و کمپاین‌هایی که برای جلب اعتماد و آرای مردم جریان دارد، به هر حال، نمادی از مشارکت سیاسی مردم و جدی بودن پروسه‌ی دموکراتیک برای اداره و رهبری نظام سیاسی در کشور است.
دموکراسی را یکی از راه‌حل‌های معقول برای مقابله با چالش‌ها و بحران‌هایی می‌دانند که در حوزه‌ی رهبری و اِعمال قدرت در جامعه پدید می‌آید. وینستون چرچیل، نخست‌وزیر انگلیس در زمان جنگ جهانی دوم، دموکراسی را بدترین شکل از نظام سیاسی لقب داده، اما در عین حال با تأسف یاد کرده بود که بشر تا کنون نتوانسته است نظامی بهتر از دموکراسی را پیدا کند.
ارزش این سخن چرچیل را بیشتر جوامعی درک می‌کنند که تجربه‌ی بحران‌های سیاسی و مناقشه پیرامون رهبری و اِعمال قدرت را شاهد بوده باشند. افغانستان، یکی از این جوامع است که در طول تاریخ خود انواع مختلفی از نظام‌های سیاسی را تجربه کرده است: نظام‌ شاهی مطلقه، نظام خودکامه‌ی داودخانی، نظام‌های ایدئولوژیک کمونیستی و اسلامیستی در اشکال‌ گونه‌گون آنها. البته هنوز هم کسانی هستند که تجربه‌ی نظام شاهی را از دوره‌های طلایی تاریخ افغانستان محسوب می‌کنند. برخی نیز در نوستالژی نظام خودکامه‌ی داودخانی به سر می‌برند و از خاطرات آن دوران با حسرت یاد می‌کنند. اما این عقب‌نگری‌ها بیشتر از آنکه به دلیل دستاوردهای مثبت نظام شاهی و یا داودخانی باشد، معلول تلخکامی‌هایی است که بعد از فروپاشی این نظام‌ها بر افغانستان تحمیل شد.
دموکراسی تجربه‌ی کاملاً جدیدی برای افغانستان است. اگر از «دهه‌ی دموکراسی» که به طور اسمی از سال 1343 الی 1352 دوام کرد و در ظرف کمتر از ده سال، پنج حکومت را به دلخواه شاه نصب و عزل نمود، عبور کنیم، تجربه‌ی سیاسی مردم افغانستان در دوره‌ی جدید جنبه‌های مثبتی دارد که باید برای آموزش سیاسی مردم از آن استفاده شود.
افغانستان در دهه‌ی هفتاد خورشیدی، با فروپاشی نظام تک‌حزبی داکتر نجیب الله به گرداب جنگ‌های خونبار داخلی فرو رفت. افغانستان بحران‌های عمیقی را از تاریخ استبدادی خود به ارث برده بود. این بحران‌ها، ریشه‌های متعدد فرهنگی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی داشت. نحوه‌ی برخورد مدیران و رهبران سیاسی افغانستان با این بحران‌ها، هزینه‌های سنگینی را بر ملت تحمیل کرد. جنگ‌های داخلی، دقیقاً یک دهه بعد، با فروپاشی نظام «طالبان» خاتمه یافت و افغانستان فرصتی یافت تا با رویکردی دموکراتیک به حل معضلات گونه‌گون خویش توجه کند.
مقایسه‌ی وضعیت مناطقی که هنوز هم درگیر تجربه‌های غیردموکراتیک اند با مناطقی که به طور نسبی به پذیرش و احترام نورم‌های دموکراتیک پرداخته اند، می‌تواند آموزنده و راهکشا باشد. رشد تجربه‌های دموکراتیک مردم، هر چند به دلیل مدیریت ضعیف سیاسی جریانی بطی داشته، اما سیر مثبت و رو به تکامل خویش را حفظ کرده است. مردم می‌توانند از گامی که در مسیر دموکراسی برداشته اند، به عنوان یک دستاورد مثبت و تجربه‌ای ارزنده استفاده کنند. مردم شاید حق داشته باشند دستاوردهای پارلمان اول را ناکافی بدانند، اما مرور و بازنگری این دستاوردها می‌تواند مردم را کمک کند تا در انتخابات کنونی با آگاهی و دقتی بیشتر عمل کنند و پارلمانی را ایجاد کنند که بتواند در برون‌رفت از مشکلات و چالش‌هایی که در برابر مردم قرار دارد، موثریتی بیشتر داشته باشد.
تجربه‌ی پارلمان اول مردم را کمک کرده است تا هم با اهمیت پارلمان آشنا شوند و هم نقش خود را در موفقیت‌ یا ناکامی این نهاد درک کنند. پارلمان با اعضایی تشکیل می‌شود که در جریان انتخابات و با رأی مردم به این مرجعیت راه می‌یابند. تجربه‌ی مردم از پارلمان اول، بر معیار انتخاب آنان در پارلمان دوم تأثیر بسزایی دارد. رأی مردم ارزش سیاسی دارد. رأی مردم است که برای افرادی خاص صلاحیت می‌دهد تا به نمایندگی از مردم هم بر وضع و هم بر اجرای قانون نظارت داشته باشد. رأی مردم نباید با متاع مادی تعویض شده و ارزش سیاسی خود را از دست دهد.
مردم می‌توانند با رأی آگاهانه‌ی خود، تجربه‌ی پارلمان دوم را متفاوت‌تر از پارلمان اول بسازند و آن را به گامی موفق تبدیل کنند که‌ بحران‌ها و چالش‌های متعدد آنان را با تدبیر و مدیریتی نیکو پشت سر بگذارد.
مردم به طور آشکار با دو گزینه‌ی مشخص رو به رویند: ادامه‌ی حرکت دموکراتیک به جلو و تقویت پروسه و نهادهای دموکراتیک، یا برگشت به تجربه‌هایی که هجده سال قبل با بهای سنگین و خاطرات تلخ بر مردم تحمیل شد. عقلانیت سیاسی حکم می‌کند که گزینه‌ی اول ترجیح داده شود و هیچ بهانه‌ای نتواند دستاویز برگشت به گذشته‌های تلخ و خونبار قرار گیرد.

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

کوچه‌ی حلبی‌سازی پارلمان من است

(سخن کوچه، شماره نهم «قدرت» - نوشته احمد فیدل)

اینجا کوچه‌ی حلبی‌سازی، کوچه‌ای است که من دنیایم را، زندگیم را، سیاستم را، فرهنگم را، و اجتماعم را، در آنجا دارم. اما چیزی را که خیلی برای آن به خود می‌نازم اقتصادم هست. من در کوچه‌ی حلبی‌سازی اقتصادم را ندارم. شما می‌بینید، نام کوچه‌ی من حلبی‌سازی است. حلبی‌سازی تمام دنیای من است. شاید شما باور نکنید، اما اگر دقت کنید شاید بشود چیزهایی را در آنجا دید که در همه‌ی جغرافیای بنام افغانسان دیده می‌شود. حالا خیلی ساده می‌گویم: کوچه‌ی حلبی‌سازی افغانستان من است، پارلمان من است، مکتب من است و دانشگاه من است. شعار من این است: «به هیچ کسی رأی ندهید» اما چرا باید این عقیده را به شما بگویم؟ باورم این است که همه‌ی کسانی که «خود» را در تمام کابل آویزان کرده اند کوچه‌ی حلبی‌سازی را نمی‌شناسند، بوی آنرا نچشیده اند، بد قیافگی آن را ندیده اند، صدای چکش‌های کسانی را که بر آهن می‌کوبند و عرق می‌ریزند و فحش نصیب می‌شوند، نشنیده اند، تابلوهای دکان‌های آن را نخوانده اند، در حمام عمومی زنانه و مردانه‌ی آن بدن نشسته اند، هوای متعفن آن را تنفس نکرده اند، از دست‌فروشان این کوچه سوپ، آب میوه، کیله، و... نخورده اند.
بلی، نان نانوایی آن نه سوخته است نه خام، اما از کنار نانوایی جوی شهرداری جریان دارد و شلوغ و تراکم مکروب‌ها هم مکروب‌ها را اذیت می‌کند و هم انسان‌ها را، آیا «عکس»‌هایی که کابل را شلوغ کرده اند از این نان خورده اند؟
از این رو از همه‌ی ساکنین کوچه‌ی حلبی سازی خواهش می‌کنم به هیچ عکس رأی ندهید. بلکه در عوض به کوچه‌ی حلبی‌سازی خودمان رأی بدهید. این پارلمان ماست. عکس‌هایی که در اندازه‌های بزرگ و کوچک خود را به پایه‌های برق، خوازه‌های فلزی، دیوارها، شیشه‌های دکان‌ها و... به دار زده اند، به همان اندازه قدرت، ثروت، شهرت، و مسکنت دارند. اما از کوچه‌ی حلبی‌سازی نیستند، در اینجا کار نمی‌کنند. اینک با تمام غرور می‌خواهم بگویم که اهالی کوچه‌ی حلبی‌سازی همه‌شان متمول هستند، مسکینی در میان آنها زندگی نمی‌کند.
اهالی محترم کوچه‌ی حلبی‌سازی! اجازه دهید این عکس‌ها که خود خواسته به دار آویخته شده اند، خاطره‌ی چند روز به دار ماندن داکتر نجیب الله را در خاطره‌ها زنده کند. و چه خوب است که داکتر نجیب‌الله بیشتر از یک هفته روی چوبه‌ی دار نماند و زیر خاک رفت اما...؟
حالا که مطمئن شدم به عکس‌ها رأی نمی‌دهید، چون خردمند هستید، از پارلمان خود مان می‌گویم: اگر دقت کرده باشید عکس‌ها در مشاغل گوناگونی مصروف هستند از خیاط گرفته تا زعمای بزرگوار، حالا به شغل‌های خودمان دقت کنیم: در کوچه‌ی حلبی‌سازی، ما حلبی‌ساز داریم، حمام‌چی داریم، خواروبار فروش، و حتی گادی‌وان داریم، معمار، کاشی‌کار، مستری و... داریم، پس نتیجه می‌گیریم که ما خودمان اعضای پارلمان کوچه‌ی حلبی سازی هستیم و نیاز به رأی دادن نداریم. زنده باد پارلمان کوچه‌ی حلبی‌سازی! و زنده باد کوچه‌ی حلبی سازی!

متن متین نصر حامد ابوزید


(به یادبود قرآن‌پژوه اثرگذار مصری، منتشر شده در شماره هشتم «قدرت»)
فضل الله مهریار

نصر حامد ابوزید، قرآن‌پژوه و دیگراندیش مسلمان مصری در بیمارستانی در مصر در گذشت. رفتن نابهنگام وی دل‌های بسیاری را داغدیده و چشمان بسیاری بر وی گریست. ابوزید، قرآن‌پژوه بلندآوازه‌ی مصری یکی از چهره‌های شاخص جریان نواندیشی دینی در جهان عرب و اسلام بود. زندگی او از بی‌مهری‌ها و مهرورزی‌های بسیاری آکنده بود. اقبال و توجه گسترده به آثار و نوشته‌های او در میان مسلمانان و به خصوص دیگراندیشان متجدد مسلمان - جریانی که وی از آن به عنوان نوگرایی دینی و جریان رفرمیسم اسلامی یاد می‌کند- نشان از جایگاه و مرتبت بلند وی دارد؛ جریان نواندیشی که خود سهم مهم و انکارناپذیری در شکل‌گیری آن داشته است.
اما، ابوزید در این بازی زبانی، درست مانند سایر نواندیشان و روشنفکران مسلمان، روزگار سخت و دشواری را تجربه نمود. تجربه‌ای که همواره در جوامع اسلامی در ادوار و زمان‌های تاریخی فارغ از جامعه و فرهنگ خاصی، تکرار شده است. ابوزید، زمانی که جهت احراز مقام استادی در الازهر مصر، کتاب نقد گفتمان دینی را به همراه یکی دیگر از کتاب‌هایش عرضه نمود، مورد طعن و لعن قرار گرفت و سخنان سخیف و دشنام‌های عنیف را به جان خرید. با وجود این، ذهن و ضمیرش لحظه‌ای از ژرف اندیشی، نقد و پالودن اندیشه‌ و سنت دینی باز نماند. الازهر، به عنوان مهم‌ترین و بزرگترین دستگاه و نهاد دینی- اسلامی که زمانی نماد و نمودی از تساهل و مدارای دینی- مذهبی بود و می‌کوشید میان مذاهب اسلامی تقریب ایجاد کند، سخنان دین‌شناسانه‌ی وی را که خود دانش‌آموخته‌ی همین نهاد بود، برنتابید.
به دلیل همین تأملات دین شناسانه و نواندیشانه، از سوی فقیهان و حقوقدانان محافظه‌کار و ترش‌رو، به ارتداد محکوم شد. اربابان بی‌مروت این نهاد فقاهت و قضاوت، داوری را به حریم خصوصی وی بردند و حکم به جدایی وی از همسرش، به دلیل خروج از دیانت دادند. هنوز، به گفته‌ی خودش از راهروهای دادگاه، جهت دفاع از خود، نرسته بود که القاعده و گروه الجهاد مصری کمر به قتل وی بستند. ایمن‌الظواهری، رهبر گروه الجهاد و اکنون مرد شماره دوم القاعده وی را تهدید به قتل کرد و ابوزید ناگزیر شد که رحل اقامت از موطن اصلی برافکنده و به عالم هجرت پناه ببرد. او در دانشگاه لایدن در کشور هلند اقامت گزید و سال‌ها در این دانشگاه به تدریس و تحقیق پرداخت.
ابوزید با انتشار کتاب نقد گفتمان دینی دانشگاه الازهر و فقیهان این نهاد مهم اسلامی را برآشفت. این کتاب را یکی از تأثیرگزارترین و برترین‌ کتاب‌ها در جهان عرب و اسلام پنداشته اند. رویکرد انتقادی وی در این کتاب که معطوف به نقد و به چالش کشیدن گفتمان دینی رایج در مصر و کشورهای عربی دارد، آن را به یک اثر کلاسیک در این باب مبدل ساخته است. محتوای این کتاب شدیداً طنین و رنگ و بوی فوکویی- گادامری دارد. ابوزید، که خود دست به ابداع تئوریک زده است، مانند هر نواندیشی دیگر، به آثار فیلسوفان و روشنفکران مشرق‌زمین و مغرب‌زمین، به دیده‌ی عنایت نگریسته و بارها بر وامداری خویش نسبت به دیگران، سخن می‌گوید. هانس گئورگ گادامر، هرمنوتیست و پدیدارشناس معروف آلمانی، میشل فوکو، فیلسوف پساساختارگرای فرانسوی، و لویی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست فرانسوی، از این جمله به شمار می‌روند. شاید دشوار باشد که بتوان سخن مشخصی در این باب گفت و میزان دین ابوزید به این فیلسوفان را مشخص نمود، اما او خود، اندیشه‌اش را طوری چفت و بست می‌دهد، که نمی‌توان میزان وامداری این فیلسوفان و رد پای آثار ایشان را در آثار ابوزید، نشان داد.
کاربرد مفهوم گفتمان، به وضوح نشانه‌ای از وامداری ابوزید به فوکو است. کاربرد مفهوم گفتمان در این سیاق به معنای اتخاذ رویکرد انتقادی نسبت به منظومه‌ی معرفتی و نظام دانایی است که شرایط تکوین و تکون دانش و آگاهی در فرهنگ و زمانه‌ای را فراهم می‌سازد. از این‌رو، در حقیقت گفتمان دینی پارادایم مسلط و حاکمی است که به کلیه‌ی قلمرو و سپهر دینی تعین می‌بخشد و به مسلمانان هویت، صورت و سیرت خاصی می‌دهد. هدف ابوزید از پرداختن به گفتمان دینی، نقد همین پارادایم و نظام دانایی است. این گفتمان به انحاء و گونه‌های مختلفی تجلی یافته است. حاکمیت دینی و بحث و فحص از آن در ذیل همین نظام دانایی معنا و صورت‌بندی می‌گردد.
نقد گفتمان به یک معنا محلی از فرونشستن نظریه‌ی ابوزید در باب دین، متون مقدس دینی و رویکرد هرمنوتیکی است که در جای دیگر این نظریات را بسط داده است. به تعبیر دیگر، تأملات و رهیافت دگر‌اندیشانه‌ی وی در باب نحوه‌ی تکون و شکل‌گیری قرآن کریم و نگاه دگرسان ابوزید در باب مفهوم وحی برخلاف تلقی رایج در میان مسلمانان، پیش‌فرض رویکرد برسازانه‌ی نقد گفتمان دینی را شکل می‌دهد. وفق رأی ابوزید، گوهر حاکمیت دینی مؤسس بر رهیافت انسان شناختی‌ای است که خود ریشه در تلقی از مفهوم عبودیت و بردگی در متون مقدس دینی ما دارد. بازنمود و پیامد چنین تلقی‌ انسان‌شناسانه تکوین و شکل‌گیری رابطه ی برده‌وارانه میان خدا و انسان است. رابطه‌ی میان خداوند و انسان نه مبتنی بر صفات رحمانیت و رحیمیت خداوند بلکه از سنخ رابطه‌ی میان صاحب برده و برده است. تلقی‌ای که در چنین گفتمانی از خداوند نهفته است، در حاکمیت و قدرت سیاسی خود را باز نموده است. ابوزید یک قرآن‌پژوه بود و سال‌های متمادی در این زمینه، یعنی قرآن‌پژوهی تأمل و پژوهیده بود. شاید بتوان آراء دین‌شناسانه‌ی ابوزید را در قالب دو گزاره بیان نمود. البته نباید از نظر دور داشت که صورت‌بندی این دو گزاره از نظر ابوزید به معنای قدسیت‌زدایی وجه الوهی و آسمانی متون دینی- به ویژه قرآ‌ن کریم- نیست:
گزاره نخست: قرآن یک متن است
گزاره‌ی دوم: جهت فهم این متن باید آن را مانند سایر متون قرائت و از همان ابزار و روش‌ها استفاده نمود
مطابق رأی ابوزید، پیشینیان قرآن را به عنوان یک متن تلقی نمی‌کردند و همین امر باعث شده است که تصلب و انجمادی در دین و پیام دین ظهور و بروز نماید. تصلب و دگم‌اندیشی موجب قیمومیت قدرتی می‌شود که خود را قیم اسلام می‌نامند و در صورت و سیرت قدرت دولتی و اپوزیسیون سیاسی نمود می‌یابد. اینان فهم خود از دین را بر آستانه‌ی قدسیت و این‌همانی با ذات و گوهر دین بر می‌کشند و چنین است که اسلام سیاسی می‌شود و از همین رو باید از متن بودن قرآن دفاع نمود. وفق رأی ابوزید، متن مقدس که بر زبان و کلام پیامبر اسلام جاری شد، پدیداری است شفاهی و تدریجی و در اسلام وحی نامیده می‌شود. از نظر ابوزید، هر متنی قادر است تلویحاً یا صراحتاً ماهیت خود را آشکار سازد. این آشکار شدن چیزی نیست جز یک عمل ارتباطی که ماهیتاً متشکل است از گوینده‌ی سخن (خداوند)، گیرنده‌ی پیام (محمد(ص)). دستگاه رمزی- نشانه‌ای ارتباطی (زبان عربی) و کانال و مجرای ارتباطی (روح مقدس). تفاوت میان قرآن به عنوان یک متن و سایر متون، در این امر نهفته است که قرآن یک متن بشری نیست. قرآن وحی و آشکار شدن پیام و کلمات الهی در یک زمان و مکان معین است.
برخلاف سنت‌گرایان که وجه تاریخیت قرآن را انکار و آن را به مثابه‌ی یک پدیدار و رخداد لازمانی و لامکانی و منعزل از تاریخ و فرهنگ تلقی می‌کنند، مطابق رأی ابوزید، قرآن محصول فرهنگ است که در رابطه ای دو سویه بین متن قرآن و واقعیت پیرامونی شکل گرفته است. از نظر ابوزید قرآن یک پدیدار متنی – زبانی است که می‌توان آن را مانند سایر متن‌های قرائت نمود و از تلائم و سازگاری آن با زمینه‌ی متن سخن گفت و هیچگاه قدسیت آن را فرو نگذاشت. ابوزید به گادامر به دیده‌ی عنایت می‌نگریست و از همین رو است که متن را زمینه‌مند و زمان‌مند می‌داند. این متن تاریخی (نزول قرآن بر پیامبر در قرن هفتم) و فهم آن جز از طریق تحلیل شرایط اجتماعی- تاریخی زمینه‌ی شکل‌گیری متن و اتخاذ یک روش زبانی- سمانتیک مدرن (واژه‌شناسی) ممکن و میسر نیست. از نظر ابوزید، دینامیک کد (رمز) زبانی خاص متن قرآنی اجازه‌ی رمزگشایی همیشگی را به ما می‌دهد. جهت گشودن این رمز، نباید در این فرایند، فحوای اجتماعی – فرهنگی زمینه‌ی متن نادیده و ساده انگاشته شود. به دلیل همین ویژگی است که راه برای تفسیر و قرائت‌های متفاوت هموار می‌شود. از این رو، او یک پلورالیست بود. از نظر ابوزید متن در ذات خود چندپهلو و مستعد قرائت‌ها و فهم‌های بسیار است و به دلیل همین ویژگی است که باید در هر عصری به تأویل و قرائت قرآن پرداخت تا گوهر نهان و پیام جاودانه‌ی دین را فراچنگ آورد. از آن حیثی که هر متنی به طور عموم و قرآن به طور اخص یک پدیدار فرهنگی است جهت فهم متن باید به سراغ فهم و شناخت زمینه و سیاق تکوین متن رفت. فهم قرآن و قرائت آن نیز از این قاعده مستثنا نیست. قرآن از آن حیث که خصلت متنی – زبانی دارد، در فرهنگ شکل گرفته و به علت وجود رابطه‌ی دیالکتیکی به واقع شکل داده است.
توجه به فحوای اجتماعی – فرهنگی و برجسته کردن سویه‌ی تاریخی دین، پیامدهای نظری- عملی بسیاری به دنبال دارد که گریز و گزیری از آنها نخواهد بود. شاید بتوان قدسیت‌زدایی پاره‌ای از پدیده‌ها و ظواهر دینی را که در طول تاریخ به مثابه‌ی امور و پدیدارهای دینی – اسلامی انگاشته شده اند از آن جمله به شمار آورد و این امور را جزئی از ذاتیات دین محسوب ننمود و حساب ظاهر را از باطن دین جدا انگاشت. فهم و قرائت خود را از دین، عین دین به حساب نیاورد و برگشودگی و مفتوح بودن باب اجتهاد در این زمینه، انگشت تأکید نهاد.
ابوزید، در واپسین سال‌های عمرش پروژه‌ای را روی دست گرفته بود تا جریان اصلاحی در جهان اسلام را مورد بحث و فحص قرار دهد. توجه به حقوق بشر، حقوق زنان، آزادی بیان، و... بخشی از دغدغه‌های وی را در سال‌های اخیر تشکیل می‌داد. میراث بزرگ او این بود که مانند سایر روشنفکران مسلمان زمینه را برای کاهش دردهای انسان مسلمان و بشریت فراهم سازد و به تمهیدات تئوریک در این زمینه بیندیشد. انسانی‌تر ساختن فهم دینی و کاهش درد و رنج بشریت که ریشه‌های اجتماعی- فرهنگی و مبتنی بر فهم و تفسیر ناپالوده و آلوده به اغراض و مشوب به شوائب اجتماعی- فرهنگی است، بخش عمده‌ای از دغدغه‌های وی را تشکیل می‌داد.
پایان‌بخش این نوشتار، طرح این پرسش است که جایگاه ما در این بازی زبانی در کجا قرار دارد و ما چه سهمی در تکون این بازی زبانی ایفا کرده ایم؟ پاسخ به این پرسش همواره مفتوح و گشوده است.

طالبان: در جهان امروز نظام اسلامی وجود ندارد


(متن ذیل مصاحبه‌ی ذبیح‌الله مجاهد سخنگوی «طالبان» با بی‌بی‌سی است که به دلیل اهمیت آن در شماره هشتم «قدرت» بازنشر شده و در اینجا نیز دوباره به نشر می رسد)

یک سازمان مدافع حقوق بشر هُشدار داده است که تلاش‌های دولت افغانستان برای مصالحه با طالبان، می‌تواند زندگی زنان افغان را با تهدید روبرو کند. دیده‌بان حقوق بشر، از سازمان‌های بین‌المللی حمایت از حقوق بشر که مقر آن در آمریکا است، با انتشار گزارش تازه‌ای گفته است زنانی که در مناطق تحت نفوذ طالبان زندگی می‌کنند در معرض خشونت قرار گرفته و حتی تهدید به مرگ شده اند. دیده‌بان حقوق بشر تأکید کرده است که در هر گونه تلاش برای مصالحه با شورشیان مسلح در افغانستان، پاسداری از حقوق زنان باید در اولویت قرار بگیرد. آیا این نگرانی جدی است؟ آیا طالبان در مورد زنان هنوز همان دیدگاه های قبلی خود را دارند؟ عبدالله شادان، برای یافتن پاسخ این سوالات با ذبیح الله مجاهد از سخنگویان طالبان گفت‌وگو کرده و نخست از او پرسیده است اگر بار دیگر به نحوی در سیاست و اداره‌ی افغانستان سهیم شوند دیدگاه آنها در کل در مورد زنان چگونه است؟
مجاهد: طالبان به قانون اسلام متعهد است و برای تحقق آن مبارزه کرده و قربانی‌های زیادی در این راه داده است. ما در اسلام قوانینی داریم که هم برای انسانیت مهم است و هم برای زن و مرد نجات‌بخش است. بنابراین برنامه‌ی ما همان برنامه‌ی اسلام است و تغییری را نمی‌توان در آن اعمال کرد. ما در مورد زنان دیدگاهی را که اسلام از قبل دارد همان را تعقیب می‌کنیم.
شادان: در زمان امارت مخالف تحصیل زنان بودید. شما مکاتب/ مدرسه‌های دخترانه را آتش زده اید درحالی که اسلام حق تحصیل را برای همه داده است؟
مجاهد: اسلام برای همه حد و حدودی تعین کرده است از جمله برای آموزش دختران که ما آن را قبول داریم. اما اسلام شرایطی را هم برای این کار گذاشته است. اگر شرایط آماده باشد ما هم انکار نمی‌کینم. ما در زمان حاکمیت امارت اسلامی طالبان هم سعی کردیم شرایط را به ویژه از نظر امنیتی آماده کنیم. اما هم در آن زمان و هم حالا تبلیغات منفی علیه ما زیاد بوده و هست.
شادان: یعنی شما مخالف تحصیل زنان نیستید؟
مجاهد: ما گفتیم که حقوقی را که اسلام به زنان داده است و می‌دهد، ما مخالف آن نیستیم و نبوده ایم.
شادان: در زمان امارت شما مخالف کار زنان در ادارات دولتی بودید، در حالی که در عصر کنونی ممکن نیست نیمی از جامعه بیکار باشد؟ نظر شما در مورد کار زنان چیست؟
مجاهد: اسلام تمامی اعصار را در نظر گرفته و برای همه‌ی قرون رهنمود دارد. در مورد کار زنان هم رهنمودهای مشخصی دارد. ما هم به آن معترف بودیم و هستیم هم در زمان امارت و هم حالا. البته باید در نظر داشت که ما مخالف آنچه که در غرب است هستیم که انسانیت را پایمال کرده است و جوامع را به سمت حیوانیت سوق می‌دهد.
شادان: در بسیاری از کشورهای مسلمان زنان کار می‌کنند با رعایت حجاب و شرایط اسلامی. آیا شما با رعایت شرایط اسلامی، به زنان اجازه‌ی کار می‌دهید؟
مجاهد: باید بگویم که کشورهای اسلامی زیادی داریم یعنی کشورهایی که مسلمانان در آن زندگی می‌کنند، اما دولت‌ها و حکومت‌های اسلامی نداریم. نمی‌توانیم دولت‌های اسلامی کنونی را دولت اسلامی بگوییم. آنها بر اساس رهنمودهای اسلامی عمل نمی‌کنند.
شادان: اما در اکثریت قاطع کشورهای اسلامی زنان کار می‌کنند.
مجاهد: اکثریت قاطع دولت‌های اسلامی موجود، رفتار خود را مطابق به چارچوب دستورات اسلام عیار نکرده اند و طوری که اسلام می‌فرماید عمل نمی‌کنند.
شادان: برای شما کدام کشور اسلامی می‌تواند الگو باشد؟
مجاهد: اصل برای ما قرآن و سنت است که متأسفانه مسلمانان فعلی از آن فاصله گرفته اند. نمی‌توانیم بگوییم که الگویی وجود دارد. متأسفم که این را می‌گویم متأسفم که نمی‌توانیم کشوری را بیابیم که قوانین اسلامی صد در صد در آن حاکم باشد.
شادان: در زمان امارت شما در افغانستان زنان را در جاده‌ها ضرب و شتم می‌کردند و زنی را اعدام کردند در ملأ عام، شما باز هم این کارها را می‌کنید؟
مجاهد: باید بگویم که اغلب این‌ها تبلیغاتی است که علیه طالبان شده است، هیچگاه دیده نشده که طالبان زنان را در ملأ عام در کوچه‌ها ضرب و شتم کرده باشند.
شادان: اما تصاویری وجود دارد که نشان می‌دهد طالبان این کار را کرده اند.
مجاهد: این تصاویر ساخته شده اند، واقعیت ندارند، مثلاً تصویری که از طالبان در فیلم اسامه نشان داده شده است، واقعیت ندارد.
شادان: اما تصاویر مستند هم هست که خشونت طالبان علیه زنان را نشان می‌دهد از جمله زنی که در استدیوم کابل اعدام شد. اینها هم واقعیت ندارد؟
مجاهد: مسأله‌ی اعدام، اجرای حکم الهی است، اجرای حکم الهی در مورد زن و مرد تفاوتی ندارد. زنان و مردان در هنگام مجازاتی که براساس شرع جاری می‌شود باید در ملاء عام باشد اما با حجاب و پوشش. اینکه جوامع ما امروز با قوانین اسلام ناآشنا شده اند من متأسفم و الا مجازات شرعی در جامعه‌ی ما چیز نادر و مربوط به طالبان نیست.

سخنگوی طالبان: ما به تسلیم دعوت شده ایم نه به مذاکره


داوود ناجی - بی بی سی
(این مصاحبه به دلیل اهمیت تاریخی و ارتباط آن با برخی مطالب «قدرت» بازنشر می شود)

طالبان از سال دو هزار و یک علیه نیروهای بین‌المللی و افغان می‌جنگند. در حالی که مقام‌های دولت افغانستان می‌گویند آدرسی از طالبان ندارند تا با رهبران این گروه مستقیماً مذاکره کنند، ذبیح‌الله مجاهد سخنگوی این گروه می‌گوید، این حرف مقام‌های دولتی کابل "تجاهل عارف" است و آنها به خوبی می‌دانند ما کجا هستیم.
اخیراً دولت سعی می‌کند طالبان به تعبیر مقام‌های دولتی "میانه‌رو" را از صفوف طالبان جدا کرده با آنها مذاکره کند، آیا طالبان میانه‌رو وجود دارد؟ آیا طالبان امروز با طالبان دیروز متفاوت اند؟ خود آنها چه تعریفی از خود و برنامه‌های خود دارند؟ برای یافتن پاسخ این سوالات در گفت و گویی که با ذبیح‌الله مجاهد داشتم نخست از او در مورد مذاکره با دولت پرسیدم:
مساله‌ی مذاکره با طالبان بار دیگر در کنفرانس کابل که قرار است به زودی برگزار شود مطرح خواهد شد. بعد از جرگه‌ی صلح دولت افغانستان و جامعه‌ی جهانی هم در این رابطه قدم‌هایی برداشته است، از جمله شماری از زندانیان شما را آزاد کرده و سازمان ملل هم گفته است که اسامی شماری از طالبان را از فهرست تحریم‌هایش حذف خواهد کرد، آیا شما هم حاضرید گام‌هایی را بردارید؟
ما در مورد حل معضل افغانستان آن گونه فکر نمی‌کنیم که دولت کابل یا متحدان خارجی‌اش فکر می‌کند. قبل از همه باید استقلال از دست رفته افغانستان بازگردانده شود و با خروج نیروهای خارجی از این کشور، افغانستان یک کشور مستقل شود؛ بعد از آن افغان‌ها حق دارند نظامی را که خود می‌خواهند به رای خود داشته باشند.
خب، آمریکایی‌ها گفته‌اند که در نیمه دوم سال 2011 میلادی خروج نیروهای خود از افغانستان را آغاز می‌کنند. بریتانیا هم هر از گاهی از احتمال خروج نیروهای خود در سال‌های آینده سخن می‌گوید و این‌ها نشان می‌دهد که این طرف گام‌های اول را برای پایان جنگ برداشته‌است. شما هم حاضرید گام‌های اول را بردارید؟
ما پیش‌شرط‌هایی داریم. تا وقتی که افغانستان به عنوان یک کشور مستقل شناخته نشود و حیثیت آن بازگردانده نشود، ما نمی‌توانیم، بر سر خانه خود با کسی مذاکره یا معامله کنیم. تا آن موقع نمی‌توانیم با خارجی‌ها یا دولت کابل پشت میز مذاکره بنشینیم.
دعوت‌های دولت کابل یا متحدان خارجی‌اش به مذاکره، در واقع اصلاً دعوت به مذاکره و گفتگو نیست، این دعوت به تسلیم شدن است. آنها می‌گویند قانون اساسی افغانستان که تحت سیطره‌ی خارجی ساخته شده را باید طالبان بپذیرند، سلاح خود را به زمین بگذارند، آنگاه ما مذاکره می‌کنیم. این یعنی دعوت به تسلیم.
آقای مجاهد! ده سال بعد از سقوط "امارت" شما در کابل - سوال این است که آیا طالبان هنوز یک گروه واحد و منسجم تحت رهبری ملا عمر هستند یا گروه‌های پراگنده که هر کدام برای هدف‌های متفاوت از دیگری می‌جنگند؟
این که می گویند طالبان گروه‌های پراکنده هستند تبلیغاتی است که علیه ما می‌شود، چطور ممکن است گروه‌های پراکنده ده سال علیه نیروهای مجهز و قوی از چهل کشور جهان مقاومت کنند، از هم نپاشند و هیچ کدام از آنها در مقابل پول، جاه و مقام تطمیع نشوند و یا زیر فشارهای نظامی نیز تسلیم نشوند؟ چنین چیزی در صورتی ممکن است که اطاعت از رهبری واحدی وجود داشته باشد و همه از یک امیر اطاعت کنند. بنابر این، امارت اسلامی افغانستان همچنان یک دسته (واحد) است، و هدف واحدی را دنبال می کند.
نبرد افغانستان از نظر ما یک فریضه‌ی ایدئولوژیک است که ما به آن "جهاد" می گوئیم و در جهاد بودنِ یک امیر شرط است. اتحاد و اتفاق شرط اساسی جهاد است و امارت اسلامی توانسته است اتحاد خود را حفظ کند.
شما از جهاد و حرکت‌های ایدئولوژیک یاد کردید، برای طالبان در حال حاضر از اسلام و افغانستان کدام یکی اولویت دارد؟
مهم‌ترین مساله برای ما اسلام است؛ ما افغانستان اسلامی می‌خواهیم و الا در ۳۰ سال پیش علیه شوروی سابق مبارزه نمی‌کردیم . افغانستان می‌توانست مانند کشورهای آسیای میانه به زندگی‌اش ادامه دهد و اقتصادش رشد کند. چنانکه ما دیدیم که زیر چتر سیستم کمونیستی بسیاری از کشورها رشد کردند. اگر اسلام مساله‌ی اصلی نبود، ما قبلاً جهاد نمی‌کردیم. خلاصه اگر امر بین افغانستان و اسلام دایر شود، واقعیت این است که برای ما اسلام اولویت دارد.
پس در این صورت آیا گروه طالبان در بیرون از افغانستان هم جهاد می‌کند؟ منظورم این است که در پاکستان هم شما جهاد می کنید؟ به عبارت دیگر، رابطه شما با طالبان پاکستانی چه رابطه‌ای است؟
هرگز افغان‌ها در امور کشور دیگر مداخله نکرده‌اند و پا از مرزهای خود بیرون نگذاشته اند. حالا هم ما در امور کشورهای دیگر مداخله نمی‌کنیم. مبارزه‌ی ما محدود به افغانستان است. ما به فکر خانه‌ی خود هستیم، ما نمی‌خواهیم علیه هیچ کشوری از سوی افغانستان تهدیدی واقع شود.
یعنی پس با طالبان پاکستانی هیچ رابطه‌ای ندارید؟
البته رابطه‌ی ایدئولوژیک و اخلاقی داریم. گاهی با ما در تماس هستند. فقط در همین حد.
با القاعده چطور؟ سازمانی که درسطح جهان با بسیاری از گروه‌های اسلام‌گرایی چون شما در ارتباط است، ابو‌مصعب الزرقاوی، از فرماندهان القاعده در عراق گفته بود که حنان جهادوال، فرمانده طالبان استاد او بوده است.
بلی در جهاد افغانستان علیه شوروی سابق خیلی‌ها برای جهاد به افغانستان آمدند. ممکن است افرادی در صفوف آنها در این جا آموزش دیده باشند، اما فعلاً مبارزه‌ی ما محدود به افغانستان و همه تلاش‌های ما به افغانستان متمرکز است.
در زمان امارت اسلامی شما مخالف خیلی چیزها بودید، از جمله استفاده از تلویزیون و اینترنت. اما حالا سایت‌های اینترنتی دارید و در این سایت‌ها ویدئوهایی هم دیده می‌شود که فعالیت‌های طالبان را نشان می‌دهد. آیا معنی‌اش این است که رویکرد شما نسبت به بعضی چیزها تغییر کرده است؟
پیش از این ما مشکلات اقتصادی داشتیم و نمی‌توانستیم چنین فعالیت‌هایی را به گونه مناسب آن و مطابق با شرایط اسلامی داشته باشیم. فعلاً به دلیل اینکه استفاده از این وسایلی که شما یاد کردید، برای بازتاب دادن واقعیت‌های افغانستان مهم است ما چنین فعالیت‌ها را شروع کرده ایم.
فاروق وردک، وزیر معارف (آموزش و پرورش) افغانستان چندی پیش در مصاحبه با بی بی سی گفت که طالبان آدرس مشخصی ندارند و ما حتی اگر بخواهیم با آنها تماس بگیریم نمی دانیم آنها کجا هستند. آیا این اظهارات دقیق است؟ شما کجا هستید؟ منظورم رهبری طالبان است.
فکر می‌کنم این سخنان آقای وردک یک تغافل عارفانه ( تجاهل عارفانه) است. می‌خواهم از ایشان بپرسم خارجی‌ها در کجا کشته می‌شوند؟ انفجار و انتحار در کجا است؟ در کجا نیروهای دولت و خارجی با ما درگیر می‌شوند؟ اینها را آقای وردک می‌داند. سال گذشته خود این خارجی‌ها گزارشی را منتشر کردند که نشان می‌داد هفتاد درصد افغانستان در کنترل طالبان است. نداشتن آدرس دلیل دقیق و درستی نیست. مساله جدی‌تر از این حرف‌ها است.
چندی پیش گزارشی منتشر شد که نشان می‌داد آی اس آی (سازمان استخبارات پاکستان) نفرات شما را آموزش می‌دهد و از شما حمایت مالی می‌کند، از سویی هم فعالیت‌هایی که شما دارید هزینه هایش از کجا و چطوری تامین می‌شود؟
این گزارش خصمانه است؛ ما در این مورد قبلا هم اطلاعیه‌ای داده بودیم. اما در مورد تامین هزینه‌های مالی باید بگویم که مسلمانان زیادی هستند در جهان که از مظالم غربی‌ها به ستوه آمده‌اند. از مظلومیت افغانستان و حقانیت جهاد ما آگاه هستند، آنها با ما کمک می‌کنند. تجار ملی در داخل افغانستان، و همچنین بسیاری از مردم افغانستان از ما حمایت می‌کنند. آنها همه مسلمان هستند و جهاد و حمایت از مجاهدین را وظیفه‌ی اسلامی خود می‌دانند. اینکه آنها از همکاری خود با طالبان نمی‌گویند به دلیل ترس از دولت کابل و خارجی‌ها است.
فعالیت‌های ما هم آنگونه که شما فکر می‌کنید هزینه زیادی لازم ندارد، بمب‌هایی که ما از آنها استفاده می‌کنیم، بمب‌های دست‌ساز هستند که از امکانات عادی ساخته می‌شوند. سلاح‌های ما هم سلاح‌هایی است که از قبل داشتیم و از زمان جهاد علیه شوروی باقی مانده است.
رهبر طالبان در آخرین سال‌های امارت اسلامی کشت خشخاش را حرام اعلام کرد، ولی حالا خشخاش بیشتر در مناطقی کاشته می‌شود که به نحوی تحت کنترل شما است، چرا حالا آن را کنترل نمی کنید؟ آیا درست است که شما از درآمدهای حاصل از کشت خشخاش تامین مالی می‌شوید؟
نه، این حرف درست نیست. سیاست ما در قبال خشخاش همان است که بود، ولی هنوز ما به دلیل مشکلات امنیتی که داریم نمی‌توانیم آن را کنترل کنیم. این مساله برای ما حالا اولویت دوم را دارد. مسئولیت کشت خشخاش به عهده دولت کابل است و مسئولیت افزایش کشت خشخاش را نیز دولت کابل باید پاسخ دهد.
در سال‌های جهاد علیه شوروی سابق مردم شاهد حملات انتحاری نبودند، اما حالا پدیده‌ی حمله انتحاری روز به روز بیشتر می‌شود، آیا رهبری طالبان با حملات انتحاری موافق است و شما از نظر شرعی آن را درست می‌دانید؟ آیا خود کشی در اسلام حرام نیست؟
ذبیح الله مجاهد: انفجار و انتحار در کجا است؟ حملات انتحاری در واقع حملات استشهادی است، یعنی مسلمانی که خودش داوطلبانه خواهان رسیدن به درجه‌ی رفیع شهادت است. این آرزوی هر مسلمان است. در این مورد فقها فتوا داده اند و براساس نیازهایی که امروز احساس می شود آن را مجاز دانسته اند. بنابر این، ما به حمله‌ی انتحاری به عنوان یک عمل فاضل و برتر نگاه می‌کنیم.
اینکه چرا در جهاد علیه شوروی سابق حملات انتحاری نبود، در آن زمان وضعیت فرق می‌کرد. در آن سال‌ها ما دارالهجرت داشتیم؛ مجاهدین در کشورهایی پناه می‌برند. در آن سال‌ها کشورهای زیادی در جهان از جمله بعضی از کشورهای غربی از جهاد افغانستان حمایت می‌کردند و مجاهدین تجهیزات و سلاح‌های مورد نیاز برای نبرد با دشمن را داشتند.
اما حالا معادلات طور دیگری است، غرب همه‌ی جهان را تسخیر کرده و به نحوی در کنترل خود در آورده و ما در یک جنگ نابرابر هستیم و تجهیزات و سلاح‌های لازم را هم نداریم.

آیا «طالبان» بر می‌گردند؟


عزیز رویش

(از شماره نهم هفته نامه «قدرت»)

سوال برگشت «طالبان»، تقریباً همه‌ی ذهن‌ها را به خود مصروف داشته است.... آیا «طالبان» واقعاً بر می‌گردند؟
پاسخ اولیه به این سوال در اکثر ذهن‌ها مثبت است: «بلی، «طالبان» بر می‌گردند.» حکومت افغانستان برگشت «طالبان» را تنها ضمانت صلح و امنیت قلمداد می‌کند. پاکستان تأمین ثبات در افغانستان را بدون توجه به خواسته‌های «طالبان» ناممکن می‌داند. انگلیس‌ها مصالحه و دریافت راه حل سیاسی با «طالبان» را کلید حل بحران افغانستان می‌دانند. اخیراً احمد رشید، نویسنده‌ی پاکستانی پیشنهاد کرده است که مذاکره با «طالبان» باید هر چه سریع‌تر انجام شود در غیر آن، نه تنها افغانستان، بلکه تمام منطقه درگیر بحران خواهد شد.
در همین حال، سوالات دیگری نیز هستند که باید در ضمن برگشت «طالبان» مورد توجه قرار گیرند:
اول- «طالبان» چگونه، به کجا و برای انجام چه کاری بر می‌گردند؟
دوم- عمده‌ترین چالش‌ها در برابر برگشت «طالبان» کدام اند؟
پاسخ سوال‌های اول را باید از خود «طالبان» شنید. «طالبان» اکنون خود را در موقف برتر می‌بینند و حاضر نیستند برای حکومت افغانستان و یا مراجعی دیگر اجازه دهند که در مورد چگونگی برگشت و اهداف بعدی آنان اظهار نظر کنند. ذبیح‌الله مجاهد، به عنوان عمده‌ترین منبع دسترسی به اهداف و مواضع «طالبان»، طی دو مصاحبه‌ی مفصلی که اخیراً با بی‌بی‌سی انجام داده است دیدگاه و موقف «طالبان» را در صورت برگشت آنان توضیح می‌دهد:

الف- «طالبان» از موقف پیروز بر می‌گردند
ذبیح‌الله مجاهد، پذیرفتن قانون اساسی افغانستان را که «تحت سیطره‌ی خارجی‌ها ساخته شده» قابل قبول نمی‌داند. وی شرایط حکومت افغانستان را به معنای دعوت به تسلیم شدن قلمداد می‌کند نه مذاکره. مجاهد همچنین می‌گوید «طالبان» نمی‌توانند «بر سر خانه‌ی خود با کسی مذاکره یا معامله» کنند. ذبیح‌الله مجاهد، حکومت افغانستان را با تعبیر «دولت کابل» تخفیف می‌دهد و دعوت این دولت یا «متحدان خارجی‌اش به مذاکره» را «دعوت به تسلیم شدن» قلمداد می‌کند. مجاهد در این مصاحبه، اظهارات آقای فاروق وردک و سایر زمامداران افغانستان را که گویا در جستجوی آدرس «طالبان» هستند، نوعی «تغافل عارفانه (تجاهل عارفانه)» قلمداد کرده می‌پرسد که «خارجی‌ها در کجا کشته می‌شوند؟ انفجار و انتحار در کجا است؟ در کجا نیروهای دولت و خارجی با ما درگیر می‌شوند؟»
زبان «طالبان» در این اظهارات به طور واضح زبان زور و قدرت است. بنابراین، «طالبان» برگشت خویش را از موقف ضعف و شکست و تسلیم ندانسته، بلکه بر قدرت و پیروزی و افتخار نظامی خود تأکید می‌کنند. پس از شنیدن توضیحات مجاهد، حالا این حکومت افغانستان است که باید بگوید آیا برای مذاکره با «طالبان» چراغ سبز نشان می‌دهد یا برای تسلیم شدن در برابر «طالبان».

ب – طالبان به سریر قدرت مطلقه بر می‌گردند
در مورد برگشت «طالبان»، حکومت افغانستان و مقامات ناتو و ایالات متحده دو اصطلاح متفاوت را به کار می‌برند که یکی مفهوم ادغام (reintegration) «طالبان» به بدنه‌ی ساختار کنونی را گوشزد می‌کند و دیگری مصالحه (reconciliation) و نزدیکی با «طالبان» برای رسیدن به نوعی توافق را. قدرت‌های بین‌المللی بر اصطلاح «ادغام» تأکید دارند، حالانکه مقامات حکومتی افغانستان بیشتر از اصطلاح «مصالحه» یاد می‌کنند. اما «طالبان»، بی‌اعتنا به هر دوی این اصطلاحات، چیزی کمتر از استیلا بر قدرت مطلقه را نمی‌پذیرند. «طالبان» وقتی از «دولت کابل» حرف می‌زنند، به طور غیرمستقیم خود را «حکومت افغانستان» قلمداد می‌کنند. بنابراین، برگشت «طالبان» به زعم آنان به منظور تحکیم پایه‌های «حکومت وابسته»‌ی آقای کرزی نیست. «طالبان» قدرت را تقسیم نمی‌کنند، بر اهداف «امارت اسلامی» خود وارد مصالحه نمی‌شوند، دخالت «خارجی‌ها» در امور حکومت‌داری خود را نمی‌پذیرند، محدودیت‌های بین‌المللی برای حقوق بشر و حقوق زنان و امثال آن را نمی‌پذیرند.... قدرت مورد نظر «طالبان» قدرت مطلقه است نه قدرتی که با قید و حدود «غیر اسلامی» مشروط شده باشد. آیا حکومت افغانستان حاضر است تا این حد به «طالبان» تمکین کند؟

ج - «طالبان» برای «انفاذ شریعت» بر می‌گردند
ذبیح‌الله مجاهد به صراحت می‌گوید که آنها به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و سایر کنوانسیون‌هایی که دولت افغانستان در سال‌های اخیر خود را متعهد به رعایت آنها اعلام کرده است، هیچ التزامی ندارند. آنها بر می‌گردند تا الگوی خاص خود از یک «حکومت اسلامی» را برای مردم افغانستان و جهان ارایه نمایند. ذبیح‌الله مجاهد تأکید می‌کند که اصل برای «طالبان» قرآن و سنت است که به گفته‌ی او «مسلمانان فعلی از آن فاصله گرفته اند». او می‌گوید که در میان کشورهای اسلامی هیچ «الگویی وجود دارد» و «نمی‌توانیم کشوری را بیابیم که قوانین اسلامی صد در صد در آن حاکم باشد.» وی موضع «طالبان» در برابر زنان و مسایل مرتبط با حقوق بشر را «اسلامی» عنوان می‌کند و مدعی است که «طالبان» حاضر نیستند در این موضع تغییری ایجاد کنند.
اکنون حکومت افغانستان است که باید روشن سازد در برابر این خواسته‌های «طالبان» از کدام موضع سخن می‌گوید: از موضع یک داعی صلح و آشتی برای رسیدن به نوعی توافق یا از موضع یک منادی تسلیم‌طلبی در برابر نظام و تفکری که در سخت‌گیری‌های «شرعی» خود هیچ کشوری را به شمول ایران و عربستان هم‌سنگ خود نمی‌داند؟

دوم- عمده‌ترین چالش‌ها در برابر برگشت «طالبان» کدام اند؟
زمینه‌سازی‌های موجود برای برگشت «طالبان» به گونه‌ای صورت می‌گیرد که ظاهراً هیچگونه مانعی را در برابر آنان نشان نمی‌دهد. گویی همه‌ی مردم افغانستان به دو دسته تقسیم شده اند: دسته‌ی اول کسانی که عملاً در صف «طالبان» برای برپایی «امارت اسلامی» می‌جنگند و یا برای آنان حمایت مالی و اخلاقی و تسلیحاتی و پناهگاه فراهم می‌سازند؛ و دسته‌ی دوم کسانی که در برابر استیلای «طالبان» موقف انفعال گرفته و در برابر هر آنچه از سوی این گروه صورت می‌گیرد تمکین خواهند کرد.
اما آیا واقعاً «طالبان» در برگشت خود با هیچ چالشی رو به رو نخواهند بود؟ ... آیا زمینه برای چنین برگشت «طالبان» در سطح ملی و بین‌المللی مساعد است؟...
«طالبان»، به هیچ دلیلی روشن، غول شکست‌ناپذیر عصر ما نیستند. خاستگاه اجتماعی، باورهای مذهبی، ریشه‌های استخباراتی و الگوهای رفتاری «طالبان»، هیچکدام نشانه‌ای از واقعیت شکست‌ناپذیری آنان را با خود ندارند. برعلاوه‌، چالش‌های عمده‌ی دیگری نیز در برابر «طالبان» وجود دارند که افسانه‌ی برگشت آنان را مورد سوال قرار می‌دهد.

چالش اول: جامعه‌ی مدنی افغانستان
تا کنون به نقش جامعه‌ی مدنی افغانستان در معادلات سیاسی این کشور بهای چندانی داده نشده است. جامعه‌ی مدنی در قدم نخست به «سازمان‌های انجویی» تقلیل داده شده و در قدم بعدی، نقش آنان در حد «مافیای پول و تجارت و غارت» تخفیف یافته است. البته کسانی که صراحتاً ادعا کنند که انجوها دزد و مختلس اند، شاید اندک باشند، اما کسانی هم که بپذیرند انجوها صادق‌ترین نمایندگان رشد و حرکت‌های مدنی در افغانستان اند، در اقلیت قرار دارند.
جامعه‌ی مدنی هیچگاه در محدوده‌ی سازمان‌های انجویی که بیشتر فعالیت‌های کمپرادورمآبانه برای کانال یافتن پول و ثروت دارند، خلاصه نمی‌شود. جامعه‌ی مدنی عبارت از نهادهایی اند که بیانگر رشد مدنی جامعه اند. این نهادها را می‌توان در سیمای مراکز و نهادهای آموزشی یا در سیمای مطبوعات و سایر نهادهای ملی که برای تقویت مشارکت سیاسی و مدنی مردم فعالیت دارند ملاحظه کرد. نهادهایی که از رشد ملی اقتصاد و فعالیت‌های معیشتی جامعه نمایندگی می‌کنند، نیز در شمار جامعه‌ی مدنی گرفته می‌شوند.
نهادهای مدنی واقعی افغانستان، البته در طول هشت سال گذشته، به هیچ صورت موازی با نهادهای کاذب و مافیایی در عرصه‌های فرهنگ و تجارت و سایر فعالیت‌های مدنی و سیاسی رشد نداشته و مورد حمایت قرار نگرفته اند، اما موجودیت و حضور آنان را نیز در عرصه‌ی حیات مدنی و سیاسی کشور نمی‌توان نادیده گرفت. جامعه‌ی مدنی افغانستان، در بدنه‌ی ساختار اجتماعی و فرهنگی کشور اکنون به مرحله‌ای از رشد خود رسیده است که به سادگی نمی‌توان آن را در زیر شلاق و تیغ «طالبان» رها کرد و یا هیچگونه مقاومت و واکنشی از آن انتظار نداشت. حالا وقتی حکومت افغانستان افشای تمایلات «طالبان»گرایی خود را دشوار می‌بیند، یکی از دلایل آن مربوط به نظارت و بازخواست جامعه‌ی مدنی است.
«طالبان» در دوره‌ی اول «امارت اسلامی» خود با چالش جامعه‌ی مدنی مواجه نبودند. آیا می‌توان تصور کرد که زنان به وضعیتی که «طالبان» می‌خواهند، برگشت کنند؟ آیا نهادهای مدنی و دموکراتیکی که برگشت «طالبان» را اهانتی به وجهه و حیثیت مدنی خود تلقی می‌کنند، در برابر «طالبان» به زانو می‌افتند؟آیا نسلی که در هشت سال اخیر نماد چهره‌ی مدنی و جدید افغانستان به شمار می‌رود، به سادگی می‌توانند الگوهای فکری و رفتاری «طالبان» را قابل قبول بدانند؟
چالش جامعه‌ی مدنی، نه رنگ قومی و نژادی دارد و نه رنگ مذهبی و لسانی. چالش جامعه‌ی مدنی، چالش انتخاب در یک تقاطع تاریخ است: حرکت به جلو یا عقب‌گرد به دورانی که نماد تحجر و انجماد و عصبیت‌های قبیلوی است؟

چالش دوم: جوامع‌ غیر پشتون
«طالبان» به هر حال، چهره‌ی برجسته‌ی قومی و اتنیکی دارند. این چهره‌ی «طالبان»، به همان اندازه که برای برخی از حلقات تمامیت‌خواه پشتونی جذبه و هیجان خلق می‌کند، برای اقوام و جوامع غیرپشتون هراس‌انگیز و تحریک‌کننده است. در بحث از جوامع غیرپشتون تنها به چهره‌های سیاسی‌ای محدود نشویم که ظاهراً در پیشگامی مقاومت این جوامع قرار داشته و «طالبان» و حامیان تمامیت‌خواهی اتنیکی آنان از این چهره‌ها به عنوان مترسکی غرض توجیه اهداف و رفتارهای غیردموکراتیک خود استفاده می‌کنند. جوامع غیرپشتون، عبارت از میلیون‌ها شهروند این کشور است که نمی‌توانند الگوهای فکری و رفتاری «طالبان» را در زندگی مدنی و سیاسی خود برتابند.
مقاومت جوامع غیرپشتون چالشی عمده در برابر برگشت استیلاگرانه‌ی «طالبان» است. این مقاومت، بدون شک، در عرصه‌های مختلف و با وجوه مختلف تبارز می‌کند. بنابراین، «طالبان» می‌توانند خطری در برابر رشد مدنی جوامع غیرپشتون باشند، اما نمی‌توانند از رشد و مقاومت‌های مدنی آنان به طور کامل جلوگیری کنند.

چالش سوم: جامعه‌ی جهانی
ظاهراً حکومت افغانستان، با سیاست‌ها و مدیریت انفعالی خود، کمر جامعه‌ی جهانی را در جبهات جنگ در برابر «طالبان» شکسته است. بااینهم، جامعه‌ی جهانی هنوز نگفته است که در مبارزه‌ی خود بر علیه بنیادگرایی و ترور، سپر انداخته و حاضر است سکه‌ی پیروزی را بر سینه‌ی «طالبان» و حامیان تمامیت‌خواه آنان در حکومت افغانستان نصب کند. جامعه‌ی جهانی از هرگونه اقدام صلح‌طلبانه که راه حل سیاسی برای معضل «طالبان» محسوب شود، استقبال می‌کند، اما این استقبال به هیچ صورت به معنای مشروعیت بخشیدن الگوهای فکری و رفتاری «طالبان» نیست.
«طالبان» هنوز از پوشه‌های جنگ استخباراتی بیرون نیامده اند. سیاست‌های پنهان استخباراتی شاید هنوز هم منبع تغذیه‌ی «طالبان» باشد، اما سیاست‌های آشکار هیچ نشانه‌ای ندارد که دال بر مقبولیت «طالبان» در منظومه‌ی سیاست‌ها و روابط بین‌المللی باشد. «طالبان» دیگر نیرویی نیستند که هویت شان برای جهان و یا افکار عامه‌ی بین‌المللی ناشناخته باشد. سوال این است که جامعه‌ی بین‌المللی برای مشروعیت‌بخشیدن به این هویت «طالبان» چه الزام و یا ضرورتی را شاهد است؟
پاکستان برجسته‌ترین حامی «طالبان» است. آیا این کشور از فکر و رفتار «طالبان» حمایت می‌کند یا از «طالبان» برای جنگ رقابت منطقوی خود در برابر افغانستان و هند سود می‌برد؟ ... وزیر خارجه‌ی پاکستان در کنفرانس کابل از ماهیت دموکراتیک نظام خود با افتخار یاد کرد. روابط پاکستان با ایالات متحده‌ی امریکا و جهان غرب از جنس رابطه‌ی حکومت افغانستان نیست که کسی برای آن هیچگونه اراده و اعتبار مستقلی قایل نباشد. آیا پاکستان با این ماهیت و روابط بین‌المللی خود، واقعاً دوست «طالبان» و حامیان تفکر عظمت‌طلبانه‌ی آنان در افغانستان است یا صرفاً می‌خواهد از آن به عنوان یک آلت فشار در سیاست‌های خارجی خود استفاده کند؟ ... پاکستان وقتی «طالبان» را در خاک خود با شدت تمام سرکوب می‌کند ولی در افغانستان برای رساندن آنان به قدرت تلاش دارد، باید برای زمامداران افغانستان هوشداری جدی داشته باشد.
به همین گونه، سخنان صریح خانم هیلاری کلینتون در کنفرانس کابل نیز هوشداردهنده بود. وی که در ختم مذاکرات موفقانه‌ی خود با مقامات پاکستانی در کنفرانس کابل سخن می‌گفت، تصریح کرد که هرگونه اقدام برای مصالحه و آشتی در چوکات اصولی معین صورت می‌گیرد. او گفت کسانی که با القاعده پیوند دارند، مشمول طرح مصالحه نیستند؛ قانون اساسی افغانستان و ارزش‌های مدنی و دموکراتیک آن به مصالحه گذاشته نمی‌شود و حرکت نه‌ساله‌ی مدنی در افغانستان به عقب برگشت نمی‌کند. شبیه این تأکیدات از زبان سرمنشی سازمان ملل و نمایندگان اکثر کشورها و نهادهای بین‌المللی نیز صراحت یافته و گفته شده است که جامعه‌ی بین‌المللی افغانستان را در برابر ترور و وحشت و ناامنی تنها رها نمی‌کند.
جامعه‌ی جهانی چالشی بزرگ در برابر برگشت بدون قید و شرط «طالبان» است. جامعه‌ی جهانی را جامعه‌ای خنثی و بدون حساسیت تلقی نکنیم. واکنش جامعه‌ی جهانی می‌تواند نظام و تفکر «طالبان»ی را بیشتر از پیش به نقطه‌ای برای عبرت تاریخ بشر تبدیل کند.

سخن آخر:
با این تحلیل به آخر خط می‌رسیم. «طالبان» وقتی در دهکده‌های جنوب کشور با نیروهای خارجی می‌جنگند و در سایه‌ی حمایت نسبی اجتماعی قدرت مانور می‌یابند، به معنای آن نیست که از همین قدرت مانور در تمام ساحات کشور و یا در تمام عرصه‌های روابط بین‌المللی خویش نیز برخوردار اند. اتکای «طالبان» بر ارتش و استخبارات پاکستان نیز نباید مایه‌ی وحشت از مقابله با آنان باشد. «طالبان» در بدترین صورت، بر می‌گردند، اما نه در میدانی که صاف و هموار برای آنان مساعدت خلق کند.
«طالبان» تنها در سایه‌ی سیاست‌های انفعالی حکومت افغانستان و قضاوت‌های کوته‌اندیشانه‌ی برخی از حلقات عظمت‌طلب مجال مانور یافته اند. این مانور «طالبان» به هیچ صورت، شگون نیک و میمون ندارد. «طالبان» یک بار صفحه‌ی عبرت تاریخ را گشودند. شاید باصرفه نباشد اگر کسانی باز هم تلاش کنند صفحه‌ی دیگری از این عبرت را با «طالبان» باز کنند. «طالبان» هیچ الگویی ندارند که کسانی برای استقبال از آنان با هیجان لحظه‌شماری کنند و کسانی دیگر وحشتزده و نگران از هرگونه ابتکار و عمل فعال باز بمانند. راه حل سیاسی نجات از «طالبان» است نه تسلیمی و وانهادگی در برابر «طالبان».